عبارت «تواب سازی» به تاریخ جمهوری اسلامی گره خورده است، چون یکی از خطوط ثابت عمل و سرکوب این نظام بوده است. مقالات و رسالاتی که در این باب نگاشته شده است، پرشمار است و رد این روش از میان برداشتن مخالف و مخالفت را در حافظۀ عامیانه و علمی ما تثبیت نموده. نظام اسلامی از این بابت به نظام کمونیستی شبیه است که کسب ابراز ندامت متهمان و محکومان را، حتی اگر شده در آستانۀ مرگ، طالب بود و می کوشید تا آن را به هر قیمت هست به دست بیاورد. نکتۀ جالب این جاست که نازی ها هیچ علاقه ای به این مسئله نداشتند و به ابراز ندامت اهمیتی نمی دادند. احتمالاً به دلیل ساختار ایدئولوژیشان که بر خلاف مارکسیسم که داعیۀ علمی بودن و وجه استدلالی قوی داشت، در نهایت، قدرت را معیار نهایی محسوب می کرد. قدرت خودش وجود خود را اثبات می کند و برای مؤثر افتادن حاجت به یاری ندارد، پس اعتراف به خطا به کارش نمی آید، بر حقی خودش را خود به ثبوت می رساند و از جای دیگر نمی طلبد.
از این بابت، ایدئولوژی اسلامگرا که با مسخ الهیات شیعه شکل گرفته است، حتماً به مارکسیسیم شبیه تر است تا فاشیست هایی که پسر عمو های واقعیش هستند. مدعی حق است، نه قدرت صرف؛ اعتراف و اذعان حریف را طالب است و از آن نیرو می گیرد. زیرا پیروزی نهایی را در تسلیم معنوی حریف می جوید نه تسلیم جسمیش. برنامه ریزی وسیع و امکانات فراوانی که این حکومت صرف تواب سازی کرده است، اگر بی نظیر نباشد، حتماً در تاریخ کم نظیر است. پردۀ اول جنگ مذهبی قتل عام است و پردۀ دومش تغییر مذهب. هر دو را به اجرا گذاشتند و هر دو را دیدیم.
مدتیست که شاهد نوعی تواب سازی نرم و به دور از خشونت هستیم که بهره ورانش پهلوی طلبان هستند و طعمۀ اصلیش چپگرایان انقلابی سابق. هر دو نکته در خور توجه است.
اول برسیم به منتفعان. سرنگونی رژیم پهلوی چنان سخت و کامل بود که نفس طرفدارانش را برای سال ها برید. بی آبرویی و قاطعیت شکست طوری بود که جایی برای پی گیری باقی نمی گذاشت. آنچه این گرایش سیاسی را احیأ نمود، البته در حد کوچکی که شاهدیم و بیشترش هم تبلیغات است. افتضاح حکومت اسلامی بود. خطی که این راندگان انقلاب ناچار بودند پیش ببرند و هنوز هم می کوشند تا ببرند، اعادۀ حیثیت به استبداد قبلی است، به آریامهر و تمامی اسباب و لوازمی که برای مسلط شدن بر مملکت به کار گرفته بود و البته سیاست های داخلی و خارجیش. محور کل گفتارشان هم همان «قبلش بهتر بود» است که دائم به گوشمان می خوانند. همان قدر ابتدایی که دیگر سخنانشان. مناسب اذهان کند و بسته و استدلال ندیده.
این ها بهترین راه اثبات برتر بودن خود و برحق بودن خویش را در گرفتن اعتراف از مخالفان دیروز جسته اند و می بینیم که در رسانه هایی که هوادارشان هستند، دائم مصاحبه ها یا برنامه هایی ترتیب می دهند که یکی دو تا از این مخالفان قدیم را که همگی هم به سنین بالا رسیده اند، به انحای مختلف در تنگنای مقایسۀ دیروز و امروز قرار می دهند و معرض این سؤال که فکر می کنید انقلاب کار درستی بود یا نه و طبعاً به این پاسخ می رسند که نه!
حال ببینیم چرا این ترفند در مورد چپگرایان کارگر می افتد. دلیل امر فقط شرکت وسیع آنان در انقلاب و تندروی بی حساب آنها نیست که البته از بابت سیاسی قابل دفاع نیست. داستان دو بعد دارد، یکی مربوط است به تربیت سیاسی و دیگری به ایدئولوژی. شاید بتوان ریشۀ عمیق کار را در سنت انتقاد از خود ـ همان اتوکریتیک معروف ـ جست که در جا و زمان خود رژیم استالینی را هم در موقعیتی قرار داد تا با استفادۀ حداکثری از آن، از قربانیان خود تک تک رضایت نامه هم بگیرد، اگر شده در نفس اخر. در این جا نظام اسلامی تربیت لنینی را که قبلاً کس دیگر به کادر های چپ داده، به خدمت خویش گرفت و از آن بهره برد.
ولی فقط این نیست، نوعی اشتراک ایدئولوژیک هم در کار بود. شاهد بودیم که حکومت اسلامی، از روز اول انقلاب و بخصوص با گروگانگیری سفارت آمریکا، گروه های چپ را از بابت ضدیت با امپریالیسم خلع سلاح کرد. یعنی پایه ای استدلالی و مهم برای اثبات برتری خود بر آنها و مجاب کردنشان به ندامت ساخت که از آن کمال استفاده را نمود.
امروز شاهد استفادۀ دوباره و نرم از همان تربیت انتقاد از خود هستیم که این بار به نفع حکومت آریامهری به کار افتاده است. ولی این استفاده بی سابقه نیست. یادآوری کنم که حکومت شاه، در زمان خود، برای مجاب کردن مخالفان مارکسیستی که به چنگش افتاده بودند، از حربۀ مدرنیزاسیون اتوریتر استفاده می کرد. می گفت ما مملکت را با زور مدرنیزه کردیم و راست هم می گفت، می پرسید دیگر چه می خواهید؟ چپگرایان هم که از بابت آزادی و آزادیخواهی چیز زیادی در چنته نداشتند و هر جای دنیا هم که قدرت را گرفته بودند، از مسکو تا هاوانا، به همین ترتیب پیش رفته بودند، در نهایت ایراد اساسی نداشتند که به این کار بگیرند. البته داستان امپریالیسم بود، ولی در جمع آسیب پذیر بودند و شماری از آنها سپر می انداختند.
آنچه امروز شاهدیم، ادامۀ تواب سازی دیروز ساواک است، بعد از میان پردۀ حکومت اسلامی. قربانیان کلاً همان ها هستند، از همان خط فکری می آیند و در دور سوم تواب شدن، باز، مثل بار اول حق را به حکومت آریامهری می دهند. این بار بدون خشونت.
یک سؤال آخر هم می ماند که البته کوچک است، ولی بی اهمیت نیست: چرا در بین این توابان، ملی و اسلامی نیست، یا اگر هست آنقدر کم است که به چشم نمی آید. به هر صورت بخش بزرگی از ملیون از خمینی پشتیبانی کردند و اسلامی ها هم که تکلیفشان روشن است.
خوب، اینها اهل اتوکریتیک نبوده اند و نیستند. این بخش کار روشن است. ولی دلیل دیگری هم هست. این که هیچ کدام این دو ورشکستگی کاملی را که چپ بعد از فروریزی دیوار برلین تجربه کرد، به خود ندیده اند. در مورد لیبرال ها که داستان روشن است. اعتبار لیبرالیسم روز به روز بالاتر رفته و جایی برای تبری باقی نمی گذارد. در مورد اسلامی ها، البته خطا بودن راه روشن است و در مورد برخی از آنها مؤثر هم هست. ولی بخش بزرگی از انها هنوز، تحت عنوان اصلاح طلبی یا عناوین شبیه، در مدار اسلام می چرخند و اگر هم رسیده باشند، هنوز از شاخه کنده نشده اند، پس به این راه نمی ایند. خلاصه کنم. تربیت سیاسیشان ابراز ندامت را اقتضأ نمی کند و ایدئولوژیشان در برابر گفتار ارزان بهای آریامهری، آسیب پذیر نیست یا هنوز یه کلی از حیز انتفاع نیافتاده است.
حرف آخر را هم بزنم و ختم کنم. کمتر امری به اندازۀ این تواب سازی روشنگر اهداف سیاسی پهلوی طلبان است که هزار اسم دروغ بر خودشان می گذارند تا برای خود اعتبار آزادیخواهی بخرند. هدف اصلی، احیای نظام آریامهری است، نه بیش و نه کم. اگر غیر از این بود، این اندازه نمی کوشیدند تا برای آن جسد متعفن اعتبار بخرند و به جای این کار توجهشان را به جای دیگر معطوف می نمودند.
رامین کامران
این مقاله در سایت (iranliberal.com) منتشر شده است
[email protected]
دیوهایی که در ما خسبیدهاند، اکبر کرمی