Thursday, Jun 15, 2023

صفحه نخست » خطراتی که باید به آن توجه کنیم

fararu.jpgنزدیکی به شرق در قالب تلاش برای عضویت در سازمان همکاری‌های شانگهای، بریکس، توافقنامه استراتژیک ۲۵ ساله با چین و روسیه و یا افزایش همکاری‌های نظامی با مسکو، در شرایطی می‌تواند منطقی باشد که همزمان با آن منافع ارتباط با غرب نیز مورد لحاظ قرار بگیرد
***

فرارو - «قدرت» در حال انتقال از غرب به شرق است. نظم جهانی دگرگون شده و موازنه قوا به نفع قدرت‌های شرقی در حال تغییر است. آینده جهان را باید در شرق جستجو کرد و با هژمونی غرب بر نظام جهانی خداحافظی کرد. حالا زمان آن فرا رسیده از آمریکا خداحافظی کنیم و به چین خوش‌‍‌آمد بگوییم. این جملات چند صباحی است در فضای سیاسی داخل کشور مطرح می‌شود.

به گزارش فرارو، از نگاه طرفداران این تئوری، موازنه قدرت در نظام بین‌الملل دگرگون شده و باید متناسب با دگردیسی‌های جدید، منطق بازی ما نیز تغییر پیدا کند. نکته قابل تامل این است که گروه باورمند به گزاره تغییر نظم جهانی، اعتقاد دارند، دیگر توافق با غرب و داشتن مناسبات حسنه با آمریکا و اروپا، اهمیتی ندارد. ایران نیز می‌بایست همراه با موج تغییر در نظم جهانی، جایگاه و راهبرد خاص خود را در نزدیکی به شرق و دوری فزآینده از غرب تعریف کند.

حال مساله این است که از یک سو، تا چه اندازه استدلال طرفداران عصر جدید قدرت و موازنه در نظام بین‌الملل صحیح است و از سوی دیگر، ایران می‌بایست چه راهبردی را در عرصه زورآزمایی جدید میان غرب و شرق در پیش بگیرد؟ اهمیت پرداختن به این مساله از این بُعد است که باور به تغییر نظم جهانی و ضرورت دوری‌گزینی از غرب، در مقطع کنونی، تا حدود زیادی در حال مفصل‌بندی شدن برای اجرا در سیاست خارجی کشور است.

مساله غامض دگرگون شدن نظم جهانی؟

طی یک دهه گذشته -به ویژه در چند سال اخیر- فرضیه تغییر نظم جهانی و پایان عصر هژمونی غرب به شکل جدی مطرح شده است. فرضیه حاضر بر این امر تاکید دارد که چین در مقام یک ابر قدرت نوظهور، در حال نفوذ در مناطق حیاتی جهان بوده و به سرعت می‌تواند به قدرت هژمون تبدیل شود. طرفداران این دیدگاه، از افزایش سرمایه‌گذاری چین در منطقه آمریکای جنوبی و کارائیب، خاورمیانه و آفریقا به عنوان مصداق‌های عینی استدلال خود یاد می‌کنند. برای نمونه عنوان می‌کنند، سرمایه‌گذاری چین در آمریکای جنوبی از ۱۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۰ به ۳۱۴.۸ میلیارد دلار در سال۲۰۲۱ رسیده است. همچنین، افزایش تجارت بین چین و خاورمیانه، از ۱۵ میلیارد دلار به ۲۸۴ میلیارد دلار بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۱، را مورد استناد قرار می‌دهند.

طرفداران این رویکرد، دیگر نمود بارز دستخوش تغییر شدن نظم جهانی را در تغییر رفتار متحدان سنتی آمریکا جستجو می‌کنند. از دیدگاه آن‌ها، کشورهایی همانند ترکیه، عربستان سعودی و امارات متحده عربی پس از چند دهه نقش‌آفرینی در مقام متحد آمریکا و غرب، به سوی نزدیکی به قدرت‌های شرقی گرایش پیدا کرده‌اند.

استدلال‌های مطرح شده توسط این جریان تا حدود زیادی پایه‌های استدلال منطقی‌ای دارد، اما باید توجه داشت که بخش بزرگی از این استدلال‌ها را می‌توان به عنوان گذار جهان از نظام تک‌قطبی بعد از جنگ سرد به نظام چندقطبی مورد ارزیابی قرار داد. آن‌چه در جریان است و تغییر کرده، تبدیل شدن چین به یک ابر قدرت و افول آمریکا و غرب از صحنه معادلات جهانی نیست؛ بلکه آن‌چه تغییر کرده، موازنه قدرت میان بازیگران بزرگ (Big Players) است. اکنون به جای فضایی تک قطبی، فضایی چند قطبی داریم.

طرح فرضیه حرکت غرب در مسیر قهقرا و ظهور شرق در مقام قدرت بلامنازع، بیشتر ناشی از تئوری‌ای خوش‌بینانه و مبتنی بر فرضیات غیرواقعی است. چرا که هنوز در عرصه میدانی آمریکا و اروپا برتری محسوسی نسبت به چین و روسیه دارند. حتی بخشی از تغییرات اتفاق افتاده را می‌توان ناشی از الزامات سیاست خارجی آمریکا در تعیین استراتژی نگاه به شرق (Look East strategy) مورد ارزیابی قرار داد.

از دوره اول ریاست جمهوری باراک اوباما (۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳) در مراکز مطالعات استراتژیک، اتاق‌های فکر و نهاد‌های سیاست‌گذاری در وزارت خارجه آمریکا، موضوع ظهور چین به عنوان رقیب این کشور در نظام بین‌الملل مورد توجه جدی واقع شده است. از همین مقطع چرخشی بزرگ در استراتژی سیاست خارجی آمریکا اتفاق افتاد. در نتیجه از همان دوران اوباما تا کنون، شاهد کاهش تمرکز واشنگتن بر مناطقی همچون خاورمیانه و اروپای غربی و تبدیل شدن مساله مهار چین در شرق آسیا به اولویتی سیاست خارجی آمریکا هستیم.

باید توجه داشت که «نخست بودن» و «نخست باقی ماندن» راهنمای اصلی سیاست آمریکایی طی دهه‌های بعد از پایان جنگ سرد بوده است. در سخنرانی‌های سالانه روسای جمهور مختلف این کشور، همچون باراک اوباما، دونالد ترامپ و جو بایدن این موضوع مورد تاکید قرار گرفته است. در سال‌های اخیر نیز ایالات متحده در چارچوب دو استراتژی موازنه فراساحلی (Offshore Balancing) و ایندوپاسیفیک (Indo-Pacific) مهار چین را در کانون توجهات قرار داده است.

استراتژیست‌های کاخ سفید معتقدند که نمی‌شود هم قوی بود هم باهوش. اعزام گسترده و چند ده هزار نفری نیرو‌های نظامی به مناطق حیاتی، اشتباهی محرز است. استراتژیست‌های دولت بایدن، بر این باور هستند که دیگر نیازی به حضور گسترده و فراگیر نظامی در مناطق حیاتی نیست؛ بلکه باید با استفاده از نیرو‌های متحد و به شکل نیابتی در دیگر مناطق حضور داشت. در راستای اجرای استراتژی مذکور، در ابتدای امر ایالات متحده آمریکا عقب‌نشینی فعال و گسترده در منطقه خاورمیانه را در پیش گرفته است. در سطح دوم، واشنگتن با حضور فعال‌تر در شرق آسیا و در ائتلاف‌سازی با کشور‌های آسیا پاسفیک، تلاش می‌کند چین را در شرق آسیا و در سطح جهان مهار کند.

در جدیدترین نمود نیز آمریکایی‌ها برای مهار چین به سیاست کاهش تقاضا برای کالا‌های صادراتی چین متوسل شده‌‎اند. برآیند محسوس سیاست واشنگتن نیز کاهش ۷/۵ درصدی تقاضا برای واردات کالا‌های چینی در ماه می سال جاری (۲۰۲۳) بوده است. این امر نشان می‌دهد که روند رو به صعود اقتصاد چین می‌تواند با محدودیت‌هایی جدی مواجه شود. در واقع، کندی غیرقابل انتظار تجارت خارجی چین این نگرانی را به وجود آورده که بهبود اقتصادی چین دوام نداشته و احتمال سقوط آن وجود دارد. بسیاری از ناظران اقتصادی نیز از ضعف بازار داخلی چین نیز به عنوان پاشنه آشیل این کشور در آینده رقابت با آمریکا یاد می‌کنند.

ایران و معادله چند وجهی تغییر نظم جهانی

تغییر موازنه قوا در نظام بین‌الملل و دگرگون شدن معادلات نسبت به دهه‌های گذشته، یک امر حتمی و مسلم به نظر می‌رسد. برخلاف سال‌های بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد (۱۹۹۱) دیگر ایالات متحده آمریکا نقش بازیگر هژمون و پلیس نظام جهانی را ندارد. البته خود واشنگتن نیز نمی‌خواهد چنین نقشی را ایفا کند، اما این‌که تغییرات اتفاق افتاده در نظام جهانی در مقام تغییر جایگاه قدرت در نظام جهانی مورد بازخوانی قرار بگیرد، کمی اغراق‌آمیز خواهد بود.

اگر در منظومه فکری سیاست‌گذاران خارجی کشور ما مفروض این باشد که آمریکا به زودی از صحنه معادلات جهانی حذف خواهد شد، به طور حتم لغزش‌هایی بزرگ را در عرصه تصمیم‌سازی و سیاست‌گذاری شاهد خواهیم بود. تمامی واقعیات میدانی نشان‌گر آن هستند که با وجود تمامی عقب‌نشینی‌های آمریکا و افزایش نفوذ چین در مناطق حیاتی جهان، همچنان ایالات متحده قدرت اول -نه هژمون- اقتصادی و نظامی جهان است.

اگر چنین پنداشته شود که در آینده نزدیک چین و روسیه، جای آمریکا در نظام بین‌الملل را خواهند گرفت، می‌تواند ما را به سوی تقابل‌های پرهزینه با غرب سوق دهد. قرار دادن تمام‌ تخم‌مرغ‌های سیاست‌ خارجی در سبد شرق، به معنای غفلت از تهدیدات احتمالی از سوی غرب خواهد بود. واقعیت انکارناپذیر این است که چین و روسیه، هیچ‌گاه نمی‌توانند در مقام متحدان استراتژیک تهران ایفای نقش کنند. چرا که اولویت‌های استراتژیک و اولیت‌های امنیت ملی آن‌ها بسیار با ایران متمایز است.

نزدیکی به شرق در قالب تلاش برای عضویت در سازمان همکاری‌های شانگهای، بریکس، توافقنامه استراتژیک ۲۵ ساله با چین و روسیه و یا افزایش همکاری‌های نظامی با مسکو، در شرایطی می‌تواند منطقی باشد که همزمان با آن منافع ارتباط با غرب نیز مورد لحاظ قرار بگیرد. ورود به سازمان همکاری شانگهای یا حتی عضویت در بریکس بدین معنا نیست که دیگر تحریم‎‌های ناشی از عدم احیای توافق هسته‌ای نادیده انگاشته شود. احساس بی‌نیازی از احیای توافق یا پیوستن به گروه اقدام مالی (FATF) تحلیلی نادرست از روند تغییر معادلات قدرت در نظام جهانی خواهد بود.

حتی با فرض تبدیل شدن پکن به بازیگر هژمون نظام بین‌الملل نیز نباید رویکرد تعامل با جهان غرب مورد نادیده‌انگاری قرار بگیرد. رویکرد کشور‌هایی همانند عربستان و امارات متحده عربی که دهه‌ها به عنوان متحدان استراتژیک واشنگتن در خاورمیانه شناخته می‌شدند، می‌تواند الگوی مناسبی برای ما باشد. این کشور‌ها با وجود وابستگی نظامی و امنیتی حداکثری به آمریکا و در هم تنیده بودن مناسبات اقتصادی‌شان با غرب، با فهم صحیح تغییر موازنه قوا به سوی موازنه مثبت در قالب تعامل سازنده با غرب و شرق متوسل شده‌اند. نکته قابل تامل این است که ما (ایران) بر خلاف رهبران سعودی و اماراتی، اتحاد استراتژیکی هم با قدرت‌های شرقی، یعنی چین و روسیه نداریم، لذا گذار در مسیر ایجاد تعامل مثبت و سازنده با دو طرف به مراتب می‌تواند آسان‌تر و در دسترس‌تر نیز باشد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy