تبعیض، همیشه مرا می رنجاند و عصبانی ام می کند.
دیدم، بعد از درگذشت شاعر گرامی ما سایه که مدت های مدید در آلمان زندگی می کرد، و «بنا به دلایلی» پای رفتن به ایران عزیزش نداشت، جمهوری نکبت اسلامی، که بنا به خصلت آخوندی خود، همیشه مرده خور بوده و مرده خور هست، دو تن از بزرگان اش یعنی رییس جمهور و رییس مجلس اش را فرستاده زیر تابوت سایه را بگیرند و پیکر او را به خرج جمهوری اسلامی به ایران برگردانند. ابتدا او را در تهران از زیر درخت ارغوان اش بگذرانند بعد او را به رشت بر گردانند که قدردانی شان مشکور باد.
اما دل ام سوخت برای شاعر غریب افتاده مان، شاعری که «آرش کمانگیر» ش در کتاب های مدرسه در زمان شاه و خمینی هر دو منتشر می شد؛ شاعری که با سرودن شعر هیجان انگیز، «ژاله در خاک افتاد چون شد، ژاله خون شد» ش یکی از دلایل بر انگیختن مردم علیه «جنایت»ی که به آن تلخی ها و به آن شدت و به آن مقدار خون ریزانه نبود که شاعر با صنعت «مبالغه» آن را سروده بود و باعث خون گریستن مردم و علاقه شان به انقلاب و آوردن روحانیت مهربان و غیر آدمکش بر سر کار شد...
باری دل ام سوخت برای سیاوش کسرایی، که نمی دانم آخوندها که امروز می بینیم همه شان یکصدا اپرای روسی می خوانند چرا این شاعر علاقمند به شوروی، و یاران اش را به قصد مرگ دنبال کردند و آن ها را به آن کشور هُل دادند و باعث دق مرگ شدن شان شدند....
تا یادم نرفته، اول یک چیز را مشخص کنم:
««رفیق»ی برای من نوشته که جناب سخن! شوروی با روسیه فرق دارد. توده ای ها عاشق چشم ابروی روسیه نیستند بلکه شوروی را دوست داشتند به خاطر مرام اش. شوروی سوسیالیست بود و روسیه سرمایه داری ست»!
البته جناب سخن که این چیزها را بلد نیست، بعد از کمی لبخند به خودش گفت: صحیح! نه بابا! جداً؟!
بعد یخرده برای خودش استدلال کرد که توده ای ها به روس ها به خاطر عشق و علاقه شان به مرام شوروی بود که آن سرزمین را دوست داشتند، و حالا که مرام اش و اسم اش عوض شده، دیگر آن را دوست ندارند! :)
البته رفقای والامقام باقی مانده از حزب توده ایران، کماکان در نشریات شان نشان می دهند که «روسیه» را دوست می دارند. سیاست های اش را قبول دارند. علاقه به نزدیک کردن جمهوری اسلامی به روسیه دارند. در روسیه بایگانی اسناد و مدارک و سوابق اعضا و طرح ها ی قدیم و جدید شان را نگه می دارند، و صد البته رفقای روس به سرکردگی رفیق پوتین که خودش از اعضای موثر حزب کمونیست بود هوای رفقای باقی مانده توده ای را دارند، فقط اسم کمونیست را از روی خودشان برداشته اند والّا مرام اصلی یعنی اُسّ و اساس و عصاره مرام شان که مبارزه و رو در رویی با امریکای جنایتکار سابقا امپریالیست بود به شدت و با قدرت بر قرار است.
باری. «رفیق» منجمد شده در سال ۱۹۱۷ بهتر است به عمل نگاه بفرماید نه به اسم...
حالا چجور شد من به این بحث افتادم خودم هم نمی دانم. صحبت از شاعر توده ای مان بود و شعرهای زیبایی که سروده بود.
در روزها و ماه های اول انقلاب، تا زمانی که روزنامه «نامه مردم» دَرَ ش توسط حکومت شکوهمندِ ضد امپریالیست اسلامی تخته نشده بود، هر هفته شعری از کسرایی در بزرگی و مردمی بودن حکومت اسلامی در صفحه ی اول اش منتشر می شد، که سایه از این نظر به گرد پای کسرایی هم نمی رسید.
خب. حکومت که از همه چیز حزب خوش اش می آمد جز از مرام که نه، اسمِ مارکسیستی اش، یهو وحشی شد و پرید حامی خود را درید و عده ای را به شوروی و عده ای را به افغانستان فراری داد و کسرایی هم طفلک که طبعی لطیف داشت، چیزهایی در کشور شوراها دید که کاش ندیده بود و عاقبت سر از اتریش در آورد و باز چیزهایی از روس ها، ببخشید شوروی ها گفت که نباید می گفت.
نکند این که سایه را حکومت بزرگ می دارد ولی برای کسرایی که به مراتب بیشتر از سایه در مدح حکومت اسلامی شعر سروده بود تره خرد نمی کند از این رو باشد که کسرایی در اواخر عمرش از هر چه روس و روسیه بود ببخشید شوروی و شوروی بود بیزار شده بود و این بیزاری را بر زبان آورده بود؟
باز هم باری. من به آقای حکومت اسلامی توصیه می کنم این قدر میان شعرای دگر اندیش ولی همسو و همجهت با خود تبعیض قایل نشوند چون خوبیّت ندارد.
اگر سایه «ارغوان» سرود، کسرایی هم «درخت» سرود به چه زیبایی.
او را هم که اکنون در غربت قبرستان «وین» زیر خاک غنوده است، به ایران و زادگاه اش اصفهان بر گردانید و او را هم که وطن اش را بسیار دوست می داشت و از غم دوری اش دق مرگ شد دستکم در حد سایه بزرگ دارید....
مرگ در اردوی تیم ملی بوکس