Wednesday, Jun 22, 2022

صفحه نخست » سرگذشت عجیب مترجم انگلیسی بوف کور؛ از «سفر» با محمدرضا پهلوی تا جاسوسی برای شوروی

boof_062222.jpgسام فرزانه - بی بی سی

به تازگی انتشارات معتبر «پنگوئن» ترجمه جدیدی از «بوف کور» به زبان انگلیسی منتشر کرده است. ترجمه ساسان طباطبایی احتمالا پنجمین ترجمه از اثر معروف صادق هدایت به انگلیسی است. این کتاب نخستین بار در ۱۹۵۷ میلادی (۱۳۳۶ خورشیدی) به انگلیسی چاپ شده است. در آن زمان، تازه پنج - شش سال از درگذشت نویسنده کتاب گذشته بود و مترجم کتاب احتمالا فارسی را از یکی از دوستان هدایت یاد گرفته بود و از طریق هم او بود که با این اثر آشنا شده بود. نخستین مترجم بوف کور به زبان انگلیسی، دی‌پی کستلو نام دارد که سرگذشت عجیبی هم دارد.

در کارنامه کستلو هم رگه‌هایی از جاسوسی دیده می‌شود و هم از ادعاهای عجیبی، در حد آشنایی و همدستی با محمدرضا پهلوی، برای دور زدن ماموران اطلاعاتی بریتانیا. آدم کنجکاوی هم بود، وقتی که با شخصیت گریبایدف و کشته شدنش در ایران آشنا شد، تصمیم گرفت درباره ایران بیشتر بداند. پس مطالعات ایران‌شناسی خود را افزایش داد و حتی زبان فارسی را هم یاد گرفت. این نابغه‌ زبان‌شناس که بود و چه کرد؟ در پادکست شیرازه سعی کردیم به این سوال‌ها پاسخ دهیم.

آغاز زندگی و تحصیلات کستلو

دزموند پاتریک کستلو، زبان‌شناس، سرباز، استاد دانشگاه و احتمالا جاسوس بود. او متولد آخرین روز ماه ژانویه سال ۱۹۱۲ میلادی بود. پدر و مادرش اصالتا ایرلندی بودند اما در استرالیا به هم رسیدند و در نیوزیلند زندگی کردند. پسرشان هم در آن کشور به دنیا آمد.

از همان نوجوانی معلوم بود که در زبان‌شناسی استعداد دارد. پیش از هجده‌سالگی به دانشگاه رفت و در رشته زبان‌های کلاسیک، یونانی و لاتین فارغ‌التحصیل شد. کامران رستگار، استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه تافتز در ایالت ماساچوست آمریکا، می‌گوید با مشخص شدن استعداد کستلو، او توانست خیلی راحت از کمبریج پذیرش بگیرد.

بعد از تحصیلات در کمبریج او در دانشگاه «اکستر» (Exeter ) در شهر لندن معلم زبان‌های یونانی و لاتین می‌شود. او با زنی یهودی‌تبار که خانواده‌اش از روسیه آمده بودند ازدواج می‌کند که پیش از او به حزب کمونیست بریتانیا پیوسته بود. آنها در زندگی صاحب پنج فرزند می‌شوند. کستلو هم به حزب کمونیست می‌پیوندد.

دوست ششم یا جاسوس شماره شش؟

یکی از مشهورترین حلقه‌های جاسوسی دنیا حلقه‌ دوستان کمبریجی است. این‌ گروه پنج نفره در دوره جنگ جهانی دوم و پس از آن تا اوایل دهه پنجاه میلادی به نفع اتحاد جماهیر شوروی جاسوسی می‌کردند. دو نفر از آنها در دهه پنجاه و یک نفر دیگرشان در دهه شصت به شوروی پناه بردند و دو نفر دیگرشان هم در بریتانیا ماندند. آنها که رفتند از گزند محاکمه در امان ماندند و آنها که ماندند توانستند به گونه‌ای مصونیت قضایی بگیرند.

مشهور است که این جاسوسان از دوره تحصیل در دانشگاه کمبریج به استخدام دستگاه اطلاعاتی شوروی درآمدند. یکی از دوستان این پنج نفر همین «دی‌پی کستلو» است. بسیاری می‌گویند کستلو نفر ششم این گروه است.

کامران رستگار می‌گوید، یک چیز جالب درباره کستلو این است که او هیچگاه سعی نکرد علاقه خود به عقاید کمونیستی را پنهان کند و بارها در زندگی به او برچسب جاسوسی زدند. همین برچسب‌ها بعدا باعث شد که کستلو از کارش در دستگاه دیپلماسی نیوزیلند اخراج شود.

سفر با ولیعهد ایران

کستلو در زمستان ۱۹۳۷ چند روزی به هند می‌رود. او با کشتی از بریتانیا به هند می‌رود و چند روز بعد هم دوباره به انگلستان بر می‌گردد. «جیمز مک‌نیش»، بیوگرافی‌نویس کستلو، نوشته که به طرز معجزه‌آسایی همکاران و مدیر دانشگاه متوجه غیبت او نمی‌شوند.

کستلو قرار بود پولی را که حزب کمونیست بریتانیا برای حزب کمونیست هند جمع کرده بودند به دستشان برساند. او پانصد پوند همراهش داشت که در این روزگار ارزشش بیشتر از بیست و سه هزار پوند است. در آن دوره که کمونیست‌ها به شدت زیر نظر بودند این ماموریت خالی از خطر نبود.

پسر کستلو به مک‌نیش گفته که پدرش با افتخار این قصه را تعریف می‌کرد که در این سفر او با بلیت درجه سه سفر می‌کرد اما به ترتیبی خود را به محوطه‌ درجه اول می‌رساند و در آنجا با نوجوانی هفده ساله آشنا می‌شود. این فرد که محافظان فراوانی هم گویا داشته، محمدرضا پهلوی، ولیعهد آن زمان ایران بوده که پس از پایان تحصیل در سوئیس در ‌راه ایران بود.

کستلو تعریف کرده که این دو برای وقت‌گذرانی روزهای سفر، روی عرشه بازی می‌کردند. یک بازی که شبیه تنیس است و به جای توپ با حلقه‌ای لاستیکی بازی می‌شود و به جای راکت از دست‌ها استفاده می‌کنند. بازی دیگرشان چیزی شبیه به کرلینگ بود.

وقتی که به هند می‌رسند، کستلو از این رفاقت سود جسته و می‌گوید چمدانش را به شاهزاده‌ ایرانی داده که از گمرک رد کند. او مدعی بود که به این ترتیب توانست از دست ماموران امنیتی فرار کند.

مک‌نیش در کتابش پذیرفته که این داستان درست بوده و اضافه می‌کند که احتمالا محمدرضا پهلوی از محتویات چمدان ناآگاه بوده و فکر می‌کرده که همسفرش، چند جنس بازار سیاه یا مثلا مواد در چمدانش داشته است.

کامران رستگار نام کشتی و تاریخ حرکت آن را در مدارک رسمی پیدا کرده اما می‌گوید که هیچ نشانه‌ای ندیده که محمدرضا پهلوی در آن کشتی بوده باشد.

آیا ولیعهد ایران با نام دیگری سفر می‌کرده؟ یا کستلو خواسته-ناخواسته حقیقت را نگفته؟ جواب این سوال ها فعلا مشخص نیست اما آقای رستگار از این داستان نتیجه دیگری می‌گیرد: «به نظر می‌آید که کستلو حداقل می‌خواست ادعا کند که از آن موقع با ایران در ارتباط بوده است.»

افسر زبان‌شناس

کستلو به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش از دانشگاه اکستر اخراج می‌شود. در این زمان جنگ جهانی دوم آغاز شده بود و کستلو به ارتش نیوزیلند می‌پیوندد. کامران رستگار می‌گوید: «فکر می‌کنم به خاطر اینکه می‌خواست علیه فاشیسم کاری کرده باشد و شاید هم به این دلیل که از زندگی روزمره آکادمیک خسته شده بود. به ارتش پیوست.»

او که همسرش از خانواده‌‌ای یهودی و معتقد بود، لابد با دقت بیشتری به پا گرفتن فاشیسم و عقاید دگرستیزانه توجه می‌کرد.

در ارتش ایتالیایی را به صورت خودآموز یاد گرفت و تا حدی با زبان عربی هم آشنایی پیدا کرد.

ارتش خیلی زود استعداد او در زبان‌شناسی را به کار گرفت و در بازجویی از زندانیان شرکت کرد.

ارتش نیوزیلند به دلیل نزدیکی دو کشور نیوزیلند و انگلستان با ارتش بریتانیا در پیوند بود. به همین دلیل کستلو با ارتش بریتانیا هم در ارتباط بود و دوستان خوبی در این دوره پیدا کرد که بعدها به کمکش آمدند.

گریبایدوف: معلمی نادیده

با پایان جنگ جهانی دوم، کستلو به استخدام وزارت خارجه نیوزیلند در آمده، برای کار به مسکو فرستاده می‌شود. او در این مدت سعی کرد دانش خود از زبان روسی را وسعت ببخشد. در این حین او به کارهای نویسنده‌ای علاقه‌مند می‌شود که حدود یک قرن پیش از آن در ایران کشته شده بود: الکساندر گریبایدوف.

گریبایدوف، آهنگساز، نمایشنامه‌نویس، شاعر و دیپلمات روس بود که وزیر مختار دولت روسیه‌ در ایران بود. مک‌نیش در کتابش این احتمال را مطرح کرده که کستلو به نوعی خود را شبیه به گریبایدوف می‌دیده است.

او شروع به مطالعه‌ نوشته‌ها و زندگی‌نامه گریبایدوف می‌کند. کستلو در آن زمان ۳۷ سال سن داشت. گریبایدوف هنگام مرگ ۳۴ ساله بود. کستلو که شیفته‌ گریبایدوف شده بود، در یکی از روزهای سپتامبر ۱۹۴۹ مطالعات خود در کتابخانه لنین را نیمه‌کاره گذاشته، سوار هواپیما می‌شود و به هوای زیارت قبر گریبایدوف به تفلیس می‌رود.

علاقه او به گریبایدوف منجر به دو چیز می‌شود اول اینکه کستلو نمایشنامه‌ای از او را به انگلیسی ترجمه می‌کند که سال‌ها معتبرترین ترجمه آن بوده و او را علاقه‌مند به فرهنگ ایران می‌کند. کامران رستگار می‌گوید او در این زمان «سوال‌هایی درباره فرهنگ و تاریخ ایران داشت» که برای پاسخ به آنها «می‌خواست زبان فارسی را یاد بگیرد.»

فولادوند: معلم فارسی

گمانه‌زنی‌ها درباره جاسوسی کستلو به نفع شوروی، باعث می‌شود که وزارت خارجه نیوزیلند، کستلو را به پاریس منتقل کند. او در پاریس کار چندانی برای انجام نداشت و برای همین تصمیم می‌گیرد که بیشتر وقت خود را برای یادگیری زبان فارسی صرف کند. او در نامه‌ای به یکی از دوستانش در این دوره نوشته که جز فارسی به هیچ زبانی چیزی نمی‌خواند.

برای آنکه فارسی را بهتر یاد بگیرد، کستلو معلمی را استخدام می‌کند. آقای رستگار چند سال پیش نامه‌ای به جیمز مک‌نیش فرستاده و از او پرسیده آیا چیزی درباره معلم زبان فارسی کستلو می‌داند یا نه. مک‌نیش فقط توانسته بود نام خانوادگی معلم را پیدا کند: فردی به نام فولادوند.

کامران رستگار درباره این آقای فولادوند تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده که او باید «محمدمهدی فولادوند» باشد. او که مترجم شعرهای خیام به فرانسه بوده، از دوستان صادق هدایت هم بود و بعدها که به ایران باز می‌گردد، قرآن را به فارسی ترجمه می‌کند که همچنان یکی از بهترین‌‌ها است. به گمان آقای رستگار «علاقه یا اینکه اصلاً آشنایی کستلو» با بوف کور از طریق فولادوند بوده است.

ترجمه بوف کور

خواندن بوف کور، کستلو را به بهت وا می‌دارد. و تصمیم می‌گیرد که کتاب را به انگلیسی ترجمه کند تا افراد بیشتری بتوانند این کتاب را بخوانند. «اما دلیل دومی را هم در نامه‌هایش نوشته». کامران رستگار می‌گوید که او قصد داشته به انگلیسی‌زبان‌ها نشان دهد که «ایران فقط کشوری نیست که بحران نفت دارد.»

در آن سال‌ها ایران به رهبری محمد مصدق، نخست‌وزیر نامدارش، در حال تلاش برای ملی کردن صنعت نفت با بریتانیا در ستیز بود.

کامران رستگار می‌گوید که احتمالا کستلو در آن زمان قانع شده بود که ترجمه‌ او بیش از یک کار ادبی است و تا حدودی یک عمل سیاسی هم هست.

پایان ترجمه بوف کور همزمان است با اخراج کستلو از وزارت خارجه نیوزیلند و بیکار شدنش. یک ناشر انگلیسی، ترجمه‌ «بوف‌ کور» را از کستلو می‌پذیرد و با پولی که برایش می‌فرستد کمی زندگی تحت فشار کستلو جان می‌گیرد.

بوف کور کتاب پیچیده‌ای است که متن آن ارجاعات زیادی به تاریخ، فرهنگ و جامعه ایران دارد. ترجمه چنین اثری آسان نیست. آقای رستگار که خود تجربه ترجمه «جای خالی سلوچ» نوشته محمود دولت‌آبادی را به زبان انگلیسی دارد، می‌گوید علی‌رغم اشتباهات کوچک، ترجمه کستلو در منتقل کردن «روحیه» حاکم بر متن موفق بوده است.

او می‌گوید که علاقه کستلو به ادبیات مدرن جهان و شناختی که از آثار نویسندگان مدرنیست داشته، به او کمک کرده فضای بوف کور را درست بشناسد و بتواند آن را به درستی به انگلیسی منتقل کند.

جاسوسی به نفع روسیه

اخراج کستلو از وزارت خارجه نیوزیلند به دلیل فشارهای داخلی بود. گروهی در درون دستگاه دیپلماسی نیوزیلند معتقد بودند که کستلو روابط مشکوکی با روس‌ها دارد. آنها بالاخره موفق شدند حکم اخراج او را بگیرند.

در سال‌های اخیر که بعضی از اسناد قدیمی از حالت محرمانه خارج شده‌اند مشخص شده که او و همسرش کارهایی برای شوروی انجام می‌دادند. کامران رستگار می‌گوید که آنها به اسم بچه‌های فوت شده، برای ماموران و جاسوسان کا‌گ‌ب مدارک شناسایی درست می‌کردند.

کستلو بعد از اخراج از وزارت خارجه، مدتی بدون شغل می‌ماند تا اینکه به کمک یکی از دوستانش موفق می‌شود در دانشگاه منچستر به ریاست گروه زبان روسی برسد. او از ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۴ که درپنجاه و دو سالگی درگذشت در این سمت باقی بود



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy