Thursday, Aug 11, 2022

صفحه نخست » نکاتی در وصف بوطیقای متشبه حافظ و سایه، به بهانه درگذشت شاعر هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami.jpgدر فرهنگ منحط اسلامی ما، این تاریخ طولانی زندگیست که یکنواخت می‌شود. یکنواختی بیماری زندگیست. در حفاظ زندگی یکنواخت، هفتصد سال پس از حافظ، سایه می‌شود حافظ و حافظ می‌شود سایه. بوطیقای شعری حافظ و سایه بر خلاف فن شعری نیما که حافظ را در "افسانه" به چالنج می‌کشد، برهم استوار می‌شوند و استوار می‌مانند. در زبان شعری مشترک "رندانه"ی حافظ و سایه (اشعار متشبه عارفانه این دو جای خود دارد) می‌توان این یکنواختی را در قالب شعری کهن و نو دریافت:

حافظ چنین می‌سراید: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت/ عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

و سایه چنین می‌سراید: چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت/ از این سموم نفس کش که در جوانه گرفت

فن شعری سایه سبک شعرنو نیمایی است اما عجبا که بُرش نیمایی در شعر کهن را نمی‌بیند یا نمی‌خواهد ببیند که تجلی آن را در "افسانه"، هر نابینایی می‌تواند رویت کند:

" آنکه پشمینه پوشید دیری،
نغمه‌ها زد همه جاودانه؛
عاشق زندگانیِ خود بود
بی خبر، در لباسِ فسانه
خویشتن را فریبی همی داد"
یا
حافظا! این چه کید و دروغی ست
کز زبانِ می‌و جام و ساقی ست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی ست.
من بر آن عاشقم که رَوَنده است.
در شگفتم، من و تو که هستیم؟
وز کدامین خُمِ کهنه مستیم؟
‌ای بسا قیدها که شکستیم،
باز از قیدِ وَهمی نَرستیم.
بی خبر خنده زن، بیهُده نال.

به رسم معمول زبان شعری "رندانه "، زبان کُد است که فقط افراد بخصوصی مدعی شکستن این کُد‌اند و می‌توانند از سّر سخن شعری لسان الغیبی که بر آنها مکشوف گشته، سر در آورند. سمبلیک سخن و زبان ادبی و شعری کهن و نو ما در نمادی از اسرار گویی خلاصه می‌شود؛ سخن و زبان شاعرانه‌ای که هیچکس آن را نفهمد اما اثری شدید روی مخاطب گذارد. بگونه‌ای که، وقتی خواننده آنها را در فرم‌های مخصوص موسیقی سنتی به صدا در می‌آورد تحکم و تأثر آن به میزانی ست که شنونده موهای تنش سیخ و از خود بی خود می‌شود بی آنکه از آن چیزی سر در آورده باشد.

بطورکلی ادبیات کهن و جدید ما خصوصاً در قالب شعری حافظ (کهن) و سایه (نو) با دین تعارض و با تفکر هم میانه ندارند و حتا بر ضد تفکر‌اند آنگاه که اشعارشان پوشیده به خرقه عرفانی‌اند. می‌گویند عرفان تلطیفِ صلابت و سرسختی دین است اما هر چه باشد به مرز تفکر نمی‌رسد و اصلاً بر ضد تفکر است. نباید در چنین ادبیات عرفانی و شاعرانه که صدها هزار بیت شعر عاشقانه آن را مزین می‌کند که حتا یک بیت آن تخلص به این نمی‌شود که زن همچون مرد شعور دارد و می‌فهم عوضش به "سرو ناز"، "چشم بادمی"، "ابرو کمان"، "تیر مژگان"، "خندان لب و مست" تشبیه می‌شود، شک کرد؟

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy