بیش از چهار دهه از شعار همه آشنای "همه با هم" میگذرد. بر کسی پوشیده نیست که نتیجه آن همه با هم عملأ به همه با خمینی و اسلامش انجامید. از همه نق زدنها و غرولندها، سرکوفت ها و عقده گشایی ها، آه و افسوس ها و تقسیم تقصیرها که بگذریم، با یک تجربه و واقعیت سر سخت روبرو هستیم که بایستی فانوس و راهنمای امروزمان باشد تا در چاره جوییها و انتخابهایمان موجب تقویت جریانات خودمحور، تمامیت خواه و استبدادی نشویم. تجربه تلخ همه با هم نشان داد که نیروی محوری هر اتحاد و ائتلافی، نهایتأ مهر خود را بر ثمره همه تلاشها و رنج و شکنج مبارزات مردم کوبیده و با آن به تحکیم جایگاه خود و حذف رقبای سیاسی روی میاورد.
با اینکه خمینی و ملاهای هوادارش در سالهای پایانی حکومت سابق به مبارزات مردم و آزادیخواهان برای انقلاب و سرنگونی شاه پیوستند، ولی چون در جامعه آنزمان ایران اقبال و اعتماد عمومی مردم به اسلام و روحانیت غالب بود، آنها توانستند بر موج نارضایتی ها سوار شده، رهبری و مآلا محوریت ائتلاف را تسخیر و حاصل رنج و تلاش مردم و بقیه جریانات را به نفع خود و اهدافشان مصادره کنند. بویژه که امداد غیبی غربی "کمربند سبز" بر علیه شوروی کمونیست هم در گوادلوپ به کمکشان شتافت. جریانات ملی، چپ و بقیه گروه هایی که در اقلیت بودند هم عملأ دو انتخاب بیشتر نداشتند. یا بایستی در مقابل دشمنی که در بند و زنجیرشان کرده و عده ای از یاران و همراهان آنها را کشته و اعدام کرده بود، موقتأ کوتاه بیایند و مترصد فرصت بهتری برای مقابله با استبداد باشند که دراینصورت عملأ مهر سازش کاری و خیانت را بر پیشانی و پرونده سیاسی خود میزدند و یا اینکه هم متاثر از بغض خود نسبت به شاه و حکومتش و هم از خوشبینی نسبت به آینده ای بدون شاه و استبداد سلطنتی، به تحلیل های خوش بینانه ولی با ژست واقع بینانه و "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" روی بیاورند که عملأ به تأیید و همکاری و ائتلاف با نیروی محوری که خمینی رهبر آن بود می انجامید. ترکیب ملی - مذهبی دولت موقت نیز به این خوشبینی دامن می زد.
البته کم تجربگی و عدم شناخت تاریخ خود در میان جوانان مبارز هم ضعفی بود که بهای سنگین آنرا همان جوانان بعضأ با پرداخت جان و زندگی خود پرداختند.
در گرماگرم انقلاب هم اگر اعلام خطری نسبت به سر برآوردن ارتجاع و حاکمیت دین و نعلین می شد بیشتر از جانب حکومتیان بود که آنهم بمانند امروز ترفندی برای تفرقه به حساب میامد و کسی گوش اش بدهکار حرفهای حکومتی که آفتاب عمرش در افق غروب محو می شد، نبود. شکستن صدای گارامب و گورومب چکمه نظامیان، پیروزی بر نعلین شل و ول بی بند و بار را سهل می نمایاند!
هرگاه بر این همه، فضای شوق و شور باز شدن درب زندانها و بازگشت زندانیان به آغوش گرم خانواده، افول سانسور و خود سانسوری، صدای شکسته شدن اقتدار و خود بزرگ بینی شاهنشاه، رئیس بزرگ آرتشداران و تیمساران جان نثار، پائین کشیده شدن مجسمه های شاه و رضا شاه بعنوان سمبل و نشانه های قدرت را نیز اضافه کنیم، می توانیم تصویر بهتری از فضای حاکم بر رفتار و تصمیمات فعالین سیاسی و مردم در آن برهه از تاریخ میهنمان بدست بیاوریم.
حتی اگر بخواهیم در خوشبینانه ترین حالت بگوئیم که خمینی از ابتدا تمامیت خواه نبود، چنانچه تأیید پیشنویس اولیه قانون اساسی بدون ولایت فقیه از طرف وی را عده ای شاهدی بر این ادعا می دانند، وارث الگوی حکومتی مرکزگرا و متمرکز شدن با مقامی بعنوان پادشاه مادام العمر و همه کاره، که نه انتخابی است و نه پاسخگو، خود بخود راه را بر ورود وی در این وادی هموار می کرد. چنانکه بعدأ با توجیهاتی از این دست که ملت نیاز به پدر معنوی، راهنما و سمبل وحدت دارد را بهانه تعبیه مقام ولایت فقیه در قانون اساسی کردند که تا همین امروز بسان ماری بوده است بر گردن جمهوری خواهی ایرانی. گفتمان نقطه پایان گذاشتن بر مقام دائم العمری اگر هم وجود می داشت، گوش شنوایی به تجربه پیدا نکرد و به نظر از آنچنان عمقی هم برخوردار نبوده است، چنانکه تکرار بدون تقبیح و چه بسا افتخار آفرینش را در سازمانهای انقلابی به شکل رهبران مادام العمر می بینیم.
این گفتمان امروز هم بعد از بیش از چهار دهه حاکمیت ولایت مطلق فقیه و پیش از آن پنجاه و هفت سال حاکمیت شاهان کودتاچی و یکه تاز پهلوی، جای مانگار خود را در میان ایرانیان پیدا نکرده است. آزادی همچنان بسان گوسپند قربانی است، آماده پیش کشی و ذبح در پیش پای رهبران تمامیت خواه بعدی. نگاهی به توجیه و تفسیرها پیرامون شعار رضا شاه و احضار روح او از طرف نو شاهی ها خود گواه گویایی است بر این حقیقت تأسف آور...
و اما امروز، بیش از چهاردهه از حاکمیت خانمانسوز دینی و آن "انقلاب ضد سلطنتی" میگذرد. هرگاه پایان دادن به حکومت فردی و مادام العمری که سرمنشأ تمامی نابرابریها و بی عدالتی ها، فقر و فساد، دزدی و رشوه، سانسور، زندان، شکنجه و اعدام و غیره است را هدف اصلی انقلاب پنجاه و هفت بدانیم، وجود ولایت فقیه غیر انتخابی، مادام العمر، دخالتگر در ریز و درشت تصمیمها و غیر پاسخگو بودن، خود نشانه شکست کامل آن انقلاب در اهدافش است.
چرتکه انداختن و مقایسه کیلومترها جاده کشی آسفالته، سد کشی ها و تعداد موشک و موبایل و چادر و مغنعه و نعلین و مسجد و حضور کثیر زنان در دانشگاه و برج حکومت آخوندی با راه آهن و مدرسه و چکمه و معالجه کچلی و زگیل و شپش سمج و تبدیل تمبون به شلوار و تنکه جوارب به مینی ژوپ و دلار هفت تومان و پاسپورت شیر و خورشید رضا شاه و پسرش، از درشت و کوچک، همه و همه در بی گناه ترین شکلش، نشان از گم کردن قطب نما و سر نخ است. اجتناب از پرداختن به سرمنشأ همه گرفتاریها است که هر نیم قرن، جامعه ایران را کلنگی کرده است.
هر گاه دورخیز کردن سلطنت طلبهای قسم خورده و نوشاهی های چپ - مجاهد ماسبق را بر بازگرداندن سلطنت به این تلاشها اضافه کنیم، می توان گفت که گرچه نیروی محوری انقلاب پنجاه و هفت در به
شکست کشاندن آن انقلاب نقش اصلی را داشته است، ولی گویی آنهایی هم که خود را مخالف و اپوزیسیون این حکومت می دانند نیز نه قصد و اراده ای و نه منفعتی در پرداختن به سرمنشأ و علت العلل که همانا
حکومت فردی و مادام العمری است، دارند. این محک مادام العمری به زبان عامه بسان ورد بسم الله است در مواجه با جن بو داده، سیر است در مصاف با خون آشام، آب است در فراری دادن گربه!
حاضرند چهل سال در خارج و غار یا که برج عاج نوستالگی شاهی بنشینند و فیلمهای به سفارش ضبط شده از دوران طلایی پهلوی را از تلویزیون من و تو ببینند و آه با چاشنی غربت بکشند ولی آن کلام ممنوعه مادام العمری را درهفت پستوی خانه چونان راز سر به مهر و سر مگو از دید نسل جوان پنهان و پوشیده نگه دارند.
از آنطرف هم می توان سالها بر خیل و سیل خون شهدای مبارزه با دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ، چونان قایقرانی مقتدر و مادام العمر نشسته بر دماغه عاج با ضرباهنگ و ریتم بتهوون و موتسارت ، فرمان پارو و پیش به سمت جمهوری دموکراتیک داد و در وصف زوج رهبری و دیگر هیچکس، مثنوی هفتاد من فیلم و نوشته و سرود و روتوش و شعار تهیه و حتی هک کرد ولی دریغ و صد دریغ از نشانه کوچکی از تمرین دموکراسی و حکومت چرخشی...
حال با این پیش زمینه و همچنین جای خالی گفتمان مادام العمری، چند صباحی است که "آلترناتیو سلطنت" به عنوان کوبیدن میخ محکم "غلط کردید که انقلاب کردید " بر تابوت انقلاب پنجاه و هفت، به رهبری رضا پهلوی مطرح شده است.
رشته کلام را در اینجا بجاست که به نویسندگان بیانیه اخیر جبهه ملی بدهیم زیرا که گویا تر و عمیق تر از این نمی توان گفت:
"آقای رضا پهلوی! شما به دلیل توارث و فرزندی شاه سابق، دارای یک موقعیت بدون بدیل و کاملا استثنائی می باشید. شما ولیعهد شاه سابق ایران هستید. شما به عنوان وارث رژیم پادشاهی و سلطنت شناخته می شوید. شما چه بگوئید و چه بر زبان نیاورید نماد نظام سلطنتی تلقی می شوید و هرکس به ندای وحدت خواهی شما پاسخ
مثبت بدهد و با شما همکاری نماید به طور واضح تایید کننده نظامی که شما نماد آن هستید شناخته خواهد شد. از همین روی گروه های بسیاری از جامعه که طالب استقرار حاکمیت ملی بر اساس رای و انتخاب مردم بوده و به استقلال و آزادی و عدم وابستگی به قدرت های بیگانه اعتقاد دارند و بازگشت به گذشته را قبول نداشته و نگاه مترقیانه و رو به جلو دارند، علیرغم اوضاع اسفناک و مشقت بار موجود نمی توانند با شما همراه شوند و اتحاد با شما را، اتحاد «همه با نظام سلطنتی» به شمار می آورند. به ویژه که تجربه تلخی هم از«همه با هم» در ضمیر مردم ایران رسوخ کرده که به آسانی زدوده شدنی نیست."
در آخر شاید بیجا نباشد که تا توصیه ای هم به همرزمان و همبندان چپ و مجاهد سابق بشود. همچنان که رضا پهلوی با ارث سلطنت عجین و تفکیک ناپذیر می نماید ما نیز چه آنها که هنوز وفادار به
گروهها و تشکلهای خود می باشند و چه آنها که از نحله ایدئولوژیک سابق خود بدرجات مختلف کنده شده ایم، همگی وارث آن همه تلاش و رنج و خون یاران به خاک افتاده و رنج خانواده شان هستیم. ارثی که مسئولیت آور است! بخش بزرگی از مبارزات و رنج و شکنج مردم ایران جزیی لاینفک از مسیری است که چریک فدایی و مجاهد در مبارزه با دو حکومت شاه و شیخ انتخاب کردند. این سرمایه چه بخواهیم و چه نخواهیم با تمام کمی و کاستی های ما زندگان بیشتر، بایستی در کفه ترازوی دموکراسی و حکومت چهار ساله و چرخشی، در مقایسه با حکومت فردی و مادام العمر، اگر بیشتر نه حداقل برابری بکند. حال اگر این ارث خلق مبارز ما در مقابل ارث پدری و سلطنت رضا پهلوی حداقل امروز که قدرت را بچنگ نیاورده است، کافی نیست که تا ایشان را وادار کند در موضع و مقامی برابر، بعنوان یک هموطن با بقیه ما وارد همکاری شود، چه چیز دیگر می تواند؟ خط قرمز ما اگر ثمر دادن آن همه رنج و شکنج و خون در رسیدن به ایرانی آباد و آزاد و برابر، از طریق حکومت چرخشی و چهارساله نباشد، پس در کدام سوی تاریخ ایستاده ایم؟
این نوشته را با قسمتی از نوشته آقای ابوالفضل محققی، چپی - فدایی ماسبق به پایان میبریم، باشد که در وانفسا و سرازیری و قبل از این که خود را شایسته نام "نو شاهی" و جاده صاف کن نیروی محوری سلطنت به رهبری رضا پهلوی بکنیم، تلنگری باشد بر چوپ حراجی زدن به مبارزات و رنج و خون یارانمان! به امید روزی که " نفی هرگونه مقام مادام العمری در حکومت" بعنوان اولین اصل مورد توافق هر گروه و ائتلاف و اساسنامه باشد.
"از آن سو سلطنت طلبان افراطی که فرقی با دیگر افراطیون ندارند با فراموش کردن تمام نارسائیها واستبداد فردی دوران پهلوی و برجسته کردن خدمات رضا شاه ومحمد رضا شاه در برکشیدن ایران از درون عهد حجر به دوران معاصرو تجدد، هیچ شائبه و نقدی را نسبت بخود بر نمیتابند و آقای رضا پهلوی هیچ تشکلی از اپوزیسیون را برابر با خود ونشستن برسر یک میز برای رهجوئی توأم با اعتقاد به برابر حقوقی نمیبیند."
- نامه سرگشاده جبهه ملی ایران به رضا پهلوی«
http://jebhemeliiran.org/?p=2987»
- مقاله ابوالفضل محققی«
https://news.gooya.com/2022/07/post-66035.php