Friday, Apr 8, 2022

صفحه نخست » راز پوشیده، گرچه هست بسی! به یاد زنده یاد حسن پاکروان، عرفان قانعی فرد

Erfan_Ghaneifard.jpgدکتر خانوادگی هویدا در آن سوی راهرو نیمه تاریک روی راه پله نشسته است. منتظر است تا بداند اگر هویدا، به کمک پزشکی نیاز دارد، خود را به وی برساند. ناگهان دید که دو جوان، پیرمردی سپید موی با یک اورکت بر روی پیژامه را کشان کشان به دنبال خود می‌آورند. چشمان پیرمرد سپید موی بسته است. وقتی نزدیک شدم، متوجه شدم ژنرال پاکروان است. ۱

سناتور پرویز یارافشار (سناتور از۱۳۵۸ تا ۱۳۴۲) در سلول زندان قصر، به همراه ناصر مقدم و حسن پاکروان بود. روزی از همدیگر می‌پرسند که "عاقبت مان چه می‌شود؟ " این روایات را بعدها خود سناتور در آمریکا برای همسر و دختر شادروان پاکروان بازگفته است
- سناتور می‌گوید: من انتصابی‌ام نه انتخابی و آزادم می‌کنند! [ که البته هم چنین شد و عاقبت آزاد شد و سالها بعد در مک لین، ویرجینیا در آمریکا درگذشت. و بخشی از خاطرات وی در بنیاد مطالعات ایران ضبط شد. ]
- مقدم می‌گوید: هر چه خواسته‌اند، من در اختیارشان گذاشته‌ام. پس با من کاری نخواهند داشت!
- پاکروان، خونسرد و آرام - در حالی که پُکی به سیگارش می‌زد، گفت: من زندگی خمینی را به وی بازگرداندم و بدون شک مرا زنده نخواهد گذاشت. کینه شُتری دارد و نمی‌خواهد دین داشته باشد. پس حساب کار من، روشن است!

گرچه جناب ثابتی معتقدند که " مقدم در جریان دادگاه‌ها، خواهان جلسه محرمانه و سری شده بود تا خدماتش را به انقلاب برشمارد اما کسی نشنید! و حتی خلخالی هم فرصت نداد تا آدم‌های مربوط به مقدم مانند بازرگان و طالقانی و جبهه ملی چی‌ها و... نزد خمینی، وساطت کنند! " و طرفه اینکه، مقدم در خیال‌های خام خود، می‌شود همه کاره؛ چون به حضرات انقلابیون، کمک‌ها کرده بود. و قطعا بدون خیانت اطرافیان شاه، این وحشت بزرگ مستولی نمی‌شد!
البته ژنرال پاکروان، پس از سکته قلبی (آنفاکتوس)، سیگار را کنار گذاشته بود اما به محض رسیدن به زندان قصر، به مامورها پول می‌داد تا برایش سیگار زر و وینستون بیاورند و مرتب می‌کشید. انتظار چیز دیگری را نداشت. دیگر حفظ سلامتی برایش اهمیتی و تفاوتی نداشت. طبق روایت سناتور پرویز یار افشار ـ که در بیست روزِ آخر حیات پاکروان در یک سلول با او زندانی بوده ـ پاکروان، فقط چای می‌خورد. گاهی به زور به وی، کمی قند می‌دادند. اما واقعا غدایی نخورد. و آرام در گوشه‌ای از زندان وحشیان مدافع رافت و رحمت اسلامی (بربریت و توحش)، به انتظار نشسته بود. گرچه برایش مسلم بود که اعدام می‌شود اما گاه در زندان، از سناتور، واژه‌های جدید ترکی یاد می‌گرفت۲. به طور قطع، " پاکروان هم مانند هویدا می‌دانست که جان سالم از دست دادگاه‌های وحشیانه انقلابی‌ها به در نخواهد برد. اما مانند هویدا، دادگاه و قاضی و شرع را جدی نگرفته بود"۳.
البته در زمستان بی بهار ۱۳۵۷، پاکروان، از هم پاشیده شدن شیرازه سازمان اطلاعات و امنیت کشور که در سال ۱۳۳۵ با خون دل ساخته شده بود، را با چشم خویش دید. در همان سال ۱۳۳۲ که به ریاست رکن دوم ارتش ایران رسیده بود، سعی در نظم و نسق دادن با ساختار امنیت مملکت بود تا بار دیگر، روس‌ها قصد بهم زدن و ویرانی کشور و خرید نوکران شیفته اجنبی در ایران را نداشته باشند. و مدتی بعد هم به سرتیپی رسید و فرمانده مرزبانی کل کشور شد. (۱۳۳۴)
در آخرین دیدار، از حسن علوی کیا (مقام سابق ساواک) در مورد او می‌پرسم و می‌گوید: «سرلشکر پاکروان، فردی خونسرد، مودب، باشخصیت و اهل مطالعه بود. در همه جای خانه‌اش می‌توانستی، کتابی را بیابی! محترمانه‌اش این بود که کرم کتاب بود. فرانسه دان، عجیبی هم بود. پاکروان، یک شخصیت پژوهشگر و محقق بود، یک استاد، یک انسان... هرچند افسر توپخانه بود، اما مسلط به ادبیات فرانسه بود... زیاد کتاب می‌خواند. کتابهای مختلف که در مورد سیاست در دنیا منتشر می‌شد را فوراً مطالعه می‌کرد... به زبان انگلیسی و فرانسه هم مسلط بود و این زبان دانی و مطالعه باعث شد که در خیلی از رشته‌ها اطلاع داشته باشد... اکثراً جراید مهم جهان را می‌خواند و خبرها و تحلیل‌های مختلف سیاسی را دنبال می‌کرد... در کنفرانس‌ها یک شخصیت ممتاز بود... هر وقت با وی به جلسه‌ای یا سفری خارجی میرفتی، متوجه می‌شدی که شخصیت و پرستیژ مملکت است. برای مُلک و مملکت یک پرستیژ بود و نمونه یک فرد باسواد ایرانی و شخصیت و منش و دانش او همه را تحت تأثیر قرار می‌داد... اعلیحضرت هم وی را خوب می‌شناخت و چندین سال هم در رکن دوم کار کرده بود حتی مدتی هم رئیس رکن ۲ ارتش بود و من هم معاون او بودم و بعد با هم به ساواک آمدیم. پاکروان پس از جریان ۱۵ خرداد و غائله خمینی، یواش‌یواش کنار گذاشته شد و ۱۵ خرداد هم مبنای عوض شدن پاکروان بود... که مثلاً پیشگیری نکرده و بعد هم به خیال خودشان یک آدم گردن کلفت‌تر و قوی‌تر از وی آوردند... چون پاکروان یک آدم دمکرات و نرم بود و به درد این کارها نمی‌خورد و به این جهت برکنارش کردند. فردی قابل احترام بود و احترام بر می‌انگیخت۴. "

pakravan.jpg

حسن پاکروان


همکاری دیگر در ساواک، دکتر پاشایی، می‌گوید: "اهل شدت عمل و بگیر و ببند نبود. اشتباها به اداره امنیت آمده بود. ما با دسته‌ای تبهکار خشک مغز مذهبی و زبان نفهم طرف بودیم و این وسط ژنرال می‌خواست با آن‌ها متمدنانه و اخلاقی برخورد شود که اوضاع بدتر می‌شد! "۵.
درباره سابق حرفه‌ای باید گفت که در نوروز ۱۳۴۰، رفتن ژنرال حسن پاکروان به ساواک (SAVAK) پس از حذف تیمور بختیار بود. در ایام آمدن پاکروان، در آمریکا آلن دالاس (Allen Welsh Dulles) هنوز در سازمان سی آی‌ای (CIA) مدیر بود و اما در زمان جان اف کندی (John F. Kennedy) اختیار سکان سی آی‌ای به جان مک کوی (John A. McCone) رسید.
یکی از همان کهنه کارشناسان امنیتی می‌گوید: " دو مدیر آژانسی که از تفکرهای توهم زا و قصه‌های خیالی برخی ایرانیان درباره نقش سی آی‌ای در ایران در سال ۱۹۵۳ سرشان درد گرفته بود و از سر ناچاری می‌خندیدند. و هر وقت هم با ماموران اعزامی ایرانی و یا در جلسه‌های تهران، حضوری به هم می‌رساندند، این قصه‌های بی در و پیکر، بیشتر اسباب خنده بود". و در ادامه می‌گوید " بدون اغراق، پاکروان، سطح تحصیلات و دانش و آگاهی‌اش درباره جنگ سرد و خاورمیانه از آن دو همکار سی آی‌ای، بیشتر بود. ۶ "
دوران ریاست پاکروان بر ساواک، با تغییرات سیاسی و حوادث اجتماعی در ایران همراه بود. در دوران ریاست او بر ساواک، ۵ نخست وزیر آمدند و رفتند [جعفرش ریف ‌امامی، علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیر عباس هویدا]. در انقلاب سفید شاه (۶ بهمن ۱۳۴۱)، پاکروان مشوق رشد و اعتلای کشور بود اما شبکه آخوندها و اختاپوس مذهبی مُلایان قصه‌ای دیگر ساز کردند. از ترور نخست وزیر تا شورش خمینی و دستگیری او، بلوای قم و...
"شبکه‌های تروریستی وابسته به خمینی، فعالیت خود را آغاز کرده بودند. خمینی هم همسو با پرت و پلا گویی‌های جمال عبدالناصر در مصر، نقش سرباز اجنبی را بازی کرد. یکی از تروریست‌های اسلامی به نام محمد بخارایی (عضو سازمان تروریستی موتلفه اسلامی و از نزدیکان مجتبی میرلوحی، تروریست فاسد مشهور به نواب صفوی، با سوی نخست وزیر وقت حسنعلی منصور، هفت تیرکشی کرد؛ یکم بهمن ۱۳۴۳) به خلق جنایت دست زد.
یکی از نشانه‌های خوش قلبی ژنرال پاکروان، مداخله برای جلوگیری از اعدام روح الله خمینی بود. یکشبه، یک مُلای خرافی و مامور اجنبی را به عنوان آیت الله و مرجع تقلید نامیدند. زیرا پاکروان می‌خواست که غائله را بخواباند. حتی در نهایت احترام با این مُلای کینه توز بی اصالت رفتار کرد و قصد ژنرال، شیوه‌ای مسالمت آمیز برای نزدیک کردن مُلای قشری به سیستم بود. تا شاه، با آسایش و آرامش، طرح‌های خود را دنبال کند. اما خمینی، با ریاکاری رفتار کرد و سالها بعد، سم خود را ریخت!
در سندهای سی آی‌ای، به دیدارهای پاکروان با خمینی اشاراتی رفته است. از انجا، آمریکایی بطور مسلم با روحیات خمینی آشنا شدند زیرا پاکروان، درباره‌اش تحلیل داده بود و حتی وی را فاقد اخلاق انسانی نامیده بود"
در نوامبر ۱۹۷۸ - آبان ۱۳۵۷ - که دیگر جناب پرویز ثابتی از کشور خارج شده بود، به بهانه دیدار با پزشک قلب، ژنرال پاکروان راهی پاریس شد. آپارتمانی در نزدیک رود سن در ناحیه ۱۶ پاریس داشت که از بالکن آن می‌توان، برج ایفل را دید. به محض اینکه، به همراه همسرش از فرودگاه رسید و ساک را زمین گذاشت، از دخترش سعیده می‌خواهد که برای خرید دارو به همراه وی بیرون برود.
در حین پیاده روی به سعیده می‌گوید: "اگر بگذاری مادرت به همراه من به ایران بازگردد، به من خیانت کرده‌ای! مادرت را به تو می‌سپارم... ایران از دست رفت و با این مُلایان نابود می‌شود! اما من نمی‌توانم بمانم و باید برگردم. یک افسر نظامی‌ام و نمی‌توانم بدون ایران، زنده باشم. "
یکی از افراد فامیل پاکروان می‌گوید: ژنرال، مصداق و نمود بارز این شعر فردوسی بود " دریغ است ایـران که ویـران شــود - کنام پلنگان و شیران شــود / چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد- در این بوم و بر زنده یک تن مباد" به عنوان یک افسر ارشد نظامی و اطلاعاتی نمی‌توانست تصور کند که ناظر بی خیال به قدرت رسیدن مشتی ملای خل وضع و عقب مانده در ایران باشد. تصورش هم آزارش میداد. مرتب می‌گفت بمانم که چه؟ عافیت طلب و سواستفاده چی نبود. میهن پرست باشرفی بود. حتی اگر در آپارتمانش هم در فرانسه می‌ماند، و خبرها را می‌شنید، قطعا خودکشی می‌کرد! چون عاشق ایران بود. از شاه هم گله‌های دوستانه و عاشقانه داشت. مثلا یادم هست که می‌گفت "حیف که اعلیحضرت، چندان اهل کتاب خواندن نیست و شب‌ها فقط کاتالوگ‌های کارخانه‌های اسلحه سازی را می‌خواند... اما بی مظالعه، انگار چیزی کم است... یک کمبودی هست! " جز این، دیگر حرفی درباره این و آن نمی‌زد. چه شاه، چه فردوست. و این روحیه، امنیتی‌اش بود.
آخرین بار که ژنرال پاکروان و دخترانش و همسرش، دور همدیگر در وطن بودند، همان شب ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ بود که ماه رمضان تمام شده بود و روز عید فطر (۱۳ شهریور ۱۳۵۷) جمعی تروریست، قصد معرکه گیری داشتند. " افراطیون مذهبی، کمونیست‌ها، تروریست‌ها، و عناصر وابسته به نهضت آزادی و جبهه ملی و همه گروه‌های مسلح مخالف، برای ابراز قدرت و یک نمایش سیاسی بزرگتر، آماده شده بودند تا تظاهرات کنند" [ در دامگه حادثه؛ گفتگو با پرویز ثابتی ص ۴۴۸]
(ماموران انتظامی بنا به دستور شاه، فقط نقش ناظر را داشتند. روزنامه‌ها با وجود فضای افسارگسیخته و نفوذ چپ‌ها، در تعداد تظاهرات را میلیونی نامیدند. اما ساواک آن را ۱۰۰ هزار نفری تخمین زد. [ در دامگه حادثه؛ گفتگو با پرویز ثابتی ص ۴۴۹]. پیش بینی ثابتی درست در آمد و اوضاع از کنترل خارج شد و مقدم تمایلی به شنیدن اخطار نداشت. اویسی هم می‌خواست که آن تشنجات را بخواباند. اما مقدم و شریف امامی، با حماقت و عوامفریبی، کارشکنی کردند. به قول زنده یاد شجاع الدین شفا، "تروریست‌های فلسطینی و لیبایی در میدان ژاله دست به خلق جنایت زدند" تا خمینی سوار بر موج خبری باشد اما همچنان با لجبازی و تعصب و دروغ، شرکت کنندگان در جنایت و مکافات ۱۳۵۷ آن کشتن آن تظاهر کننده‌ها را کار شاه و ساواک می‌دانند و... اگر هم کسی خلاف دروغ مکررشان چیزی بگوید، اساس پایه انقلاب‌شان، می‌لرزد و درجه انقلابی گری‌شان، چیزی کم می‌شود!)
آن شب سرد پائیزی اواخر آبان ۱۳۵۷، که یکشنبه هم بود، ژنرال تا نیم ساعت در بالکن، بی حرکتی، ایستاده بود و به موسیقی نیل دایمند (Neil Diamond) گوش می‌داد و به ایفل خیره مانده بود. عاشق فرهنگ و ادب و هنر فرانسه بود. ۲ دختر وی می‌دانستند که انگار از دید ژنرال، این بارآخر بودن و زیستن در پاریس است.
در طی همان مسافرت کوتاه هم گاه از تهران، افرادی حتی بازاری‌ها مانند حاج غلامحسین روغنی (که بعدها با کراوات به استقبال خمینی رفت و عکسش‌هایش کنار وی هست و به دروغ گفت: تا مدت‌ها اثر دست و پای ساواکی‌ها، بر دیوار منزل امام بود!) به ژنرال زنک می‌زدند که وی پادرمیانی کند و به دیدار خمینی در نوفل لوشانو برود.
اما پاسخ‌های ژنرال، نشان از عمق شناخت وی از خمینی بود. مثلا می‌گفت: "به هیچ عنوان این مُلا، دیدن ندارد. مانند کرگدن، کله شق است. کاملا دیوانه است. و تا با سر به دیوار نزند، ول کن نیست". به خانواده‌اش گفته بود: قطعا خمینی بازمی گردد و شاه هم می‌رود اما ژنرال نمی‌دانست که در آن زمستان بی بهار، همه کشورها، به شاه خیانت خواهند کرد و تمایلی به پناه دادن وی ندارند!
ژنرال رفت. سال آخر شاهنشاهی محمدرضا پهلوی (از ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷)، پاکران در دربار بود. از مشاوران نزدیک به شاه و کسی که سخنانش برای شاه، ارج و منزلت داشت. اما در آن سوی پرده، ۲ نفر علیه اندیشه او، اقدام می‌کردند: فردوست و مقدم! گرچه، وقتی مقدم به قدرت رسید، ژنرال، تصور می‌کرد که مقدم، افسری نحیب و فرشته خو است اما نمی‌دانست که دست در دست، بازرگان و فردوست، به شاه خیانت می‌کند! به قول آقای ثابتی " ظاهرا با آمریکایی‌ها صحبت کرده بود که در ایران، دمکراسی برقرار و ساواک را تصفیه کند. شده بود آزادیخواه اما چند چهره بود و صداقتی در کار و گفتارش نبود. پاکروان این مسایل را تشخیص نمی‌داد، صوفی بود اصلا یا بهتر است بگویم باید کشیش می‌شد! ".
پاکروان، تروریسم اسلامی و بلواگران را کاملا می‌شناخت. حتی در جلسه شوم دربار که همه جلسه شاه مملکت را به دستگیری عباس هویدا تشویق کردند، تنها کسی بود که با شرافت و اخلاق - حتی با حضور شهبانو فرح دیبا در جلسه - مخالفت خود را اعلام کرد اما کسی نشنید! تو گویی که همگی می‌خواستند امتیازی به آشوبگران و بلواگران تروریست داده شود!
شاه، ادبیات بی نظیر پاکروان را کمی دستکاری کرد و گفت وحشت بزرگ اما اصل جمله پاکروان، «فاجعه بزرگ» بود و "البته خمینی را هم مظهر شیطان، روانپریش و شیفته قدرت نامید. که یکی از افراد ساواک، آن را به سفارت آمریکا مخابره می‌کند! اما در سی آی‌ای، هنوز کسی چیز خاصی درباره خمینی نمی‌دانست و تحلیل درستی درباره رخ دادهای ایران نداشت"۷
پاکروان، با شیادی و فرصت طلبی و سطح نازل تحصیلات و اندیشه بسیاری از شرکت کنندگان در جنایت و مکافات ۱۳۵۷ آشنا بود. اما گزارش‌ها و تحلیل‌های او، در دالان‌های هزار توی ساواک و دربار، مدفون ماند و بنا به مصلحت‌ها، کسی تمایل به افشایش نداشت. از نخست وزیری بختیار دفاع کرد، در راه آزادی بازرگان و سحابی و داریوش فروهر و طالقانی، سخت گیری نکرد. پاسپورت بنی صدر را آزاد کرد و... اما همه این یاران مصدق السلطنه در روز تنگنا، برای نجاتش، قدمی برنداشتند. [ دیگر اینکه سالهای بعد از ۱۳۵۷، مثلا رابطه داریوش فروهر با برخی از معاونان سابق پاکروان در ساواک، باقی بود! و در خارج از کشور به دیدارشان می‌رفت... چه سود؟! ].
۱۱ فوریه ۱۹۷۹ همان روز ۲۲ بهمن است. و ۵ روز پس از پیروزی خونریزترین و فاسد ترین حکومت الله بر زمین، ژنرال پاکروان در منزلش در نیاوران، دستگیر شد. (۱۶ فوریه ۱۹۷۹ / جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۵۷ یک روز پس از آن که ژنرال نعمت الله نصیری اعدام شد). و بعد از تاراج مدال‌ها و نشان‌ها و عکس‌ها، چند هزار کتاب ژنرال هم به تاراج رفت!
بیدادگاه اسلامی‌های تازه به قدرت رسیده بود و هر شب، افرادی را تیرباران می‌کردند و هیچ مقامی هم به آدمکشی‌شان، پاسخگو نبود. و بعدها مهدی بازرگان در ۱۲ اسفند ۵۸ در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان گفت: "تعداد اعدام‌های دادگاه‌های انقلاب به ۶۰ نفر نرسیده و بالاتر از ۱۰۰/۰۰۰ نفری نیست که طی این سال‌ها شاه و حکومتش کشته! "؛ کسی هم از این مترجم قران پرسید، دروغ به این شاخداری؟
و ژنرال پاکروان، ۴۰-۵۰ روزی را در زندان‌های مخوف اسلامی کذرانید که در روز ۲۱ فروردین ۱۳۵۸ با ده نفر دیگر از مقام‌های کشور در ایام شاهنشاهی پهلوی اعدام شدند که یکی از آنها هم ناصر مقدم، آخرین رئیس ساواک بود.
در طی دادگاه هم، خلخالی در اوج رذالت و دنائت با ژنرال رفتار کرد. گرچه خودش بارها گفته بود که در زندان، حتی یک سیلی هم به وی نزده بودند. اما از نحوه پاسخ دادن و سر نترس و زبان محترم و دارای منطق پاکروان، آشفته شده بود. هنوز کسی نمی‌داند که چرا ۲ ماه بعد از ورود خمینی، اعدام شد.
و هنگام ضبط خاطرات جناب پرویز ثابتی، " در دامگه حادثه" بارها و بارها با احترام از وی یاد کرد و گاهی از برخی خاطرات خوش هم خنده‌ای بر لبانش نقش می‌بست. گرچه امروزه روز، برخی شیاد می‌گویند خمینی را نخوانده‌اند. در حالی که ساواک بارها و بارها کتاب تحریرالوسیله خمینی را توسط برخی ناشران وابسته، به چاپ رسانید و امیرکبیر هم در بازار توزیع کرد و حتی ناشر خمینی هم بارها و بارها گفته که چگونه آثار خمینی را نشر داده‌اند. اما بهرحال، قران را در دست داشتند و در همه کتاب خانه‌های کشور هم به روی همگان باز بود اما بیشتر به دنبال اسلحه و بمب برای توسعه تروریسم بوده‌اند. در همانجا که می‌گوید " إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ "؛ [یعنی: در حقیقت ‏خدا کسانى را دوست دارد که در راه او صفوف استوار و آهنین، جهاد مى کنند (در راه خدا آدم می‌کشند!) ] و خمینی - مُلای فریبکار شیعه - خود را خدا می‌دید که باید برای نهضت خودش، قتل و عام راه بیاندازد. همان چیزی که موجب هراس ژنرال بود.
و همانطور که مولانا می‌گوید " رازها را میکند حق آشکار ". خمینی، به خاطر عدم لو رفتن رازش که آیت الله و مرجع تقلید نبود، بجای دستمزد انسانیت پاکروان در رهایی وی از اعدام، حکم ترور ژنرال با صادر کرد تا ماموریت جهاد توحش او، با مانعی روبرو نشود
در سپیده دم ۲۲ فروردین ۱۳۵۸، کهنه سرباز میهن، مربی و فرمانده مشهور دانشکده افسری، سفیر کوشا و با وقار و رئیس خوش فکر ستاد ارتش و امنیت ایران زمین، در زندان قصر تهران، تیرباران شد. مدتی قبل از خروج شاه مملکت، از فرانسه به تهران بازگشته بود. نمی‌خواست که شاه فقید را تنها بگذارد. از شُل اوضاع و بی میلی شاه به ماندن، شاکی بود. دیگر ساواکی هم نمانده بود. دوست معتمد و کاردان او - پرویز ثابتی - که نابغه امنیت بود، دیگر در آن سوی اقیانوس‌ها بود.
به قول زنده یاد جمشید امانی "یاد آن جان باخته نیک نام میهن و افسر متمدن و فرهیخته، همیشه شاد باد". که چنین غریبانه، توسط برخی ویرانگر معتقد به آئین قهر چنگیزی، در وطن به خاک و خون غلتید تا جور و جهل حکومت استبداد سیاه ولایت فقیه، چند صباحی حکمرانی کند.

عرفان قانعی فرد

• منابع و ارجاع‌ها: گفتگوهایم با چهره‌ای ارتش و ساواک که به جز دختر ژنرال پاکروان و جناب پرویز ثابتی، زنده یادان تیمسار علوی کیا و جمشید امانی و، مابقی تمایلی به ذکر نام‌شان نداشتند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy