Monday, Oct 24, 2022

صفحه نخست » شورش‌ها و جنبش‌های درون فردی و درون جمعی در جامعه (بخش سوم)، اکبر دهقانی ناژوانی

Akbar_Dehghani_Najvani.jpgاز سال ۱۳۲۰ به بعد انگلیس و روسیه رضا شاه را تبعید کردند و هر دو کشور نیروهای نظامی خودشان را وارد ایران کردند، چون از همدیگر می‌ترسیدند که طرف مقابل نیز کشور ایران را به تصرف خود در آورد. از طرفی دیگر از یک انقلاب جدید شبیه انقلاب مشروطه می‌ترسیدند. به همین خاطر فورا پسر رضا شاه، محمد رضا را به تخت نشاندند، چون جوان بود و تجربه نداشت و مجبور بود که از انگلیس و روسیه برای اداره کشور و همچنین برای برخورد با افراد مختلف خط بگیرد. از طریق پادشاه جوان اربابان خارجی بیشتر می‌توانستند که بر او، رژیمش و مردم ایران اعمال نفوز بکنند. اما از آنجایی که اوضاع جامعه خراب بود و مذهبی‌های افراطی، ناسیونالیستهای افراطی، اقوام افراطی همه در ذهن، روح، عقل، احساس گرفتار گرایشهای شورشی مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی کهنه چندین قرن بودند. این گرایشهای شورشی چندگانه طی چندین قرن بدون هیچ نوع تغییر سازنده ذهن، روح، عقل، احساس و جسم مردم ایران را گرفتار و خراب و فرسوده کرده بودند. این افراد از گرایشهای جنبشی، مثل انعطاف پذیری، خرد، عقلگرایی، انتقادپذیری، تعامل، منطق، حقوق شهروندی و نظم کمتر برخوردار بودند. به عبارت دیگر در ذهن، روح، عقل و احساس آنها تعادلی بین گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبشی آنها وجود نداشت و گرایشهای جنبشی ضعیف و زیر سلطه گرایشهای شورشی و گرایشهای شورشی در ذهن و روح افراد خداگونه بیداد می‌کردند. ظاهراً این بازار آشفته در ایران کم بود! کمونیستهای افراطی هم به آن اضافه شد، مثل حزب دموکرات و حزب توده که اینها هم شورشی برخورد می‌کردند. اما تا حدودی گرایشهای جنبشی هم داشتند. علت آن این بود که چپی‌ها مثل مذهبیون و ناسیونالیستها و اقوام مختلف خیلی قدیمی، کهنه، متوهم، درجازده و افراطی نبودند. اما از آنجایی که چپی‌های ایران با مذهبی‌های افراطی و ناسیونالیستهای افراطی و اقوام افراطی در ایران همنشین شدند کهنه گرایی چپی‌ها در برخورد با کهنه گرایی آنها زود تر رشد افراطی پیدا کرد، (کمال همنشین در من اثر کرد). بخصوص که چپی‌های ایران از جامعه کمونیستی خبر نداشتند و گرایشهای کمونیستی آنها ذهنگرایانه و کمتر عقلگرایانه بود. دوم تعداد چپی‌ها در ایران کم بود و گرایشهای شورشی چپی افراطی خودشان و در برابر گرایشهای شورشی مذهبی افراطی، گرایشهای شورشی ناسیونالیست افراطی، گرایشهای شورشی قومگرایی افراطی در جامعه ایران رنگ می‌باخت و در تضاد و جنگ با آنها چندان وزنه‌ای به حساب نمی‌آمد و کم کم ضعیف و به مرور می‌رفت زیر سلطه همه گرایشهای شورشی افراطی مذهبی‌ها، ناسیونالیستها و اقوام مختلف که اصلا چپی‌ها را قبول نداشتند. عوامل خارجی، مثل انگلیس و روسیه چندین قرن در چنین ساختار شورشی نقش داشتند و همین وضعیت را برای مردم ایران می‌خواستند.

تشکیل جبهه ملی:

اما در اوایل حکومت محمد رضا شاه جوان، یعنی از سال ۱۳۲۰ به بعد برای اینکه تا حدودی از بحران‌های این بازار آشفته بکاهند و جلوی یک شورش و انقلاب دیگری را بگیرند احتیاج به کسی داشتند که شناخت و تجربه داشته باشد و بین مردم و افراد سیاسی شناخته و معتبر باشد. در بخش دوم گفته شد که دکتر محمد مصدق از زندان آزاد شد. برای جلوگیری از یک انقلاب نیم بند که می‌توانست همراه با خونریزی و قحطی جدیدی باشد، شادروان دکتر محمد مصدق مجبور شد افرادی را کنار هم بیاورد که همه در اندازه‌های مختلف گرایشهای شورشی داشتند و گرایشهای جنبشی در ذهن و روح آنها ضعیف و زیر سلطه گرایشهای شورشی آنها بود. از این اتحاد نیم بند جبهه ملی پر فراز و نشیب بیرون آمد. این افراد نقطه ضعفهای و نقطه قوتهای همدیگر را می‌شناختند و می‌دانستند که از پس هم بر نمی‌آیند، چون همه گرایشهای شورشی قوی و گرایشهای جنبشی ضعیف داشتند و در تضاد و دشمن تراشی، رشد شورشی در ذهن و روح خودشان را بر علیه هم تکمیل می‌کردند. افراد این جبهه ملی از همان اول هر کدام ساز خود را می‌زدند و با چنین ساختار ذهنی و روحی حتی تا مرز جنگ و دشمنی پیش می‌رفتند. ریشه این اختلافات و عدم هماهنگی آنها با هم از جامعه مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی کهنه و منزوی چند قرنه ایران سر چشمه می‌گرفت.

دکتر مصدق رهبر و جلودار جبهه ملی:

اما چرا دکتر مصدق را جلو انداختند، چون می‌دیدند که دکتر مصدق در آن واحد که گرایشهای شورشی دارد در آن واحد هم گرایشهای جنبشی دارد. به همین خاطر نسبت به خودشان انعطاف پذیرتر، منطقی تر، جدی تر و بیشتر نظم سرش می‌شد و خوب و بد را بهتر از آنها درک می‌کرد. همه این خصلت‌های دکتر مصدق کمک می‌کرد که اولا جلوی یک انقلاب شورشی همراه با کشتار و قحطی بالا گرفته شود. دوم دکتر مصدق گرایشهای شورشی افراد جبهه ملی و تشکلهای مذهبی و غیره را تا حدودی ترمز می‌زد تا آنها با گرایشهای شورشی در برخورد با هم و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست تا حدودی ملاحظه کنند. اما تضاد شورشی کهنه و بر ذهن و روح آنها خدایی می‌کرد و اجازه نمی‌داد به آنها تحت تاثیر دکتر مصدق کمی نسبت به هم انعطاف پذیر، تعامل پذیر و منطقی بار بیایند و گرایشهای جنبشی در ذهن و روح آنها تقویت شود. همه چیز را ظاهری رعایت می‌کردند. دل آنها فقط به این خوش بود که لااقل مصدق را دارند که تا حدودی از گندکاری و اختلافات آنها بکاهد. از طرفی دیگر مصدق به آنها کمک می‌کرد که تا آنها به عنوان جبهه ملی جاپای خود را در سیاست و در کنترل مملکت و اقتصاد کشور محکم کنند. اما به خاطر خصلت و گرایشهای شورشی آنها، اکثر این افراد فقط به فکر این بودند که پس از گرفتن پستهای مختلف با سرمایه داران و درباریان بخور و بپاشی داشته باشند و در حکومت شاه شریک باشند. مملکت توانست بهتر شود چه بهتر. مملکت بهتر نشد ما و سرمایه داران جاپای خودمان را در حکومت، دولت و مجلس محکم کرده‌ایم. اگر مصدق هم با ما کنار آمد و شریک دزد و رفیق قافله شد چه بهتر، نشد ما قدرتمند و دیگر به او احتیاج نداریم و کنارش می‌گذاریم، البته بعضی از افراد جبهه ملی اینطور فکر نمی‌کردند. اما تعداد آنها کم و حرف چندانی برای گفتن نداشتند. اقوام و مذهبیها و ناسیونالیستهای‌ افراطی دیگر با گرایشهای شورشی دست کمی از جبهه ملی نداشتند و آنها هم به شکلهای مختلف آشکارا و پنهان در سیاست دست داشتند و فقط به قدرت و بچاپ بچاپ فکر می‌کردند. با چنین ساختار روحی و با چنین ذهنیتها‌ همه این افراد خود را خوب می‌شناختند و می‌دانستند که قرار نیست که با گرایشهای شورشی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی چیز درستی از آنها در مجلس و دولت بیرون بیاید. در اوایل تا حدودی حرف مصدق خریدار داشت. اما با محکم کردن جاپای خودشان در دولت و مجلس کم کم ملاحظه، انعطاف پذیری، انتقاد پذیری را کنار گذاشتند، بی تجربگی و بی عقلی در گفتار، رفتار و عادتهای آنها موج می‌زد. منطق بی منطق. گرایشهای شورشی در ذهن و روح این افراد در همه جا خداگونه افراطی حرف اول و آخر را می‌زدند، یعنی مرغ فقط یک پا دارد. این یعنی انحصارگرایی. همه برای هم می‌زدند و دروغی نبود که برای خراب کردن همدیگر نگویند. تمام این رفتار‌ها برای دکتر مصدق غیر قابل قبول و غیر قابل تحمل بود. همه این خرابکاری‌ها عمداً پای مصدق نوشته می‌شد، چون او رهبری را به عهده داشت. دکتر مصدق تنها بود و تنها تر هم می‌شد. افراد انگشت شماری با مصدق بودند که بعضی از آنها هم جاسوس بودند و افراد وفادار کمتر می‌شدند و مصدق دیگر به درد خیلی‌ها نمی‌خورد، چون همه در اندازه‌های مختلف از نردبان مصدقی بالا رفته و برای خود پست و مقامی پیدا کرده بودند. بطور کلی گرایشهای شورشی خداگونه رشد کرده و بر اشتباهات و خرابی‌های همه افزوده بود، از جمله اشتباهات محمد رضا شاه جوان و رژیمش‌ و اشتباهات خود مردم و مذهبی‌ها، اشتباهات جبهه ملی و چپی‌ها. دیگر گرایشهای جنبشی دکتر مصدق و یارانش دیگر کار ساز نبودند و خود مصدق مجبور می‌شد بیشتر شورشی برخورد کند، یعنی همه به عناوین مختلف به هم گیر می‌دادند و اشتباهات گرایشهای شورشی خود را در تضاد با هم رشد می‌دادند. این اواخر گرایشهای شورشی فردی و جمعی افراد مختلف بر گرایشهای جنبشی فردی و جمعی آنها، یعنی انعطاف پذیری، انتقادپذیری، تعامل، قانونمداری و منطق غلبه داشت، حتی خود دکتر مصدق. گرایشهای شورشی مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی مثل خدای مطلقگرا بر ذهن، روح، عقل، احساس و جسم آنها خدایی می‌کردند و همه افراد را به چالش می‌کشیدند.

اشتباهات دکتر مصدق:

۱- جبهه ملی و تشکلهای دیگر جریاناتی نبودند که از قبل روی آن کار شده و به مرور همدیگر را اصلاح کرده باشند، پس بنابراین جبهه ملی و دیگران هزار و یک عیب و ایراد داشتند و خرابی به بار می‌آوردند. ۲- عیب و ایرادات آنها ریشه چند قرنه مذهبی و ناسیونالیستی افراطی داشت. باید دکتر مصدق از آنها شناخت بیشتری می‌داشت. ۳- برای بر طرف کردن کمبود‌ها و خرابیهای خدای شورشی در ذهن و روح خود و برای راضی نگه داشتن این خدا، تمام عیب و ایراد‌های خود و خدای شورشی خود را به پای دکتر مصدق می‌نوشتند، چون او رهبر چنین جریاناتی شده بود. خودشان را بدون عیب و این مصدق بود که گناه کار و می‌بایستی بین عام و خاص بی اعتبار می‌شد و وجهه خودشان بین مردم از بین نمی‌رفت. این ظلمی بود در حق مصدق و یارانش و در حق مردم. ۴-مصدق در بین سال‌۱۳۳۰ تا اواخر ۱۳۳۱ می‌بایستی استعفاء می‌داد و آنها را در مجلس و دولت به حال خود رها می‌کرد تا برای آنها روشن شود که با این گرایشهای شورشی برخورد کردن خود چند مردِ حلاجند، در نتیجه یا می‌توانستند در رابطه با هم کمی انعطاف پذیر و انتقادپذیر و تعامل پذیر شوند و یا به این درک می‌رسیدند که بیشتر از این نمی‌شود ادامه داد و یکی پس از دیگری استعفاء می‌دادند و مجلس زود تر منحل و دولت هم رهبر نداشت و حداقل کار به کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ نمی‌کشید. ۵- اگر شادروان دکتر مصدق استعفاء می‌داد اعتبار او هم بین افراد سیاسی و بین مردم حفظ می‌شد و همه می‌فهمیدند که این مصدق نیست که تقصیر کار است و دیگران برای منافع شخصی هر جنایتی می‌کنند و به گردن مصدق و یاران صدیقش می‌اندازند، پس بنابراین قاطی شدن بیش از حد مصدق با جبهه ملی اشتباه بود. ۶- با فاصله گرفتن از حکومت و جبهه ملی مصدق و یارانش در اپوزیسیون فعال تر می‌شدند و با گروه‌ها، احزاب و مردم تماس بیشتر و این به نفع مصدق و یارانش بود و او و یارانش برای مردم اعتبار بیشتری پیدا می‌کردند. ۷- مشکل مصدق با حزب توده در رابطه با مسائل کشور و کودتا بود. در حزب توده دو دستگی وجود داشت. بعضی از آنها منتظر دستور از ارباب بزرگ روسیه بودند و بعضی از اعضای حزب هم بر روی این قضیه کودتا و چیزهای دیگر با خود مصدق مسئله داشتند، چون مصدق به راحتی با آنها کنار نمی‌آمد. این عیب هم از مصدق و هم از حزب توده بود. ۸- از طرفی دیگر اگر مصدق کنار رفته بود درگیری او نه فقط با مجلس و دولت کم می‌شد، بلکه درگیری او نیز با محمد رضا شاه هم کمتر می‌شد، حتی اگر یک ماه مانده به کودتا هم دکتر مصدق کنار می‌رفت دست انگلیس، روسیه، آمریکا، مذهبیون افراطی، بعضی از افراد افراطی جبهه ملی، سرمایه داران انحصارگرا و دست خود محمد رضا شاه را در حنا می‌گذاشت تا نتوانند زمینه کودتای ۲۸ مرداد را بر علیه مصدق فراهم کنند. ۹- اگر چنین می‌شد بدجوری انگلیس و روسیه تو دهنی می‌خوردند و مجبور می‌شدند که با اوضاع ایران بهتر کنار بیایند و آمریکا هم بهتر با ایران کنار می‌آمد، چون اولا کودتایی نمی‌توانست در کار باشد و دوما کشتاری بوجود نمی‌آمد و وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران تا حدودی از حالت شورشی خارج و تا حدودی بیشتر گرایشهای جنبشی در ذهن، روح، عقل و احساس مردم شکل می‌گرفت. همه اینها کمک می‌کرد که اوضاع عادی تر و با ثبات تر و دوباره دکتر مصدق با وضعیت بهتر در سیاست از نو فعال می‌شد. این چیزی بود که انگلیس و روسیه خواهان آن نبودند و نمی‌خواستند که مردم ایران از گرایشهای شورشی خارج و سر و سامان پیدا کنند و از زیر سلطه آنها خارج شوند. ۱۰- اگر مصدق کنار رفته بود و گرایشهای شورشی افراد تا حدودی می‌خوابید افراد نفوزی نمی‌توانستند به گرایشهای شورشی مردم ایران دامن بزنند و زمینه کودتا بر علیه مصدق را فراهم کنند. ۱۱- اشتباه دیگر مصدق این بود که سعی نمی‌کرد با چپی‌ها، بخصوص حزب توده و همچنین مذهبی‌ها تا حدودی بیشتر کنار بیاید. راه آمدن با اینها آسان نبود و گرایشهای شورشی این دو جریان مذهبی و کمونیستی ضد هم بودند و نسبت به هم شورشی برخورد می‌کردند. اما با تمام گرایشهای شورشی مذهبی‌ها و حزب توده. نمی‌توان گفت که همه اعضای حزب توده و همه مذهبی‌ها همگی در یک سطح شورشی برخورد می‌کردند، مثلا دکتر محمد مصدق می‌بایستی با افرادی از حزب توده که گرایش شورشی افراطی کمتری می‌داشتند تماس بیشتری می‌گرفت و کم کم با آنها بیشتر نزدیک و خط خودش را به داخل حزب توده می‌برد و حساب شده از آنها هم خط می‌گرفت و روی این افراد انعطاف پذیر و انتقاد پذیر رابط توده‌ای بیشتر کار می‌کرد تا هم با جو داخلی حزب توده بیشتر آشنا و هم بتواند نقطه تمایزها و ضعفها و همچنین نقطه مثبت و وجه مشترک افراد این جریان چپی را بهتر بفهمد و هم بتواند توسط رابط‌ها خط خودش را به داخل حزب توده ببرد. با افراد حزب توده بیشتر آشنا و راحت تر با کمک این رابطها حزب توده را درست تر و بیشتر وارد واقعیات اجتماعی و محیط زیست ایران کند. از طرفی دیگر خود دکتر مصدق با دیدگاه‌های حزب توده بیشتر آشنا می‌شد و دید خود مصدق هم بازتر می‌شد که دیدحزب توده در برخورد با واقعیات اجتماعی چیست. به این طریق حزب توده و مصدق به هم نزدیک تر و نست به هم انعطاف پذیر تر، تعامل پذیر تر، قانونمدار تر و از انحصارگرایی شورشی خودشان می‌کاستند و بیشتر می‌توانستند از انزوای ذهنی و روحی خود کاسته و اجتماعی تر و مردمی تر می‌شدند. از طرفی دیگر از نفوز شوروی در حزب توده کاسته می‌شد و متقابلا مردم کمی بیشتر با افراد حزب توده و حزب توده کمی بیشتر با افراد جامعه، بخصوص مذهبی‌ها آشنا و تواهمات و تصورات غلط آنها نسبت به هم کمتر می‌شد. این نوع برخورد از طرف مصدق به معنی جاسوسی به حساب نمی‌آمد، چون قرار نبود که کاری مخفیانه صورت بگیرد. قرار بود تا آنجایی که ممکن بود بطور علنی افراد حزب توده و مصدق با هم تماس بگیرند برای راه حل برای مسائل کشور در چهارچوب انعطاف پذیری، تعامل و انتقادپذیری و منطق. همین روش کاری و برخوردی را هم می‌بایستی شادروان دکتر مصدق با مذهبی‌ها، جبهه ملی و اقوام و حزب دموکرات و افراد متفرقه می‌کرد تا جلوی بیش از حد ذهنگرایی و شورشی بودن آنها را بگیرد، البته شادروان دکتر مصدق نمی‌بایستی با این جریانات شورشی خیلی قاطی می‌شد، چون زمان زیادی می‌برد که اینها از گرایشهای شورشی خود بکاهند و گرایشهای جنبشی بیشتری پیدا کنند. اما اگر به مرور زمان در این راه سالم سازی افراد و تشکلها پیش قدم می‌شدند و بر سالم سازی فرد و افراد و گروه‌ها می‌افزودند. افراد به همدیگر و افراد به مصدق نزدیک تر و دارای گرایشهای جنبشی بیشتر، یعنی تعامل بیشتر، انتقادپذیرتر، انعطاف پذیر تر، قانونمدار تر و کمتر با هم شورشی برخورد می‌کردند. با کمک همدیگر مشکلات خودشان و مشکلات کشور را یکی پس از دیگری حل می‌کردند. افراد با همدیگر تقسیم کار کرده و بار سنگین از روی دوش یکدیگر و از روی دوش دکتر مصدق و یارانش کمتر و از برخوردهای شورشی همه از جمله خود دکتر مصدق کاسته و گرایشها و برخوردهای شورشی با گرایشها و برخوردهای جنبشی آشتی و از تضاد‌های هم در ذهن و روح افراد می‌کاستند. همه اینها زمان می‌برد، پس بنابراین قاطی شدن بیش از حد با هر جریان با گرایش شورشی افراطی از جمله جبهه ملی اشتباه بود و همه، بخصوص شادروان دکتر مصدق و یاران صدیقش و مردم ایران چوبش را خوردند، چون جریان‌های آنها بیشتر گرایشهای شورشی داشتند و چندان با منطق، انعطاف پذیری، انتقادپذیری، خردگرایی، تعامل سر و کار نداشتند.

دادگاه لاهه و شادروان دکتر مصدق:

۱۲- کاری که شادروان دکتر مصدق در دادگاه لاهه انجام داد. هم شورشی بود و هم جنبشی، یعنی با تصرف جایگاه و صندلی انگلیس در دادگاه لاهه شورشی برخورد کرد. وقتی به او اعتراض کردند. او زیر بار نرفت. او با منطق و عقل گفت که اگر اینجا صندلی انگلیس است و من آن را تصاحب کرده‌ام و شما از من می‌خواهید که آن را ترک کنم. اگر شما راست می‌گویید، پس انگلیس در ایران چه کاره است که در مسائل ایران دخالت می‌کند. این صحبت منطقی از گرایش جنبشی دکتر مصدق سرچشمه گرفته بود و کمک کرد که گرایشهای جنبشی قضات دادگاه لاهه تکان بخورد، بطوری که همه آنها را منطقی تر، تعامل پذیر تر، انعطاف پذیر تر و انتقادپذیر تر بار آورد و از دکتر مصدق دفاع کردند. چرا؟ چون دادگاه لاهه تمام این مرزهای جنبشی و شورشی را می‌شناخت و نمی‌خواست و یا نمی‌توانست با منطقی که در دادگاه لاهه حاکم بود در بیفتد. در افتادن با منطق مصدق در افتادن با منطق دادگاه لاهه بود. اما این برای انگلیس سخت تمام شد. اشتباه مصدق این بود که همین منطق شورشی و جنبشی در دادگاه لاهه را در اندازه‌های مختلف در خود ایران به کار می‌برد و پیاده می‌کند که تا مذهبی‌ها، چپی‌ها، اقوام مختلف، ناسیونالیستها و افراد جبهه ملی را منطقی و گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبش آنها را با هم آشتی و از تضاد آنها می‌کاست تا آنها به هم نزدیک شوند و نسبت به هم منطقی، انتقاد پذیر، انعطاف پذیر، تعامل پذیر و قانونمدار تر شوند. هر کس برای خودش حداقل در مقابل آیینه دادگاه لاهه‌ای تشکیل بدهد و خودش را اصلاح کند. اگر اینطور می‌شد همین مردم در داخل ایران دادگاه لاهه‌ای برای انگلیس و روسیه و جاسوسانشان ترتیب می‌دادند و آنها در دادگاه لاهه ایرانی شکست می‌دادند و اصلا احتیاج نبود که شادروان دکتر مصدق به دادگاه لاهه در هلند برود.

۱۳- پیروز شدن دکتر مصدق بر انگلیس در دادگاه لاهه هر چند سمبولیک بود و تاثیرات روحی زیادی می‌گذاشت. اما با این وضعیت خراب در داخل ایران که خودی‌ها بر علیه مصدق به راه انداخته بودند، در افتادن با انگلیس کار چندان درستی نبود. مصدق به خوبی می‌دانست که انگلیس در ایران طی چند قرن نفوز دارد. با وجود دلخوری بی جای انگلیس از دکتر مصدق، اگر دکتر مصدق به موقع استعفا داده بود انگلیس نمی‌توانست بر علیه مصدق کودتا کند و به مصدق حالی بکند که‌ای عزیز جون تو ما را در دادگاه لاهه شکست می‌دهی. ما می‌آییم تو و مردم ایران را با کودتا در خانه مادری و پدریتان ایران شکست می‌دهیم و آمریکا را هم همراه خودمان می‌کنیم. به این طریق یک اعمال نفوزی هم بر روی آمریکا پیدا می‌کنیم برای زد و بندهای بعدی، حتی در خود ایران، چرا که نه؟ چون شما آقای مصدق فراموش کرده‌اید که خدای شورشی در ذهن و روح ایرانی بیداد می‌کند. آقای مصدق شما می‌خواستید با شکست دادن من در دادگاه لاهه این خدای شورشی افراطی در ایران را شکست بدهید. خدای شورشی مذهبی، قومگرایی، ناسیونالیستی افراطی ایرانی با من انگلیس چند قرن آشنا هستند و با هم بده و بستان داریم. توی پیر مرد با همه ما در افتاده‌ای و ما با هم تو را در ایران شکست خواهیم داد، حتی با کمک جبهه ملی خودت.

هسته تشکیلاتی را بهتر بشناسیم:

۱۴- یکی از کارهایی که دکتر مصدق می‌توانست انجام دهد و متاسفانه نه او و نه دیگران چندان به آن توجه نکردند تشکیل هسته‌ها در جامعه و در تشکلها بود، چون با کمک هسته‌ها می‌توان زیربنایی گرایشهای شورشی را اصلاح و از تضاد آنها کاست و با تقویت گرایشهای جنبشی، این دو، یعنی گرایش شورشی و گرایش جنبشی را در ذهن و روح فرد و افراد جامعه با هم در اندازه‌های مختلف آشتی داد، پس بنابراین شادروان دکتر مصدق می‌بایستی پیشنهاد تشکیل هسته‌های دو نفره و چند نفره را به اقشار مختلف مردم، گروه‌ها، احزاب و تشکلهای مختلف می‌داد تا افراد در هر زمینه‌ای که مایل هستند و در هر سطحی که می‌توانند کارهایی در باره زندگی شخصی و زندگی اجتماعی و درباره محیط زیست انجام دهند تا افراد در برخورد گرایشهای شورشی و جنبشی خود با واقعیات اجتماعی و محیط زیست مرز گرایشهای شورشی و جنبشی را پیدا کنند. با کمک عقل و احساس آنها را اصلاح و با هم آشتی دهند. برای تشکیل چنین هسته‌های دو نفره و چند نفره اولا احتیاج است که افراد درست و بجا به هم اطمینان پیدا بکنند. باید با هم مشورت و کار هایی در رابطه با عقل و احساس انجام بدهند، یعنی بررسی کنند که درباره یک موضوعی باید عقلانی و یا باید احساسی برخورد کرد و یا از هر دو در اندازه‌های مختلف باید استفاده کنند. کار‌ها را تک نفره یا دو نفره و یا چند نفره با هم انجام دهند. اینها در رشد ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی فرد و افراد نقش تعیین کننده داشته و دارند که در گفتار، رفتار و عادتهای افراد خودشان را نشان می‌دهند، مثلا تمام این کارها و عملکردهای هسته‌ای به اطمینان افراد نسبت به هم کمک می‌کنند. درک عقلی و احساسی آنها در رابطه با هم رشد می‌کند. افراد مصمم می‌شوند با کمک هم مشکلات فردی و جمعی را حل کنند. با تشکل کوچک هسته‌ای اتحاد افراد بیشتر و به مرور بر تعداد افراد هسته خود می‌افزایند. تقسیم کار بین آنها بوجود می‌آید. اگر مشکلی پیش آمد، چون هسته‌ها کوچک هستند مشکل پیش آمده هم کوچک و خیلی زود قبل از اینکه دیر شود شناخته و راه حلی برایش پیدا می‌کنند. به همین نسبت شناختها و تجارب فرد و افراد بالا می‌رود. به همین نسبت افراد زرنگ‌تر، باهوش تر، با تنوع فکری بالا، آگاه تر، انعطاف پذیر تر، انتقاد پذیر تر، منطقی تر و قانونمدار تر در رابطه با هم می‌شوند. این یعنی رشد گرایش شورشی و گرایش جنبیش فرد و افراد در رابطه با هم کم کم اصلاح شده و در برخورد با واقعیات از تضادهای هم می‌کاهند. در این مسیر افراد شناختها و تجارب زیاد و گوناگون به دست می‌آورند و منفعل برخورد نمی‌کنند. این مهم برای بچه‌ها، نوجوانان و جوانان که رشد زیادی دارند خیلی مهم و کار ساز است. همچنین لازم است افراد حتی امروز این هسته‌ها را در تشکلهای گروهی و حزبی خودشان بوجود آورند و هم در جامعه و هم در خانواده، مثلا کار عقلی و احساسی در خانواده خیلی مهم است، چون اولا پدر و مادر لازم است که با هم مشورت و تبادل روحی، ذهنی، عقلی و احساسی با هم داشته باشند. دوما بچه‌ها برای رشد عقلی، احساسی، روحی، ذهنی و جسمی به گفتار، رفتار، طرز نگاه عقلی و احساسی مادر و پدر خیلی وابسته‌اند. فردا که وارد جامعه می‌شوند به ادامه این یادگیری‌ها ادامه می‌دهند. اگر در خانواده خیلی از چیزهای ذهنی، روحی، عقلی و احساسی را درست یاد نگرفته باشند، در جامعه با مشکل برخورد می‌کنند، پس بنابراین این هسته‌ها در همه جا کارایی و کاربرد خود را دارند، بخصوص در خانواده. شرط و شروط بخصوصی هم نمی‌خواهد. تنها باید فرد و افراد به هر کسی که می‌تواننداطمینان و با هم کار مشترکی در هر سطحی که می‌خواهند را شروع و بدانند کجاها از عقل و کجا‌ها از احساس خود در برخورد با واقعیات و موضوعات فردی و اجتماعی و محیط زیست استفاده کنند.

۱۵- نتیجه نهایی اینکه در زمان شادروان دکتر مصدق اشتباهات فردی و جمعی همدیگر را تشدید می‌کردند. جنگ این گرایشهای شورشی درون فردی و درون جمعی افراد ایرانی آن زمان همه را کورتر، متوهم تر، منزوی تر و همه بیشتر و بیشتر سر از جنگهای گرایش شورشی افراطی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و چپی در آورده بودند که از توی این جنگهای درون فردی و درون جمعی فرد و افراد با هم کودتای شورشی شوم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بیرون آمد. همه برای تسویه و تصفیه حساب بر علیه همدیگر و در رأس همه بر علیه دکتر مصدق و یارانش آماده می‌شدند. با این کودتای شوم و ننگین همه ضربه سنگینی خوردند. انگلیس، روسیه و آمریکا هم به ریش همه ما می‌خندیدند. ادامه مطلب در قسمت چهارم حضورتان تقدیم می‌شود.

این مطلب قسمتی از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر کرده‌ام.

موفق پیروز باشید! پاینده و جاوید ایران عزیز ما!

اکبر دهقانی ناژوانی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy