ابوالفضل محققی - ویژه خبرنامه گویا
زمان چه با سرعت می گذرد وما چه زود پیر می شویم . آدم ها ، توانائی ها بسرعت از دسترسمان خارج می شوند. هنوز بسیار کار ها که نکرده ایم وبسیار آرزوها که هرگز بر آورده نشده اند.
اما این مهم نیست !مهم نقشی است که درهمین فاصله اندکی که زمان در اختیارمان نهاده بازی کرده ایم . مهم رد یست که از خود بر جای نهاده ایم . ردی که هر زمان بر گردیم در آن بنگریم شرمسارآن نباشیم.
آن رد چیزی نیست جز "خدمت گذار باغ آتش بودن "حراست کردن از گوهر انسان که حیات را، باغ آتش رامعنا می بخشد.باغی که روح سرکش و تحول خواه آدمی در آن می سوزد تا نگاه دارد آن بوته سوزانی راکه درمقابل سرمای زمستان می ایستد،بهار را بشارت می دهد، پس آنگاه عنچه میدهد و می شکفد.
بهار زندگی حاصل تلاش و رنج کسانی است که چنین آتش نا میرائی را درون خود دارند.آتشی که بهای آن چون اودیسه پذیرفتن رنج دریده شدن جگر است در تمامی روز وشب.
اودیسه تصویر نمادین تمام جان های آزادیست که بااخگر سوزان معرفت به جنگ سیاهی بر خاستند. چنین جنگی سخت است وجان فرسا که بهای آن دشنه های زهر آلود ی است که برتنت می نشیند .چونان ضربات چاقوئی که قلب و گلو گاه آواز خوان عشق "فریدون فرخزاد " را درید . مردی که چیزی جز اندک شادی،اندکی فکر کردن ،نگاهی معاصر داشتن به زندگی و تحول در جامعه برای مردم نمی خواست!
مردی که قلب پاکیزه یک کودک را درون خود داشت.اما دریغ در این سرزمین وحشت! داشتن چنین قلبی بهائی بس سنگین دارد."تو از سادگیت واحساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی واین ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد .من به این عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی .منم مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه وکبوتر ها وگل های آفتابگردان هستم ولی تو برای که می خواهی این ها تعریف کنی ؟.... اینجا تو باید میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. اینها هیچ هستند، هیچ هستند.
آنهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و بزور بخورد آن بقیه میدهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا مینشینند از تو بد بگویند و هرجا می نویسند از تو بد بنویسند. من نمی دانم قدرت تحمل تو تا چه اندازه است .من میان این ها زندگی کرده ام میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم... ولی تو راه درازی در پیش داری."از نامه های فروغ به برادرش فریدون فرخزاد.
فروغ وفریدون فرخزاد آئینه تمام نمای جامعه ای هستند که از درون خود هیولای یک چشمی بنام خمینی رابیرون داد.. جامعه ای که حتی لایه های روشنفکریش نیز قادر به درک این دو روح عصیان کرده بر جهل و عقب ماندگی نبودند .زنی که میخواست خودش باشد . برادری که میخواست تلنگری بر خواب رفته گان هزار ساله زند.. جامعه ای که تحجر ده هزار واندی امام زاده برسرش سنگینی می کند.
"خواهرم فروغ هرزمان که عاصی می شد درون کمد بزرگی که در خانه داشتیم میرفت در برروی خود می بست ساعت ها وساعت ها درون آن تاریکی می نشست. می گفت میخواهم دور خود دیواری بکشم که بگریزم از مردمی که این همه آزارم میدهند. از سخنرانی فریدون فرخزاد در استهکلم سال هزارسیصدهفتاد.
براستی این مردم چه کسانی بودند؟انگشت اشاره به توده های عامی نکنیم!خود من وشما در کجا ایستاده بودیم ؟کدام یک از ما؟ کدام حزب ؟ کدام سازمان؟ کدام فردازروشنفکر دانشگاهی تا منتقد ادبی تا سیاست ورز ملی ،مذهبیون که جای خود دارند ،تا چریک سلاح برکمر بسته از مرد سنت شکن وصریح اللهجه ای بنام فریدون فرخزاد حمایت کردیم ؟
مگر نه که همپای عقب مانده ترین لایه های جامعه همان الفاظی را تکرار کردیم که آن ها در قضاوت نسبت به فروغ فرخزاد و فریدون فرخزاد برزبان می آوردند؟
در هیچ نوشته حزب توده ویا جریان های چپ نشانی از حمایت یا حتی بازتاب تابو شکنی های فریدون فرخزاد، حتی فروغ فرخزاد نیست.در هیچ اثر سازمان های سیاسی نوشته ای مثبت در مورد فریدون فرخزاد نمی بینی .نه از گشودن دریچه جدیدی از نگاه به هنر وهنرمند معاصر از گوگوش تا ابی ونه از توانائیش در نشاندن لبخند بر لبان این مردم بی لبخند.نه از شکستن جو سنتی با روشنفکران رسمی و عصا قورت داده ای که هرگزحرکت آزاد و بی پروای او رادر شکستن ارزش های عمدتا استوار بر مذهب و سنت بر نمی تافتند.
قضاوت ما چندان تفاوتی با قضاوت آن ها یا حتی با فلان فرد مذهبی یا به اصطلاح امروزی ملی مذهبی نداشت. هنوز بعد این همه سال وقبول این واقعیت که جامعه چوب عقب ماندگی آن نگاه و فرهنگی را می خورد که شعرزنانه و سنت شکن فروغ را هرزگی میدانست و فریدون فرخ زاد را بچه مزلف .
جامعه ای که امروز نیز جنگ بر سر حجاب و بی حجابی دغدغه نه تنها حکومتیان بل بخشی از جامعه است.حتی روشنفکران! به بر خورد خودمان با فعالان زن نگاه کنیم. میزان حمایتمان از آنان را منصفانه ببینیم . چه رنجی را تحمل کردند این خواهر وبرادرکه از این همه بی محلی جریانهای چپ که هنوز ادامه دارد. در هیچ نشریه چپ چه سنتی وچه چپ مدرن! هنوز نوشته ای در تائید یا حتی نقد عادلانه آن ها نمی یابی.
چه روح لطیف و انسانی بزرگی داشت! چه نزدیکی روحی غریبی احساس می کرد فریدون فرخزاد وقتی که به فرا خوان کارگاه هنر سازمان چریک های فدائی مبنی بر مراجعه هنرمندان به این کارگاه لبیک گفت به ستاد چریک های فدائی مراجعه کرد.چگونه تاب آورد قضاوت بی هنرانی که اورا نه تنهابه احترام نپذیرفتند! بل به بی حرمتی از در راندند! به اشاره "هادی " یکی از متعصب ترین رهبران فدائی که رابطه عاطفی دختر وپسر را درخانه تیمی به گلوله میداد."این بچه قرتی را هرجه زودتر از ستاد بیرون بیاندازید " مبادا که دامن مطهر ستاد فدائی در منظر جامعه ای که دنبال عقب ماندترین تفکر ارتجاعی کشیده می شد تر شود.
باز خوانی جامعه روشنفکری ،احزاب و سازمان های سیاسی واجتماعی و هنری در سیمای فریدون فرخزاد و نحوه بر خورد با او از نظر من نشان دهنده عمق ودرک اجتماعی وفرهنگی ماست نسبت به آنچه که در مبارزه با تحجر،عقب ماندگی ،آزادی ،آزادگی و استقلال فردی ادعا می کنیم.
شهامت پذیرفتن ونقد آموزنده از تلاش مردی که سال ها از ما و جامعه ما جلوتر بود. پذیرفتن شهامت مردی، اضافه کنم زنی که وقتی به حقیقتی می رسیدند بدون پروای نام وننگ بیان می کردند .کلماتی که هنوز هیچ روشنفکر و سازمان سیاسی قادر به بیان آن ها نیست.
ای کاش ای کاش در توان ما بود که بک بار هم که شده از صمیم قلب بی هراس از قضاوت دیگران خود و عمل کرد خود رابه عدالت نقد کنیم.بپذیریم کاستی های خود را و قبول کنیم که ما عقل کل نیستیم قاضیان نشسته بر مسند قضا که در مورد همه نظر می دهیم جزخود.ای کاش ما نیز چون فریدون فرخ زاد توان این را داشتیم آوازی بخوانیم چون اوآزاد ورها که شاهی هم نشین درون خود داشت.
" مادرم نماز می خواند و من آواز
عقایدمان چقدر فرق دارد؛
او خدای خودش را دارد و من خدای خودم را !!
خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده
خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است
او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند
من خدا را در آسمانها و درون خودم." فریدون فرخزاد یادش گرامی