طنزی تلخ اما واقعی! سرکوب وحشتناک، قتل عام صدها جوان، اعدامهای کور ناشی از وحشت و نسلکشی جمهوری اسلامی، درخواست مکرر مبارزان درون کشور چه از درون زندانها، چه جانبرکفان کف خیابان، برای همبستگی و شکلدادن به اتحادی گسترده جهت حمایت از مبارزان داخل، قادر به همگامی اپوزیسیون خارج نگردید.
قادر نشد تمامی احزاب، سازمانها و برخی مدعیان آزادیخواهی را زیر یک شعار واحد یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی گرد آورد و ائتلافی مقطعی برای این دوره از مبارزه ایجاد کند.
نتوانست در برابر این همه شور و پایداری نسل جوان و مشتاق که جان بر سر شعار زیبای «زن، زندگی، آزادی» نهاده و به میدان مبارزهای سخت نابرابر با حکومت مستبد و خونریز جمهوری اسلامی آمدهاند، جوابی درخور و دلگرمکننده بدهد. نتوانست بر منیتها و پیشداوریهای آنها فائق شود. مبارزه مشترک بر علیه جمهوری اسلامی را به محور اصلی مبارزه در مرحلهی کنونی مبدل سازد.
نتوانست درکی درست از قدرت و صفآرائی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی ارائه نماید. نتوانست نقادانه بهطور واقعی نقش و توان خود را محک بزند و براساس آن گوشهای از کار مبارزه را بر عهده بگیرد.
نیرو و جایگاه خود را مانند فرماندهان در یک جنگ میدانی صفآرائی کرده و لشکری متحد و یکدست را بهنمایش بگذارد.
نتوانست در کنار صدها هزارایرانیِ مهاجر که متجاوز از چهار ماه است که با تمام وجود بهمیدان آمده و حماسه آفریدهاند قرار گیرد و بلوغ سیاسی خود را بهنمایش بگذارد. بلوغی که نمایش بیرونی آن قرار گرفتن در صفی واحد مقابل جمهوری اسلامی بود.
نوشتم طنزی تلخ.
طنزی که یکی از دوستانم در نامهای از ایران برایم نوشت.
«کوچکترین اعتقادی به شعارهای اپوزیسیون خارج در مبارزه برای آزادی ندارم. اپوزیسیونی که خونهای ریختهشدهی صدها جوان و سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی قادر نگردید آنها را زیر یک سقف گرد آورد. اما سخنرانی و مسئله وکالت طرحشده از طرف رضا پهلوی در یک شب خونشان را چنان بهجوش آورد که صبح نشده، جبههای واحد از احزاب سنتی، سازمانها و افراد را شکل دادند.
کمپینی که مسئله اتحاد برای مبارزه با جمهوری اسلامی، در میان هیاهوی وامصیبتای آنها گم شد.
ترس ازامکان شکلگیری یک دیکتاتوری در آینده را چنان برجسته وعینی ساختند که دیکتاتوری موجود حکومت اسلامی از خاطر رفت. گوئی که در حال حاضر وظیفهای مهمتر از زیر ضرب بردن بزرگترین بخش اپوزیسیون جمهوری اسلامی که میشود گفت تنها جریان شناختهشده در داخل وخارج است وجود ندارد.
متوجه کردن نوک اصلی حمله بهطرف آقای رضا پهلوی و زیر ضرب قرار دادن ایشان به اعتبار یک کلمه که بهدلخواه خود آن را چنان پر و بالی دادند و از محتوای خود خالی کردند که گویی ضامن کشیدهشده یک نارنجک در حال پرتاب است. بیآنکه به آتش سلاحهای گشودهشده به سوی مردم نظر کنند.
میدانی این کارزار پیش آن دسته از سیاسیون، کسانی که در داخل دستی بر آتش دارند و اندک امیدی به جریانهای سیاسی در خارج بسته بودند چه عکسالعملی بههمراه داشته و دارد؟
ول کنید این اپوزیسیون خارج را که هرگز قادر نشد دست از ساختههای ذهنی خود بر دارد و واقعیت را آنطور که هست ببیند و منعکس کند. اپوزیسیون گرفتار در باورهای غیرقابل تغییرکه هرگز برای یکبار هم که شده از خود سئوال نمیکند که چرا مردم هیچ اقبالی به آنها نشان نمیدهند؟ چرا در داخل کشور صدایشان هیچ طنین و بازخوردی ندارد؟
اپوزیسیونی که بر عکس ادعای دهن پُرکن خود همیشه مسائل ذهنی دور از واقعیت اجتماعی ماندهاش بر واقعیتهای عینی درون جامعه میچربد. نمونهاش همین داد و قال بر سر کمپین "وکالت میدهم". که از یک سو بر آقای رضا پهلوی میتازد و او را زیر عنوان مگر مردم صغیرند که وکالت لازم داشته باشند میکوبند و در عین حال بهعنوان وصی و وکیل همان مردم اعلام میدارند رأی نمیدهیم. این تناقض رفتار را تو چگونه جواب میدهی؟
لطفا ما را در داخل به حال خود واگذار کرده فکری برای درمان خود کنید.»
طنزی تلخ چون حنظل! به نوشته آقای مهرداد درویشپور زیر عنوان «خود صغیر پنداری... » در سایت گویا نیوز میاندیشم.
نوشتهای در آستانه بیستودوم بهمن در سالروز حاکم شدن استبدادی که در طول تاریخ ایران نظیر نداشته است. نوشتهای مطول، ضدونقیض، با بیان نیمی از حقیقت که چهرهای از دیکتاتور آینده آقای رضا پهلوی ترسیم میکند و در ردیف هیتلر قرارمی دهد. که خطر سر کار آمدن او بهمراتب بدتر از تداوم حکومت موجود اسلامی بهنظر میرسد.
نوشتهای از سرعصبیت، وحدتشکن و نفرتبرانگیز بهخاطر لوث کردن حقیقت در جهت رسیدن به نتیجه مطلوب. توأم با آشفتگی در اثبات نقش مخرب و صریح بنویسم دودوزه بازی آقای رضا پهلوی.
نوشتهای که نقطه ثقل آن نه بر تلطیف کردن محیط عصبی، آشفته، انباشته از بدبینی جریانهای سیاسی سنتی نسبت به تمام تلاشهای آقای رضا پهلوی، بلکه خواسته و ناخواسته انداختن شکاف در جنبش انقلابی جوانان است.
نویسنده دموکراتی که وکالت دادن را امری مذموم و نشانه صغارت وکالتدهندگان تلقی میکند. بیتوجه به این که اکثریت کسانی که به این فراخوان پاسخ مثبت دادهاند مجموعهای از نخبگان، متخصصان، هنرمندان، ورزشکاران مطرح و روشنفکرانی هستند که در طی همین چهار ماه از سازماندهندگان اصلی جنبش اعتراضی در خارج بودهاند. بهزعم ایشان آقای رضا پهلوی سادهلوح بازیخورده شهوت قدرت است و در فکر انتقامگیری از بازیگران سال پنجاهوهفت. اسفبارتر صغیران سادهلوحتر از ایشاناند که قادر به درک ماهیت آقای رضا پهلوی نیستند.
«بسیاری از سادهاندیشان اما درنمییابند مانورهای تبلیغاتی پوپولیستی پیدرپی رضا پهلوی، گامهایی در جهت تحکیم اقتدار فردی و انحصاری او بر فراز سر مردم و کنشگران سیاسی ایران است.» (از متن همان نوشته)
حال باید پرسید کسی که به خود اجازه میدهد دیگرانی را که چون او قادر به دیدن ظرایف کار آقای رضا پهلوی نیستند و در جبهه ایشان قرار ندارند را سادهلوحانی فریبخورده تلقی کند که قادر به تشخیص صلاح خود نیستند. (معنی تحتالفظی سادهلوح احمق فریبخورده از سر کم عقلی است.)
بهعبارتی دیگر فارغ از اینکه این وکالتدهندگان چه کسانی هستند از استادان هاروارد گرفته تا متخصصان ناسا از زندانیان سیاسی و مبارزان داخل ایران تا فردی عادی، فریبخوردگان کمعقلی بیش نیستند.
با این حساب میتوان تیتر نوشته ایشان را به «سادهلوحان فریبخورده» تغییر داد.
فقط همین را کم داشتیم که آقای درویشپورِ دمکرات!! به خود اجازه دهند که من جمهوریخواه، خواهان اتحاد با آقای رضا پهلوی و وکالتدهندگان به ایشان را به لقب «سادهلوحان» مزین فرمایند. دست مریزاد!! برخورد دقیق به این نوشته را به مقاله دیگر میگذارم.
ابوالفضل محققی
ایرانمان، ویدا فرهودی