Monday, Oct 31, 2022

صفحه نخست » «مرگ بر ستمگر...»، یا بازگشت سانچو پانزا؟ محسن بنایی

Mazdak_Bamdadan2.jpgزمان برای خواندن: ۵ دقیقه

سروانتس شاهکار جاودانه خود "دون کیشوت" را چنین آغاز می‌کند: «در روستائی در مانچا، که دوست ندارم نامش را بیاد بیاورم، در گذشته‌ای نه چندان دور یک هیدالگو (طبقه پائین اشراف) زندگی می‌کرد. یکی از آنهایی که یک ژوبین، یک نیزه، یک سپر کهنه، یک اسب لاغر و یک سگ تازی برای شکار دارند».
این هیدالگو بسیار فراتر از رمان سروانتس به یک نماد جهانی برای انسانهایی فرارُسته که در "گذشته" می‌زیند و همه پیوندهای خود را با اکنون گسسته‌اند، گذشته‌ای که خود یکسر پندار و خیال است. دون کیشوت چنان شیفته نبردهای افسانه‌ای شهسواران است، که نمی‌تواند تاریخ را از افسانه، پندار را از راستینگی و گذشته را از اکنون بازشناسد. این چنین است که این هیدالگوی زندانی در پندار و افسانه زره بر تن می‌کند، نیزه بر دست می‌گیرد و بر اسب می‌نشیند، تا رخدادهای پندارین دیروز را در بستر راستین امروز بازبیآفریند.

انقلاب اسلامی ۵۷ در کنار همه ویرانگریهایش یک طبقه از نجیب‌ادگان سیاسی را پدید آورد که تا به امروز پهنه سیاست ایرانی را از آن خود، و تنها و تنها از آن خود می‌دانند و به هیچ روی سر کناره‌گیری از آن را ندارند. شیفتگی آنان به روزگار شهسواریشان در خانه‌های تیمی و گروههای جنگ چریک شهری‌ چنان ژرف است، که از یک سو راه به افسانه‌سرائی و شکوه‌بخشی (glorification) به گذشته خویش، و از دیگر سو به اهریمن‌سازی (demonization) دشمنانشان برده است. بدینگونه این هیدالگوهای جهان سیاست ایرانی که در پندار و اندیشه دچار یک زمان‌پریشی ژرف تاریخی‌اند، با یاد آن روزگار پرشکوه در هر گوشه‌ این جهان اهریمنان آدمخوار روزگار شهسواری خویش را بازمی‌بینند که باید بر آنان تاخت.
دون کیشوت می‌گوید: «اکنون بخت بیشتر از آن به ما روی کرده است، که آرزو می‌توانستیم کرد؛ زیرا همانگونه که می‌بینی، سی غول و شاید بیشتر پدیدار شده‌اند، که برآنم با آنها بجنگم و از پایشان درآورم» و سانچو پانزا پاسخ می‌دهد: «سرورم! اینها که شما می‌بینید، غول نیستند. آسیابهای بادی‌اند!»
نجیب‌زادگان سیاست ایرانی نیز در پندار آنچه که برایشان در آن روزگار افسانه‌ای اهریمنی می‌نمود، در سال ۱۴۰۱ و در کوران انقلابی که می‌رود تا طومار زندگی رژیمی تبهکار، واپسگرا و زن‌ستیز را در هم بپیچد، بر اسب لاغر خود نشسته‌اند و به ستیز با پادشاهی سرگرمند، که در سال ۱۳۵۹ جهان را وا‌گذاشته است. این "شاه ستمگر" برای آنان از جنس همان هیولاهایی است که دون کیشوت پندارباف و زندانی در گذشته بدانها می‌تازد:
اگر خود او امروز دیگر نیست، می‌توان یک آسیاب بادی را یافت، آن را شاه ستمگر پنداشت و بر آن تاخت!
من در اینجا از پرداختن به این نکته که شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» تنها و تنها برای شکاف‌افکنی میان براندازان ساخته و پرداخته شده است، می‌گذرم. به این نیز نمی‌پردازم که سردهندگان این شعار آشکار و بی‌پرده به ما می‌گویند تنها با ستمگری شاه و رهبر سر ستیز دارند و یک رئیس‌جمهور جنایتکار مانند پوتین یا یک جمهوری دوزخی مانند کره شمالی را با جان و دل می‌پذیرند. نگاه ژرفتر به سرچشمه این شعار را نیز، که برای نخستین بار پس از کشتار گسترده آبان ۹۸ و در ۱۶ آذر همان سال و در زیر نگاه همدلانه حراست داشگاه و بسیج دانشجویی سرداده شد، به زمان دیگری وامی‌گذارم. در اینجا من تنها به رفتارشناسی و ریشه‌های روانی-اجتماعی یک شعار می‌پردازم، که در کنار بازپخش سرودهای انقلاب فاجعه‌بار اسلامی‌، نشانگر نوستالژی بزرگ بازماندگان نسلی شکست‌خورده است که هنوز آن رخداد ویرانگر را می‌ستاید و از یاد آن دل خوش می‌دارد، واگرنه امروز هیچ شاهی، نه دادگر و نه ستمگر، در هیچ‌کجای ایران بر سر کار نیست که کسی بخواهد خواهان مرگ او باشد.
سردهندگان شعار مرگ بر ستمگر، شهسواران بازمانده از یک روزگار سپری شده‌اند. رویه دیگر این پدیده ولی بسیار اندوهناکتر است: آن دسته از جوانانی که انقلاب ویرانگر ۵۷ را به چشم خود ندیده‌اند، ولی پیگیرانه شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه‌رهبر» را سر می‌دهند، در درون این نمایش تراژیک حتا دون‌کیشوت هم نیستند. آنان نقش سوگ‌برانگیز سانچو پانزای کم‌‌دانشی را بازی می‌کنند، که خود نیز نمی‌داند چرا سوار بر الاغ، در پی شهسواری درهم‌شکسته روان شده است:
شهسواری که زندانی گذشته‌ پندارین خویش است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy