نامه ملاطفت آمیز به زیدآبادی و ملامت آمیز به منتقدان وی از سوی عبدالکریم سروش که در "انصاف نیوز" منتشر شده، از وی به نیکویی و از منتقدان به نکوهش یاد کرد. لازم به ذکر است هم زیدآبادی و هم سروش، "منتقدان" و "مقصران" هر دو را معناً یکسان جا زده تا بدینوسیله خود را از "شّر مزاحم" اولی، خلاص کرده باشند. منتقد خود را منکر شدن در ذات همهی مؤمنان از جمله مؤمنانِ "روشنفکران"دینی است. منتقدان سکولار همواره زیر تیغ مؤمنان و "روشنفکران" دینیاند و انواع برچسبهای ناروا را بر آنها وارد میسازند. اگر نمونه میخواهید به مقاله سروش با عنوان "که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش" ملاحظه کنید. نمونه دیگر آن همین نامه است که اکنون میخواهیم در بارهاش سخن بگوییم. این نامه بر کنار از ذرهای انصاف و مملو از فحشهای چندش آور به منتقدان زیدآبادی است. بی ادبی و زشت زبانیِ سروش که اینها را از کتاب قرآن بر علیه مخالفان کافر و غیرمسلمان به ارث برده، عبارت است از: "خفاشکان نور ستیز"، پرده حیا دریدهها، ابلهان، کرکسان جیفهخوار، پلید، صخرههای سفاهت، بهائم، سگان، انعام بل هم اضلّ، سفلگان، بوزینگان، سفیهان، و اهریمنان سلطانی و آلبانی و کنعانی". این دریدگی و لقیِ زبان سروش بی شک از آموزه قرآن بر میخیزد که در روح و روان و ذهنش نشت کرده و جاری است. قرآنی که کافران و غیر مسلمانان را به همین واژگان سخیف تشبیه میکند. سروش با روح و ذهن مسخر و مطیع شده از چنین آموزهای، هیچگاه نمیتوانسته یاد بگیرد تا دهان بی بند و بار چاک نکند. مسلمانی که همواره خود را از هر خطایی مبرا دانسته و انگار نه انگار دستش در پلیدی و جنایت "انقلاب فرهنگی" در کار است. دریغ از یک عذرخواهی کوچک! و جالب اینکه خود را بر مسند اخلاقیات هم نشانده و درس اخلاق میدهد. از نقد یک نامؤمنِ مسلمان چنان برآشفته و گُر میگیرد که از خود بیخود و زبان الکناش دراز میشود. وقتی زیدآبادی با ترفند زبانی و کلامی حامد اسماعیلیون را در جایگاه متهم به "خشونت طلبی" مینشاند بی آنکه بتواند کمترین نشانه رفتار خشونت طلبی از وی را نشان دهد، سروش میشود "قاضی بلخ". قاضیای که در فرافکنی، سکولار بیگناه را گناهکار و گناهکار مسلمان را بیگناه القاء میکند.
قلم سروش و زیدآبادی هر دو بی آزرماند. چون هر دو "روشنفکر" دینی و "روشنفکر" دینی، مجعول روشنفکر است. جعل کننده شرم نمیکند. احمد زیدآبادی در یاداشتی در "گویا نیوز" گفته از سیاست کناره گیری میکند. دلیل این کار را "تهدیدات" و "فحاشی" کسانی اعلام کرده که پس از "نقد" به حامد اسماعیلیون، بر وی روا داشته شده است. اما منتقدان علت را در چیز دیگر یافتند و آن اینکه؛ اصلاح طلبی با شکست روبرو شده و جایش را خیزش انقلابی گرفته، حکومت مشغول خشونت عریان است، بنابراین دستش به این دو نمیرسد میماند اپوزیسیون خارج از کشور که خیال کرده زورش را برای خراب کردنش دارد! اما همبستگی نیرومند ایرانیان در خارج از کشور که حامد اسماعیلیون هم از کسانی بوده که نقش بسیار مثبت ایفاء نموده، متوجه شده که دیگر تمام تلاشهایش علیه اپوزیسیون خارج از کشور به سنگ خورده است. بنابراین در این مورد هم ناکام مانده و دستش رو شد، حال، مگر کار دیگری برایش مانده که قلمِ بی آزرمش بخواهد بدان سمت بچرخد؟ صحنه سیاسی بواسطه نیروی تپنده انقلاب "زن زندگی آزادی"، بنفع نسلی در حال تغییر است که کمترین رشته پیوند با ارزشها و قالبهای ایدئولوژیک ندارد. و این تغییر شگرف جایی برای معلمان اخلاق، صوفیان و عارفان باقی نگذاشته و برای چنین ارزشهایی تره هم خُرد نمیکنند. در واقع دلیل اصلی اعلام ختم حضور زید آبادی از صحنه سیاسی از سوی وی، تحول شگرف این صحنه بواسطه خیزش انقلاب "زن زندگی آزادی" بوده است و نه آن دو فقره "فحش" یا "تهدید"! این را سروش هم میداند. اما چون خیزش انقلابی جاری را خطری در تخطئه دکان تزویر دینیاش میبیند، بیگناه کنعان (انقلاب "زن زندگی آزادی") را اهریمن القاء میکنند تا با بدنام کردنش آب رفته را به جوی بازگردانند.
دروغ یعنی انکار واقعیت. عبدالکریم سروش از آموزه قرآن و اسلام آموخته که برای نجات چیزی که بنفع اسلام باشد حتا شده دروغ هم میتوان گفت؛ به گردن نگرفتن جنایت "انقلاب فرهنگی" یک نمونه است و نمونه دیگر آن بر سر همین ماجرای زیدآبادی، برملا میشود. سروش میداند که زیدآبادی برای دو فقره فحش یا تهدید که به وی شده مظلوم نمایی نمیکند بلکه صحنه سیاست بگونهای در حال تغییر است که متوجه بی اثری مواضعاش در این صحنه شده، این را سروش فهمیده و میداند اما به دروغ تأکید به همان دو فقره فحش و تهدید میکند تا انتقام را از کسانی بگیرد که از مدتها پیش این حکومت را ناشایست و نالایق توصیف کرده و مردم را برای سرنگونی آن فراخوانده بودند و امروز اکثریت ایرانیان در تجربه به آن رسیدهاند. جمع شدن بساط حکومت توسط خیزش انقلابی با محتوای درونش، عرصهای هم برای فروش کالای "روشنفکر" دینی باقی نمیگذارد. میدان داری و فرصتِ عرض اندامِ "روشنفکر" دینی، فقط در وضعیت مجادله صوری میان اصلاح طلبان حکومتی و حکومت، تأمین میشود.
سروش در همان نامه به زیدآبادی از سه اهریمنِ "سلطانی"، "آلبانی" و "کنعانی" قیل و قال راه انداخته که منظورش از "سلطانی" رضا پهلوی، آلبانی مجاهدین و "کنعانی" حامد اسماعیلیون است. "اهریمن کنعانی" معطوف است به ماجرای یوسف کنعان و به چاه انداختن یوسف و "بوی پیراهن یوسف". در مورد "اهریمن سلطانی" باید گفت؛ وقتی مرد الکنی همچون خمینی که حتا زبان فارسی نمیدانسته میشود با سوادترین فرد، با این حساب حتماً رضا پهلوی باید "اهریمن" باشد. و وقتی حامد اسماعیلیون به راهی ره سپرده که نسل جوان ایرانی در صدد است تا آن راه را برای شیوه زندگی نوین فارغ از هر نوع حقه و حیله صوفیگرانه، عارفانه و قاضیانه هموار سازد بتبع این ره خوشایند سروش نخواهد بود. القاب جهلی "اهریمن کنعان" به حامد اسماعیلیون یک حقه بیش نیست. حقهای که روگردان است از واقعیت انقلاب "زن زندگی آزادی". مشکل سروش، اسماعیلیون نیست توفندگی این انقلاب است که بساط حقه صوفی و عارف را جمع خواهد کرد. به همین خاطر خطاب به زیدآبادی میگوید: "دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست". معنا و توصیف کردنِ این سخن حافظ معطوف به زیدآبادی، دانسته یا نادانسته بر ضد نوآوری حاکم بر انقلاب "زن زندگی آزادی" که حامد اسماعیلیون از آن پشتیبانی میکند میباشد. یعنی، نوآوری یا خلاقیت خیزش انقلاب جاری را به دل نگیر در حالیکه دل قوی بدار از بهر همانی که بنیاد این جهان از اوست. عالم سروش عالم قد کوتاهانِ قرآن، حافظ و مولوی است. فراتر از اینها هم اگر چیزی باشد در نهایت امر، در همین سه هیئت و قالب ارزشی قفل میشوند. از سروشِ دلشدهی ره قرآن و حافظ و مولوی، بیش از این نباید انتظار داشت.
نیکروز اعظمی