Friday, Mar 25, 2022

صفحه نخست » و اما... محمد ری شهری جنایتکار را چه کسی به وزارت اطلاعات منصوب کرد؟... میر حسین موسوی!؛ ف. م. سخن

49EA8517-52E4-48E0-B9E1-FF3435217E0C.pngمذهبی ها معتقد به کفاره پس دادن بدکاران در طول حیات هستند. شاید امروز میر حسین موسوی در حال کفاره پس دادن به خاطر گماشتن افرادی مثل محمد ری شهری به عنوان وزیر اطلاعات است.

ممکن است گفته شود که میر حسین این جانور را نمی شناخته است. به فرض قبول این موضوع -که اصلا قابل قبول نیست-، دلیل گماشتن مجدد او برای ۴ سال بعدی و در مجموع ۷ سال در این سمت چه بوده است؟

و آیا میرحسین، کلا از کشتارها و شکنجه کردن ها و اعتراف گرفتن ها بی خبر بوده است؟

آیا میر حسین در زمان نخست وزیری تلویزیون تماشا نمی کرده و چهره های شکنجه شده به دست عوامل ری شهری و اعترافات آن ها را نمی دیده؟

بر اساس اسناد خدمت تان عرض می کنم که چرا!

ایشان کاملا آگاه بوده و اگر هم نگوییم همه چیز را، بسیاری چیزها را می دانسته است.

این مطلب را در ۳۰ فروردین ۱۳۸۸ یعنی ۱۳ سال پیش نوشته ام. این زمانی بود که جوان ها می خواستند از لج احمدی نژاد، نخست وزیر محبوب امام راحل را دوباره بر سر کار بیاورند. شاید خواندن این مطلب به شناخت بیشتر ری شهریِ انسان کش و انسانیت کش، و نیز میر حسین کمک کند.

تمام این ها باعث نمی شود که آرزوی آزادی میر حسین و همسرش را از حصر نداشته باشم. گمان می کنم به اندازه ی کافی کفاره ی کارهای غلط ضد مردمی اش را داده باشد.

**********

ميرحسين موسوی معمارِ وزارت اطلاعات
خشت اول چو نهد معمار کج
تا ثريا می رود ديوار کج
اگر بگويم همه اش تقصير ادبيات فارسی ست شايد باور نکنيد. بارها به خودمان گفته ايم (و هم‌چنان به خودمان می گوييم) ما را با سياست چه کار؟ سر پيازيم؟ ته پيازيم؟ وسط پيازيم؟ کجای پيازيم که بخواهيم وارد معقولات شويم و حاکمان را بر خود بشورانيم؛ که آن ها را به زحمت بيندازيم تا مثلا با سيستم های جديد مانيتورينگی که از زيمنس آلمان خريده اند ببينند از ذهن بيمار ما چه چيزها تراوش می کند و بر صفحات وب جاری می گردد. حيف نيست وقت امثال آقای محسنی اژه ای صرفِ رصدِ نوشته های وب لاگی مثلا در مورد انتخابات گردد و ايشان از کار اصلی شان که همانا حفظ امنيت کشور از شرّ دشمنان واقعی ست بازمانند؟

بارها و بارها اين سخنان را تکرار کرده ام و به خود نهيب زده ام که دست بردار! در گوشه ای بنشين و کتاب و روزنامه ات را بخوان! و هر بار که چنين کرده ام اين ادبيات فارسی و اين ذهن بيمار که چيزهای نامربوط را به هم مربوط می کند و از هيچ، داستانی طنزآلود و گاه حزن‌آلود می سازد کار دست ام داده است و عافيت طلبی را بر من حرام نموده است.

مثلا تصميم گرفته بودم ديگر در باره ی انتخابات چيزی ننويسم، تا آقای اژه ای فکر نکند که می خواهم کسی يا چيزی را تخريب کنم و با ما برخورد سخت بکند. اتفاقاً چشم ام به زندگی نامه ی آقای ميرحسين موسوی و سوابق تحصيلی ايشان افتاد. مشاهده کردم که ايشان در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه ملی در رشته ی معماری مدرک کارشناسی ارشد دريافت نموده است. خيلی ها خواهند گفت نموده است که نموده است. تو رو سنه نه؟ ولی غافل اند که همين کلمه ی ساده و بی خطرِ "معماری"، ذهن آدمی چون من را به چه جاهای پر خطری که نمی کشد! بعد هم انگشتان دست ام، مثل پسر بچه ی فيلم "تنها در خانه"، شروع به لرزش و تکان خوردن می کنند و هر چه سعی می کنم جلوی حرکت خرابکارانه ی آن ها را بگيرم نمی شود که نمی شود. نتيجه اش می شود اين نوشته که کار دست همه می دهد. آقای محسنی اژه ای و دستگاه اطلاعاتی فکر می کنند اين نتيجه ی توطئه ی دشمنان است و بايد با بالا بردن ديوار فيلترينگ و تکميل دستگاه های رديابی جلوی چنين توطئه ای گرفته شود. آقای ميرحسين موسوی فکر می کنند که ستاد تخريب، دست به کار شده و می خواهد چهره ی نورانی ايشان را تاريک و مُشَوَّه جلوه دهد. ديگران هم هر کدام بسته به موافقت يا مخالفت با موسوی و انتخابات چيزهايی به ذهن شان می رسد. در حالی که ما نه توطئه گريم، نه دشمنيم، نه با آقای موسوی عداوتی داريم، نه برای ستاد تخريب ايشان کار می کنيم، نه می خواهيم چهره ی نورانی ايشان را تاريک و مشوه جلوه دهيم، و نه با موافقان و مخالفان موسوی و انتخابات کار داريم. ما هم مثل آيت الله خامنه ای تنها يک رای داريم، که آن را به اين، يا به آن می دهيم، يا اصلا به هيچ کدام نمی دهيم. به ما هم اصلا مربوط نيست که کسی می خواهد در انتخابات شرکت کند يا نکند چون آن کسانی که بايد رای بدهند يا ندهند، سی چهل ميليون مردم ايران اند که خودشان خوب می دانند چه بايد بکنند و اصلا هم چشم به دهان امثال ما ندوخته اند که ببينند چه می گوييم و چه می کنيم تا آن ها هم همان کار را بکنند. خب، اگر آن هايی که در بالا گفتيم نيستيم، پس چه مرگ مان است که کنج عزلت و عافيت را رها می کنيم و خود را به "گرداب"ی چنين هائل می افکنيم؟ مگر در اين کلمه ی "معماری" چه چيز هست که ما را به خطر کردن و با دُمِ شير بازی کردن وا می دارد؟

می گوييم، ميرحسين معماری خوانده است، پس ميرحسين معمار است. به محض اين که می گوييم "معمار" ياد آن ضرب المثل زيبا و پرمحتوا می افتيم که می گويد، خشت اول چو نهد معمار کج / تا ثريا می رود ديوار کج. بعد می خواهيم ببينيم اين بيت از کيست، می رويم سراغ امثال و حِکَم و لغت نامه ی دهخدا. می بينيم چيزی از منشاء اين مَثَل ننوشته ولی ابيات ديگری از ناصرخسرو و صائب و مولوی آورده است که همين معنی را می دهد.
مثلا ناصرخسرو می گويد: پندِ تو تَبَه گردد در فعل بد او / بَرْوارِه (بالا خانه و حجره ی بالای حجره) کژ آيد چو بُوَد کژ مبانی اش.
و صائب می گويد: چون گذارد خشت اول بر زمين معمار کج / گر رساند بر فلک باشد همان ديوار کج.
و مولوی می گويد: هر که او بنهاد ناخوشْ بِدْعَتی / سوی او نفرين رَوَد هر ساعتی.
با مجتمع شدن کلماتِ "معمار" و "مبانی" و "بدعت" و "نفرين"، يک‌باره ياد دوران نخست وزيری مهندس ميرحسين می افتيم و معماری ايشان، در بنای تازه ساز جمهوری اسلامی. بخش هايی از اين بنا را آ ميرحسين، معمارش بوده است، از جمله وزارت اطلاعات...
اين جا که می رسيم به خودمان می گوييم، ديگر جلوتر نرو و ول کن. عزيزِ من، سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند (اين پند زيبا را همين يکی دو روز پيش در وب لاگ يکی از بهترين طنزنويسان ايران خواندم). ولی فکر و خيال ما را رها نمی کند. عجب گيری افتاده ايم! چطور ثابت کنيم که اين ها توطئه ی دشمنان نيست؟ چطور ثابت کنيم که ما دشمن نيستيم؟ چطور ثابت کنيم که اين آتش ها همه از گور يک ضرب المثل بلند می شود؟ نخير! ما هم ول کنيم اين شعر ول کن نيست و همين طور در سرمان موج می زند و طنين اش لحظه به لحظه بلند و بلندتر می شود: 
خشت اول چو نهاد معمار کج / تا ثريا می رود ديوار کج!

هر کشوری بايد دستگاه اطلاعاتی داشته باشد؛ در اين شکی نيست. هر کشوری بايد دستگاه اطلاعاتی اش بر ضد دشمنان آن کشور عمل کند؛ در اين بحثی نيست. هر کشوری بايد دستگاه اطلاعاتی اش جلوی عمليات خرابکارانه ی دشمنان را بگيرد؛ در اين هم کم ترين مناقشه ای نيست. اما آقای ميرحسين، که وظيفه دارد، اين دستگاه اطلاعاتی را بنا کند، در همان ابتدا، به سراغ کسی -به عنوانِ بنّا- می رود، که قبل از آن، عوامل کودتای نوژه، صادق قطب زاده، آيت الله العظمی شريعتمداری، رهبری حزب توده را به عنوان رياست دادگاه های انقلاب اسلامی ارتش به صلابه کشيده است. آن ها را به توبه و لابه واداشته است. آن ها را وادار به اعترافات غير واقعی کرده است. مير حسين، از ايشان می خواهد تا اولين خشت وزارت اطلاعات را بر زمين گذارد:

26D0E892-0FCB-4210-910B-02D0804BDB2E.jpeg

تصوير از کتابِ خاطره ها، جلد سوم، نوشته ی محمد محمدی ری شهری، چاپ اول، صفحه ی۲۸۹

و او اين خشت را کج بر زمين می گذارد و بنای وزارت اطلاعاتی که بايد در حفظ امنيت کشور بکوشد و دشمنان واقعی کشور را شناسايی و معرفی کند، کج بالا می رود؛ آن قدر کج، که دوست را دشمن می پندارد، منتقد را معاند فرض می گيرد، به جای مدارک محکم بيرونی، به اعترافات درونی که به زور و ضربِ ماه ها انفرادی و آزارهای جسمی و روحی اخذ شده استناد می کند، دست به قتل بی رحمانه ی مخالفان فکری در داخل و خارج از کشور می زند، فاجعه ی سال ۱۳۶۷ را به بار می آورد، کاری می کند که آيت الله منتظری به صراحت بگويد "جنايات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفيد کرده است..." (خاطرات سياسی ۶۶-۱۳۶۵، محمد محمدی ری شهری، چاپ سوم، پائيز ۱۳۶۹، موسسه مطالعات و پژوهشهای سياسی، صفحه ی ۸۱).

اگر ميرحسين به عنوان معمار، از سوابق بنّای انتخابی اش بی خبر بود، و نمی دانست که اين آدم خشت را از همان اول کج بر زمين خواهد نهاد، انتقادی به لحاظ اين انتخاب بر او وارد نبود. ولی او نيک می دانست که آقای محمدی ری شهری، پيش از اين که به عنوان وزير اطلاعات معرفی شود، چه بلايی بر سر افسران نوژه، بر سر قطب زاده، بر سر آيت الله شريعتمداری، بر سر رهبران حزب توده، و بر سر بسياری از مخالفان فکری و غيرفکری نظام آورده است (وقتی می گوييم "بلا آوردن"، منظورمان اَعمال غيرقانونی و غيرانسانی ست واِلّا برخوردِ قانونی و انسانی -ولو ناحق و نادرست- مد نظر ما نيست). و با رضايت از چنين اعمالی، در تمام طول مدت نخست وزيری، ايشان را به عنوان وزير اطلاعات معرفی می کند.

92A6C978-B82C-443A-998E-B64F9DC44FD3.jpeg

تصوير از کتابِ خاطره ها، جلد سوم، نوشته ی محمد محمدی ری شهری، چاپ اول، صفحه ی ۲۹۱

و اين بنای کج، بالا و بالاتر می رود. کار به جايی می رسد، که وزارت دست به قتل های زنجيره ای می زند؛ عده ای نويسنده و روشنفکر را به شکلی فجيع می کشد؛ برای انداختن اتوبوس حامل نويسندگان به دره برنامه ريزی و اقدام کند؛ بالا می رود و بالا می رود و به طبقاتی می رسد که در آن خانم مومن و و محجبه ی همکار سابق، وادار به اعتراف به شنيع ترين روابط جنسی می شود؛ بالا می رود و بالا می رود و به طبقاتی می رسد که...

امان از دست اين ضرب المثل های فارسی! يک بنای کج را امروز می بينيم، فکر می کنيم، صاحب امروز آن مقصر است! خير! بايد گشت دنبال معمار اوليه ی آن، که امروز وعده ی اصلاح و صاف کردن کجی ها را می دهد. کسی که خود بانی کجی ها بوده است. حداقل انتظاری که از ميرحسين معمار می رود اين است که مسئوليتِ خشتِ کجی که بر زمين نهاد بپذيرد.

لینک مطلب: https://news.gooya.com/society/archives/086506.php



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy