پیش آمده برایم که در بعضی از کشور های خاور میانه با میزبانی هنرمند ویا یکی از شهروندان معمولی آن مملکت صحبت جامعه خودش شده است. وگاهی طرف با روشنبینی و هشیاریش تحسین مرا برانگیخته است. سوال اول: آیا این شخص تنها فردیست که مملکت خود را درست میبیند و فهم شفافی از جامعه خود دارد؟ جواب ، نه. چون این اتفاق می تواند هر روز در جایی دیگر و با فردی دیگر پیش بیاید و برایم آمده است. سوال دوم: چرا با وجود این همه انسانهای آگاه به وضعیت خودشان، این مملکتها و مملکت ما در بدبختی و محرومیت همه گونه دست و پا می زنند و یا میزنیم؟
مطمئنا به این سوال جوابهای مختلف میشود داد که سریع ترین، ساده ترین وبه ظاهردرست ترینشان، به جرات، اشتباه برانگیزترین و حتی غلط ترینشان تا کنون از نگاه من بوده اند. مداخلات خارجیان، شرایط اقلیمی و آب و هوایی، دینداری ودین بینی و خرافه گرایی، صندوق همه چیز چپان و بی سر و ته و بی معنی ای که ما بی سوادی به آن میگوییم ازجمله جواب ها ی اشتباه برانگیزند. چرا؟ چون فراوانند کشورهایی که شرایط اقلیمی بسیارنامناسب ترازایران را دارند، در یک سری دیگر «بی سوادی» وجود دارد، یک سری دیگردین خوی وخرافیند حتی به مراتب بیشترازایرانیان شیعه، اما این مملکتها رده اول در بعضی از بخشهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دردنیا را دارند.
از طرف دیگر اگر مداخلات خارجیان ترمزهای موقتند، طبق بسیار نمونه های موجود، باعث عقب ماندگی دائمی نیستند، مضافا براینکه، بین خودمان بماند، قبل ازآمدن قدرتمندانه ی اروپا به خاورمیانه وایران ما درمنجلاب دست و پا می زدیم.
پس چه مان است؟ چرا نمی توانیم اززمین خودمان را برکنیم با وجود این همه تک تک انسانهای آگاه به شرایط خود؟
تا به حال متاسفانه به جواب های ساده و راحت بسنده کرده ایم اما لازم است برای این سوال در جستجوی جوابهای دیگری باشیم.
از نظرمن یکی از دلایل عمده عقب ماندگی ما، ناتوانی و رخوت سنتی ایرانیان است برای تدارک بینی کار های جمعی. ما تا بحال قادر نبوده ایم هشیاریها ودانسته های شخصی را تبدیل به امکانات و قدرت گروهی بکنیم. هر فکر شخصی ای باید نهادینه بشود تا کارآیی دراجتماع داشته باشد. وچون این زحمت را به خود نمیدهیم، در تمام زمینه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هر امرفردی دراین مناطق و ایران بر امورجمعی برتری دارد مثل انواع ورزش، نوعهای موسیقی، هنر و ادبیات و غیره. به همین گونه مبحثهای سیاسی ذاتا گروهی را ما محتوای فردی به آنها میدهیم وازمسیراولیه خارجشان میکنیم. قانون، جمهوری، مجلس، احزاب، مبحث مملکت داری وغیره جزومواردی هستند که ما شیره گروهی را، طی صد و پنجاه سال اخیر، ازآنها گرفته ایم و به ملکهای شخصی تبدیلشان کرده ایم.
یک مثال ملموس روزبرای نشان دادن هرچه بهتر این ناتوانی اعتراف نشدنی که به آن دچاریم.
مدت بیش از چهل سال است که میلیونها ایرانی در خارج کشوریم و یک دسته از ما مدعی اداره ایران فردا. من وماها نوروزو یلدا را جشن گرفتیم، سرود ای ایران را با گره ای در گلوو حلقه اشکی در چشم خواندیم، بهترین وسیکی ها و گواراترین شرابها را نوشیدیم، مدرنترین ماشینها را خریدیم، با انسانهای نجیبی همخوابه شدیم و چه بهتر برای ما که توانستیم یک زندگی انسانی در این سالها داشته باشیم. وازطرف دیگر، طی این چهاردهه هم وقت داشتیم وهم کسی مزاحم ماها نمیشد که چه میخوانید، چه می نویسید وچرا چند نفر دورهم جمع شده اید و جلسه گذاشته اید وغیره. منتها مدت این نیم قرن، حالا با دیگران به نقطه های مشترک رسیدن پیشکشمان، ننشستیم که با خودیها کارکنیم و دانشهای شخصی خودمان را تبدیل به امکانات بالقوه و قدرت گروهی کنیم.
هر چند سال، مردم به بیرون میریزند و، مثل این آخرین بار، نشان میدهند که میتوانند اهرم تغییر باشند. وما، نامزدان مملکت داری، تنها کاری که تا به اکنون کرده ایم تحسین شجاعت ایرانیان بود و بس. وهیچ فکر نکردیم که هر اهرمی باید حمل و به کار گرفته شود تا نتیجه بدهد.
کسانی که باید سهم خودشان را دراین کار داشته باشند، یعنی ما، برای توجیه این کمبود همیشگی، خودگولزنی های فراوان میکنیم، یعنی هم به خودمان دروغ میگوییم و هم به دیگران. یکی ازبخود دروغ گویها اخیراینست که جوانان ایرانی الان دیگر نیاز به تشکیلات و سازماندهی و احزاب ندارند. آنها خودشان همه چیزرامیدانند ومیتوانند در شبکه های اجتماعی خودشان را پیدا کنند.
کدام دانش و آگاهی، بجز علم لدنّی مسلمانها ویک سری از مذهبها، ذاتی و آسمانی هست که مال جوانان ایرانی باشد؟ از چه کسِ همیشه محروم از اطلاعات و خبرما می توانیم انتظار آگاهی داشته باشیم که از جوانان ایرانی داریم؟ مردمی که طی چند دهه ی اخیر دراستبداد ومحرومیت وخفقان وترس ازمرگ بسر برده اند. بسیاری ازماها، ایرانیان مقیم غرب، طی چند دهه اخیر که در کشورهای آزاد زندگی میکنیم، به مصداق حرفهایی که میزنیم و موضعهایی که میگیریم، ظاهرا به خودمان زحمت نداده ایم تا بفهمیم این مملکتها چطور به رفاه و آسایش رسیده اند آنوقت میخواهیم که جوانان ایرانی بدانند؟ مگر جز این است که مردم این سرزمینهای آرام که به ما پناه داده اند با انسجام و شکل اداری و بنیادین کردن جزء جزء زندگی اجتماعی و سیاسی خود به اینجا رسیده اند؟
یکی دیگرازبخود دوروغ گوییهای رایج ما اینست که بسیار وکیل ودکترومهندس و استاد داریم و اینها می توانند مملکت فردا را بگردانند. که این هم ناشی از کوته اندیشی ماست. کوته اندیشیم چون با توجه به جا ومقامی که به خودمان اختصاص داده ایم باید بدانیم که میشود وکیل، دکتر ومهندس والایی بود اما ناشی در کار مملکت داری. این همه مثال دکتر، مهندس و مهندس- دکترهای بی صلاحیت در مملکت داری برای ما کافی نیستند که این گفتمان را همچنان حمل میکنیم؟
تفاوت بین تفکر فردگرا ومنش گروهی دراینجاست. اولی از یک استاد دانشگاه مدیر نالایقی می سازد و دومی از یک معلم دبستان بالاترین صاحب منصب یک مملکت. با یک دنیا امید می گویم، درک این تفاوت عمیق یکی از رمز های پیشرفت ما خواهد بود
علتهای ناتوانی در کار گروهی، دلایل رخوت و تنبلی ما و نتیجه ی منطقی شان یعنی عدم پیشرفت ریشه دربسیارها دارند. تا بحال جوابهای ساده و مغرضانه و یکسو بینانه ای منجمله مذهب و خارجیان جنایتکاروغیره را برایشان دیده ایم. واگر نتوانیم عادت مغرضانه اندیشدن را کنار بگذاریم محتوم به تکرار دوباره تاریخ خواهیم بود. یعنی اینکه پس از چهل سال مجبور خواهیم شد با ملایان خونخواراکنون ائتلاف کنیم برای بر چیدن بساط جلادانی که پس از این رژیم حاکم شدند.
فکر نکنیم غیر ممکن است. سناریوی غریبی نیست. اما اجتناب پذیر.
برای دسترسی به متن گفتاری این نوشته به آدرس ذیل مراجع کنید:
بفرمایید، بفرمایید فلاکت