کنعان مختار - رادیو زمانه
رهبری دروغ میگوید، رئیس جمهوری اسلامی دروغ میگوید، قوه قضائیه، نماینده مجلس، فرماندۀ سپاه، قاضی دادگاه، حتی شهردار یک شهر کوچک تمایلی به بیان حقیقت در نظام جمهوری اسلامی ندارند. از اخبار و آمارهای جعلی رسانههای حکومت گرفته تا پیشرفت کشور، پروندهسازیهای امنیتی، اعترافات اجباری، وعدههای بیسرانجام، دادگاههای نمایشی و... همگی در تجربۀ مردم ایران چیزی جز دروغپراکنی نظام جمهوری اسلامی نیست. برخلاف شماتت دروغ در اسلام تعلیمی و فرهنگ ایرانی، دروغ و دروغگو هرگز از دستور کار نظام اسلامی ایران در چهار دهه زمامداری آن حذف نشده. عمومیسازی فرهنگ دروغ رابطۀ مستقیمی با ساختار قدرت و استبداد سیاسی در آن دارد.
بر اساس یافتههای مرکز مطالعات و تحقیقات روزنامه همشهری (١٣٨٦ شمسی) ٩٩ درصد از پاسخگویان وجود دروغ در جامعه را تایید میکنند و ٤٨ درصد از آنها معتقدند ٨٠ الی ١٠٠ درصد از مردم راست نمیگویند. در تحقیقی دیگر که مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران در اردیبهشت ١٣٩٣ انجام داد، دروغ پس از فقر و مواد مخدر، اصلیترین دغدغه مردم محسوب میشود.
ناچاری در دروغگویی
با شروع قیام «ژینا» و همگانی شدن شعار زن، زندگی، آزادی آنچه بعد از خواستههای انقلابی مردم بیشتر از پیش به چشم میآید، دروغپراکنی و انکار مداوم حاکمیت در به کار بردن خشونت است. اما این تمام ماجرا نیست، فرماندههای سپاه از پایان اعتراضاتی که هنوز در جریان است میگویند، با وجود تورم و فقر افسارگسیخته، رسانههای حکومت از پیشرفت و «به ستوه آمدن غرب در برابر تواناییهای جمهوری اسلامی» خبر میدهند، وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه در بیانیههای مکرر درباره انهدام گروهکهای تروریستی دُرافشانی میکنند و آخرسر قوهقضایه بر عدالت کامل در دادگاههایی که خود ترتیب داده است، شهادت میدهد.
جمهوری اسلامی برای پوشاندن حقیقت همۀ دستگاهها، ارگانها و وابستگان خود را بسیج کرده است. اما برخلاف خواستۀ حکومت، افکار عمومی، جمهوری اسلامی را نه تنها دروغگو بلکه باعث و بانی فرهنگ دروغپروری در ایران میدانند. یک شهروند در این باره به رادیو زمانه میگوید:
«به نظر من اینکه دروغ در جامعه زیاد شده به خاطر رفتار حکومت است. البته این بدین معنا نیست که قبل از جمهوری اسلامی دروغ وجود نداشت ولی در این نظام دروغگویی خیلی بیشتر شده است. برای اینکه منِ شهروند گرهی در کارم نیفتد باید دروغ بگویم وگرنه در صورت راست گفتن کارم گیر خواهد کرد. یا مثلاً چون کار درست و حسابی ندارم نمیتوانم اجاره خانهام را سر وقت پرداخت کنم و مجبورم به صاحبخانهام دروغ بگویم. نبود کار درست و حسابی هم به عدم توانای نظام سیاسی برمیگردد که شرایط درستی برای منی که فوق لیسانس دارم مهیا نکرده است. یا وقتی کار اداری دارم باید همهاش جلوی رئیس و کارمند آنجا چاپلوسی (که خودش یک نوع دروغ است) بکنم تا کارم راه بیفتد. فکر نمیکنم لازم به تحقیق باشد تا بفهمیم فرهنگ دروغگویی ربط مستقیمی به حکومت و سیاستهای مدیریتی آن دارد. کاملاً مشخص است.»
شهروندی دیگر در مورد تجربۀ شرایطی که در آن ناچار به دروغ گفتن است، به رادیو زمانه میگوید:
«من کارمند بخش حسابداری یکی از ادارات هستم. اعتقادی هم به اسلام ندارم، دین من دین انسانی است. اما مجبورم در اداره خودم را به دروغ مسلمان جلوه دهم، چون اگر راستش را بگویم کارم را از دست میدهم. بارها شاهد خلافکاریها و کارشکنیهای معاون و رئیس اداره بودهام، ولی هیچوقت جرأت نکردهام در موردش حرفی بزنم. یعنی مجبور بودم همیشه طوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفافی نیفتاده و گزارش حسابداری را بدون تخلف تنظیم کنم. صدها نمونه دیگر را میتوانم مثال بزنم که به خاطر حفظ موقعیت شغلیام ناچار بودم حداقل حقیقت را نگویم. چون میدانستم موقعیت معاون و رئیس اداره از هزار کارمند متعهد هم بیشتر است، اگر من تخلفات این افراد را گزارش کنم به جای اخراج یا جریمه آنها، خودم اخراج میشوم. این را همۀ کارمندها میدانند.»
نیکی کریمی بازیگر و کارگردان سرشناس ایرانی، در پستی در اینستاگرام خود نوشت:
«نسل من، حرف زدن یادش رفته بود. ما با ترسی نهادینه بزرگ شدیم، ترسی که آرام آرام از همان صفهای مدرسه درونمان ریشه دواند. ترس از حرف درست زدن، خود بودن و محکوم شدن...»
همگانی کردن ترس و ایجاد ارعاب در طبقات مختلف جامعه پیش از پیش دروغگویی را در بین مردم عادی میکند. گویی همۀ هنرمندان ایرانی میدانند برای جلوگیری از بازداشت، ممنوعالکاری، موانع شغلی و مجوزه فعالیت نباید حقیقت را بگویند. یک کارگردان و نویسندۀ تئاتر در این باره به رایو زمانه میگوید:
«دروغگویی شکلهای مختلفی دارد، اینکه منِ هنرمند مجبورم برای مجوز اثر هنریام خودسانسوری کنم یا از ترس بازداشت و ممنوعالکاری سمت مسائلی خاصی مثل نقد سیاست و عملکرد مسئولان نروم هم مشمول دروغگویی میشود. من مدام باید حقایق جامعهام را بپوشانم تا مثلاً ممنوعالکار یا بازداشت نشوم. به نظر من دروغپروری به طور سیستماتیک در جمهوری اسلامی وجود دارد. هرکسی حقیقت را بگوید فوراً حذف خواهد شد. همین خود باعث میشود دروغ گفتن خود به خود تبدیل به یک امر عادی و اصلاً جزئی از فرهنگ شود. به همین خاطر وقتی با دروغ مواجه میشویم مثل یک چیز معمولی باهاش برخورد میکنیم و زود فراموش میشود.»
دروغپروری استبداد
اما به نظر میرسد دروغگویی مسئولین سیاسی تبعات بیشتری به نسبت مردم عادی دارد. البته این به معنای عادی جلوه دادن چنین رفتاری نزد مردم نیست بلکه منظور گسترۀ ناامنی روانی و مضرات آن است. از یک جامعهشناس فرهنگی میپرسم سیاست چگونه موجب پدیداری فرهنگ دروغ میشود؟ او که هر امر فرهنگی را در ارتباط تنگاتنگی با سیاست میداند به رادیو زمانه میگوید:
«سیاست از طریق استبدادی که در سطح اجتماع اعمال میکند، فرهنگ را به سمت و سوی خاصی سوق میدهد. اجازه دهید خیلی ساده بگویم حاکمان مستبد با موانعی که سر راه حقیقت میتراشند، خواسته و ناخواسته جامعه را به سمت تبعیض، دو رویی، چاپلوسی، تملق، دروغ و هر چیز نابهنجاری سوق میدهند. در واقع کاری میکنند که افراد جامعه نتواند واقعیت خود را عیان کند. از آنجایی که شهروندان ناخودآگاه میداند نشان دادن خودِ واقعی در تضاد کامل با شرایط سیاسی-اجتماعی است، ناچارند مدام خود را سانسور کنند و یا برای رسیدن به هدفی خاص، شرایط و ویژگی خاصی را که احتمالاً مقبولشان نیست پذیرش کنند. حاکم مستبد برای تداوم خود نیاز به پوشاندن حقیقت دارد و برای مستور کردن آن، نیاز به یک سری برنامه و پلان. مثلاً جلوگیری از آزادی رسانهها، سرکوب منتقدان، دادن امتیاز به وابستگان، سانسور هنر و ادبیات، ارائۀ روایت و تفسیر غیر واقعی از فرهنگ، سیاست، اقتصاد و... از جملۀ این برنامهریزیهاست. فردی که در چنین جامعهای زندگی میکند برای بقای خودش هم باشد مجبور است واقعی نباشد. در این شرایط است که پناه بردن به یک رفتار غیراخلاقی برای حفظ زندگی معمولی به فرهنگ عادی و پذیرش شده تبدیل میشود.»
این جامعهشناس در مورد تفاوت پیامد دروغگویی حاکمان با شهروندان در گفتوگو با رادیو زمانه اضافه میکند:
«تفاوت این دو را میتوان حداقل از سه جهت بررسی کرد. یکی در سطح و گسترۀ تبعات آن است و دو مورد دیگر مربوط به جبریست که شرایط اجتماعی آن را میسازد. لازم نیست اشاره کنم که دروغگویی فرد حاکم تبعات بسی بیشتر از دروغ یک شهروند دارد. به دلیل تمرکز ساختار قدرت نزد حاکم، کوچکترین رفتار او تمام سطح جامعه را در برمیگیرد، ولی شاید دروغ یک شهروند چند نفر از دور و بریهایش را متضرر کند-البته اینجا نمیخواهم شهروند را تبرئه کنم تنها تفاوت گستردگی این دو عمل را مدنظر دارم. از سمتی دیگر، جامعه به خاطر شرایطی که قدرت و فرد حاکم به وجود آورده است، مجبور به دروغگویی میشود. یعنی انتخابی جز این ندارد. اما حاکم میتواند بین کذب و حقیقت انتخاب کند. از جهت دیگر، حاکم برای تداوم قدرت و زیادخواهیهای خود دروغ میگوید ولی شهروند برای حفظ زندگی معمولی. اگر برای نمونه در جمهوری اسلامی اصل بر عدم تبعیض، عدالتمحوری، شایستهسالاری و دموکراسی بود دیگر فرد ایرانی لازم نبود برای هرکاری دروغ را دم دست خود داشته باشد. اینجا منظور از دروغ، یک رفتار فرهنگیست، نه امری فردی که در روانشناسی قابل مطالعه است. وقتی یک عمل در سطح عمومی وجود دارد بدون شک برای تحلیل آن نیاز به بررسی سطح کلان است و دیگر فرد و ذهنیت روانی او جوابگو نیست، بلکه باید همه جامعه و روابط آشکار و نهان آن را با قدرت، بخصوص قدرت سیاسی سنجید.»
از این جامعهشناس میپرسم آیا میتوان خیزش اخیر مردم ایران را به نوعی مبارزه با این وجه از حاکمت در جمهوری اسلامی دانست؟ او که قیام انقلابی مردم را خیزشی برای زنده کردن کرامت انسانی میداند در پاسخ میگوید:
« شعار زن، زندگی، آزادی به خوبی نشان میدهد که این خیزش دربرابر هرچیزی که ضد زندگی سعادتمندانه است قد علم میکند. اعتراض مردم به از بین رفتن زندگی سعادتمندانهای است که در آن زن، آزادی، میهن، خانواده، معیشت و... اهمیت بالای دارد. از آنجایی که همه چیز به پوشیدن یا تحریف کردن واقعیت برمیگردد، از بین رفتن کرامت انسانی در جمهوری اسلامی را میتوان حول دروغگویی و دروغپراکنی صورتبندی کرد. در جمهوری اسلامی هیچ حقیقتی جز تحریف آن حقیقت وجود ندارد. مردم معترض میخواهند سیستمی که هر چیزی را برای بقای خود تحریف و حذف میکند از میان برود. اگر دقت کنید معترضان حداقل در یک چیز اشتراک نظر دارند آنهم دروغگویی مسئولان نظام است. مردم به دادگاههای قوه قضائیه، اعترافات تلویزیونی، وعدههای مسئولان و رسانههای حکومت باور ندارند. یعنی آنها را دروغگو میخوانند. به همین دلیل اعتراضشان را انقلاب مینامند. یعنی نه تنها خواهان تغییر نظام سیاسی هستند بلکه منتقد تمام فرهنگی هستند که از این سیاست سرچشمه گرفته. سوزاندن روسریها، آغوشهای رایگان، پناه دادن به همدیگر و نزدیک شدن ملتهای ایرانی به هم، حتی القابی مانند "بسیجی ساندیسخور" همه نشان از نخواستن آن بخش از فرهنگی ست که توسط حکومت اسلامی متداول شده است.»
اگرچه هنوز برای جمهوری اسلامی در بر همان پاشنۀ قبلی میچرخد، و با ارعاب و کشتار تا حدودی اعتراضات خیابانی را کنترل کرده است، اما نتوانسته عزم درونی مردم را خاموش کند. شکاف بین مردم و حاکمیت روزبهروز بیشتر عیان میشود، شکافی که کوچکترین جرقه را به شعلههای انقلابی تمام قد بدل میکند.
جسد «سلطان سوسیس» در هتلی در هند پیدا شد