انقلاب ۵۷ یه شعارهایی داشت که همه مثل یه آیه از متن یه کتاب مقدس از بر بودن. این دوگانهی کاخنشین و کوخنشین یکی از همونا بود. از همون روزا خونهی خوب نماد طاغوت بود.
سفرههای رنگارنگ و خوردن چرب و شیرین هم یکی دیگه از این نمادها بود.
پس لاغرتره آدم بهتری بود. رجایی که خونهش یهجای فقیرنشین بود و تلویزیون نشون میداد که شبها دمپختک میخوره میشد آدم تراز سیاسی. احمدینژاد نارمکنشین که نونپنیر میخورد و یه پارهاستخون بود هم از معدن همین باور' محبوبیت استخراج میکرد.
ماشین هم یه نماد دیگه.
تلویزیون هرسال دههی فجر ماشینهای شیک شاه پهلوی رو نشون میداد که از مردم واسهش تفولعن بخره. تا سالها اون مرسدس آبی انگ اشرافیت رو پیشونی رفسنجانی بود.
مسخرهس اما اون باورها هنوز داره تکرار میشه، اما اونا که این شعارها رو میدادن پوست انداختن.
غلبهی این فرهنگ ریایی پنهونکار بهعلاوه زیست مافیایی باعث شده کمتر کسی آمار خونه و غذاهایی که میخورن رو داشته باشه.
تردد توی اون ماشینهای شیشهدودی سازمانی هم رد ماشینها رو گم میکنه. پولهای تو حساب داخل و خارجشون هم چیزی نیست که تو ویترین باشه.
اما اینا جدیجدی پولدار شدهن.
نصف بیشتر لذت پول' نشون دادنشه. اون هم واسه کسایی که از فقر مطلق بیرون اومدهن. جوری که به نمادهای سابق فرقه خیانت نکرده باشن باید یه راهی واسه خودنمایی پیدا کنن.
عکس این ساعتهای الماسنشونی که هرازچندگاهی از زیر آستین یکی از گندهها درمیآد و به عنوان یه شکلی از رسوایی یا لو رفتن یارو پخش میشه محصول ثروت انباشتهی این طبقهس.
ممکنه به اون کتهای مائویی و اون پیرهنهای یقهدیپلمات و انگشترهای عقیق زردشون نیاد، اما مجبورن با همونا ست کنن.
اون لباسهای هویتبخش رو نمیشه عوض کرد. نمیتونن علنی با ماشینهای لوکس ویراژ بدن یا عکس خونههای لاکچریشونو استوری کنن. اما بدشون نمیآد به عمد یا سهو گاهی گوشهی آستینشون بالا بره تا عطش شرقی ثروتنماییشون سیراب بشه.
چون ساعت هیچوقت تو شعارها نماد چیزی نبود.
این عکسها اگه باعث رسوایی بود براشون کاری نداشت که حداقل تو صحن مجلس یا پخش زنده تلویزیون ساعتشونو دربیارن. اما نمیتونن.
اینه که بین انتخاب پزی که مخصوص تازهبهدورانرسیدههاست و فحش و نفرین شنیدن' گاهی ترجیح میدن دومی رو انتخاب کنن.
این جهنم زندگی غیرنرمال' داره خودشونو هم میسوزونه، حتی اگه غرق ثروت باشن.
میشه از تیکتیک این عقربهها صدای یه بمب ساعتی رو شنید.