گرایشهای شورشی و جنبشی از مشروطه تا رضا شاه:
برای اینکه نقش متضاد گرایشهای شورشی و جنبشی برای ما بیشتر روشن و مطرح شوند و بیشتر برای ما جا بیفتد که ما انسانها در تنظیم آنها و آشتی دادن آنها با هم و رشد آنها در ذهن، روح، عقل و احساس خودمان فردی و جمعی نقش اساسی داریم. لازم است در زمانهای مختلف آنها را مؤرد بررسی قرار دهیم. چکیده بخش اول
این مقاله در زمانهای مختلف اتفاق افتاده است. به همین خاطر با هم سری به زمان مشروطه، رضا شاه پهلوی و سپس سری به حکومت محمد رضا شاه و نهایتاً سری به حکومت منفور آخوندی میزنیم و وضعیت این حکومتها و مردم در ارتباط با گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبشی درون فردی و درون جمعی را با همدیگر مؤرد بررسی قرار میدهیم. اگر در جامعه همه چیز نرمال پیش برود، گرایشهای جنبشی و گرایشهای شورشی که متضاد با هم هستند میتوانند همدیگر را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست ترمز زده و از انحرافات و زیاده رویهای هم بکاهند تا مردم بتوانند بین گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبشی در ذهن، روح، عقل و احساس خود تعادل و آشتی بوجود آورند و به همین نسبت فردی و جمعی تجارب و شناختهای بهتری در رابطه با هم در اجتماع و در رابطه با محیط زیست به دست آورند و زندگی بهتری پیدا بکنند.
خلاصهای از گرایشهای شورشی و جنبشی زمان مشروطه:
در زمان مشروطه از یک طرف به خاطر کم سوادی، بی قانونی و بی نظمی که ریشه چند قرنه داشتند و از طرفی دیگر نگاهها دوخته شده بود به طرف پیشرفت غرب. تضاد این دو رشد متضاد گرایشهای شورش و جنبشی درون فردی و درون جمعی را دامن میزدند و این گرایشها متضاد و پر فراز و نشیب رشد داشتند. گرایشهای شورشی که ریشه قدیمی مذهبی کهنه افراطی، ناسیونالیست کهنه افراطی، قومگرایی کهنه افراطی داشتند بر ذهن، روح، عقل، احساس و جسم مردم آن زمان غلبه و حکومت مطلقه داشتند، اجازه نمیدادند که گرایشهای جنبشی که خصلت نو آوری، انعطاف پذیری، انتقادپذیری و منطق پذیری داشتند از زیر سلطه خودشان، یعنی گرایشهای شورشی مذهبی و ناسیونالیستی افراطی خارج شوند. به همین خاطر در زمان مشروطه افراد روشنفکر و واقعگرا که گرایشهای جنبشی متمایل به علم داشتند با افراد مذهبی افراطی، ناسیونالیستهای افراطی، قومگرایان افراطی مسئله داشتند. از طرفی دیگر مذهبیهای افراطی که همه گرایشهای شورشی داشتند هم به جان هم افتاده بودند، مثلا شیعهها و سنیها و یا شیعهها با بهاییها و غیره به جنگهای شورشی مذهبی بر علیه هم دامن میزدند. آنها تحمل همدیگر نداشتند و هرکدام خودش را بر حق و میخواست بر ذهن و روح مردم خدایی حکومت کند. همین جنگها را قومگرایان و ناسیونالیستهای افراطی با هم داشتند. سرکردگان قبایل برای تحکیم گرایشهای ناسیونالیستی و قومگرایی شورشی افراطی خود در قدرت با هم به جان هم افتاده بودند. حتی مذهبیها و ناسیونالیستهای افراطی بر علیه هم کارهایی نبود که نکنند و یا هر دو آنها ضد علم و بر علیه روشنفکران با گرایشهای جنبشی مشروطه مسئله و جنگ داشتند. از طرفی دیگر روشنفکران و واقعگرایان ایرانی از تضادهای جامعه با گرایشهای تند ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی درس گرفته و بیشتر توانسته بودند که گرایشهای شورشی خود را تحت تاثیر علم و پیشرفت اروپاییها با گرایشهای جنبشی خود آشتی بدهند تا از تضاد و افراط آنها کاسته شود. این گرایشهای جنبشی متکی به علم این روشنفکران و واقعگرایان را انعطاف پذیرتر، نو آورتر، انتقاد پذیرتر، قانون مدار تر، عقلگراتر، با گرایش عاطفی بهتر، اتحاد پذیر تر، واقع بین تر و مردمی تر بار آورده بود، البته این به این معنی نبود که این روشنفکران بدون عیب هستند. این یعنی گرایشهای جنبشی نو در ذهن و روح روشنفکران تقویت و بر گرایشهای شورشی کهنه مذهبی افراطی، ناسیونالیستی افراطی و قومگرایی افراطی آنها غلبه کردند. در زمان مشروطه کم کم روشنفکران، واقعگرایان و مشروطه خواهان بیشتر پایگاه تودهای پیدا میکردند.
به توپ بستن مجلس به دستور روسها:
انگلیس، روسیه و مذهبیهای افراطی، ناسیونالیستهای افراطی به محض اینکه رشد وضعیت روشنفکری را دیدند. شدیدا با آن مخالفت کردند. اول روسها مجلس را به توپ بستند و تعداد زیادی از مشروطه خواهان را کشتند تا گرایشهای جنبشی نوآورانه روشنفکری را تضعیف کنند. افراد روشنفکر را شکار میکردند، مثل احمد کسروی که در دادگاه با کارد توسط مذهبیهای افراطی ناجوانمردانه کشته میشود. اما گرایشهای جنبشی نو آورانه روشنفکری در جنگ با گرایشهای شورشی مذهبی کهنه افراطی، ناسیونالیستی کهنه افراطی و قومگرایی کهنه افراطی چندان شکست نخورد. اما جنبش مشروطه نازا ماند. چند سالی طول کشید تا این گرایشهای جنبشی روشنفکرانه و واقعگرایانه از نو در ذهن، روح، عقل و احساس روشنفکران، واقعگرایان و بسیاری از مردم از نو رشد و تقویت شوند و در جنگهای خودشان با گرایشهای شورشی مذهبی افراطی، قومگرایی افراطی، ناسیونالیستی افراطی بحران جامعه از نو بالا میرفت و مردم آماده برای یک انقلاب دیگر با گرایشهای جنبشی مردمی میشدند.
کودتای رضا شاه همراه با جنگ شورشها و جنبشها:
اما این دفعه هم انگلیس و روسیه برای اینکه انقلاب دیگری با گرایشهای جنبشی روشنفکرانه مثل انقلاب مشروطه شکل نگیرد و کنترل ایران از دست انگلیسیها و روسها خارج نشود با هم از نو به توافق رسیدند و این دفعه با کودتای رضاشاهی جلوی یک انقلاب با گرایشهای جنبشی مردمی که میتوانست ادامه راه جنبش مشروطه باشد را گرفتند، یعنی با این کودتا جلوی رشد همه جانبه مردم، جلوی انعطاف پذیری مردم، جلوی انتقادپذیری مردم، جلوی قانونمند شدن بیشتر مردم را گرفتند تا مردم از گرایشهای شورشی مذهبی افراطی، ناسیونالیست افراطی و قومگرایی افراطی خودشان که چندین قرن بر ذهن، روح، عقل و احساس آنها غلبه و حکومت مطلقه داشتند فاصله نگیرند و به هر چه گرایش جنبشی نو آور روشنفکری و واقعگرایانه بود پشت کنند. با این کودتا رضاخان میرپنج در مرکز این جنگهای شورشی و جنبشی قرار گرفت و به همان دعواها و بگیر و ببندها ادامه داد اما زیر کنترل خود و اربابانش.
علت اصلی دیکتاتوری رضا شاه چه بود؟
چون اولا جامعه ایران بی سواد و عقب افتاده با گرایشهای شورشی مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی بود. دوم خود رضا شاه سواد درست و حسابی نداشت. سوم رضاشاه خودش نیز گرایشهای شورشی ناسیونالیستی کهنه و تا حدودی هم گرایشهای شورشی کهنه مذهبی داشت که همه اینها از جامعه عقب افتاده ایران سرچشمه میگرفتند. چهارم به خاطر کم سوادی در ذهن و روح خودش گرایشهای جنبشی نوآورانه خیلی ضعیفی توأم با توهم و خیال پردازی داشت که در ذهن و روح او زیر سلطه گرایشهای شورشی ناسیونالیستی رضا شاه بودند. پنجم گرایش شورشی ناسیونالیستی افراطی قوی و گرایش جنبشی ضعیف در ذهن و روح رضا شاه او را مجبور میکردند که ذهن کم عقل، خیالپرداز داشته و کمبود زیادی پیدا بکند. از روی کم عقلی برای رفع این کمبودها میبایستی به زور و قدرت مطلقه اتکا میکرد. ششم همین خصلت دیکتاتوری رضاشاه مانع میشد که قبایل دیگر در حاکمیت سهمی از قدرت داشته باشند، البته این قبایل مثل رضاشاه گرایشهای شورشی مذهبی و ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی داشتند. اما رضا شاه از آنها میخواست که زیر سلطه او بروند و خودش را در جامعه ایران بر حق تر از آنها میدانست و آنها را با زور سرکوب کرد و خودش شد دیکتاتور با گرایشهای شورشی ناسیونالیستی افراطی به تمام معنی که هیچ گرایش شورشی قومگرایی دیگری را تحمل نمیکرد. هفتم گرایشهای شورشی ناسیونالیستی افراطی رضاشاه گرایشهای جنبشی را ضعیف و زیر سلطه خود آورده، در نتیجه کم عقلی، بی منطقی، انعطاف ناپذیری، انتقادناپذیری در ذهن و روح او زیاد بود و رضا شاه در درک واقعیات اجتماعی و محیط زیست کم میآورد. به همین خاطر در برابر روشنفکران و واقعگرایان با عقلگرایی بالا احساس کمبود عقلی میکرد، البته این روشنفکران خیلی کامل نبودند. اما از رضا شاه مسائل را بهتر درک میکردند. او فقط روشنفکران و عقلگرایانی را قبول میداشت که زیر سلطه خودش باشند و یا ارباب انگلیس و روسیه آنها را سفارش کرده باشند، پس بنابراین جامعه دو قطبی و خود رضا شاه در جنگ با مردم با گرایشهای شورشی مذهبی افراطی، ناسیونالیست افراطی و روشنفکران شریک و خود رضا شاه برای حفظ حکومت مطلقه خودش در مرکز این جنگها قرار گرفته بود. او قبایل را سرکوب و بسیاری از روشنفکران را که زیر بار حرفهای زور او نمیرفتند را دستگیر و زندانی و اعدام کرد، از جمله دکتر مصدق را سه سال زندانی کرد تا با زور و سرکوب جنگهای گرایشهای شورشی و جنبشی افراد را ملایمتر و برای مدتی آنها را در کنترل خود و اربابانش داشته باشد. مذهبیهای افراطی، بخصوص آخوندها هم اهل بخیه بودند و رضاشاه پشت پرده با آنها بده و بستان داشت، مثلا کشف حجاب کمک به تبلیغات مذهبی افراطی کرد. اربابان، بخصوص انگلیس هم همین وضعیت خراب را کنترل شده میخواستند تا جامعه دو قطبی و مانع یک انقلاب مردمی شوند. رضاشاه از نظر عقلی و علمی ضعیف و به انگلیس و روسیه وابسته بود. این اربابان توسط او و حکومت دیکتاتوری او کنترلی هم بر جامعه ایران داشتند. انگلیس، روسیه و رضا شاه چهار چشمی مواظب روشنفکران و واقعگرایان بودند که آنها گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبشی مردم را با هم آشتی ندهند تا تعادلی نسبی بین گرایشهای جنبشی روشنفکری و گرایشهای شورشی مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی مردم بوجود نیاید.
کشف حجاب رضا شاه:
گرایشهای شورشی ناسیونالیستی رضاشاه قوی بودند. در ذهن و روح خود گرایشهای شورشی مذهبی افراطی کمتر داشت و از گرایشهای شورشی مذهبی چندان خوشش نمیآمد. برای خیلیها از جمله رضاشاه کاملا روشن بود که مذهب یکی از مهمترین عاملهای عقب افتادگی و بی سوادی جامعه ایران بوده و هست، ولی نقش ناسیونالیست افراطی را در عقب ماندگی و بی سوادی دست کم میگرفتند. آنها نمیدانستند که اینها همه درست یا غلط در رابطه با هم رشد و همدیگر را خوب یا بد تقویت میکنند. رضا شاه تحت تاثیراتی که از زندگی غربی گرفته بود فکر میکرد که این مذهب و حجاب هستند که بیشترین مانع را برای پیشرفت بوجود آورده و میآورند. با کشف حجاب جامعه را دو قطبی تر کرد. بسیاری از مردم از این سیستم متمایل به غرب زده شدند و این ترمز جلوی پیشرفت و روی آوردن مردم به غرب را گرفت. به خاطر عقبماندگی و افراطگرایی و اعمال نفوز خارجیها اصلاحات هم تا حدی باید پیشرفت میکردند که فقط قدرت دیکتاتوری رضاشاه را تثبیت کنند.
سقوط رضا شاه و حکومتش:
این اصلاحات نیمبند باعث پیشرفت چندانی نمیشدند و نوجوانان و جوانان و روشنفکران عقلگرایی و واقع بینی بیشتری پیدا نمیکردند و از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی پریشان و نتوانستند متحد و کشور را از زیر سلطه رضاشاه و یاران کم عقلش بیرون بکشند. اگر چنین میشد زمینهای فراهم میشد که تا گرایشهای شورشی و گرایشهای جنبشی در ذهن و روح مردم با هم آشتی و از تضادهای خودشان بکاهند و در ذهن، روح، عقل و احساس مردم انعطاف پذیرتر، انتقادپذیر، قانونمدارتر، منطقی تر و منظم تر شوند، این یعنی یک انقلاب درونی. این را رضاشاه و اربابانش نمیخواستند. وقتی این شرایط آشتی کردن فراهم نشد برای کنترل کردن اوضاع و حفظ قدرت دیکتاتوری خودش که بیشتر از گرایشهای ناسیونالیستی افراطی شورشی خودش و کمی هم از گرایشهای مذهبی خودش سرچشمه میگرفت، رضاشاه همه چیز را انحصارگرانه و با زور جلو میبرد. نه فقط رضاشاه پایگاه تودهای پیدا نکرد، بلکه بیش از حد از مردم فاصله گرفت و جنگهای شورشی او با مردم شدید تر و نوک پیکانش را به طرف تمام مردم، از جمله روشنفکران، مردم عادی، ناسیونالیستها، مذهبیها و اقوام دیگر گرفت و برای حفظ قدرت شورشی دیکتاتوری خود مردم را زندانی، شکنجه، اعدام میکرد، بخصوص روشنفکران را. اربابانش هم او را راهنمایی و تحسین میکردند. در این جنگهای شورشی با رضا شاه، مذهبیهای افراطی، قومگرایان افراطی، ناسیونالیستهای افراطی با هم از یک طرف و از طرف دیگر با روشنفکران با تمام اختلافاتشان موقتا با هم کنار آمدند و در جنگهای خود بیشتر رژیم رضاشاه را هدف قرار دادند که جامعه را غارت کرده و به مرز جنگ و قحطی دیگر کشانده بود. کنترل جامعه از دست رضاشاه خارج و این جنگهای شورشی از انقلاب دیگری سر در میآوردند و هر آن ممکن بود که کنترل به دست مردم و روشنفکران بیفتد.
تبعید رضا شاه به جزیره موریس:
انگلیس، روسیه، مذهبیهای افراطی و ناسیونالیستهای افراطی که خواهان تغییرات اساسی نبودند و فقط دنبال راه حلهای سرهمبندی و سطحی بودند و نمیخواستند که نمایندگان واقعی مردم کنترل کشور و مردم را در دست بگیرند رضا شاه که دیگر به دردشان نمیخورد را از قدرت بر کنار و او را به جزیره موریس تبعید کردند تا جلوی یک انقلاب مردمی را گرفته و مانع از پیروزی صد در صدی روشنفکران و مردم انقلابی شوند. اما این دو رقیب، یعنی انگلیس و روسیه از همدیگر واهمه و ترس داشتند که مبادا یکی از آنها بخواهد به ایران لشگر کشی و ایران را تصرف کند. به همین خاطر هر دو به ایران نیرو وارد کردند که مانع از زیاده خواهی هم شوند. اما برای جلوگیری از یک انقلاب دکتر محمد مصدق را از زندان پس از سه سال آزاد میکنند تا او تا حدودی آشوبها را بخواباند. شادروان دکتر محمد مصدق با وجودی که مخالف انگلیس و روس و مخالف رضاشاه و رژیم او و کارهایشان بود. اما او برای جلوگیری از انقلاب که به خاطر آشفتگی بیش از حد ممکن بوده با یک جنگ داخلی و کشت و کشتار و قحطی بیشتر همراه باشد مجبور میشود که دست به یک کار نیم بند بزند تا جلوی خون ریزیها را بگیرد و یک جبهه ملی درست کند که تا شاید از بحرانهای داخلی بکاهد. ادامه مطلب در بخش سوم میآید.
این مطلب قسمتی از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر کردهام.
موفق و پیروز باشید. پاینده و جاویدان ایران عزیز ما
اکبر دهقانی ناژوانی
انقلاب مدرنِ ملّی و نیاز های فوریِ آن، علی میرفطروس
نیازِ مهم برایِ گسترش اعتصابها، کوروش گلنام