هر قلمرو فرهنگی/ سیاسی با مرزهای معین که دارای ارتش و دولت است کشور نامیده میشود. در یک کشور، هنجارهایی به شکل رفتاری نمود پیدا میکنند که سازگار با جامعه و دولتاند. در واقع هنجارها، جامعه و دولت در هر زمان و مکان بایست در سازگاری با هم قرار گیرند در غیر اینصورت بحران اجتماعی و سیاسی دامنگیر خواهد شد. حفظ کشور، جامعه و امنیت آنها بوسیله نهادهایی مانند ارتش و پلیس و مجموع نهادهای مرتبط با آنها تأمین میگردد. مردم در هنجارهای اجتماعی به شکل حقیقی و حقوقی حق بکار گرفتن ابزار خشونت را به چنین نهادهایی واگذار میکنند تا امنیت آنها را فراهم آورند. هنجارها بمرور و در طول زمان بر اثر تحول اجتماعی و رفتارهای نسلهای از راه رسیده تحول مییابند. هرگاه این تحول به دیده حاکمان نیاید و با آن سازگاری نشان ندهد و مقاومت کند، امنیت مردم از سوی حاکمان به مخاطره میافتد. این همان اتفاقی است که ما در ایران شاهدش هستیم؛ حکومت که قرار بود با در اختیار داشتن ابزار خشونت، امنیت فرد و اجتماع را تضمین کند، اکنون دارد آن ابزار را علیه آنها بکار میبرد. و این یک پارادوکس است میان شیوه حکومت و هنجارهای جامعه. چگونگی حل این پارادوکس بر میگردد به اِعمال قدرت هر یک از آنها.
پس از پیروزی "انقلاب" مشروعه ۵۷ و تأسیس جمهوری اسلامی به کمک مردم، سیاست داخلیِ اسلامیزه کردنِ همه ابعاد و اشکال جامعه و در سیاست خارجی صدور انقلاب اسلامی در دستور کار این نظام اسلامی تازه تأسیس، قرار گرفت. این امر فقط از طریق در اختیار داشتن ابزار خشونت و موسسات مالی و آموزشگاههای اسلامی و تبلیغات میتوانست صورت پذیرد و موفقیت نسبی کسب کند. مردم برای اجرای عدالت در جامعه و ایمن ساختن آنها به این امر گردن نهاده بودند. حکومت که قصد دیگری در سر میپروراند "بر خر مراد سوار" شده بود. این قصد چیزی نبود جز اجرای عدالت اسلامی و تبدیل ملت به امت، که در واقع تبدیل جامعه به شبه جامعه اسلامی بوده است. اینها ممکن نمیشدند مگر با بکاربردن همه جانبهی ابزار خشونت. حکومت جمهوری اسلامی از روز نخست تأسیس، حکومتی خشونت طلب بود. از اعدام پشت بام مدرسه رفاه تا لشگرکشی به مناطق کردستان و ترکمنستان ایران و کُشتار مردم این مناطق، معطوف به خشونت دولتی بوده است. اعدام و کشتار در ذات خدای اسلام است. کشتار و اعدام از سوی حاکمیت نمایندگان چنین خدایی، یعنی فرقه شیعی حاکم بر ایران، از صفات چنین ذاتی برخاسته است. در سیاست خارجی نیز حکومت اسلامی با زبان خشونت و تحمیل قدرت اسلامی سخن میگوید؛ پس از به آتش کشاندن منطقه ما، اکنون به یاری پوتین برخاسته و با کمک نظامی به پوتین مشغول کُشتار مردم اکراین است.
از تأسیس جمهوری اسلامی تا انقلاب دموکراتیک نسل امروز ایران، چهل و چهار سال میگذرد. در این مدت زمانی و حتا در جنبش سبز تا دی ۹۶، مردم به حکومت فرصت کافی داده بودند تا شیوههای مدیریتی جامعه را تغیر دهد. آراء مردم بنفع اصلاح طلبان حکومت، در راستای مدارای مردم بود نسبت به حکومت تا به چنین تغیری در مدیریت سیاسی جامعه گردن نهد. اما این امر نه در سرشت این نظام بود و نه اصلاح طلبان حکومت به دلیل معذوریت اسلامی و تلاش در حفظ نظام، میتوانستند نیرویی باشند در ایجاد چنین تغیری. در آبان ۹۸ توهم مردم نسبت به تحول در شیوه مدیریتی از سوی نظام و نیز اثرگذاری اصلاح طلبان در آن، شکسته شد. با وجودی که مردم در آبان ۹۸ به نقطه "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تموم ماجرا" رسیده بودند اما نسبت به خشونت دولتی حالت تدافعی داشتهاند. ابزار خشونت در دست حکومت که میبایست در خدمت تأمین امنیت مردم باشد، از سرکوبی خونین کردستان تا امروز بر علیه مردم قرار گرفته شد.
امروز دیگر ظرفیت مدارای مردم نسبت به حکومت و اصلاح طلبیاش به پایان رسید. وضعیت انقلابیِ امروز که زمینهاش باز میگردد به ماجرای "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تموم ماجرا"، نتیجه همین پایان ظرفیت مدارای مردم نسبت به حکومت و اصلاح طلبیاش است. اصطکاک واقعی میان مردم و حکومت منجر به انقلاب زن، زندگی، آزادی شد که با کشته شدن مهسا امینی به دست عربده کشان اسلام، حکومت را غافلگیر کرد. ابزار خشونت یا ابزار نظامی در دست حکومت که قرار بود در راستای امنیت کشور، جامعه و مردم باشد بر علیه مردم بکار افتاد. اکنون که حکومت به خاطر ناکارآمدی مدیریتی از سوی مردم کاملاً منزوی شده و در ذاتش نیست تا با انقلاب زن، زندگی، آزادی همراه شود، به سرکوب خونین رو آورده و بی حد و مرز مشغول اِعمال خشونت علیه جوانان بپاخاسته ایران است. عمل خشونتِ بی وقفه و کُشتار جوانان، عکس العمل خشم را بهمراه دارد و این خشمی است طبیعی برای سیطره یافتن به خشونت حکومتی. انقلاب نوین نسل جوان میخواهد بر این خشونت که در اشکال متفاوت بر جامعه تحمیل شده غلبه کند تا با در اختیار گرفتن ابزار خشونت، امنیت خود و جامعه را تضمین کند. بنابراین این انقلاب تهاجم خشمی است بر قلب خشونت. خشونت پرهیزی اصلاح طلبان حکومتی که همواره سمت و سوی مدارا با حکومت را داشته اقبال خود را از دست داده و در نزد نسل جوان ایران که موتور اصلی حرکت این انقلابند، بی اثر شده است. تهاجم همه جانبه به مراکز خشونت حکومتی جهت بی اثر کردن آن، حق همگانی است.
اینکه خاتمی میگوید: "جامعه رو بسوی آزادی و زندگی دارد" یا "خشونت را با خشونت نمیتوان پاسخ داد"، سخنی ست شیادانه. یکم به این دلیل که "زن" را از "زن، زندگی، آزادی" حذف کرده تا صدای انقلاب را نشنود. و دوم به این دلیل که عکس العمل اِعمال خشونت حکومتی در حق مردم و کُشتار آنها، خشم علیه حکومت است که به اشکال گوناگون بروز کرده و این خشم تا پیروزی و مغلوب کردن حکومت و خشونتش، تداوم خواهد داشت. وقتی آدمی کمترین حق در ارتباط با زندگی اجتماعی و شخصیاش نداشته باشد و همه راهها بر آنها مسدود شده و طاقت طاق شود و علاوه بر اینها، خشونت هم بر وی روا گردد دیگر این انسان آهن که نیست تا حس خشم در وی لبریز و سرریز نگردد. خشم یک وضعیت روانی و اقدامی است در مقابل رفتار نیروی تهدید کننده، تا وی را متوقف کند. روانشناسان خشم را حالت طبیعی انسانها برای رها شدن از خطر تعرض کننده میدانند که وی را تهدید میکند. بروز این حسِ طبیعی (خشم) که عکس العمل است در مقابل تعرضِ خشونت بار تحمیل شده، بهیچوجه مساوی با خشونت که بر تو اِعمال گردیده نیست. مگر اینکه اصلاح طلب حکومتی باشی و بخواهی این حس طبیعی را، در انسان منکر شوی. بنابراین فوران خشم انقلابی، خشونت نیست علیه آن و علیه سیاستِ "مدارا" و "خشونت پرهیزیِ "اصلاح طلبان حکومتی است که از مدتها پیش، قصد آشتی با حکومت فاشیست اسلامی را در سر پروراندهاند.
نیکروز اعظمی