Monday, Nov 28, 2022

صفحه نخست » ریشه‌های جباریت در جامعه‌ی ایران، عزت مصلی‌نژاد

Ezat_Moslinejad.jpgجامعه ی ایرانی ازدیربازتاکنون ازنوعی جبٌاریت ریشه ای رنج برده است. تا به امروز نه تغییرحکومت ها این جبٌاریت را ازبین برده است ونه حتی دگرگونی کل نظام سیاسی. مردم ستمدیده ی ایران همواره اسیر چنگال خونین مستبدین خون آشام، تک سالار، خود محور بین و بی مرام بوده اند: چه شاه و چه خمینی (و دنبال چه هایش). اینکه کدام کمترمستبد بوده اند درکل موضوع ازاهمیت چندانی برخوردارنیست. مسئله ی مهم این است که در هیچ یک از این رژیم ها، قدرت سیاسی از پائین به بالا تفویض نشده ودرنیتجه مردم نه قدرت داشته اند ونه تقریبا صدائی. تحت شرایط کنونی فرهنگی ـ سیاسی، واژگونی نظام جمهوری اسلامی نخستین گام ضروری در مسیر پر پیچ و خم تحقق یک جامعه ی آزاد، دموکراتیک و عادلانه در ایران است. هدف از این نوشتار بررسی اجمالی ریشه های شقاوت واستبداد درجامعه ی ایرانی وارائه راهکارهایی برای آینده است.

شیوه ی تولید آسیایی و استبداد شرقی

ازاوایل دهه ۱۸۵۰ کارل مارکس ازشیوه ی تولید ویژه ای سخن گفت که علاوه برشیوه های برده داری و فئودالی، و متمایز از آنها، بر بخش های بسیاری از جامعه ی بشری (هند، مصر، ایران٬، چین و نظایر آنها) حاکم بوده است. خصوصیات جوامعی که شیوه ی تولید آسیایی برآنها حاکم بوده به قرارذیل ترسیم شده است:

۱ـ این جوامع با کم آبی مشخص شده اند. مشکل آب و تقسیم آن همواره ضرورت دوام وبقای جامعه را تشکیل داده است.

۲ـ مالکیت خصوصی زمین وجود نداشته وزمین کلاً به دولت تعلق داشته است.

۳ـ طرح های بزرگ زیربنایی مانند راهسازی وشبکه های آبیاری توسط دولت انجام می پذیرفته است.

۴ـ دراین جوامع نظام برده داری دررابطه با کشت وسیع زمین بوجود نیامده ویا حداقل نقش مسلط نداشته است.

۵ـ کشاورزان اغلب به صورت اشتراکی درجوامع روستایی زندگی می کرده وبه شکل جمعی به دولت بهره ی مالکانه ومالیات می پرداخته اند.

۶ـ دولت با کنترل زمین، منابع آب، تقسیم آب و اجرای طرح های عظیم به عنوان کارفرمای کل درجامعه قد علم می کند وقدرت مطلق می یابد.

۶ـ برخلاف جوامع غربی که طیقه ی مسلط دولت را کنترل می کرده است، دراین جوامع این دولت است که نقش مستقل وفراطبقاتی پیدا می کند و طبقات مسلط را کنترل می کند.

۷ـ دولت به عنوان ارباب بلامنازع طبیعت، نقش خدای گونه پیدا می کند به نوعی که یا خدا می شود ویا نماینده ی خدا برروی زمین. خدا درجوامع شرقی تجسمی است ازیک دولت مستبد که همه جا حضوردارد وازقدرت مطلق برخورداراست. چنین دولتی توسط گروهی ازروحانیون ونظامیون سرسپرده حمایت می شود. دادن لقب «خداوند» به شاه وضرب المثل «شاه سایه ی خداست» نمودارنقش آسمانی دولت است، همچنین شعرمعروف فردوسی:

چه فرمان یزدان چه فرمان شاه

که یزدان خدا هست و شه پادشاه.

۸ـ جوامع شرقی محکوم به سکون اند ومردم محلی ازاعراب ندارند.

مارکس هرگزتحلیل عمیق وهمه جانبه ای ازجوامع شرقی ارائه نداد. اودرنامه ای که به انقلابی روسی میخائیلوفسکی می نویسد اعلام می دارد که تحقیقات او فقط درمورد شرق است. او با رشد جنبش های انقلابی در روسیه، درسال های واپسین عمرخود تغییراتی درنظرات خود بوجود می آورد ودرنامه ای به یکی ازمردم گرایان روسیه خاطرنشان می سازد که روسیه که زمانی سنگرارتجاع دراروپا محسوب می شده است، امروز به صورت سنگر انقلاب درآمده است. درزمان استالین، برخی از محققین روس تحقیق درمورد جوامع آسیایی و استبداد شرقی را از سر می گیرند که متاسفانه کارشان فارغ از فضل فروشی ولفاظی نیست. طی سالیان بعد محققین غیرمارکسیست نیزدراین رابطه دست به یک رشته تحقیق می زنند که هیچ کدام ازآنها جامع ومانع نیست. ازآنجا نظریه ی شیوه تولید آسیایی به تنوع جوامع آسیایی وغیرآسیایی که با مشکل کم آبی واقتدارهمه جانبه ی دولت روبرو بوده اند پاسخ نمی گوید، این دیدگاه امروزچندان طرفدارندارد. تاکید بیش از حد بر استبداد شرقی می تواند به نژاد پرستی وبدبینی نسبت به جوامع شرق منجرشود وبه این نظردامن زند که شرق ازنظرساختاری استبداد زده است وهرگونه تلاش برای دست یابی به آزادی و استفراردموکراسی دراین جوامع مانند کوبیدن آب درهاون است.

امپراطوری و امپراطور

مشهوراست که امپراطوری را نخستین بار ایرانیان بوجود آورده اند. اصطلاح امپراطوری برای بیان یک دولت مقتدربکارمی رود که اقوام وملیت های متعددی را به زور (واغلب بدنبال لشکرکشی های متعدد جهانگشایانه) به زیرپرچم خود درآورده است. درامپراطوری ها معمولاً یک قوم است که بردیگراقوام تسلط دارد. عدم تجانس اقوام وملیت های تشکیل دهنده ی امپراطوری، منافع متضاد آنان وتمایل شان به گریزازمرکزمستلزم ایجاد نظام دقیق جاسوسی، ایجاد رعب و وحشت، ترس از امپراطور، تفتیش عقاید و سرکوب وحشیانه است.

اگربه تاریخ ایران نظری حتی کوتاه بیفکنیم به آسانی درمی یابیم که امپراطوری ها درایران نقش مهمی را دردوام وبقای جبٌاریت ایفا کرده ند. ایرانیان همواره توسط امپراطوری های خودی وغیرخودی سرکوب شده اند و صدایشان خفه شده است. ازلوحه ی «حقوق بشر» کورش که بگذریم (که آنهم به درستی نمی دانیم آیا سندی مخلصانه برای ترویج حداقل موازین انسانی بوده است و یا ابزاری دیپلماتیک برای ادامه ی تسلط بر دیگر اقوام)، امپراطوری هخامنشی یک امپراطوری نظامی است که به سبب خصلت سرکوب گرایانه اش کمترین اهمیتی برای رشد علم وفلسفه قائل نیست. می گویند داریوش جاسوسانی به ساتراپ های تحت سیطره اش می فرستاد که آنان را چشم و گوش پادشاه می خواندند. او که خود با تقلب به امپراطوری رسیده بود، دستور داد پوست یکی از قضات، که مخالف میلش قضاوت کرده بود، بکنند و سپس پسر قاضی معدوم را مجبور ساخت که بر پوست پدر بنشیند و به قضاوت بپردازد. این درزمانی بودکه دریونان اندیشه های فلسفی تکوین می یافت. متاسفانه به سبب خصلت نظامی گری امپراطوری هخامنشی درایران چیزی مشابه شهرـ دولت یونانی پدیدارنشد واگرشد ما خبرنداریم چراکه تاریخ مارا دیگران نوشته اند. تاریخ نویسانی که برای تحول ونطورتمدن بشری دل سوزانیده اند ازاینکه خشایارشا درجنگ با یونان شکست خورد ابرازشادی می کنند وبرآنند که پیروزی وی رشد دانش، هنر و فلسفه را متوقف می ساخت.

عدم ارتباط با مردم، جباریت مطلقه، سرکوبگری و فساد باعث شکست ایرانیان ازاسکندرمقدونی ورفتن زیرسلطه یک امپراطوری بیگانه شد. اسکندروجانشینانش هزاران برده ازایران و مناطق تحت سلطه به یونان فرستادند وسیاست سرکوب را ادامه دادند. دراین دوران اگرچه فرهنگ یونانی ـ رومی با فرهنگ شرق پیوند خورد وازدوج زنان شرقی با سربازان یونانی مجاز شناخته شد، لیکن امپراطوری جدید (سلوکیان) کمترتوجهی به رشد علم و فرهنگ نشان داد. می گویند اشکانیان قومی عدالت پروربوده اند، لیکن متاسفانه از آنان آگاهی چندانی نداریم.

امپراطوری ساسانی با توطئه وخونریزی متولد شد ومفتضحانه توسط مسلمانان بادیه نشین منقرض گردید. ساسانیان نوعی جامعه ی بسته و نظام کاستی راایجاد کردند که حرکت ازکاستی به کاست دیگرمجازات مرگ داشت. مشهوراست که یکی ازکشاورزان که خدمت بزرگی برای خسرو انوشیروان انجام داده بود ازاوخواهش کرد که اجازه دهد فرزندش به تحصیل اشتغال ورزد. انوشیروان این درخواست را بخاطرآنکه نظام اجتماعی جامعه را بهم می زند، قاطعانه رد کرد. همین انوشیروان بود که به کمک روحانیون زرتشتی (متحدان اصلی دولت) ومطران های مسیحی بیش ازده هزارمزدکی را زنده به گورکرد. زمانی که یکی ازدبیران درجلسه ای همگانی ازاوخواست که ازبارمالیات رعیت اندکی بکاهد دستورداد آنقدردواتش را برسرش بکوبند که بمیرد. می گویند انوشیروان درسال های پایانی عمرخود زنجیری بزرک ازکاخ به بیرون کشید که هرکس شکایتی دارد آنرا به حرکت درآورد. بیدادگری های پی درپی جبٌارزمان چنان مردم را وحشت زده کرده بود که هیچ کس جرات نکرد به زنجیرنزدیک شود. سرانجام خرگازری که صاحبش آنرا رها ساخته بود، احتمالا برای خاراندن بدن، خودرا به زنجیرمی مالد. انوشیروان گازر را مجبور می کند که ازخرپیرنگهداری کند وازتاریخ رسمی لقب عادل می گیرد. احمد بیرشک دراین رابطه چه نیکوسروده است:

عدل نوشروانیش باورنبود

آن خربیچاره گرخود خرنبود

جبٌاریت وفساد امپراطوری های ایران ورم وجنگ های پیاپی وفرساینده بین این دو باعث انقراض هردو امپراطوری وسلطه ی مسلمانان می گردد. مسلمانان فاتح به تقلید ازایرانیان ورومیان خود به تشکیل امپراطوری دست می زنند که جبنه ی روحانی ومطلق دارد ودرآن امپراطور (خلیفه ی مسلمین) نماینده ی خداست. این تنها امویان نبودند که سیاست برتری عرب ازعجم وسرکوب شدید اقوام تحت سلطه را تعقیب می کردند، عباسیان نیز همواره سیاستی شدیداْ سرکوبگرایانه را تعقیب می کردند. مشهور است که سفّاح سرسلسله ی عباسیان کله منازه می ساخت، برفرازاجساد مرده ونیم زنده مخالفین فرشی می گسترد وبا لذت تمام می خورد و می نوشید.

طی سالیان بعد امپراطوری های غزنوی، سلجوقی، مغول و تیموری ایران را صحنه ی تاخت وتازوقتل وغارت خود قرارمی دهند که درباره ی هریک ازآنها کتاب ها نوشته شده است. دراینجا همین قدربسنده کنیم که به عنوان مثال لشکریان مغول شهرآباد وبا فرهنگ نیشابوررا با متجاوزازیک میلیون سکنه اش زیروروکردند. آنان چنان ازکشته پشته ساختند که تا دوازده روز اجساد را می شمردند. تیمورپس ازغلبه برشهرهایی که مقاومت می کردند، بردروازه های شهر کله منازه می ساخت. دراصفهان هشتاد هزارنفررا سربرید وبرسگ وگربه هم رحم نیاورد. برخی برآنند که به علت ستم تاریخی که برمردم اصفهان رفته است، آهنگ صدایشان بی شباهت به ضجه نیست.

می توان گفت که تنها امپراطوری ایرانی که پس از اسلام تشکیل شد، امپراطوری صفوی بود. ازبنیان گذاراین امپراطوری شاه اسماعیل صفوی بگوییم که دستورداد لشکریانش گوشت شیبک خان ازبک را که در جنگ کشته شده بود خام خام بخورند. اودرتلاش برای جا انداختن مذهب شیعه دستورداد دراردبیل بسیاری ازپیروان اهل سنت را زنده درآتش بسوزانند. شاه عباس اول پدر را از سلطنت خلع کرد و پسران و برادران خود را کشت . او حتی به اسرای جنگی رحم نمی کرد وگاه می شد که شخصاٌ آنان را گردن می زد. اودردربارخود پانصد جلاد داشت که دربین آنان دونفرچیگین (گوشت خام خوار) انجام وظیفه می کردند. شاه عباس درپاسخ به یک شورش مردمی در گیلان، رئیس جلادان احمد آقا میرغضب را به این منظقه فرستاد واو به مدت یک سال مردم را قتل عام کرد.

سنت قتل و غارت

می دانیم که تاریخ پرنشیب وفرازایران صحنه ی لشکرکشی های هولناکی است که هم ازجانب پادشاهان ایرانی علیه جنبش های مردمی ودیگراقوام صورت پذیرفته وهم توسط اقوام غیرایرانی علیه ایرانیان. این لشکرکشی های چه به پیروزی منجر می شده وچه شکست، نتیجه اش رشد نظامی گری، فقر عمومی، خفه کردن مردم وتقویت سنت های قتل وغارت بوده است.

شقاوت های هولناک دولتی دراغلب موارد درمتن جامعه به نمایش گذاشته می شد تا هم موجب «عبرت» همگان شود وهم قدرت بلامنازع شاهان وحکام را مورد تاکید قراردهد. آنگاه که کشتارتوجیه مذهبی پیدا می کرد مردم عادی نیزدرجنایت شرکت داده می شدند. قتل فجیع خواجه رشیدالدین فضل الله وزیر، مورخ وپزشک یهودی الاصل عصرمغول نمونه ی تاریخی این درگیری است. اورا درسال ۶۹۶ خورشیدی همراه با پسر۱۶ ساله اش بطرزفجیعی به دستورسلطان ابوسعید مغول به قتل رسانیدند وسپس تمام اعضای خانواده وحتی بستگان دورش را قتل عام کردند. مدت ها سراودرشهردست به دست می گشت و به عنوان کلٌه ی یهودی مورد طعن ولعن قرارمی گرفت. حدود صد سال بعد میرانشاه تیموری استخوان های خواجه را ازگوربیرون کشید ودرقبرستان یهودیان دفن کرد.

برخی ازاوقات خشونت ونامردمی به جایی می رسیده که برای دفع آن چاره ای جزاعمال خشونت وجود نداشته است. به عنوان مثال یکی ازپادشاهان صفوی بنام شاه صفی جنون آدم کشی داشته وبا کوچکترین بهانه ای بی گناهان به فجیع ترین شکل ممکن به قتل می رسانیده است. به دستور اوست که امیر وارسته، سخاوتمند، هنر پرور و حامی پرشور عمران و آبادی کشور امامقلی خان را همراه با هردوپسرش سرمی برند وخانواده اش را نابود می سازند. شاه صفی به دست خود وزیر خویش را با بی رحمی می کشد. او جنون آدم کشی را به جایی می کشاند که زنان حرمسرایش به اتفاق آرا تصمیم می گیرند اورا مسموم سازند. یکی ازکنیزان تازه وارد به شاه خبر می دهد. شاه صفی همان شب دستورمی دهد درباغ حرمسرا چاهی حفرکنند. آنگاه تمامی زنان را فرا می خواند، ازجمله مادر ولیعهدش (در حدود بیست زن) و همه را به چاه می اندازد وحکم می کند که چاه را ازخاک پرکنند. کارشقاوت درعصرصفوی بجایی می رسد که فرهنگ مرگ وسکون بربافت بافت جامعه مستولی می شود ومردم ازسایه خویش می ترسند. در این مورد صائب تبریز، که درآن دوران در اصفهان می زیسته، چه مناسب سروده است:

چوماه عید به انگشت می نمایندش

لبی به خنده اگر در جهان گشاده شود

کجاست فرصت و کو جرأت سخن صائب

گرفتم اینکه گره از زبان گشاده شود

نادرشاه افشاردرآغازیک جنبش رهایی بخش را سامان می دهد وتلاش می ورزد دین راازسیاست جدا کند، لیکن پس ازآنکه جای پای خودرا محکم می کند به منجلاب غارتگری، ستم و استبداد درمی غلطد. اوپس ازغلبه برهند دردهلی دستورقتل عام همگانی صادرمی کند، درایران فرزند خودرضا قلی میرزا را کوروخانه نشین می سازد وچنان نسبت به عارف وعامی بدبین می شود که کله مناره ها می سازد. جنون آدم کشی وی بجایی می رسد که سرداران نزدیکش اورا درنزدیکی قوچان به قتل می رسانند که پس ازآن این ضرب المثل رایج می گردد: «نادربه درک شد!»

آقا محمد شاه قاجار٬ که خود دست پرورده ی کریم خان زند است، به وحشیانه ترین شکل ممکن خاندان زندیه رابرمی اندازد. او درکرمان هزاران مردرا کورمی کند وهزاران زن را پستان می برد. معروف است که وی پانصد اسیررا گردن می زند ودویست وپنجاه اسیررا پیاده به سوی بم می فرستد، درحالی که هریک ازاسرا دوسربریده برگردن دارند. حاکم بم به محض رسیدن اسرا به دستورشاه همه را سرمی برد. آقا محمد خان که خود در جوانی توسط دشمنانش اخته شده بود، بسیاری از مخالفان خویش را اخته کرد. در چنین جٌوی سنگدلی و جهل دستگاه حاکم چون بختک روی جامعه می افتد و هیچ جایی برای شکوفایی علم وهنرباقی نمی گذارد. جانی خان قشقایی شعرذیل را در‌ذمٌ آقامحمد خان سرود وبلای آوارگی تا پایان عمررا نصیب خویش ساخت:

نه فهم که وصف عالیت کنم

نه ذوق که شعرحالیت کنم

نه ریش که ریشخندت سازم

نه خایه که خایه مالیت کنم

فتحعلی شاه قاجار٬ جانشین آقامحمد خان٬ به نوعی دیگرجبٌاریت عموی خودکامه ی خودرا ادامه داد. به دستوراو (واحتمالاً بنا به وصیت آقا محمدخان) صدراعظم مملکت میرزا ابراهیم خان کلانتررا کشتند وخانواده اش را نابود ساختند.

ناصرالدین شاه به مدت پنجاه سال با خودکامگی تمام سلطنت کرد. اودراوایل سلطنت توسط امیرکبیرجنبش باب را به خاک و خون کشید و سپس مصلح متجدّد امیرکبیر را مقتول ساخت. اودرتمام مدت سلطنت سانسورشدید اندیشه را برقرارساخت وهرگونه نوآوری فکری را درنظفه خفه کرد. معروف است که اودستورداد زبان باغبانی که دررابطه با پرسش ملوکانه درباره ی زیبایی یک گل کلمه قانون از دهانش جاری شده بود را ببرند.

سوگمندانه جبٌاریت چنان ریشه های عمیقی درجامعه دارد که حتی جنبش مشروطیت نیزقادربه پایان بخشیدن به آن نیست. مستبد بی مرامی مانند عین الدوله، که دشمن قسم خورده ی مشروطه خواهان است، پس ازاستقرارمشروطه صدراعظم رژیم مشروطه می شود. محمدعلی شاه مجلس را به توپ می بندند و رضا شاه هرنوع جنبش روشنگرانه را زیرچکمه های نظامی خود سرکوب می کند. این سیاست درزمان محمدرضا شاه توسط ارتش، پلیس وساواک به شدت ادامه یابد ونظام جمهوری اسلامی گوی سبقت را درشکنجه وکشتاروستم ونامردمی از رژیم شاهنشاهی می رباید.

خصلت ایلی و فئودالی جامعه

جامعه ی ایران تاریخاً جامعه ای است ایلی و عشیرتی. ایل ها یا مانند ایل بختیاری نیای مشترک دارند ویا مثل ایل قشقائی ازتیره های مختلف تشکیل شده اند. آزادی فردی و اجتماعی، دموکراسی و حق شهروندی با جوامع ایلی درتضاد است. وفاداری بی چون وچرا به خان یا رئیس ایل همواره احساس تعلق به قدرت مرکزی را تحت الشعاع قرارداده است. رئیس ایل همواره ازقدرت مطلقه وگاهاً خدای گونه برخورداربوده است. ایل ها بخاطرحفظ هویت وتوسعه ی قلمروخود همواره مسلح بوده وبا یکدیگردرحال جنگ وجدال. آمادگی دائم برای کوچ، همواره نظمی آهنین درزندگی ایلات برقرارساخته وآنها را درحالت نوعی آمادگی جنگی قرار داده است تا جائی که ایل شکل یک اردوگاه بزرگ شبه نظامی را بخود گرفته است. ایلات، گاه و بیگاه و برخاً، به راه زنی، قتل و غارت و آدم ربایی علیه شهرنشینان دست یازیده اند.

دردرازنای تاریخ ایران هرزمان ایلی ازنظراقتصادی وقابلیت نظامی قدرت یافته، ضمن کاربرد قهر و خشونت، بر دیگر ایل ها مسلط شده تا جایی که رئیس یا قدرت مداری ازایل تاج پادشاهی ایران را برسرنهاده است. رضا شاه با مشت های آهنین بسیاری ازایل ها را اسکان داد ورهبران عشایررا شدیداْ سرکوب ساخت ویا تحت کنترل دولت مرکزی درآورد. با وجود تضعیف ایل وایل نشینی به سبب توسعه ی صنعت وشهرنشینی، فرهنگ ایلی تا به امروزدرجامعه حفظ شده وبه عنوان بستری برای جبٌاریت وستمگری عمل کرده است.

اسلام

ایران درقرن هفتم میلادی به تسخیر مسلمانان درآمد و به زور و گاه بی زور مسلمان شد. حتی اقوام بیابانگرد ایرانی که دیدی از اسلام و مذهب نداشتند به تدریج تحت تاثیرجوٌ حاکم به اسلام گرویدند. اسلام را نباید تنها به عنوان یک سیستم اعتقادی در نظر آورد، بلکه نوعی حاکمیت مطلق سیاسی است. از نظر اسلام دولت قبل از جامعه، در حاکمیت الهی، بوجود آمده است وتمام آحاد جهان اسلام در زیر پرچم یک خدا متحدند: خدایی دانا و قادر مطلق که همه جا حاضراست وهمه را کنترل می کند. اسلام دنیا را به دوبخش دارالحرب (جهان جنگ یا دنیای کفار) ودارالاسلام (جهان صلح یا دنیای مسلمانان) تقسیم می کند. تنها رابطه بین این دوجهان جنگ است. غیرمسلمانان یا باید به زورمسلمان شوند ویا با پرداخت مالیاتی بنام جزیه تحت تسلط جهان اسلام درآیند. اسلام با برقراری یک سیستم دقیق رفتاری درخصوصی ترین جنبه های زندگی مسلمانان دخالت می کند. یک فرد مسلمان (جه شیعه وچه سنٌی) ملزم به رعایت قوانین یا شریعت اسلامی است. عدم رعایت موازین شریعت نه تنها گناه محسوب می شود، بلکه دخالت مقامات اسلامی واجرای مجازات های تعیین شده درقرآن وحدیث (مجازات حدٌ یا کفاره) را ضروری می سازد.

صفویان شیعی گری را به زورشمشیربه عنوان مذهب رسمی ایران جا می اندازند. اتحاد بین شیخ وشاه صدای انسان های روشنی جو را درگلو خفه می سازد. فقه شیعه یکه تازمی شود ومانند جامعه اروپا دردوران قرون وسطی فلسفه در خدمت مذهب قرار می گیرد. حتی فرد اندیشه روزی مانند ملا صدرای شیرازی چنان اسیر مذهب است که خود را متاله یا فیلسوف الهی می خواند. این روند متاسفانه طی سالیان بعد به شیوه های مختلف ادامه می یابد.

باوجود همه این حرف ها بنظرمن اشتباه خواهد بوداگرما تمامیت خواهی اسلامی ونوع شیعی گری آن را به تنهایی عامل شقاوت وجباریت درجامعه ی ایرانی بدانیم. ضمن یک مقایسه ی ساده می توان گفت که شقاوت ریشه های عمیق درسنت های دیرینه ی دین بهود دارد. لیکن آیین یهود درطی سالیان درازبا توجه به شرایط زمانی ومکانی به تدریج خودرا اصلاح کرده است تا جایی که امروزحتی متعصب ترین خاخامان سنگساررا تجویزنمی کنند. درمورد اسلام و شیعه نیز موضوع اساسی تفسیر و قرائت از دین است و شیوه ی پیاده کردن آن. مثلی است مشهور که:

نه هرکس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد

دراول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد

دراین رابطه یک سلسله پرسش اساسی مطرح است: آیااساساْ اسلام با توجه به ويژگی هایش رفرم پذیراست؟ آیا قدرت همه جانبه ودیرپای روحانیان جزم اندیش مسلمان اجازه ی اصلاحات دموکراتیک وحقوق بشری دراسلام را می دهد؟ آیا فرهنگ مذهبی جامعه اصلاحات دینی را پذیراست؟ آیا هرکوششی دراین راستا مانند کوشش های پیشین خود به خاک وخون کشیده نخواهد شد؟ من این پرسش ها را به عنوان پرسش های باز و به عنوان خوراکی برای اندیشیدن فراترباقی می گذارم.

استعمار

جامعه شناسان، سیاستمداران ومحققین کشورهایی که ازاستعماروروابط نیمه مستعمره رنج برده اند، غالباْ استعمار را عامل اصلی شقاوت، جباریت و کلیه ی فلاکت های اجتماعی قلمداد می کنند وبراین فرضیه پافشاری می کندد که به قول دکترمنصورفرهنگ «ریشه ی استبداد دیرینه ی جامعه ی ما درخارج ازمرزهای کشورآبیاری می شود.» درست است که هدف ازاستعماربهره کشی وغارت جامعه ی استعمارزده است که بدون اعمال زور میسر نیست، لیکن استعمار را نمی توان عاری از هر مزیتی دانست. به عنوان مثال قدرت استعمارگربخاطرتسهیل غارت منابع طبیعی جامعه تحت استعمارخود مجبوربه پیاده کردن یک سلسله طرح های عمرانی وزیربنایی وایجاد یک نظام سیاسی بومی مشابه نظام موجود درکشورمادراست. به عنوان مثال استعماربرینانیا به ایجاد سیستم پارلمانی درمستعمراتی مانند هند ونیجریه مدد رسانید.

مشکل جامعه ایران این است که درتاریخ مدرن خویش به سبب منافع متضاد ورقابت روسیه درشمال وانگلیس درجنوب هرگزبصورت یک سرزمین مستمره درنیامد. ویژگی نیمه مستعمره بودن ایران را می توان به روشنی ازمفاد قرارداد سن پطرزبورگ که درسال ۱۹۰۷ بین انگلیس وروسیه منعقد شد مشاهده کــــرد. براساس این قرارداد ایران به مناطق تحت نفود روسیه وانگلیس تقسیم شد. جنوب به عنوان منطقه ی تحت نفوذ انگیس وشمال به عنوان منطقه تحت نفوذ روسیه مشخص شد ومناطق مرکزی ایران به عنوان منطقه ی بی طرف به رسمیت شناخته شد. این قرارداد باعث شد که تا اواسط جنگ اول جهانی هر دو ابر قدرت دوران، جنوب و شمال ایران را مورد تهاجم حتی اشعال نظامی قراردهند. نیمه مستعمره بودن ایران باعث شد که جامعه تمام زیان های مرگباراستعماررا به جان بخرد بدون اینکه ازمزایای احتمالی آن برخوردارشود. همین ویژگی نیمه استعماری بود که فوج قزاق را به جامعه ایران سرازیرساخت که درمقطعی حساس به دستورلیاخوف مجلس را درزمان محمدعلی شاه به توپ بست. هرزمان یکی ازابرقدرت ها ضعیف می شد، ابر قدرت دیگر تمام ایران را صحنه ی تاخت وتازخود قرارمی داد. مثلاْ به دنبال سقوط روسیه تزاری ودرگیری دولت جدید سوسیالیستی درمسایل داخلی والغای قراردادهای استعماری علیه ایران، دولت انگلیس با وثوق الدوله نخست وزیروقت قرارداد ۱۹۱۹ را امضاء کرد که برطبق آن کلیه امورکشوری ولشکری ایران توسط مستشاران انگلیسی اداره می شد. درچنین نظام نیمه استعماری ملٌت نه مفهومی داشت ونه کوچکترین قدرت وصدایی. نمایندگان مجلس طی دهه های متمادی سر سپرده ی روس یا انگلیس بودند.

اقتصاد سیاسی نفت

ایران تاریخا نه یک کشورفقیربلکه یک کشورثروتمند فقیربوده است. ثروت طبیعی ایران باعث غارت قدرت های استعماری وامپریالیستی ازیکطرف وچپاول قدرت حاکم ی داخلی ازطرف دیگرشده است. حاصل این دوفقروفلاکت عمومی بوده است. شعری است مشهورکه:

سیاه روزترازخود ندیده ام دگری

که محفل دگران روشن ازچراغ من است

امتیازنفت جنوب ایران درسال ۱۹۰۱توسط مظفرالدین شاه به یک تاجر انگلیسی بنام ویلیام ناکس دارسی داده شد. دارسی این امتیازرا فروخت ودرنهایت پای شرکت نفت انگیس را به ایران بازکرد. ایران نخستین کشور خاورمیانه است که درآن نفت استخراج شد (سال ۱۹۰۸ درمسجد سلیمان). اقتصاد نفت همواره تحولات سیاسی ایران را تحت تاثیرخود قرارداده است اگرچه درتوسعه ی اقتصادی ایران نقش کلیدی نداشته است. دلیل این امرهم این بوده که اولا دردهه های نخستین درآمد ایران ازنفت آنجنان اندک بود که مالیات بردرامدی که شرکت نفت بریتانیا ازاستخراج نفت ایران به دولت این کشورمی پرداخت ازحق الامتیازپرداختی به ایران بیشتربود. دوما نفت به صورت خام استخراج می شد ودرخارج بصورت نفت تصفیه شده درمی آمد وبه صدها محصول دیگرتبدیل می گردید. به عبارت دیگرتوسعه ی اقتصادی حاصل از نفت همواره به خارج منتقل شده است. با گذشت زمان، به علت تولید بیشتر، درآمد نفتی ایران افزایش یافت. این افزایش درآمد، کل برنامه ی دولت را تغییرداد واقتصاد ایران را بصورت یک اقتصاد تک پایه ی متکی به نفت درآورد.

دررابطه با حفظ وتداوام منافع نفتی خود در ایران، دولت بریتانیا به ترفندها ونیرنگ های سیاسی آشکارونهان بسیاری دست زد که حاصل همه ی این ها سترون کردن توده های مردم وگرفتن قدرت سیاسی ازآنان بود. یکی ازاین فرفندها ایجاد وتقویت جامعه ی فراماسونری درایران بود که تقریبا کلیه دولتمردان ایران را زیرپرچم خود درآورد. در دوران جنگ جهانی دوم جهانی، نخست وزیر و سیاستمدار کهنه کار بریتانیا چرچیل قبل از هر چیز تلاش می کرد که جریان نفت ایران به عنوان به حرکت درآورنده ی ماشین جنگی بریتانیا قطع نشود. این موضوع ـ همراه با عوامل دیگرـ باعث اشغال ایران وفلاکت بیش ازحد مردم دردوران اشغال شد. همین سیاست نفتی بود که رضا شاه را مجبوربه استعفا ساخت. چرچیل پس ازاندکی دست به دست کردن برای ایجاد یک جمهوری پوشالی در ایران، سرانجام پسر ارشد رضاشاه را به سلطنت رسانید. بازهمین اقتصاد تحت سلطه نفت بود که دموکراسی نوپای دوران نخست وزیری دکترمصدٌق را با شدیدترین نوع استبداد پس ارکودتا جای گزین نمود وپای کارتل بین المللی نفت را درایران بازکرد. انگلیس به عنوان قدرت مسلط امپریالیستی درایران جای خودرا به ایالات متحده ی آمریکا داد وشاه به صورت عروسک خیمه شب بازی این کشوردرآمد. فرمانداری نظامی وبعد ساواک شاخک های هولناک جاسوس وسرکوب خودرا به بافت بافت زندگی اجتماعی وسیاسی مردم ایران گسترانیدند وهرنوع جوانه ی آزادیخواهی را در نطفه خفه کردند.

سوگمندانه نفت همواره درآمد هنگفتی را وارد خزانه دولت های فاسد وغیرمردمی ایران ساخته است. این موضوع خود باعث اقتداردولت ها وبی اعتنایی شان به مردم وخواستگاه های مردمی بوده است. درآمدهای نفتی یا صرف خرید سلاح های مرگبارازقدرت های خارجی ورشد نظامی گری درداخل شده ویا توسط دولتمردان فاسد حیف ومیل گردیده است. دربهترین حالت درآمد های نفتی را صرف توسعه برنامه های اتمی کرده اند آنهم درکشوری که کاربرد درست سوخت فسیلی می تواند انرژی لازم را تا نسل های آینده حفظ کند. این خود باعث فقر عمومی، انزوای ایران از جامعه ی جهانی و تشدید سیاست سرکوب شده است.

انتقال به شیوه ی تولید سرمایه داری

درشرایط عادی بهترین شیوه ی حکومتی برای نظام سرمایه داری دموکراسی سیاسی است که درآن دولت با رأی مردم، طی انتخابات عمومی که درفواصل منظم انجام می پذیرد، تشکیل می شود. ناگفته نماند که دراین نظام ماشین انتخابات را صاحبان ثروت ودرآمد به راه می اندازند وبا پول ورسانه های تحت کنترل خود مغزها را شستشو می دهند. ازاین لحاظ دموکراسی سرمایه داری دربهترین حالت خود دموکراسی درشکل است و پلوتکراسی (حکومت دولتمندان) درمحتوی. این نوع دموکراسی نسبت به عدالت اجتماعی وتوزیع عادلانه ی درآمد درجامعه بی تقاوت است. با وجود این دموکراسی سیاسی بهترین شیوه حکومتی برای رشد جنبش های مردمی وعدالت خواهانه است.

علیرغم رشد نیروهای مولده و روابط سرمایه دارانه، نظام ارباب و رعیتی تا دهه ۱۳۴۰ شکل مسلط خود را درجامعه ی ایران حفظ کرد. اصلاحات ارضی ورفرم های پی آمد ش که بدان نام «انقلاب شاه وملت» دادند کوششی بود برای انتقال ایران به جامعه سرمایه داری. درآن زمان شاه طی مصاحبه ای با مجله ی «لایف» آمریکا صراحتا اعلام داشت که برای جلوگیری از وقوع انقلابی از پاپپن باید به انقلابی از بالا دست زد. وچنین شد. اصلاحات ازبالا باعث شد که جامعه ایران٬ علیرغم به حاشیه راندن اربابان زمین دار، کلیه ی روبناهای فرهنگی وسیاسی دوران فـئودالی ازجمله شیوه ی مستبدانه ی حکومتی را حفظ کند. اصلاحات ارضی با پشتیانی قدرت های امپریالیستی ـ بویژه دولت کندی ـ انجام پذیرفت. سرمایه داری ایران درآن زمان ـ وتا پایان دوران زمامداری شاه ـ بصورت نوعی سرمایه داری پیرامونی وابسته به مرکزـ باقی ماند. این نوع سرمایه داری نه تنها درایران بلکه تقریبا درکلیه دول وابسته به امپریالیسم حکومت های پوشالی و سرکوب گر را می طلبید. رژیم جمهوری اسلامی، برخلاف شعارهای برابری خواهانه ی اولیه خود، نوعی سرمایه داری آخوندی، به شدت انگلی فاسد تحت نفوذ سپاه پاسداران را در جامعه مستقر ساخت. نتیجه اینکه جباریت بیش ارپیش تقویت یافت وامروزبه کثیف ترین وهولناک ترین شکل تاریخی تقدیس شده اش به حیات خود ادامه می دهد.

زن ستیزی

زنان ایران در دوران باستان از موقعیتی ممتاز برخوردار بودند. زنان جنگجوی آمازون به احتمال قوی در فلات ایران جای داشتند. این گروه از زنان سلحشور مردان را در جمع خود راه نمی دادند و از فراز زین کمان می کشیدند و با مهارت تیر اندازی می کردند. در قرن ششم قبل از میلاد، ملکه زرینه با دادگری هرچه تمامتر پادشاهی می کرد و کمر به عمران و آبادی جامعه بسته بود. در بین لشکریان خشایارشا زنان ژنرال مانند آرتمیس کم نبودند. نگرشی اجمالی به منش و عملکرد زنان شاهنامه مانند سیندخت، رودابه، تهمینه، گردآفرید، فرنگیس، جریره و گردویه ارج و احترام زنان را در ایران باستان به نمایش می گذارد.

انحصار طلبی مذهبی و تقسیم کاستی جامعه در دوران ساسانیان به فرو دستی زنان و پرده نشین شدن شان منجر شد. چند زنی در بین طبقه اشراف رواج پیدا کرد و حتی افتخار آفرین شد. مشهور است که خسرو پرویز، پادشاه ساسانی، در حرمسرای خویش، بیش از هزار زن از اقصی نقاط جهان گرد آورده بود. مرد سالاری در دوران پس از اسلام نیز ادامه یافت و زنان را بیش از پیش به حاشیه راند. فقهای مسلمان، چه شیعه و چه سنی، زن ستیزی را با تکیه بر قوانین شریعت، به صورت قانونی و مدون در آوردند. از جمله ی این قوانین زن ستیز می توان از حجاب اجباری و جدایی زن و مرد، تابعیت بی چون و چرای زن از شوهر، ازدواج دختران در سن کودکی، انکار نیاز به آموزش دختران، تبعیض در ارث و شهادت و عدم برخورداری از حفاظت قوانین کیفری نام برد.

یکی از ویژگی های فرهنگ خاورمیانه، از جمله فرهنگ ایرانی، جنبه ی پدرسالارانه ی آن است: خدا پدر، شاه پدر، خان پدر، آخوند پدر و معلم پدر است و اطاعت از پدر واجب عینی است. فرهنگ پدرسالارانه به شوونیسم مرد بودن دامن می زند و زنان را که نیمی از جامعه را تشکیل می دهند از طبیعی ترین حقوق انسانی خویش محروم می سازد. این محرومیت به نوبه ی خود کل جامعه را به تباهی و فساد می کشاند و به جیاریت، سلطه گری و شقاوت ریشه دار جامعه دامن می زند. پدر سالاری نه تنها ریشه در مذهب بلکه در سنت های دیرینه ی جامعه دارد و نمونه های بارز آن را در سنت چند زنی و ایجاد حرمسرا در دوران قبل و بعد از اسلام می توان یافت. چیرگی بر فرهنگ پدرسالارانه به فعالیت پی گیر و بی امان روشنگرانه و تقویت دیدگاه های مربوط به حقوق بشر و حقوق شهروندی نیاز دارد.

پدر سالاری عنان گسیخته و چیرگی همه جانبه ی دین بر حیات اجتماعی و فرهنگی در ایران، تلاش زنان برای ره سپردن به وادی خرد و اندیشه را حد روسپی گری محکوم کرده است. زن ستیزی از این دست از جانب دیگر باعث شده که زنان خرد ورز تنها با تحمل آزار های جسمی و روحی و فرا گذشتن از مرز نام و ننگ و به جان خریدن انگ روسپی گری بتوانند در حوزه ی خرد ورزی راه بسپرند.

نخستین زنی که در ادبیات پارسی، جان خود را برسر سنت شکنی گذاشت رابعه دختر کعب قــُزداری بود که عاشق غلام خويش بنام بکتاش شد و بهترین اشعار عاشقانه را خطاب به معشوق سرود. او شاعری چیره دست بود که چنگ نیکو می نواخت، زبان عرب را خوب می دانست و در بلخ از محبوبیت همگانی بر خوردار بود. شیخ عطار در الهی نامه از سیر و سفر خردورزانه ی رابعه و ملاقاتش با رودکی سخن می گوید. در این ملاقات رابعه با رودکی مسابقه شعر می گذارد و از استاد فراتر می رود:

نشسته بود آن دختر دلفروز

به راه رودکی می رفت یک روز

اگر بیتی چو آب زر بگفتی

بسی دختر از آن بهتر بگفتی

بسی اشعار گفت آن روز استاد

که آن دختر مجاباتش فرستاد

ز لطف طبع آن دلداده دمساز

تعجب ماند آنجا رودکی باز

برادر حسود و متعصب رابعه بنام حارث، وی را بخاطر جسارتش در سنت شکنی های مردانه در حمام رگ می زند و به قتل می رساند. علاوه بر شیخ عطار، رضاقلی خان هدايت نیز منظومه ی "گلستان باغ ارم" را در ستایش از رابعه سروده است.

در تاريخ عرفان خاورميانه به زنی عارف بر می خوريم بنام "رابعه ی عدويه" که درسير و سلوک عرفانی ده ها شاگرد را تربيت کرده و بخاطر "تزکيه ی نفس" با پای پياده به خانه ی کعبه رفته است. شيخ عطار درتذکرة الاولياء خاطرنشان می سازد که رابعه ی عدويه قبل از ورود به جامعه ی عرفا مدتی خرابات نشين بوده است.

بانوی خرد ورز هم عصر خیام، مهستی گنجوی، در جستجوی خرد راهی نمی یابد جز آنکه سنت ها را بشکند از زندان خانه، که جامعه ی دین زده مرد سالار برای او، به عنوان یک زن ساخته است، بگریزد و در خرابات منزل گزیند. پوران فرخ زاد او را "بانوی خرابات" خوانده است. مهستی از معدود زنان تاريخ ادبيات پارسی است که زنانه شعر سروده و احساسات خود را به عنوان يک زن بی پروا بيان داشته است. او با احمد پسر خطیب گنجه بدون ازدواج زندگی می کند و بنیاد شریعت را مورد پرسش قرار می دهد. خطیب گنجه او را تکفیر می کند و سلطان سنجر زنجیر بر پاهای پر توانش می افکند و او را به زندان می اندازد. مهستی، در دوران میانسالی، در جستجوی خرد نقاد تمام ایران را در می نوردد.

در قرن هشتم هجری، ستاره ای در آسمان شعر و ادب طلوع می کند که ملک جهان خاتون نام دارد. هستند کسانی که اعتقاد دارند که برخی از اشعار حافظ که در واقع سروده های جهان خاتون هستند. مشهور است که جهان خاتون در دوره ای از زندگی خود با زن ديگری رابطه ی هم جنس گرایانه داشته و برای او اشعار عاشقانه می سروده است. عبيد زاکانی شعری تحقیر آمیز درباره ی جهان خاتون سروده براین مبنا که اشعار جهان خاتون حتی اگر به هند هم برود بوی ناز زنانه را می دهد. زمانی که جهان خاتون با وزير مشهور شاه شيخ ابواسحاق، خواجه ندیم الدین جهرمی، ازدواج می کند، عيبد وزير را دلداری می دهد:

وزيرا جهان قحبه ای بی وفاست

تورا ازچنين قحبه ای ننگ نيست

تحقیر، آزار و شکنجه ی زنان خرد ورز یک تراژدی نا نوشته است. یکی از دردناک این قصه های حزن انگیز اعدام فاجعه بار فاطمه برغانی قزوینی ملقب به طاهره ی قرة العین به اتهام مفسد فی الارض به فرمان ناصرالدین شاه قاجار است. او سنت شکنی را به جایی رسانید که خانه و کاشانه را ترک گفت و در نشر آئین سید علی محمد باب از هر فداکاری فرو گذار نکرد. طاهره در سال ۱۲۶۴ قمری در روستای بدشت (از توابع شاهرود) در برابر تعداد زیادی از بابیان کشف حجاب کرد.

زن ستیزی در جامعه ی ایرانی همواره به عنوان علت و معلول جباریت عمل کرده است. نا برابری زنان و ستم تاریخی علیه نیمی از اعضای جامعه تنها ریشه در تعصب دینی و عقب افتادگی فرهنگی ندارد، بلکه به عوامل اقتصادی، بویژه بهره کشی از زنان در امور خانه داری و محدود ساختن آنان به شوهر داری و بچه داری، نیز مربوط است. جباریت جنسیتی نه تنها به فرهنگ مرد سالاری و تحقیر زنان دامن زده، بلکه فرهنگ "جنس برتر" را در متن خانواده نیز پیاده کرده و به جباریت اجتماعی در طول نسل ها مدد رسانیده است. این دگر پنداری باعث شده که در جامعه ی ایرانی تا به امروز، حتی در سطح روشنفکری، کمتر کسی از حقوق جامعه فرا جنسیتی پشتیبانی کند.

انحصار طلبی

در قرن نوزدهم میلادی، در روسیه ی تزاری گروهی پدیدار شدند بنام نارودنیک ها یا مردم گرایان. آنان عقیده داشتند که مردم فراتر از سرزمین اند. این دیدگاه حقوق برابر تمامی ملت ها و ملیت ها جامعه و اقلیت های دینی را در خود نهان داشت. سوگمندانه چنین دیدگاهی در ایران تاریخاً جا نیفتاده است. از نظر اینجانب ایران یک قلمرو جغرافیایی است که ملت های مختلف (آذری، کرد، ترکمن، عرب، بلوچ، لر، فارس، لک و غیره) را با خصوصیت فرهنگی و زبانی ویژه، در خود جای داده است. هیچ آمار دقیقی از پراکندگی مذهبی جامعه وجود ندارد و نمی تواند هم وجود داشته باشد. زیرا اعتقادات مذهبی بخشی از وجدان فردی آدم هاست که به سادگی با آمارگران در میان نمی گذارند - به ویژه در شرایط جبّاریت دینی. در یک نگاه کلی می توان گفت که اکثریت جمعیت ایران مسلمان شیعه و پانزده درصدی هم اهل سنت و جماعت هستند. زرتشتیان، ارامنه، آسوریان، یهودیان، و بهائیان نیز از اقلیت های مذهبی جامعه اند. یکی از نمودهای جبّاریت در ایران در طول تاریخ انحصار طلبی قدرت های حاکم، بی اعتنایی به تنوع ملی و مذهبی جامعه و بی عدالتی نسبت به ملت های غیر فارس و اقلیت های دینی بوده است تا جایی که بارها وبارها مطالبات حق طلبانه ملت های ایرانی و اقلیت های دینی با گلوله پاسخ داده شده است و این امر به تداوم و تقویت جبّاریت در کل جامعه دامن زده است.

نا بهنگامی

نابهنگامی حالتی است که پدیده ای پوسیده بخواهد خود را به یک جامعه پرتحول تحمیل کند. پدیده ای است که رسالت و ضرورت تاریخی خود را در برابر پویایی تاریخ از دست داده است. گوته، ادیب و فیلسوف آلمانی می گوید: "همه ایدئولوژی ها پژمرده می شوند، تنها چیزی که همواره شاداب می ماند درخت سرسبز زندگی است." نابهنگامی چیزی نیست جز تحمیل ایده های مرده به زندگانی پوینده. نابهنگامی جامعه را دچار توهم، خمودگی و واپس گرایی می کند. نابهنگامی در تاریخ بشر همواره منبع جبر و فشار و شکنجه علیه توده های مردم ـ بویژه روشنفکران جامعه ـ بوده است.

جمهوری اسلامی از بدو پیدایشش تلاش کرد جزم های اسلامی هزار و چهارصد سال پیش شبه جزیره عربستان را به جامعه ی از نظر اقتصادی پیشرفته ایران قرن بیستم (و امروز قرن بیست و یکم) تحمیل کند. بارزترین نمونه ی نابهنگامی درجامعه ی ایران شیوه ی حکومتی ولایت مطلقه ی فقیه است که که هم با زیرساخت های اقتصادی ـ اجتماعی جامعه درتضاد آشتی ناپذیراست وهم با روبناهای فرهنگی آن. این شیوه آنقدرمنسوخ وپوسیده است که حتی مورد انتقاد برخی ازسردمداران رژیم نیزقرارگرفته است. قوانین اجرایی جمهوری اسلامی اعم ازمجازات وقصاص وارث وخانواده به تمامی نابهنگامی را به نمایش می گذارند. برخورد جزم گرایانه به نیمی ازجامعه (محروم ساختن زنان ازابتدایی ترین حقوق انسانی شان، ازدواج های زودرس وحجاب اجباری) گونه ی دیگری از نابهنگامی است. یکی از نابهنگامی هایی که سالهاست به عنوان منبع جباریت و ستم در جامعه ایران عمل کرده است اعتقاد به ظهور امام غایب و تدارک برای ظهور اوست.

در جامعه امروز ایران کهنه و نو با یکدیگر در جدالند. وارثان خمینی با در اختیار داشتن قدرت اجرایی، قضایی و قانون گذاری به جای تطبیق اسلام با شرایط قرن بیست و یکم، تلاش دارند قرن بیست و یکم را با اسلام منطبق سازند. نابهنگامی به باقت بافت جامعه ی ایرانی تحمیل شده است. از آنجا که نمی توان عقربه تاریخ را به عقب برگرداند، رژیم به با کاربرد دهشتبارترین انواع شقاوت وجباریت وتجهیر قشون عظیمی از عناصر انگل و سرکوبگر مانند پاسدار، بسیجی، شکنجه گر، زندانبان، تروریست و گشت های رنگ و وارنگ (ارشاد، ثارالله، جندالله، بقیه اللهُ، خواهران زینب وغیره) به انجام این کاردست یازیده است.

بی مایگی فرهنگی

فرهنگ یا «کولتور» درزبان های اروپایی ازریشه ی کاشتن می آید وعبارت است ازکلیه ی نهادها، اندیشه ها، آداب و رسوم، مثل ها، مثل ها، بازی ها و سرگرمی هایی که در درازنای زمان در جامعه جای گزین شده اند. نفو‌ذ عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی ومرامی بالا گونه ای ازفرهنگ زوررا درجامعه ی ایران چیرگی بخشیده است به نوعی که مسایل اجتماعی ـ سیاسی نه با گفتگو وتساهل بلکه با کاربرد زور حل وفصل شده اند. بالایی ها همواره از شقاوت وسرکوب به عنوان راه میان بر برای به انقیاد کشیدن توده های مردم مدد جسته اند وپاپینی ها غالبا (البته نه همیشه) با غرقه شدن درفرهنگ اطاعت وعبودیت تن به تسلیم سپرده اند. گاهی ترس ازسرکوب بیشترووحشتناکتربه فرهنگ اطاعت دامن زده است. تمکین ازبزرگترها (پدر٬ خان، شاه، ملا و نظایر اینها) در تاریخ ایران ریشه ای بس دیرینه دارد تاجایی که حتی امروزکمترجایی برای سخن گفتن ازفرد وحقوق فردی باقی گذاشته است. استبداد حاکم، کور دلی مذهبی وجهل و بی مایگی همگانی دست به دست هم داده اند ودرزمان ها ومکان های متقاوت انسان های روشنگررا یا به قتل رسانیده ویا صدایشان را درگلو خفه کرده اند. جباریت،

شقاوت وسرکوب های بی رحمانه درطول زمان باعث بی مایگی وبی فرهنگی جامعه شده واین بی مایگی به نوبه ی خود به رشد وتشدید جیاریت دامن زده وجامعه در نوعی طلسم و دورتسلسل باطل فروبرده است.

گفتار واپسین

سخن واپسین من این است که جباریت و ستمگری را نباید تنها در خارج از مرزهای ایران و در توطئه های «اجانب» جستجو کنیم. اگربخواهیم این بلارا ازجامعه ی ایرانی ریشه کن سازیم باید به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود در درازنای تاریخ پرنشیب و فراز این جامعه نظر افکنیم. دراین رابطه یک پرسش اساسی باقی می ماند وآن اینکه آیا راه برون رفتی هست؟ یا ناگزیزیم سپرها را بیندازیم وبا حکیم عمرخیام نیشابوری هم ناله شویم که:

ازروزنخست بودنی ها بودست

پیوسته قلم زنیک وبد فرسوده ست

ازروز ازل هرآنچه بایست ببود

غم خوردن وکوشیدن ما بیهوده است

بنظراینجانب ازدیربازتا به امروزدشمنان قسم خورده ی آزادی، آزادگی، عدالت اجتماعی و روشنگری فرهنگی در همه جا کمین کرده اند. لیکن مخوف ترین دشمن همانا روح بدبینی وکلبی گرایی است واین دیدگاه که ما ضعیف ترازآنیم که ازدست مان کاری ساخته باشد. حقیقت این است که هرکدام ازما می توانیم وباید درحد توان ودرسنگرخویش به تحول مثبت وسازنده دامن زنیم. به قول هوارد زین تاریخ نگارمردمی معاصرآمریکایی تاریخ بشرتنها صحنه جنگ و شقاوت ها نیست، بلکه صحنه های بسیاری ازنوع دوستی وتلاش های مشفقانه ی انسان ها را درخود نهان دارد. تاریخ ایران نیزازاین قاعده مستثنی نیست. درست است که جنیش های مردمی، آزادیخواهانه وبرابری جویانه اغلب با پاشنه های آهنین جباران ستم پیشه سرکوب شده اند، لیکن وجود این قبیل جنبش ها واستمرارتاریخی آنها امیدبخش والهام آفرین است.

پیشترازجنبش مزدک گفتیم وبسیج مردمی آن برای ایجاد یک جامعه ی برابرومبتنی بردموکراسی اقتصادی تاجایی که بدوا پادشاه ساسانی قباد را با خود یارکرد. جنبش های آزادیخواهانه وبرابری طلبانه بی وقفه پس ازاسلام ادامه یافته اند. دراین جنبش های مردمی، که برخاً در

مناطقی به مدت محدود جوامع آزاد روستایی تشکیل دادند، نوعی دموکراسی شورایی وبعضا دموکراسی سیاسی دیده می شود. مطالعه ی جنبش هایی نظیر خرمدینان، جنبش های سوسیالیستی دهقانی وجنبش های صوفیانه وجنبش های بعدی (نسیمی، نعیمی، پسیخانی و بابیگری) رگه هایی از این روند را نشان می دهند. قرمطیان دربحرین به تشکیل جامعه ای برابرتوفیق یافتند که درآن همکاری وهمبستگی اجتماعی حیرت انگیزبود. این میراث های تاریخی را نباید دست کم گرفت. جامعه ی ایرانی همانند بسیاری ازجوامع بشری می تواند سدهای مستقر قرون و اعصار را درهم فرو کوبد و به سوی آزادی و روشنی راه بسپرد.

با یک نگرش اجمالی به تاریخ ایران درمی یابیم که نوک تیزحمله ی جباران بی مرام تاریخ اغلب با کاردانی وزرای مصالحه جوی ایرانی شان کند می شده است. دراین زمینه نمونه های تاریخی بسیاری وجوددارد: نقش سلمان فارسی در استقرار اسلام، تلاش های پی گیرابومسلم خراسانی درانقراض سلسله بنی امیه و استقرار بنی عباس، تلاش های برمکیان دراستحکام حکومت هارون الرشید، نقش خواجه نظام الملک طوسی در اداره ی امپراطوری سلجوقی، نقش مشابه خواجه نصیرطوسی دررابطه با امپراطوری مغول وده ها نمونه ی دیگر. این خود ریشه دروجود تاریخی نوعی «خرد ایرانی» دارد که همواره در برابر خودکامگی، شقاوت و جباریت قد علم کرده است.

نکته ی دیگراین که ریشه های جباریت، شقاوت و ستم بارگی ـ بدانسان که برشمردیم ـ نه ویژه ی جامعه ی ایرانی ونه ذاتی آن است. ایران با بسیاری ازکشورها ـ ازجمله ممالک اروپایی ـ ویژگی های مشترکی دارد و اغلب کشورهای دموکراتیک عالم ازوادی جباریت به وادی دموکراسی وازدنیای جهل به جهان روشنی ره سپرده اند. جامعه ی غرب درطول دوران سده های میانه، به مدت هزار سال، در تاریکی و محاق پرسه می زد. فلسفه پادو الهیات بود وپاپ با شمشیردین ازکشته پشته می ساخت. محاکم تفتیش عقاید، شکار زنان بی گناه به عنوان جاودگروسوزانیدن انسان های روشنگر به عنوان بدعت گذارطی سالیان دراز تا قرن هیجدم میلادی ادامه داشت. نطفه های تجدد غرب در دوران نوزایی با بازگشت به سنت های دموکراتیک یونان ورم باستان بسته شد. دراین رابطه نقش فیلسوف بزرگ شرق ابن رشد را نباید ازخاطردورداشت که ترجمه عربی اوازآثارارسطو به لاتین بازگردانیده شد وتوجه فیلسوفان غرب را به فرهنگ درخشان یونانی جلب کرد.

همان زمان که اروپا درتیرگی قرون وسطایی دست وپا می زد فلسفه مشائی خاورمیانه در اوج درخشش بود. حکیم ایرانشهری نخستین کسی است که پس از اسلام با کاربرد موثر و پیگیرانه حکمت، شریعت را به چالش طلبید. متاسفانه به سبب چیرگی تیره گرایان ما حتی نام این دانشمند بزرگ را نمی دانیم.

ابوبکر محمد زکریای رازی نه تنها در حوزه پزشکی و شیمی سرآمد روزگار بود بلکه فیلسوفی است روشنگر که ماده (هیولی) را قدیم می داند و نبوت و معاد را مردود می شمارد. ابوعلی سینا، چند قرن قبل از ولتر، بر دئیسم پای می فشارد: خدا جهان را آفرید و خود را کنار کشید، طبیعت با قانونمندی های خودش حرکت می کند. برای تحلیل و درک جهان هستی به دین نیاز نیست، باید از علم سود جست. ابن سینا در حوزه ی فلسفه ی سیاسی تا بدانجا پیش می رود که اعلام می دارد توده های مردم حق دارند حکومت های ظالم را با قیام مسلحانه از میان بردارند. فردوسی بر ضرورت خرد ورزی تأکید دارد و خیام در رباعیات جاودانه اش خدا را به چالش می طلبد و بر پوچی ذاتی زندگی تاکید می ورزد. تنها راه مقابله بااین پوچی این است که دم را غنیمت بشماریم و در حد توان خوش باشیم. بدینسان خیام از پویندگان راه اپیکور و لوکرسیوس است که ریاضت کشی و ماتمزدگی اربابان دین را با هدونیسم (عشرت طلبی فلسفی) جایگزین می سازد.

در قرن ششم هجری شیخ اشراق عقل سرخ را می نویسد و با تاکید بر فلسفه ی قدیم ایران، فلسفه ی خسروانی یا فلسفه ی نوررا تدوین می کند. در قرن هفتم هجری جلال الدین رومی از فلسفه وحدت وجود این عربی جانبداری می کند: خدا در تمام ذرات طبیعی جاری است؛ انسان می تواند خود به مقام خدایی برسد، بین مذاهب مختلف تفاوتی نیست. تنها عشق است که انسانها را بهم پیوند می دهد. درهمین قرن سعدی شیرازی بنی آدم را اعضای یک پیکرمی داند وبه پادشاهان اندرز می دهد که به کارخلق برسند وازبیدادگری بپرهیزند.

در قرن هشتم هجری حافظ و عبید زاکانی را مشعل به دست می یابیم که اولی هدونیسم خیامی را با رمز و راز شاعرانه زینت می بخشد و دومی الحاد فلسفی را در قالب طنز به همگان ارائه می دهد.

قرون نهم و دهم هجری شاهد ظهور نهضت های حروفی و پسیخانی و زایش انسانهای روشنگری چون عمادالدین نسیمی، فضل الله نعیمی و محمود پسیخانی است. حتی دردوران تاریک صفویه گه گاه درخشش هایی را می بینیم که شگفت انگیزند. دراین مورد به عنوان نمونه می توان از اقدسی مشهدی سخن گفت که اشعار فلسفی و ملحدانه می سرود. او را دیوانه خواندند و تکفیرش کردند. این جوان در سن ۲۶ سالگی بطرزی مرموز می میرد. در همین عصر قطب الدین محمد محیی کوشکناری تلاش دارد عرفان گذشته را زنده کند و طریقت را در برابر شریعت قرار دهد و عشق را پاسداری کند.

جنبش روشنگری به مفهوم مدرن کلمه از جنبش مشروطیت آغاز می گردد. در این دوران شور و شوق و شیدایی برای اندیشیدن، آموختن، یاد دادن و روشن کردن اذهان توده های مردم حد و مرز نمی شناسد. میرزا فتحعلی آخوندزاده فیلسوف بزرگ آذربایجان سرآمد است. او از خماری قرون وسطایی جامعه شرق در رنج است و به تغییر فرهنگ مسلمانان همت گماشته است. او خرافات و جرم های مذهبی را افشا می کند و همگان را به قریتیکا (نقد خردورزانه) فرا می خواند. کتاب پرارزش «مکتوبات کمال الدوله» او پس از حدود ۱۴۰ سال به تازگی در خارج از ایران منتشر شده است.

در آستانه انقلاب مشروطه، کسانی از خارج از ایران روشنگری جامعه ایرانی را در صدر برنامه های خود دارند. حاج زین العابدین مراغه ای در سیاحتنامه ابراهیم بیگ، خرافات مذهبی را در برابر خردگرایی غربی قرار می دهد و همگان را به تفکر وا می دارد. عبدالرحیم طالبوف تبریزی در کتاب احمد یا مسالک المحسنین توده های مردم بویژه جوانان را به کسب دانش مدرن تشویق می کند.

در گرماگرم نهضت مشروطه نشریه ملانصرالدین به مدیریت جلیل محمدقلی زاده و همکاری علی اکبر صابر، عظیم عظیم زاده و علی اکبر دهخدا در قفقاز منتشر می شود. جلیل محمد قلی زاده در نخستین شماره این روزنامه می نویسد ملت مسلمان بیا و خودت را در آئینه ملانصرالدین ببین! از دیگر روشنگران این عصر میرزا حبیب اصفهانی است که «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» اثر جیمز موریه را به فارسی بر می گرداند و مطالبی را به آن می افزاید که در روشنگری براستی حیرت انگیز است. میرزا آقا خان کرمانی نیز در کتاب «رضوان» شاه و شیخ، مذهب و خرافات، ریاکاری و خمودگی را با شلاق طنز فرو می کوبد. ازدیگرتلاش های روشنگرانه وآزادیخواهانه ی این دوران انتشارروزنامه ی صوراسرافیل است که سوگمندانه با اعدام میرزا جهانگیر خان شیرازی در باغشاه و کشته شدن سید جمال الدین اصفهانی درحین فرار وتبعید دهخدا به فرانسه به شکست می انجامد.

نقش دوران ساز زنان را در جریان انقلاب مشروطیت نباید به دست فراموشی سپرد. در این دوران، زنی آزاده بنام بی بی خانم استرآبادی در پاسخ شیخی که کتاب تادیب النساء را در رابطه با ضرورت کتک زدن به زنان می نویسد، اثری خردمندانه تحت عنوان «معایب الرجال» از خود بجای می گذارد. او در این اثر با شجاعتی بی نظیر به تبعیض جنسیتی می تازد و بر برابری زنان و مردان تاکید می ورزد. بی بی خانم طی مقالاتی که در روزنامه های حبل المتین ، تمدن و نشریه ی مجلس می نوشت، از آموزش دختران جانبداری می کرد. او نخستین دبستان دخترانه را بنام "مدرسه دوشیزگان" تاسیس کرد که کور دلان مذهبی آنرا به آتش کشیدند، لیکن بی بی خانم از پای ننشست و مدرسه را با مشقت فراوان باز گشایی کرد.

از دیگر زنان تأثیر گذار جنبش مشروطیت بی بی مریم یا سردار بختیاری خواهر علیقلی خان سردار اسعد معروف است. او در فتح تهران، فتح اصفهان و در جریان جنگ جهانی اول رهبری نظامی مبارزان آزادی را به عهده گرفت و راه پیروزی آزادیخواهان را هموار ساخت. او همراه با سواران خود بر بام خانه های مشرف به میدان بهارستان سنگر بندی کرد و تفنگ به دست با قوای محمدعلی شاه مستبد جنگید و بدین وسیله زمینه ساز فتح تهران شد. بی بی مریم را باید از حامیان سرسخت حقوق زنان در جریان انقلاب مشروطیت دانست.

دریغ که پیوند ارتجاع دینی و استبداد سلطنتی انقلاب مشروطیت را به شکست می کشاند. فیلسوفان و روشنگران عصر مشروطه آرزوی جدایی دین از دولت را به گور می برند. شیعی گری خود را بر قانون اساسی تحمیل می کند ـ بختکی که تا به امروزخودرا برجامعه ی ایران تحمیل کرده است.

نکته دیگر اینکه چهل یا پنجاه سال یا حتی بیشتردرزندگی یک ملت بزرگ چیزی بحسات نمی آید. در قرن بیست و یکمی که ما زندگی می کنیم دموکراسی، آزادی خواهی و حقوق بشر از مطالبات همه ی ملت هاست واین جنبش را درتمام کشورهای جهان سوم مشاهده می کنیم. دیر زمانی نخواهد پایید که مردم ایران ـ مانند دیگر انسان ها ـ خود را از مغاک هولناک بی عدالتی، جباریت و تیره گرایی مذهبی بیرون بکشند. در جامعه مدرن ایران، از مشروطیت تاکنون، همواره جنبش های عمیق حقوق سیاسی، مدنی و عدالت خواهی در بین توده های مردم وجود داشته است که در فرصت های مختلف چهره نموده اند.

اوج این جنبش‌ها امروز در حرکت انقلابی "زن، زندگی، آزادی" به رأی العین مشاهده می‌کنیم. این خیزش با قتل دختر ۲۲ ساله کرد، مهسا (ژینا) امینی، در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ توسط افراد گشت ارشاد در تهران آغاز شد و به سرعت سرتاسر ایران را در نوردید. این جنبش خود انگیخته با تمامی جنبش‌های پیشین تفاوت ماهوی دارد. نخست اینکه زنان پیشتاز جنبش‌اند و مردان در کنار زنان و در همبستگی با آنان حرکت می‌کنند. در شعارهای جنبش، جدایی دین از سیاست، پیروی از اندیشه‌ی عدم خشونت، همبستگی تمامی ملت‌های ایرانی، آزادی، برابری و امید دیده می‌شود. پراکندگی جنبش و رهبری افقی آن ضربه پذیری‌اش را کاهش داده و رژیم را چنان مستاصل کرده که دست به سرکوب خونین این جبنش مسالمت آمیز مردمی زده است. جنبش تاکنون بیش از چهارصد کشته داده، که بیش ۵۰ نفرشان کودک بوده‌اند و ۱۰۰ نفر ساکن بلوچستان. بیش از پانزده هزار نفر نیز در جریان جنبش زندانی شده‌اند و تعدادی در خطر مجازات اعدام هستند.

هم اکنون رژیم مردم بی دفاع و صلح طلب کرد را با سلاح جنگی قتل عام می کند و چند بار مذبوحانه اقلیم کردستان عراق را موشک باران کرده است. همبستگی با مردم کرد و بلوچ توسط مردم شهرهای مختلف ایران بیش از پیش اوج گرفته است. جنبش نوعی رابطه ی متقابل ودادوستد انقلابی بین ایرانیان درون مرزی و برون مرزی بوجود آورده که در تاریخ بی نظیر است. روشنفکران، هنرمندان، ورزشکاران و متفکران و دانشگاهیان ایرانی و غیر ایرانی از جنبش حمایت کرده اند. در زمان نوشتن این سطور، مبارزات انقلابی مردم ایران وارد سومین ماه خود شده است و تمام عوامل نشان از ادامه ی آن دارد. .

از نظر تاریخی جباریت ریشه دار در جامعه ی ایرانی همواره بین روشنفکران مردمی و مردم جدایی افکنده است. از این رو تجدد خواهی، روشنگری و خرد نقاد کمتر راهی به سوی مردم فرودست داشته است. در اینجاست که باید به موازات مبارزه انقلابی علیه نظام سرتاسر پوسیده ی جمهوری اسلامی، با دیدی آینده گرایانه، به یک کار بنیادی و درازمدت در مسیر ایجاد یک جنبش توده ای روشنگرانه فلسفی نیز دست زد. دانش آموزان، دانشجویان، کارگران و مردم مبارز نباید آموختن، خود آگاهی و آگاهی بخشی را به دست فراموشی بسپارند.

هیچ زمانی به اندازه ی امروز ضرورت یک گفتمان همگانی در زمینه مفهوم حقوق سیاسی و مدنی و ارتباط تنگاتنگ آن با حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وجود نداشته است. از همین الان باید در مسیر درک درست حقوق بشر زنان، حق خود مختاری ملت های ایرانی، حقوق اقلیت های مذهبی و فرا جنسیتی گام بر داریم. جمهوری اسلامی پدیده ای است پوسیده و نا بهنگام که فقط سرکوب آنرا بر سر پا نگه داشته است. این رژیم دیر یا زود به زباله دان تاریخ فرو خواهد افتاد. این یک ضرورت اجتناب ناپذیر تاریخی است. پرسش اساسی که هم اکنون در برابر ما قرار دارد این است که بدانیم چه سیستمی را می خواهیم جانشین این نظام تمام گرای آدمکش بکنیم؟

یافتن پاسخ برای پرسش بالا به خود آموزی، فرهنگ سازی و تلاش برای ارتقای آگاهی همگانی نیاز دارد. لیکن هیچ برنامه ی روشنگرانه ای بدون مبارزه پیگیر، سرسختی و فداکاری ما فوق انسانی میسر نیست. باید ازوادی تیرگی به دیارروشنی نقب زد. باید امید را ازدست ننهشت.

چه زیبا سروده است شاد روان دونالی، شاعر و طنز پرداز دور از وطن که سال های در تورنتو کانادا زیست و در روز هشتم ماه مه در همان جا بدرود حیات گفت:

دوباره جوشش می درترانه می رويد

دوباره آتش پاک مغانه می رويد

دوباره بافه ی گيسوينان چمد بردوش

دوباره گل غزل عاشقانه می رويد

به باغ برگ خروج تبراگر آرند

به نيم شاخه دوصد آشيانه می رويد

به کشتزار چو آفت رسد زيان خيزد

ولی به لطف نمی باز دانه می رويد

نهان زچشم بد انديش دردل آن خاک

نهال نورس ونوپا شبانه می رويد

حقيقتی است وليکن به چيستان ماند

که سيل خانه برافکن زخانه می رويد

زگـَند گلخن گــَندابه ی شکنجه گران بين

چه بويناک هوائی ددانه می رويد

به جای خوشه ی گندم بجای سنبله ی جو

زکشتزار ددان تازيانه می رويد

زمينه ساز بلا خود شدی چسان گوئی

چه فتنه ها که زدور زمانه می رويد

سرای کهنه چو صاحب سرا رها سازد

برای محو بنا موريانه می رويد

چو دست تربيت با غبان زکار افتد

گياه هرزه کران تا کرانه می رويد

به سوک سرمدی ما گروه خانه بدوشان

زدست درزی غم سوکنامه می رويد

شگفت نايدم اردرديار سجده فروشان

برای سودن سرآستانه می رويد

چوکار خلق به خيل دعا نويس افتد

فسون و دمدمه سحر وفسانه می رويد

تودامن طلب از کف مهل تلاش آغاز

کزاين درخت کهن بس جوانه می رويد

تو برگزين ره وبردارگام آغازين

که درمسيرهدف همگنانه می رويد

تو پاک باش که درکارگاه صرافان

برای سکه ی زر پشتوانه می رويد

برقص برسرآتش سپند سان هرگز

مريز اشک کزآتش زبانه می رويد

دگر کسی نکشد زحمت خمار مدام

زلال چشمه ی می جاودانه می رويد

عزت مصلی نژاد

تورنتو



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy