به بهانه در گذشت سایه چهار یادداشت و مقاله در باره شاعر منتشر کردم. این چهار یاداشت معطوف و مربوط بوده به برخی نقدها در مورد اشعار عرفانی و انقلابی سایه. سایهای که به سهم خود و بهمراه دیگران، طلیعه دار معنویِ شورش شیعی ۵۷ بوده است. توضیح موجز راجع به ظرفیت قالب شعری تغزل نیز، از طرح و موضوع آن یاداشتها بودهاند. سایه که به سهم خود و بهمراه دیگران، طلیعه دار معنویِ شورش شیعی ۵۷ بوده را باید بهتر بشناسیم و معایب او را برجسته کنیم. در آن یاداشت نشان دادم که همین خُلق و خو عرفانی و "انقلابی" دلیلی بوده در نشست و برخاست وی با وابستگان به حکومت اسلامی. ناگفته پیداست که یاداشتهایم در باره شاعر صرفاً طرح مسئله بصورت روش نقد بوده؛ میان طرح مسئله و توضیح مبسوط آن فاصله زیاد است. این یاداشت کوتاه ادامه همان یاداشت هایی است که فعلاً بیشتر به طرح مسئله بسنده میکند.
با کدام ملاک و معیار شاعر را به "همزاد آفتاب بلند"، معرفی میکنید؟ و از کدام تشابهات، همزاد پنداری کردهاید؟ سرودن اشعار عرفانی و مرثیه برای امام حسین و منطبق به همین دمیدن معنویت و شور بر روند "انقلاب" شیعی ۵۷، همزاد با آفتاب بلند است؟ یا اینکه، سبک شعری تغزل شاعر را دال بر "همزاد آفتاب بلند" پنداشتید؟ در هر صورت، برای ایضاء سخن ابتدا باید توضیح تذکرهای از شاعر به میان آید تا با معلوم شدن خویشاوندی آن به چیز دیگر، آنوقت همزاد پنداری کرد.
اشعار عرفانی در قالب تغزل و مرثیه برای حسین بن علی و دمیدن شور بر روند شورشِ یک شاعر (شورشی که باعث شده تا بر بام ایران نه "سپیده" که تاریکی بدمد) را نمیتوان "همزاد" با "آفتاب بلند" دانست. در بهترین حالت چنین شاعری را بایست مجنون دانست که آرامشش، "زلف لیلی"ست "در گردن او". ما چون در نقد بزرگانمان مادرزادی جبون و نفس بریدهایم آنها را اینگونه میبینیم. تأثیر بزرگان و سازندگان فرهنگ و ادب بر ما و ثناگویی ما به آنها به میزانی است که بدون پند و معنویت آنها نمیتوانیم یک قدم آنطرف تر بر داریم. با این همه شیدایی و سرسپردگی به آنها، نه میتوانستیم چیزی را فتح کنیم و نه به جایی برسیم. و آنجایی که آنها در سطوت و کبریایی فرمانروایی کنند ما خاکساریم و فرمانبر. و نسل اندر نسل به همین ترتیبت. با این وصف طبیعی بوده که آنها را نقدناپذیر کرده و در بی تجربگی نقد باقی مانده باشیم. آدمی مخلص و مفلس و بتبع بزدل، هیچگاه نمیتواند خود را از آن دایره سرسپردگی رها کند چونکه رها شدن از چنین بندی لازمهاش تجربه نقد و نقد به بزرگان فرهنگ و ادب است. شاعری که خود سایه شاعر عارف مسلک هفتصد سال پیش و مفتون و مقفول این طریقت است هنر شعریاش هم پژواک همان شاعر است.
بزرگی هر فرهنگ بسته به رویدادهای سترگ و سرنوشت ساز درونش است و بزرگی هنر ادبی به خلاقیت و نبوغ است در جهت معنابخشیدن به آن رویدادها. بزرگان استثناء عصر حاضر (نیما، صادق هدایت، فروغ و .....) در قاعده فرهنگ و ادب ما کمترین تأثیر را در این دو حوزه نداشته اند؛ نیما که بنیانگذار سبک شعری نو است یا صادق هدایت سبک دادستانویسی نو یا فروغ فرخزاد که اصالت اشعارش در "منِ" خویشتنش توضیح میشود و با این "من"، به هر سو به پرواز در میآید در انزوای کامل فرهنگ و ادب ما بودهاند. هر سه این افراد در حوزه ادب، بنیانگذار و خالق آن هنری هستند که نه در ادبیات و نه در فرهنگ اسلامی/ عرفانی ما میگنجند. روال بنیانگذاری و آفرینندگی هر سه این بزرگان معطوف است به نقد فرهنگ و ادب کهن و نو ما. و هیچ گونه بستگی به قدمای فرهنگ و ادب خود ندارند؛ "افسانه" نیما پُر است از نقب و نقد به کهنگی شعر قدما که پند و اندرز عارفانه کانون اصلی معرفت و معنویت آن است. و بالاخره اینکه، آنگونه که سایه، عاشقانه و حافظانه در استغنای طبع شعری/عرفانی حافظ کوشیده نیمای بزرگ بر وی شوریده بود.
حال پرسش این است چه مانع و نیرویی در کار است که نمیگذارد "ادیبان" ما شوریدگی نیما بر قالب شعری کهنه و عارفانه را ببینند و بسنجند؟ بنظرم بستگی و سرسودن به قدمای متنفذ فرهنگی و ادبی، اصل مانع و نیرو است. با این وجود آیا مسئولیت دیدن و سنجیدن ارزشهای آنها به گردن کسانی نیست که مدعی "نقد ادبی"اند؟
نیکروز اعظمی
تعذیب، مسعود نقره کار