Friday, Mar 25, 2022

صفحه نخست » آلبرایت، مشوق دمکراسی و دشمن استبداد

Albright.jpg[تویتر: @EQFard]
عرفان قانعی فرد - اولین دیدار ما در سال ۱۳۸۶ بود. به کمک و مرحمت دوست فقید، دکتر مشایخی در دانشگاه جرج تاون. با شور و شوق و در نهایت احترام درباره تاریخ و تمدن و مردم و هنر ایران زمین، سخن می‌راند. بحث‌های دیگرمان، بیشتر درباره عراق بود و شاید پروژه‌ام درباره جلال طالبانی [پس از شصت سال]، مدیون راهنمایی‌های او بود که سیر حوادث را ببینم نه شخص را. بعدها، در دیدارها و بحث‌ها، صحبت‌هایمان به شکاف عمیق بین حاکم جبار و مردمان معترض و به خشم آمده می‌کشید. معتقد بود که در تاریخ بشری، این جامعه است که هویت، ثروت و کیان را حفظ می‌کند و حاکمان جبار و چپاولگر و رهبر‌ بی کفایت، فقط در جلوی ویترین، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
از اخبار مربوط به اعتراض‌های ایرانیان خشمگین، برآشفته، درمانده، بخت برگشته و به تنگ آمده از همه چیز در ایران آشفته، ویرانه و ورشکسته، اطلاع کافی و تحلیل خاص داشت. در هر کنفرانسی و جلسه‌ای و نشستی، دوست داشت که امید به آزادی بدهد. برآشفتگی حاکمان مستبد را نشانه زوال آنها می‌دانست. هر وقت از جامعه خفقان زده، افسرده، هراسیده، دلزده، وحشت زده و فقیرو شیفته تغییر درایران سخن می‌گفتم، هم به دقت می‌شنید و هم خبر‌های موثق از منابع کافی داشت.

دل خوشی از بسیاری از رهبران عوامفریب، منفور، بی شهامت، غیر مسئول؛ دچار بیماری‌ و شیدائی خودشیفتگی افراطی نداشت که به طور سادیسم وار علاقمند به تمجید و ستایش و مقبولیت هستند و گاه آنقدر اغراق می‌کنند که در عین فساد و خونخواری و خود بزرگ بینی و توهم خود را مقدس و نماینده خدا هم بشمارند. همیشه می‌گفت که دیکتاتوری و اختناق، موجب سلب اعتماد مردم زجرکشیده می‌شود و با استقرار دموکراسی است که رهبران بربر و پرگو، ویرانگر و آشوب طلب و فاشیست به قبرستان تاریخ می‌روند.
آخرین دیدارمان همین امسال بود و درباره کتاب آخر وی سخن‌ها رفت. که "فاشیسم" نام داشت و می‌گفت که فاشیسم با مرگ موسولینی و هیتلر نمرد، بلکه هنوز آثارش در ذهن آشفته و بیمار رهبرانی هرزه زبان، فحاش و خون آشام باقی است و برخی استبدادهای نظامی- امنیتی در جهان امروز، سمبل و یادآور فاشیسم هستند. رهبرانی بی کفایت و بی صلاحیت که حرمتی برای حقوق مدنی، آزادی، پارلمان، مطبوعات، قلم، زنان، انسانیت، قانون، حقوق بشر، نسل جوان قائل نیستند و به کسی هم پاسخگو نیسند
از رهبرانی سخن می‌راند که در طی تاریخ در آغاز هر اعتراضات ضد استبدادی، مثل خروشچف، مشت گره کرده، تهدید فرموده، لاف زده و رجز خوانده‌اند. رهبرانی با اعتقادات توحش آمیز، هوس و جنون ترور، فرمان سلاخی و قتل مردمان را می‌دهند اما کابوس و وحشت‌شان، سقوط دستگاه جباریت است. و طبعا در ذهنم، چهره منفور خامنه‌ای مجسم بود. اما دیگر سرطان، امانش را بریده بود.
معتقد بود در برخی از استبدادهای موجود در جهان امروز، بسیاری از حاکمان جبار مانند هیتلر سیاست خشم و هراس را در پیش گرفته. مسیر پولپوت و موسولینی را می‌روند تا لحظه آخر تمایلی به ترک صحنه قدرت ندارد. به طور مضحک خود را، "ربانی، مقدس، دارای وظیفه دینی- شرعی و ماموریت الهی یا رسالت خداوندی " می‌داند. ‌ یا مثل موسولینی تصور دارد که همیشه حق با توست اما دیگر سخنانش مایه استهزا و ریشخند جامعه آگاه و هوشمند بویژه نسل جوان است. دیگر مردمان جامعه گوشهایشان را به موعظه‌های پوچ و دروغین، تهوع آور و بی معنی رهبر و حاکم ویرانگر بسته‌اند.
گاه از نگاه تاریک مذهبی و منحط ایدئولوژیک برخی حاکمان سخن می‌گفت، که از دیدشان "حکومت مردم" بی معناست و باید از گرده مردم بی خبر و نادان به عناوین مختلف سواری گرفت. اعتبار و آبرو میان جامعه بشریت هم برایش ارزشی نداشته و ندارد. از دید حکومت فاشیستی " جامعه، فاقد ارزش است".
آلبرایت همچنان درباره آینده ایران، خوش بین بود. گرچه برخی افراد و لابی ایرانی مقیم آمریکا او را - بفرموده برخی دستگاه‌ها - فریفته بودند اما می‌دانست که امروزه حاکمان ایرانی، ایران را به ‌پرتگاه نابودی و سقوط کامل کشانده‌اند و مردمان ایران به اعتراضات برخاسته‌اند چون در میان فقر، محنت و نکبت و غم بیشتر از این توان فرمان بردن از فاشیسم را ندارند. طالب دمکراسی‌اند و آزادی و دیگر با خشک مغزی، خودکامگی، هرزه زبانی نمی‌توان بر هرم قدرت ملک و مملکت باقی بماند. سرانجامش دیر یا زود نابودی است.
از دید آلبرایت همیشه دیکتاتور حاکم در هر اعتراضی، با شیوه وحشیانه، به سرکوب می‌اندیشد. تا مردم را به خاک و خون بنشاند اما با جنایات بی شمار، ره به جایی نبرد. ارتش نازی و خمیرهای گشتاپو هم توان مقابله با مردم را نداشتند. ابزارهای سرکوب نظام دیکتاتوری و حکومت فاشیستی ولی فقیه منفور ایران هم عاقبت شکست می‌خورد. رهبران مستبد، هرگز نیاموختند که حفظ چنگال قدرت با خون، ره به جایی نمی‌برد. میلوسویچ هم بین صرب‌ها کمر به قتل عام بست. استالین هم می‌خواست با خونریزی اراده خود را به مردمان‌ تحمیل کند. ‌عاقبت آنها چه شد؟ سرنوشت خامنه‌ای هم بهتر از آنها نیست.
از نگاه آلبرایت، هدف دیگر حاکم جبار، ایجاد رعب و وحشت است با استفاده از ابزارهای سرکوب که به جان مردم بیاندازد، اما این آدمکهای مجنون هم با تانک و سرنیزه، استعداد نمایش قدرت در مقابل خواست و اراده مردمان معترض یک جامعه را ندارند. موسولینی در ۲۲ جون ۱۹۳۹ به سربازانش گفت " رحم‌نکنید و با خشونت رفتار کنید! ". و او شیفته قتلگاه و قربانگاه هیتلری ساختن بود یا مثل فرانکو اگر ۱۳۰۰ نفر را هم در یک روز بکشد، غصه‌ای ندارد.
طبعا مردم برآشفته و عصبانی و ناراضی هم با دست خالی، به زبان خود رهبر مستبد، او را حالی می‌کنند و به او می‌فهمانند. مردم فیلیپین و اندونزی هم از شر مارکوس و سوهارتو با دست خالی خلاص شدند. مانند هیتلر بدون داشتن چیزی در چنته، بلوف قدرت میزنند. امروزه رهبر جبار، اما مثل هیتلر، جاذبه شخصیتی ندارند. با القابی تقلبی و جعلی برای خود تقدس قائل است. البته تقدس تا سر حد امکان، جزو اصول فاشیسم است. و هدف فاشیسم حفظ قدرت نظام دیکتاتوری است.
آلبرایت در کتابش می‌گوید که هیتلر آنقدر هوش داشت که به ترمیم اقتصاد آلمان بیاندیشد اما برخی رهبران جهان امروز در کشورهای عقب مانده، دارایی و ثروت و سامان مردم خود را صرف بلندپروازیهای ابلهانه و سفیهانه کرد و همیشه هم وقیحانه از حراج و نابودی ثروت کشور خود خرسند هستند. در کتابش نوشت: ایامی، مردم آلمان دیگر تمایلی به همراهی با رایش سوم را نداشتند و روزی فرا رسید که دیگر صدای مشهور پیشوای خون آشام از رادیو پخش نشد. در ایتالیا و آلمان و اسپانیا هم زمانی آمد که صدها هزار نفر عکسهای قاپ گرفته دیکتاتورهای فاشیست برکنار شده را از دیوارها برداشتند و به سطل‌زباله انداختند و یا مردمان روسیه عکسهای اشتاین را سوزاندند. عاقبت خود در آتشی که شعله‌اش را برافروخته بودند، سوختند.
شاید هنرمندانی ایرانی- مشابه چارلی چاپلین که دیکتاتور بزرگ را به نمایش گذاشت- پایان ولی فقیه فاشیست را به روی صحنه می‌برند. لاجرم مردم تحت سلطه استبداد آن روز را خواهند دید. دستگاه جبار و فاسد حاکم در هر کشوری، با استفاده از سرکوب شدید و خونریزی و خلق جنایت، نمی‌خواهند بسادگی دست از قدرت بکشند و شیفته و زبون قدرت و ثروت، نمایش جلو دوربین و افزایش تنش و خلق بحران هستند. مملکت را مستعمره مصادره خویش می‌دانند و با زور و فریب می‌خواهند مردمان را به فرمانبرداری و زیستن در مرداب سکوت و خفقان وادادند و فاشیست‌ها هم براین باور بودند که طبقه حاکم برتراند و همگان باید اطاعت کنند.
در یکی از دیدارها از کتاب ژنرال هیدن - رئیس سابق سی آی‌ای - یاد کردم که ماجرای ۱۹۵۳ در ایران، توهم خنده دار و دروغ بزرگ است و دستاویز سو استفاده حکومت فعلی در ایران و برخی شیفتگان خشک مغز یک مُرده سیاسی که همگی پشت سر خمینی راه افتادند. حکومتی که ضد فرهنگ و هنر و تاریخ و تمدن ایران و مردمان ایرانی هستند و دیگر سخن امپراتوری فاشیست خواهان توحش وحشت بزرگ است تا تمدن بزرگ.
آلبرایت نظر مخالف را به آرامی می‌شنید و می‌گفت که پایان فاشیسم و حکومت فاشیست در هر جا، مانند فروپاشی دیوار برلین و شوروی، قطعأً «پیروزی بشریت» نام خواهد گرفت و آن کشور به کشوری دمکراتیک و آزاد مبدل می‌شود و به شدت باور داشت که روزی جهان بحران زده به احترام مردمان شیفته آزادی و دموکراسی در ایران، خواهد ایستاد؛ زیرا آن را ضرورت و جبر تاریخ می‌دانست.
امروز آلبرایت رفت و سخنانش در ذهنم باقی است و کتاب‌هایش در کتابخانه‌ام، جا خوش کرده‌اند. و در این اندیشه‌ام که زوال فاشیسم ولایت فقیه، ایران را با خود به ورطه کامل نابودی نمی‌کشانند. گرچه امروزه روز حال ایران خوش نیست و ایران در حال پاره شدن، گسست، انحطاط و نابودی است. حتی اگر چند روزی هم این جنبش اعتراضهای مردمی موقتا ساکت شود، خاموش شدنی و قابل کنترل نیست. خاموشی و نابودی کامل آن، اوج ساده نگری و خوش خیالی است. آخرالامر، جامعه صبور و زجرکشیده و داغ دیده ایران راه سنگلاخ و طولانی رسیدن به آزادی را افتان و خیزان خواهد پیمود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy