سال ها پیش فرد محترم و معززی را می شناختم که بسیار گشاده رو و گشاده دست بود و با همه از فقیر گرفته تا غنی رابطه ی دوستانه ای داشت و تلاش می کرد به هر کس که نیازمند است کمک کند.
طبیعتا افرادی هم بودند که بدخواه او بودند و سعی در تخریب وجهه او داشتند.
اتفاقی که در اواخر عمرش برای او افتاد این بود که شخصی بدنام و بدکار، اوقاتی از روز را به نزد او می رفت و چای یی صرف می کرد و با او به گپ و گفت می نشست و ظاهرا همین و همین.
افراد محترمی که به نزد رفیق ما می رفتند، وقتی این شخص را در کنار او می دیدند، طبیعتا رو در هم می کشیدند، و آن ها که نزدیک تر به او بودند او را از معاشرت با این فرد بر حذر می داشتند.
زیاد طول نکشید که همین نشست و برخاست ساده و چای نوشیدن، زهر ش بر پیکر دوست خیر ما کارگر افتاد و در آخر عمر دچار رنج و غصه فراوان شد.
نوشتن بعضی مطالب دشوار است. احساس مسوولیت در قبال بعضی افراد دشوار است. دوستان به من می گویند آقا سر ت به کار خودت باشه! چه کار داری به کار دیگران!
شاید راست می گویند. شاید که نه، حتما راست می گویند. من به خاطر این فضولی ها همیشه ضربه خورده ام و عبرت هم نگرفته ام.
روی سخن من امروز با جناب آقای شهرام همایون است.
ایشان سال هاست که در عرصه ی رسانه فعال هستند و با وجود گذر از مسیری پر پیچ و خم و دشوار همواره به سمت سرنگونی حکومت نکبت اسلامی حرکت کرده اند.
این مسیر طبیعتا بالا و پایین های بسیار داشته است ولی اصل این بوده که ایشان هرگز خواهان سازش با نظام اسلامی نبوده و نگاهی آزادی خواهانه به ایران فردا داشته است.
شهرام همایون استاد برجسته ی رسانه است. ایشان چه در عرصه رسانه های نوشتاری، چه تصویری، سابقه و تجربه ی پیوسته ای دارد که کمتر اهل رسانه ای در سطح او قرار می گیرد.
شهرام همایون در رسانه ی امروزش -تلویزیون کانال یک- حد نهایی آزادی خواهی سیاسی را نشان می دهد و از همه ی اقشار سیاسی برای گفت و گو و نظر دادن دعوت می کند.
نکته ای که باید در نظر گرفت این است که ما آزادی خواهی را در دوران جنگ با یک حکومت افسار گسیخته می خواهیم رعایت کنیم و این موضوع با رعایت آزادی خواهی در دوران ثبات و داشتن حکومت در دست تفاوت می کند.
در دوران جنگ با حکومت نکبت، کسانی به اسم مبارزه با حکومت می آیند و خود را وارد گود پهلوانان می کنند، که آن گود شایسته ی ورود آن ها نیست. شایسته ی این نیست که پهلوانان بنام، به نام آن ها زنگ بزنند.
البته زنگ زدن یا نزدن برای پهلوان پنبه ها، مساله ی صاحب گود است و دیگر پهلوانان داخل گود، و این که وجهه و آبروی پهلوانان تخریب می شود یا نه، به قول دوستانِ من مساله ی آنان است نه ناظران و منتقدانی مثل من، ولی به این گود محترم، مردم بسیاری چشم دوخته اند و این «مردم» هستند که مساله ی ما هستند.
من در ایران که بودم، بانویی سالخورده هر شب به وقت شروع برنامه آقای همایون پای تلویزیون می نشست و با مصیبت تلاش می کرد بر پارازیت ها غلبه کند و برنامه ی ایشان را ببیند.
یادش بخیر هخا را. مردک دیوانه و متوهم توانسته بود، چند هزار نفر را در ایران همراه خود کند طوری که برای او در جنب پارک شاهنشاهی تظاهرات به راه انداخته بودند و او قرار بود با چند فروند جامبوجت به ایران بازگردد.
شاید باورتان نشود و من هم اسم نمی برم که حتی افراد موجه در فضای سیاسی ایران، او را باور کرده بودند و به من که دائم به آن ها می خندیدم می گفتند، خدا را چه دیدی! بگذار کار ش را بکند! شاید هم برگشت!
و او بسیاری را «مچل» کرد.
و امروز هم «مچل کنندگان» مشغول به کار ند و باید مراقب بود که مچل نشد و بدتر از آن باعث مچل شدن مردم نشد.
دیشب دیدم جناب همایون گرامی، در برنامه شان، موضوع تحصیل آیت الله سید علی خامنه ای در دانشگاه پاتریس لومومبا شوروی را چون راشا تودی چیزی در باره ی آن گفته است تایید کرده اند و تایید می کنند و کم کم تمام ارکان نظام را ساخته و پرداخته ی کا گ ب می دانند و خود را شریک توهم متوهمی بیمار می کنند، که در نهایت، کار ش به عاقبت هخا ختم خواهد شد.
متوهمی بیمار، که جلوی چشم هزاران بیننده ی آقای همایون می گوید که صد هزار دلار نقد در روی میز مخالفان حکومت گذاشته و فلان چیز و بهمان چیز را گفته که انسان از سخافت داستان او در شگفت می ماند.
و همه ی این ها در نهایت به کجا ختم می شود؟ به تخریب شخصیت بزرگی که فرد بیمار، او را سخیفانه «فرح دیبا» می نامد. شخصیتی والا و ارجمند، آن قدر که من ی که نسبتی با سلطنت نداشته و ندارم، به دفاع از ملکه ی ایران برخیزم.
حال دیگر با خودِ جناب همایون است که همنشینی و تایید توهمات هخای ثانی و هخاهای دیگر را بر عهده بگیرند یا خیر. فقط در این میان حواس شان به هزاران بیننده ی خودشان باشد.
دو روحانی کشته شده در مشهد ناظر شورای نگهبان بودند