اپک تایمز - عرفان قانعی فرد
این دوران شش یا هفت ماه اخیر را شاید بتوان گفت که نقطه عطفی بزرگ در تاریخ معاصر ما بود. خیزشها و رستاخیز ملی، شکل جامعتری به خود گرفت. گرچه رسانههای مافیای پنجاه و هفتی در اروپا و آمریکا، با کمک گرفتن از تجزیه طلبها و اصلاح طلبان حکومتی و چپهای پنجاه و هفتی، تلاش کردند که مطالبات سیاسی بیشتر به سمت و سوی مورد نظر آنان هدایت شود، اما نشد. نسل جوان باهوش، مانند نسل قبل در دوران ۵۷، سواری نداد و در میانه هیاهوهم حتی عروسک تراشیده و گفتمان جعلی ساخته و پرداخته را نپذیرفت. وقتی هم به مجاهد و تجزیه طلب و جمله مخالفان رهبری واحد ندادند، تو گویی که دست پشت پرده را دیدند.
قصد مافیای رسانهای و نهادهای امنیتی وابسته به اصلاح طلبان، روشن بود. کالای فریب را تحویل دادن و همه را به حاشیه راندن و گوی سبقت را بردن و ۵۷ را دوباره رنگ کردن؛ و از اساس هم جریان موسوم به جمهوریخواهی میخواستند که بنا به رویا و دلخواهشان چیزی را معرفی کنند که حتی چهرهای و گفتمانی معتبر نداشت. اما کم کم ، عیان شد که زبان و فکر جوانان شیفته گفتمان ملی، چنین نیست. تو گویی نسل نو، شریک فکری شیادان از جمله تجزیهطلب و اصلاحطلب و ملی مذهبی و پنجاه و هفتی را نمیخواهند که حقه ساز کنند و در تاریکی استبداد نو، نگهشان دارد.
خواسته نسل جوان شرکت کننده در رستاخیزملی، بازیافت غرور ملی و هویت ملی ایرانی و ایرانی ماندن است. دیدند که نام شاهزاده و شخصیت و تفکر او، از حاشیه رانده شدن و به روز شدن را به همراه دارد و اینکه نماد پادشاهیخواهی ایرانی را با یک انسجام فکری دنبال کنند. درک کردند که این نماد قوی، بیانگر تفکر ملی است که در داخل کشور، رشد کرده است. قبل از بلوای ۵۷، مجتمع جنایت و خیانت همراهان خمینی، با دُهل و سُرنا، به دنبال عبا و نعلین یک مُلای حقهباز راه افتادند تا گفتمان ملی ایرانی را نابود کنند؛ اما نشد. بارها هم در تاریخ ۱۴۰۰ ساله، چماق به دستان دیگر، کردند اهتمام و نشد!
شاهزاده، یک ضد انقلاب است نه یک رهبر انقلاب ساخته و پرداخته شده توسط پنجاه و هفتیها
امروزه روز هم جوانان به نیکی دریافتند که تغییر رژیم بر اساس گفتمان ملی امکان پذیر است وهمانطور که بارها گفته و نوشتهام، با اسلحه ایران دوستی و ناسیونالیسم میتوان به جنگ گفتمان مذهبی و اسلامی مُلایان و اختاپوس مذهبی رفت. در این آشفته بازار و مافیای قوم یاجوج و ماجوج، این گفتمان ملی گرایی است، که رمز پیروزی است. بارها هم در تاریخ، جواب داده است.
راستی چه کسی به ایرانیان جوان غرور ملی و هویت ملی دوران پرشکوه تاریخ را باز میگرداند؟ بازرگان، بنی صدر، مصدق، رجوی، یزدی، خاتمی، منتظری، کروبی ، موسوی، نگهدار، مهاجرانی، فدائیان خلق، ستاره سرخ، لاجوردی، شریعتی، سروش، موحدین اسلامی و ...؟ هیچ کدام!
تشکیلات مافیایی رسانههای لندنی هم در گِل ماندند. لیست سانسور و فهرست سیاه مهمانان هم پاسخ نداد. طرحهای شوم سردبیران اصلاحطلب و ملی مذهبی و چپ و تجزیهطلب هم پاسخ نداد. تماس مستمر و مستقیم جوانان با گفتمان ملی، همه آن نقشهها و حقه بازیها را به هم ریخت. حتی آرایش صحنه سیاسی به هم خورد و باز هم جنبش پادشاهیخواهی سربلند ماند و همه شیفتگان ۵۷ در پشت یک قارچ یک شبه پنهان ماندند تا شاید تفکر پادشاهی ایرانی را حذف کنند. اما زهی خیال باطل!
شاهزاده، شهریار ایران و نماینده سامانه کهن پادشاهی ایرانی و یک نماد ملی و شخصیت استثنایی است. یعنی در تاریخ جهان، هر کسی - لایق نبوده که تاج سلطانی را به عنوان شهریار زمان بر سرش داشته باشد.
گاه در یک شخص میتوان هم آرزوها را یافت و هم حاکمیت مردم در ایران (مردم سالاری) را دید. نمیشود یک اندیشه معتبر تاریخی را با شامورتیبازی رسانهای و سانسورو گروه بازی، حذف کرد. ساختار پادشاهی ایرانی، توسط مُلای وحشی هم از بین برده نمیشود؛ عرب و مغول و تاتار و ترک و خزر و روس و صدام هم نتوانستند.
شاهزاده، یک ضد انقلاب است نه یک رهبر انقلاب ساخته و پرداخته شده توسط پنجاه و هفتیها. بطور مشخص و مجزا هم باید گفت: بضاعت امروز دشمنان طیف ملی و پادشاهی توام با مغزشویی رسانهای چیست؟ هیچ!... جریان فراگیر و نیرومند طیف ملی و ایرانگرا را نمیتوان مختل، مضحمل یا گمراه کرد. پرچمداران و وفاداران به گفتمان پنجاه و هفتی هم میدانند که رسانههای هدفدار خواستند عروسک جا بیاندازند و به جای تشکل مردمی و تفکر حمایتی، نمایشنامهای را قالب کنند. اما زمان براندازی که مشخص نیست، هست؟ مهار در دست چه کسی است؟ گروه دارای فلسفه سیاسی. نه عروسک رسانهای و کوتوله سیاسی دولتهای اجنبی. بازی اتحاد نیم بند و شُل هم ره به جایی نبرد و نمیبرد. چون از اساس، مقوایی است که در هر حرکت شطرنج، فرو میریزد. آنچه ریشه دارد، خواهد ماند.
آخر الامر، نهاد اشغالگر و پر سفسطه پنجاه و هفتی و لباس ناموزون جمهوری اسلامی، فرو میپاشد. در این فضای پر آشوب و آشفته، برقراری حاکمیت مشروطه و قانونمداری را باید در کجا جست؟ کدام روشنایی فانوس است که خاموش نمیشود؟
رابطهای بین اسلام پنجاه و هفتی و تمدن ایرانی نبود. ضحاکنام زشتروی یا مُلای شیعه ، میداندار شد... برخی هم لباس ناموزن جمهوری به تن او کردهاند ... و دم از عقلانیت اسلام و مشروعیت پنجاه و هفت زدند ... کوره راهی را نشان دادند ... اما شاهراه تمدن ایران را منحرف کردند و خود در کشورهای پادشاهی جهان، پناهنده شدهاند. بیماری پهلوی ستیزی در شیفتگان سانسور و بایکوت فرهنگ پادشاهی مدعیان مکتب نرفته سیاسی که معنی رابطه پادشاهیخواهی و وطنپرستی و قانون را نمیدانند، شگفت نیست. بوالعجب، جملگی شیفته و شیدای ۵۷ هستند و بس! گروهی هم با شعار بیمعنی، بدون داشتن هر اصول اخلاقی و انسانی و تعهد به آب و خاک ایران، بخاطر عدم تجربه سیاسی و عدم درک سیاسی، شیفته هیاهوی سیاسی و غوغاسالاری رفتهاند. در غوغا سالاری هم نمیشود فرهنگ سازی کرد، نمیشود به رد پای فرهنگ و اصالت فرهنگ و تمدن یک جامعه حمله کرد.
یک زمانی، با فروریزی کاخ ساسانی، خردگرایی و دانش و فلسفه از کشور رفت. در ۵۷ هم هویت ایرانی را فراموش کردیم. ایران بیهویت شده است. برای یافتن حلقه مدنیت کهن در تاریخ در زیر خاک باید گشت. حلقه اتصال تمدن ما کجاست؟ در تاریخ تمدن گم شده؛ در عظمت تمدن این جغرافیا دنبال چه هستیم؟ شاه اسماعیل صفوی که ۳۰ هزار نفر را به عنوان محاربه با خدا کشت؟ یا امیر تیمور گرگانی -حافظ قرآن در سلسله تیموریان- در ۴۷ قتل عام به نام اسلام ۴۰ هزار تن را سر برید و مناره ساخت و ۷۰ هزار نفر را در اصفهان کشت؟ یا شاه سلطان حسین،ننگ تاریخ شاهی ما؟
ایران در بربریت گم شده و در آتش ایدئولوژی، سوخته و اکنون، خاکستری برجای مانده است. نسل جوان فرزانه فانوس به دست به دنبال این گمشده باید باشد.
شاید اغراق نباشد اگر بگویم توضیحِ جامعهی ایران بر اساسِ مقولات و درکِ اروپاییِ آن نه تنها به شناخت از تاریخ و فرهنگمان کمکی نکرده است؛ بلکه به آشفتگی فکری بیشتری دامن زده و ما را از یک نتیجهگیری تاریخی و حقیقی دور کرده است و متعاقباً راهگشای حکومتهای جبّار بوده است.
فردوسی، خیام، سنایی، نظامی و ناصر خسرو عمق فاجعه را فهمیدند. به آن تاریخ و ادب اشاره کنیم: فرزانگان بزرگ ایران جانمایه حیات ما هستند و باید زیر ساخت جامعه برای رویش تمدن باشد نه اینکه به آن آسیب برساند و نابودی تمدن را شاهد بود. اما شیفتگان و وفاداران ۵۷ چنین کردند.
متاسفانه با این ماجراهای تلخ تاریخی، ایران به سمت نابودی و تاریکی پیمود و سیر قهقرایی را طی کرد. بنا به تاریخ ما: پادشاهی ایرانی، در واقع عصاره تمدّن ایرانی است. اما انگار در عظمت تمدن این جغرافیا، اندیشه پادشاهی ایرانی در تاریخ تمدن ما گم شده است و شاید در اعماق اقیانوس باید جست.
ایران جایگاه خاصی در چرخه تمدن و دانش جهان داشت؛ اما از ۱۳۵۷ از گردونه خارج شده است. آن هم در یک خودکشی دسته جمعی با توطئه مشتی تروریست و دستبوس اجنبی. مدارس را خالی و گورستانها را پر کردند. در بازار پاک باختگان هم دم اسلامی میزنند!
اما ایجاد گفتمان پادشاهیخواهی، بدان خاطر است که دارای برنامه است و تفکر مشخص و انسجام فکری دارد و پادشاهیخواهان، بنا به پادشاهی ایرانی و آئین شهریاری، در مقابل بقیه این جریانهای مسموم است. از نظر فکری باید با این افکار مخرب، مقابله کرد و ثبات قدم داشت تا کم کم جامعه جوان، آگاهتر شوند. موقعیت نابی است این ایام.
باید نسل جوان بدانند که در پشت پرده نمایش بی وطنها، عوامل اجنبی و استبداد زمانه خُفتهاند. چون از "گفتمان ملی؛ ظرفیتهای جنبش پادشاهیخواهان برای عبور از نظام شرّ؛ تغییر آرایش نیروهای سیاسی پس از فروپاشی منشور"، احساس خطر کردهاند. هیچکدام از اردوگاههای سیاسی مقابل جریان وطنپرستی، یک پارادایم پساجمهوری اسلامی [چشم انداز پس از فروپاشی] نداشته و ندارند. واقعیت آنجاست که، وطن پرستان پادشاهیخواه، تجربه زیستی و الگوی تاریخی دارند؛ نه مجموعه اصلاحطلبان، ملی مذهبی، تجزیهطلبان، مشروطه جعلی و چپهای تروریست که در پی تولد دوباره جمهوری اسلامی و عدم عبور از گفتمان هرز پنجاه و هفتی و عدم توسعه فکری هستند.
چند کلمه در پاسخ به آقای ف. م. سخن*، تقی روزبه
یکی از همکاران زاکانی بازداشت شد