ترسم که صرفه ایی نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
پایان غم انگیز یک الگو
چندی پیش خشایار دیهیمی در فیس بوکش دست به اعترافی مهم زد:
یک اعتراف حیاتی
آنچه میخواهم اعتراف کنم مربوط به همین چند وقت اخیر است. در سالهای اخیر عمده ی توجه من و در نتیجه مطالعاتم معطوف چند مسئله ی فلسفی-سیاسی-فرهنگی بوده است، از قبیل «هویت فردی و اجتماعی » ، «کرامت و ارجمندی » ، «توافق و عدم توافق اخلاقی» و ....
یکی از فیلسوفان معاصر برجسته ای که در همین زمینه ها کتابهای مهم بسیاری دارد و من هم از خواندنشان حظ وافر برده ام، فیلسوف غنایی-امریکایی، قوام آنتونی آپیا، است. تا همین چند وقت پیش دنبال کار و بار و زندگی او نرفته بودم، همینقدر از روی کتابهایش می دانستم در دانشگاه هایی نظیر پرینستون و کلمبیا تدریس کرده و میکند و هم بحث کسانی چون تیلور، هابرماس، والزر و....است . یک شب صرفا از روی کنجکاوی رفتم سراغ زندگینامه و کتابهای دیگرش که بیشتر با خبر شوم. در همان اوایل مطلب دیدم نوشته «او اکنون با شوهرش در نیویورک زندگی میکند.» جا خوردم. فکر کردم یک جایی اشتباه کرده ام. ولی خیر همین بود که بود. آن وقت سراغ خودم رفتم، دیدم نگاهم به او دیگر آنهمه احترام آمیز نیست. از خودم ظاهراً بدم آمد که چنین حسی پیدا کرده ام. اما آدم اگر روراست باشد نمیتواند چیزی را از خودش پنهان کند. بله من هم با همه ی تربیت لیبرالی که داشته ام نتوانسته بودم بر این تعصب غلبه کنم. من هیچ وقت از علامت رنگین کمان استفاده نکرده ام اما همیشه در بحثها طوری رفتار میکردم که انگار این مسائل برایم حل شده است و حتی خودم را هم فریب میدادم چون الزامی نبود به عمق مطلب بروم. حالا آقای آپیا مرا در کنج خلوتم بدجور گیر انداخته بود. هر چه تلاش میکردم یک جوری مسئله را دور بزنم نمیشد. واضح بود این تعصب، این نگاه، چنان در من ریشه دوانده که انکار کردنی نیست. بگذریم. همین مسئله و هشدار شخصی مرا واداشت تا به این فکر کنم که ما برای خلاصی از انواع تعصباتمان چه کار دشوار و طولانی و سهمگینی در پیش داریم. وقتی خودم را چنین در میانه ی معرکه دیدم تازه وضع دشوار آنهایی که با انواع تربیتهای سنتی بار آمده اند برایم روشن شد . بسیار خاطرات و حوادث روی داده در کشورم پیش چشمم آمد .
فعلا این اعتراف را نوشتم تا مقدمه ای باشد بر آن چیزهای مهمی که باید بدانها بیندیشیم، حال آنکه خیلی راحت از کنارشان با حرفهای کلیشه ای عبور میکنیم. با پوزش و ممنون» (جون ۲۰۲۲)
در همان لحظه ایی که این مطلب را خواندم، بر من روشنتر شد راه بلندی که مردمان خاورمیانه و الجمله ایران امروز برای رسیدن به نقطه ایی غیرقابل بازگشت در پذیرش «دیگری» در پیش داریم. وقتی وضع کسی که یکی از پرسابقه ترین شخصیتها در ترجمه و معرفی آثار و ادبیات لیبرالیسم به ما ایرانیان بوده، چنین است، وای به حال کسانی که با این گفتمان نیز بر سر ستیزند.
خاطرمان هست وقتی عماد باقی نیز درباره فعال حقوق دگرباشان جنسی از تعبیر «چندش آور» به کار برد، و سپس همجنسگرایی یا دگرباشی را با «قتل» مقایسه کرد، نگارنده در نقدش مطلبی مفصل نگاشت تا نشان دهد تا چه اندازه وی درین مورد، به خطا رفته است. (همجنسگرایی و قتل؛ قیاس مع الفارق)
در مناظراتی که با روحانیون حکومتی درباره همجنسگرایی داشته ام (در فضای کلاب هاوس) دیدن حجم سنگین ابژه و برده جنسی دانستن انسانها چه مرد و چه زن در ذهن و ضمیرشان حیرت انگیز بود. این ابژه جنسی دیدن منجر به مواضعی می شود که نمونه اش را در سخنان اخیر عبدالکریم سروش به روشنی می توان رصد کرد. تصور می کردم کسی چون سروش که ۴ دهه در جهدی نظری در پی افکندن پایه های لیبرالیسم و مدرنیسم ایرانی بودند ازین تعصب عبور کرده اند اما زهی خیال باطل.
در دنیایی که نویسندگان مشهوری مثل کازانتزاکیس در «آخرین وسوسه مسیح» به اشاره و کنایه، همجنسگرایی را وسوسه آخرین مسیح می دانند، و این اثر منتشر می شود و فیلم سینمایی بر اساس آن ساخته می شود، سخن، حرف و حمله کسانی چون سروش به هنرمندی ایرانی برای برهنه شدندش، جدا از عجیب بودن و بی اهمیت بودن، غم انگیز است.
کسی که می توانست به دلیل تسلط خارق العاده اش به سنت ستبر ایرانی/اسلامی و شناخت عمیقش از مدرنیسم و لیبرالیسم، بر شکاف و نقار سنت و مدرنیته در ایران معاصر، پلی ایمن بزند و دست مردمانش را برای گذار بگیرد، امروزه به دلایلی از جمله همان که دیهیمی بدان اعتراف کرده یعنی «تعصب» به گردابی افتاده است که با بکار بردن عباراتی شرم آور از جمله «امتحان پس دادن» درباره زنی که وی به هر دلیلی زیست وی را نمی پسندد، نه تنها در بین یاران و شاگردان سابق و لاحقش حجمی از شرمندگی آفریده، بل خشم و عصبانیتی باورنکردنی در بین مخالفان جمهوری اسلامی ایجاد کرده است.
مواضع نظری و سیاسی چند سال اخیر وی درباره روح الله خمینی، شرکت در انتصخابات ۱۴۰۰، و این آخری، پایانی غم انگیز بر کارنامه شخصیتی بود که سالها مراد و الگوی نسل جوان دهه ۶۰ برای میسور و ممکن بودن گذار از استبداد دینی با حفظ حقیقت و معنویت سنت ستبر دین بود. اما اگر با نظریه «دین و قدرت» تیر خلاص بر نظریه اسلام معنوی زده شد، با موضع اخیر درباره یک بانوی ایرانی، تیر خلاص هرگونه امکان همراهی در جنبش مهسا و حضور در ایران آینده را مسدود کرد.
بنظر می رسد تنها معیار و شاخص متین و دقیق برای فهم میزان «دگراندیش» بودن انسانها، نظرشان درباره «زنان» و «دگرباشان» باشد. درغیر اینصورت بهر میزان حرف و نظرشان درباره امور دیگر روشن بنظر برسد، مادامی که موضوعی درست و اخلاقی در پذیرش بی قید و شرط حقوق کامل زنان و دگرباشان نداشته باشند، کار ما بار نخواهد شد.