بیراهه ایرانیان: "چرخش چرخ بدور مرکز خود، مانند چرخش ستارگان بر روی مدارشان است. اما این "چرخش"، انقلاب به معنی سیاسی آن نیست! " شوربختانه امروز بسیاری از هموطنان دچار مغلطه شدهاند و با لباس و تیتر و مدرک متفاوت، همه ما را هر روز به همین بیراههها میرانند.
از جمله، رهبر فرماندهٔ نامسئول همان شاه فرمانده نا مسئول است. و این قدرت دوگانه، بدون شک دیر یا زود منجر به دیکتاتوری است. زیرا در عمل، این سیستم حکومت یک شخص و یک گروه (اولیگارشی (۱)) بر باقی مردم است، امری که برعکس سیستم دمکراسیست. بلی، هر چقدر نام انرا برای عوام فریبی، دمکراسی یا جمهوری و یا مشروطه بگذاریم، این همان دیکتاتوری است زیرا با مرور زمان این سیستم حکومتی فقط "باب میل" شخص دیکتاتور متغیر است و هیچگاه بر اساس "خواست مردم" و "حکومت مردم" نیست. از جمله رای اولیه (رای به سلطنت یا ولایت در قالب رای به قانون اساسی) نه تنها برای یک مدت کوتاه یا حتی طولانی نیست بلکه قابل تغییر نیز نمیباشد. و ما را مجددا به همان اتفاقات و سالهای انقلاب مشروطه یا کودتای شاهنشاهی ـ آمریکایی و یا رفراندم ۵۸ بر میگرداند که هر بار انقلاب و نهضت و دمکراسی و آزادی خواهی ما ایرانیان را، بزور و تزویر خودی و غیر خودی، در نطفه خفه کردند و کشتند تا امروز همچنان تاوان سنگینش را بدهیم و نا امیدانه به همه سو دست کمک و گدایی دراز کنیم تا ما را احدی از دست دیکتاتور مستبد جانی نجات دهد!
و اما در این برهه از زمان، با شنیدن بحثها و استدلالهای فاجعه بار دکترهای ناکجا آباد که سیاست و وقایع ایران را میخواهند با صفحات مجازی یا صفحات تز و تدریس دانشگاهیشان بنویسند، لازم شد یاداوری کنیم که انقلاب و دمکراسی و پیشرفت اصلا چیست تا شاید "بالاخره بگذارند" از "چرخه" زمان خارج شویم و به مرحله پیشرفت حقیقی برسیم؟
از جمله، همانطور که فرانسوا شاتله اشاره میکند، "اولین" چیزی که باید به آن توجه کرد، تضاد آشکار بین ریشه شناسی واژه انقلاب و معنای معمول آن در سیاست است: از نقطه نظر ریشهشناسی لغوی و اتیمولوژیک (۲)، انقلاب به معنای «بازگشت به جای اول» است. برای مثال، در علم ستاره شناسی، «انقلاب» "حرکت چرخش ستارگان بر روی مدار خود است تا ستاره مورد نظر "به همان نقطه اول" «باز گردد».
با این وجود، در سیاست و حتی در زبان عادی، انقلاب به عنوان گسست، پارگی یا تغییر اساسی یا سرنگونی یک رژیم سیاسی شناخته میشود:
اگر قبل از وقوع انقلاب، وضعیت خاصی وجود داشته، پس از انقلاب، هدف در این است که وضعیت کاملاً جدیدی ظهور کند. روند و پروسهای که میتوان در بهترین وجه، آنرا مدیریت استراتژیک (۳) کرد تا ریسکها و خطرات و اَلئا (۴) را به حداقل رساند. در مدیریت استراتژیک، از دگرگونی، تغییر اساسی یا ترانسفورماسیون سخن میرانیم که از جمله برخی انقلابها بدینصورت به انجام رسیدهاند.
بسیاری انقلاب را به عنوان گذرگاه ناگهانی و خشونت آمیز از یک رژیم سیاسی به رژیم دیگر تعریف میکنند. جدا از اینکه هر انقلاب سیاسی خصوصیات خود را داراست: برای مورخان، انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه مدلهای "بسیار" متفاوتی برای انالیز و تحلیل هستند. حال آنکه در تاریخ اندیشهها، اغلب به دنبال ارائه الگوی واحدی از روند انقلاب بودهاند. درروند و تفکر الیت ایرانی، وضع بدتر از این است چنانچه فرهنگ استبداد زده و سرطان دیکتاتوری دیرینه و نهادینه شده براحتی و با عجله درمان نمیشوند. دیکتاتور، سیاسیان ما را پشت صفحات مجازی یا صفحات تز دانشگاهی و کتاب و مقالهشان، زندانی کرده تا در نقطه صفر عمل و سازماندهی هر روز دست و پا بزنند و نسخه بپیچند.
از جمله، مارکس و انگلس، از اولین کسانی هستند که نظریه کلی انقلاب را ارائه کردند بنابراین همیشه طرفداران بسیاری بین انقلابیون و حتی متفکران ما دارند... غافل از انکه از اواخر قرن بیستم انقلابها بس تغییر یافتهاند. در سالهای اخیر "سیریزا" در یونان، «سرکشان» و "پودموس" در اسپانیا و به نوعی دیگری «جلیقه زرد ها» یا حتی خود "امانوئل مکرون" در فرانسه بار دیگر واژه «انقلاب» را وارد فضای عمومی کردهاند ولی فرم و تحلیل هر کدام کاملا متفاوت است چنانچه اکثریت این "انقلابیون به پیروزیهای بزرگی رسیدند. میبینیم که "سیریزا" و "مکرون" به ریاست جمهوری کشور خود رسیدند ولی هیچکدام به جنگ داخلی و خشونت فراگیر و حتی تجزیه نکشید زیرا مردم نه تنها آگاهانه و متحدانه پشت دمکراسی و جمهوری کشورشان همیشه وارد "عمل" شدند بلکه مسائل حادی در تئوری پردازی، مثل تجزیه یا جنگ داخلی، در دمکراسی و جمهوری حقیقی و ساختاری، خطری نیستند.
همینطور، سیر انقلابی مردم ایران در مقابله با سرکوب دینی، مشخصات خود را داراست: در این انقلاب، به یک دوراهی رسیدهایم: یکی به رنسانس مدرن قرن بیست و یکمی که در جهان منحصر به فرد است راه دارد و یکی تجدد گرایی سلطنتی را پیش رویمان گذارده. و در کمال ناباوری، سالهاست که اکثر رهبران و استادان سیاسی ما، غرق در تئوریهای پوسیده، مردم را به ایست و عقبگرد دعوت میکنند!
حقیقت تاریخی این است که در متناقضترین موقعیتهای تاریخ جهان، این همیشه انقلاب بوده که به قدرت دوگانه "شاه فرمانده" یا اشکال تفویضی آن، از جمله "رهبر فرمانده"، پایان داده. و این تحول داخلی (انقلاب) البته همیشه با روابط خارجی مرتبط بوده. گرچه انقلابیون در آغاز با کمال حسن نیت ادعای صلح خواهی میکنند، در واقع به سرعت وادار به خشونت و جنگ میشوند زیرا رژیم دیکتاتوری سرکوب و خفقان، زندان بزرگی تولید میکند که یا راه فرار از عشق وطن را فراهم میکند یا قبر مُردن را. مُردنی در طولانی یا کوتاه مدت.
در چنین شرایطی، آز یک سو، کسانی که نوستالژیک رژیم سابق و ساده نگری هستند به دنبال حمایت فرامرزی برای احیای جامعه سنتی و حکومت پیشین هستند. و حتی از تصمیمات و کارنامه زور محور دیکتاتور پیشین تقدیر مینمایند.
از سوی دیگر، جامعه بمانند یک آینه است: انقلابیون که تهدید به خفقان و مرگ میشوند، مجبور به خشونت و حتی دست به سلاح بردن میشوند تا از جان خود و خویشان و حتی همسایهها و هم شهریهای خود، دفاع مشروع کنند. و مسلما این قشر جوانان جامعهاند. بنابراین حیطه و چارچوب انقلابیون آزادیخواه مجبور به وسعت یابی است تا از محدوده زندان بیرون بزند و طغیان کند. در طولانی مدت، انقلاب به چارچوبهای کوچک محدود نمیشود: یا قهرمانان آن احساس میکنند حامل پیامی جهانی هستند، یا انگیزههای ملی گرایانه به آنها الهام میبخشد که بر فضای اطراف خود، روز بروز، بیش از پیش تسلط و احاطه یابند و بنابراین به سوی هژمونی گرایی "هدایت میشوند".
استالین از مبارزات طبقاتی و هیتلر از هژمونی یک نژاد الهام گرفتند. ولی در پایان، هر دو آنها میلیونها را به کشتن دادند. هر دو خود را رهبر میدانستند و البته رهبرانی قهار بودند. ولی مخالفان و حتی موافقانشان، میلیون میلیون کشته شدند و کشور و مردم و حتی ایدیولوژی خود را تا شکست و فلاکت و نیستی پیش بردند. و حتی با یکدیگر درگیر جنگی عظیم شدند. با این حال، رفتار و سرآمد آنها ویژگیهای مشترک بسیاری داشت...
انقلاب بدین ترتیب، در صورت سرکوب، "مجبور" به تهاجمی شدن و دفاع از خود است. اما رهبران انقلاب در حد این چالشها نیستند: آنها اغلب غیرنظامیان بدون هیچ گونه مهارت نظامی هستند. و اگر تا به حال جبهه را شناخته باشند، در موقعیت فرعی و زیر دستی بودهاند. اما، سریع خوداموزی میکنند، تکنینک هایی را بکار میگیرند و قدرت اراده آنها تعیین کننده است.
در عین حال، دیکتاتوری شخصی همیشه توانسته خود را در صلح تثبیت کند و در جنگ، قدرتی مضاعف بگیرد. ولی دیکتاتور ایران دیگر سریعا در حال سقوط است و درخت تا ریشه فاسدش خشکیده و محکوم به فروپاشی است هرچند با اشتباهات استراتژیک رهبران و نیروهای اپوزیسیون فرصت نفس کشیدن میابد. چنانچه فرصت شناسی و حتی فرصت طلبی در هر جنگ و مبارزهای تعیین کننده است. همه رهبران، مصدق نمیشوند.
چنانچه در شرایطی مشابه، در سال ۵۷، بازرگان، با وجود عالیترین صفات، در یک فرصت تاریخی، رهبری انقلاب را به "خمینی و شاه" سپرد. جایی که باید خود را بعنوان رهبر انقلاب به خبرنگاران معرفی میکرد و کوتاه نمیامد تا شاید با این اشتباه استراتژیک بیش از چهل سال را بباد نمیداد. از جمله، سیاست هنرها و فوت و فنهای فراوانی دارد. و چرخه زمان، مصدق را زنده نمیکند.
امروز، مردم ایران در مواردی به آگاهی بی نظیری رسیدهاند وبرای انقلاب فقط به خود باوری و اتحاد نیاز دارند که بزودی به این مهم خواهند رسید: آگاهی مردم ایران به حدی رسیده که در مبارزات روزانه نشان میدهند از حاکمان یا "رهبران" دیکتاتور حاکم، پیشی گرفتهاند که هیچ، از هر دیکتاتوری، چه "شاه" و پادشاه باشند چه "رهبر"، گذشتهاند و چیزی جز دمکراسی حقیقی، با اصول مدرن آن، نمیطلبند. هرچند نا آگاهیهای ژرفی همچنان ادامه دارند و خطرات فراوانی را متوجه جامعه میکنند که البته با علم ساختار و عمل محور و حسن نیت مهندسین قابل مدیریت میباشند. ولی اینجاست که سلطنت طلبان و سیاسیون سلبریتی و مجازی شده و شارلاتانها همانند گله کفتارها در کمین نشستهاند! و "رهبران" اپوزیسیون دیگر نمیتوانند خود را بی تقصیر و مبرا بدانند. چرا که "رهبر" حکومتی روی شاهان سابق را با جنایات و بی رحمی خود سپید کرده. و در این روند، "رهبران" اپوزیسیون، نشانی جز کندی و پیری و نا امیدی و نا کار آمدی و کهولت در این جنبش زن، زندگی، ازادی، و حتی در نبردها و جنبشهای پیشین، از خود نشان ندادند تا دیکتاتور بی رحم هر بارخود را قوی تر و جری تر جلوه دهد. و مردم هر بار خود را یتیم تر دیده و به خانهها باز گشته تا دیکتاور همواره سخت تر بر جامعه و کشورهمچون اسید ببارد! اینجاست که لزوم آگاهی رسانی و همبستگی فرا جناهی جمهوری خواهان و دمکراتهای حقیقی امری فوری و استراتژیک و میهن پرستانه مینماید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱: حکومت یک اقلیت Oligarchie
۲: Etymologique
۳: Management stratégique
۴: Aléas
Ref :
François CHÂTELET, « RÉVOLUTION », Encyclopædia Universalis
Karl Marx et Friedrich Engels, Manifeste du parti communiste
Savoir Manager Les Paradoxes Du Management Moderne, Michel Nekourouh,
Walter Benjamin, Sur le concept d'histoire,
Mario Tronti, Nous, opéraïstes. Le « roman de formation » des années soixante en Italie [2008]
Rosa Luxemburg, La Crise de la Social-Démocratie
Antonio Gramsci, Guerre de mouvement et guerre de position, La Fabrique,
Pierre Sauvêtre, « Exception et révolution. Sur la dialectique de l'exception chez Alain Badiou ». Revue de Sciences humaines
Carl Schmitt, Théologie politique
Ernesto Laclau et Chantal Mouffe, Hégémonie et stratégie socialiste. Vers une politique démocratique radicale