Saturday, Jul 29, 2023

صفحه نخست » فرمانروایان سرزمین سوخته، س. ق. کاویان

sookhte.jpgسفر به دنیای مخالفان

(قسمت یکم)

صدای انقلاب مهسا را قرار نبود حاکمان ایران بشنوند. مخاطب صدای مردم، مخالفان جمهوری اسلامی بودند! نام مهسا البته که می‌توانست رمز اتحاد و همگرائی برای انسجام یک اپوزیسیون مقتدر برون‌مرزی باشد، به شرطی که بلوغ ذهنی تشکیل چنین اپوزیسیونی وجود می‌داشت. به نظر می‌رسید تجربه شکست‌های قبلی بالاخره بتواند مخالفان را متقاعد سازد تفاوتی عمیق بین تفکر و تشکل‌های اعتراضی با یک اپوزیسیون ملی وجود دارد اما امیدها به اینکه جهانبینی مبارزان به سوی خِرَد و ژرفای جدیدی از مَنِش رفتاری در تمرکز بر نجات ایران متمایل شود مثل گذشته به محاق رفت و طبق معمول، ما مردم ماندیم با موجی جدید از اعدام‌های جنون‌آمیز، دستگیری‌ها، آزار جوانان، تهدید و طرح‌های دراکُنی مجلس شورای اسلامی.

1. درآمدی بر وضع موجود

از اعضای یک تیم ورزشی تا شرکت تجاری، از بازی کودکانه گروهی تا هدایت یک تیم سیاسی برای مذاکره، همه در جهت رسیدن به نتیجه مطلوب ذیل هدایت و رهبری یک کاپیتان، مدیر شرکت یا رئیس هیئت تلاش می‌کنند. حتی دزدان و راهزنان هم رئیس و رهبر دارند! اما چرا مخالفان ایرانی جمع نمی‌شوند تا از میان خود رهبری انتخاب کنند؟ چرا برای مدتی کوتاه هم شده برای رهایی از اسارت «شر محض» متحد نمی‌شوند؟ شکی نیست لزوم تشکیل تیم، شرکت، اتحادیه و همبستگی، فرع بر درد مشترک و احساس نیاز برای رسیدن به هدفی معین است. پس، احتمالاً باید نتیجه گرفت که هنوز این درد و احساس نیاز مشترک به‌وجود نیامده و هدف از مخالفت به‌طور کامل مشخص نیست! مخالفانی که در گذشته به هر اقدام پادشاه معترض بودند و مبنای تحول از مبارزات به اصطلاح مسالمت‌جویانه به مبارزه مسلحانه را قیام ارتجاعی 15 خرداد 1342 قرار دادند؛ اکنون تا بدین حد آستانه تحملشان در برابر خونخوارترین رژیم معاصر بالا رفته که حتی ضرورتی برای شراکت و تعیین رهبر نمی‌بینند! مخالفینی که در این سال‌های رنج و عذاب، همه نیرویشان را در انتخاب میان بد و بدتر برای نظامی که کسب و کارش مرگ است صرف کردند، امروز نه خود توان اتحاد و اعلان رهبری جنبش دارند و نه طبعاً انگیزه‌ای برای مبارزه واقعی با جمهوری اسلامی، چون ظاهراً مجبورند زیر بیرق کسی با شر محض بجنگند که منتخب معترضین کف خیابان است و 44 سال پیش با نفرتی عمیق پدرش را سرنگونش کرده‌اند! پس ترجیح می‌دهند سر در لاک خود و در مکان‌های امن و گرم، مشغول بَزَک کردن گفتمان صد ساله خود و بافتن انواع و اقسام تئوری‌های محیر‌العقول باشند تا به هر وسیله‌ای شده مسیر طبیعی جنبش مردم را با غبار تئوری‌های عجیب و غریب مسموم کنند. با ذره‌بین برای «انتقال صدای اعتراض ایرانیان به جهان» به دنبال کلاسه‌بندی تکثر صداها و خواسته‌ها می‌گردند که بگویند: «به گوش رسانیدن صدای مردم ایران به جهانیان، از همین ابتدا، وظیفه‌ای دروغین و موهوم است و کنش‌گرانی که خود را نماینده‌ی مردم ایران معرفی می‌کنند صرفا شبانانی هستند در جست ‌و جوی رمه‌ای که دیگر وجود ندارند.» و «چنین نیست مردم واحدی به نام مردم ایران با خواسته‌های واحدی در جغرافیای ایران ساکن باشند...» (سبا معمار) تا بدینوسیله شعار روشن و ساده معترضین سراسر ایران را برای داشتن یک زندگی طبیعی با چنین اراجیف تجزیه‌طلبانه‌ای به گل نشانند.

چرا نمایندگان فکری، حزبی و سلبریتی این لشکر تحصیل‌کرده میلیونی پراکنده و مخالف در سراسر جهان که به رسانه و ارتباطات جمعی دسترسی دارند، به جای حرف زدن، مقاله نوشتن، فحاشی و افشاگری جنایات رژیمی که دیگر انگیزه‌ای برای پنهان کردن جنایاتش ندارد، جمع نمی‌شوند تا فردی را که معدل کلی وفاق جمعی ایرانیان داخل و خارج کشور باشد، به عنوان رهبر اعلام کنند؟ یعنی در برابر سید علی خامنه‌ای هیچ آدم درست و حسابی دیگری، هیچ آلترناتیوی وجود ندارد؟ رضا پهلوی به کنار؛ دستِ کم از میان خودتان یکی را انتخاب می‌کردید. یا شاید فقر، فساد، نابودی زیست-بوم، زیان‌های مادی و معنوی، در مقایسه با "دیکتاتوری" زمان شاه، "درد" محسوب نمی‌شود؟! طیف گسترده مخالفان جمهوری اسلامی امروز کاری کرده که ما مردم ظاهراً باید در چندین جبهه بجنگیم! دوستی می‌گفت ما به جای یک رهبر، نیاز به لشکری از روانشناس و روانکاو داریم تا ضمیر ما موجودات ایرانی را بکاوند بفهمند چه مرگمان است در هر اعتراض جدی به جان هم می‌افتیم و تنها چیزی که یادمان می‌رود این است که اصلاً برای چه و با که داریم مبارزه می‌کنیم و البته چه سعادتی بالاتر از وجود چنین مخالفانی برای جمهوری اسلامی که در گرماگرم معرکه، درهای پشتی نجات از مخمصه را برایش می‌گشایند... چرا وضع چنین است. چرا فضای ارتباطات و رسانه که باید انعکاس زمان حال مردم عاصی از رنج‌های بزرگ، وسیله اتحاد و همبستگی ملی و لجستیک نبرد باشد تبدیل به فضای مبارزه با یکدیگر و هدر رفتن فرصت‌های تاریخی می‌شود.

آن روزی که الیت سیاسی، چریک‌ها و مجاهدان کوردل، کشور مرفه و در حال توسعه را به زور از شاه بخت برگشته تحویل گرفتند، و دو دستی تقدیم این جنایت‌پیشگان کردند، ایران روزانه 6 میلیون بشکه نفت صادر می‌کرد، تنها کشوری در جهان که بیش از ده سال منتهی به 57، رشد اقتصادی دو رقمی را تجربه می‌کرد و با سرمایه‌گذاری در بیشتر صنایع استراتژیک اروپا هر شهروند ایرانی امروز می‌توانست بهترین و باکیفیت‌ترین زندگی روی کره زمین را داشته باشد، نه اینکه بازنشستگان ما دغدغه معیشت زمان پیری داشته باشند و کودکانمان تا کمر در سطل زباله خم شوند. ایران بعد از چهار دهه به یک سرزمین سوخته تبدیل شده که مجبور است برای تأمین نیازهای ضروری نفت بدهد تا غذا و دارو بگیرد و خیلی دور نیست تا این بیمار در حال احتضار مجبور شود به دلیل شریک جرم شدن با روسیه، بخشی از خسارات جنگ با اوکراین را هم پرداخت کند. جامعه جوان که انقلاب زن، زندگی، آزادی را آغاز نموده، نه فقط از دین و مذهب که از کژتابی تاریخی روشنفکران ایرانی که مسئول مستقیم این فجایع هستند عبور کرده و هیچ ارزشی برای نظرات ضد ایرانی آنان قائل نیست.

مدت‌هاست که آستانه تحمل پیر و جوان لبریز شده، و عصیان جوانان آگاه در جستجوی یک زندگی طبیعی و رفاه، تنها معطوف به یگانه شخصیتی است که هنوز دی ان ای یک آدم سیاسی نرمال و ایرانی دلسوز را یدک می‌کشد، نه دهان‌هایی گشاد با ادعاهای واهی اثبات نشده. اطمینان جوانان ایرانی از اینکه فقط در سایه حکمرانی بازمانده پادشاه فقید می‌توانند به رفاه و امنیت و دوران طلایی گذشته دست پیدا کنند، متضمن یک درک شهودی، تاریخی و اثبات شده از غایت هر حکمرانی خوب است. مردم از همان زمان که پاسدار و کمیته با «یوزی » خود، اختناق و ترس را در کوچه پس کوچه‌های ایران آفرید، متوجه خیانت روشنفکران خود شدند و در دل گریستند اما این گریه‌ها تا سال 1396 بی‌ "های های" بود، ضجه بی‌صدا و سوگواری در محیط اختناق و وحشت. اما اکنون شجاعت دفاع از میراث ارزشمند آن دو پادشاه در خواسته‌های ساده و بی‌آلایش «رفاه» و «امنیت» همچنان قوی رخ‌نمایی می‌کند. حد فاصل بین ملت ایران با رضا پهلوی، هیچ بحث روشنفکری، تئوری اثبات‌نشده، بیانیه کلامی و تجزیه و تحلیل‌های انتزاعی، تجزیه‌طلبانه و انتقام‌جویانه نیست.

شهامت مردم در فریاد نام رضاشاه همانقدر طبیعی است که تلاش رضا پهلوی برای نجات محیط زیست ایران در سفر به اسرائیل و دیدار اخیر با رهبران جهانی صنایع مختلف برای ایجاد شوک اقتصادیِ مثبت به کشور. یک وفاق ملی طبیعی در ضروری‌ترین کاری که اکنون باید برای ملت و کشور انجام داد: هم‌دلی و عزم آهنین برای سرنگونی این نظام غیر طبیعی و بلافاصله ایجاد شوک قلبی در احیای زیست-بوم کشور و حرکت به سوی توسعه و پیشرفت... اما ما مردم به چیزی بیش از همدلی میان خود و رضا پهلوی نیاز داریم. سیاست همدلی باید از طریق عوامل مادی و نهادها در قالب ملموس یک اپوزیسیون ملی، جلوه بیرونی پیدا کند. متاسفانه، مردم ایران به جز کف خیابان، هنوز هیچ تریبون مهمی در دست ندارند، نماینده یا سیاستمداری که در سطوح بالا قدرت لابی‌گری و ابراز وجود در سطح بین‌المللی داشته باشد. مشکل ما مردم با این طیف وسیع از مخالفان فقط این نیست که در دیدن دشمن واقعی ایران خطای اساسی دید دارند، این است که یا تعدادی اکتور ژورنالیستی و سلبریتی عاشق هیاهو و دیده شدن هستند و یا جماعتی اسیرِ توهمات 57. اینان هیچ درکی از اهمیت مباحث و مفاهیم جهانی رشد، توسعه ملی و زیرساخت‌های قانونی و اجرایی ندارند و هیچ اولویتی هم برای این امور قائل نیستند؛ که اگر قائل بودند دستِ کم یک بار هم که شده توسعه و پیشرفت ایران دوران پهلوی و ضرورت امروز ایران را در مباحث خود نقد و برجسته می‌کردند نه وجود پرویز ثابتی وسط معرکه. روشنفکران غافل‌گیر شده‌ای که همچون قوطی‌های خالی به دنبال مبارزات آزدیخواهانه جوانان ما کشیده می‌شوند و فقط سر و صدای زیاد ایجاد می‌کنند، از هر منفذی زهر خود را می‌ریزند، آنچنان با ادبیات هیجانی از دموکراسی سخن می‌گویند که گویی کشف مهمی کرده‌اند، مادامیکه بدون تحلیل واقع‌بینانه و در چارچوب یک «دولت با اساس» و ملی تاکنون هیچ توضیح اصولی از کارکردهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن به دست نداده‌اند (مقاله بعدی)؛ به‌گونه‌ای هیجانی و ارتدوکس که اگر همین اکنون ملیت اینان را به یکباره از تابعیت ایرانی به تابعیت امارات متحده عربی -دبی- تبدیل کنید، علیه شیخ آل مکتوم جنگ مسلحانه راه می‌اندازند که چرا توسعه این کشور را با دیکتاتوری محقق کرده است!

جماعتی مرفه که در بهترین نقاط دنیا زندگی خوبی دارند اما خُرد شدن استخوان ملت را در این اعتراضات خونین با دو خواسته رفاه و امنیت تودرتوی مجادلات پوچ و تئوری‌های لوکس و ژست‌های دموکراسی‌خواهی محو و بی‌رمق می‌سازند. سود این کار به چه کسی می‌رسد؟ شما که ما را از آینده نیامده با رضا پهلوی می‌ترسانید، همان کسانی هستید که ما مردم را از مملکت زیبا و طبیعی محمدرضا شاه پهلوی، با وعده‌های دروغینتان بیرون انداختید، بنا به حکم عقل سلیم، شما قطعاً از وضع موجود سود می‌برید؛ چون پذیرش این گزاره: که وضع موجود جمهوری اسلامی هنوز خیلی جا دارد تا از این هم سیاه‌تر شود، فقط روسیاهی‌اش بر چهره ذغال خواهد ماند. صبرِ بیشتر به چه قیمت؟ در عرض سه ماه بیش از ۷۰ کودک دو تا هفده ساله به دست نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شد.

ظرف چهل و چند سال جنگل‌زدایی، بیابان‌زایی، فرسایش خاک، مرگ آبخوان‌ها و تالاب‌ها، فرونشست زمین... تنوع زیستی ایران را بدون بازگشت و تقریباً نابود کرده است؛ همچون جانوران وحشی با تجهیزات و سلاح کامل به جان و مال و ناموس ملت، از پیر و جوان می‌افتند و تا حد فلج شدن کتک می‌زنند تنها به جرم لذت بردن از هوای دلپذیر طبیعت... چه چیز دیگری باید، تا بفهمیم به جای فکر نجات ایران باید ایران را نجات داد. آنچه ما مردم به یقین می‌دانیم این است که دغدغه‌های کودکانه و نامعقول شما از بازگشت دیکتاتوری یا ادعای دموکراسی‌خواهی، فقط پوششی است برای حفظ وضع موجود که همچنان بتوانید به حیات سیاسی خود در حمام خون ما و ایران مظلوم ادامه دهید.

خنده‌دار است، عده‌ای با سوءپیشینه جنگ مسلحانه و براندازی یکی از پیشروترین و عاقل‌ترین حکومت‌های موجود جهان، با ادعاهای جدید و دهان پرکن دموکراسی، حقوق بشر و ... که چیزی جز بستن کراوات بر لباس ترسناک جامعه بی‌طبقه توحیدی، دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیال دموکراسی و مصادره مبارزه جوانان نیست، تحلیل می‌کنند چرا قشر خاکستری فرزندان خودرا همراهی نمی‌کند؛ همراهی کند که قبایل آنارشیست به ایران بیایند به جای انگ و تخریب یکدیگر در کشورهای متمدن، با دسترسی به انبار سلاح، گلوله و مهمات بر سر هم بریزند... کسانی که در کشورهای متمدن آنقدر بالغ نیستند دور یک میز بنشینند و فردی از میان خود برای رهایی کشور انتخاب کنند به ایران بیایند تا آن اتوپیای واهی خود را با ایجاد نا امنی و خشونتی دیگر آزمایش کنند و هر قدمی که رضا پهلوی بر می‌دارد با اتهام «صدای پای دیکتاتور» به هرج و مرج و آشوب بکشانند. مردم که خائن و خادم را خوب می‌شناسند، اما تا کی می‌خواهید خودتان را فریب دهید. فقط یک بار دیگر ویدئوی دوازده‌دقیقه‌ای سارینای شانزده‌ساله را ببینید خواسته وی چیست. کیفیت اجناس و مغازه‌ها را بررسی می‌کند؛ خط‌چشم می‌کشد و می‌کوشد آرایش کند؛ پیتزا می‌پزد و خواسته خودش و شهروندان را در «رفاه و رفاه و رفاه» خلاصه می‌کند که این خواسته حیات خلوت همان آزادی‌های اصیل فرهنگی و اجتماعی است که هیچ ربطی به این مهد کودک سیاست بازان و سیاست پیشگان ایده‌آلیست ندارد.

این نسل جدید به اندازه کافی از هوش و ذکاوت برای انتخاب شیوه زندگی و رهبر آینده خود برخوردار است و همین باعث می‌شود تا آن نقطه حساس درد مشترکی که جمهوری اسلامی و طیف روشنفکر سیاسی 57 از مفروضات و مقبولات دوران پهلوی دارند، دوباره زنده شود. پخش مکرر مناقشات روشنفکری مثل کودتای 28 مرداد، نوکری اجانب، مبارزات ملی-مذهبی، مبارزات آزادی‌بخش، دشمنی با اسرائیل، نهضت جنگل، جمهوری خواهی، استقلال سیاسی، پرویز ثابتی، ساواک، سیاهکل و ... آلبوم پر رمز و رازی که گرچه برای جناح حاکم در ایران جز مشتی اشعار تاریخی و ابزاری برای حواس‌پرتی جنبش نیست، اما برای تجزیه‌طلبان، سلبریتی‌های روزنامه‌نگار و سخنگویان فرصت‌طلب، رفقا و برادران مبارزِ در غربت و اصلاح‌طلبان داخلی، هم یادآور آن «دوران با شکوه جنگ‌های چریکی و پارتیزانی» است که نه تنها نزدیک به یک قرن هویت روشنفکر سیاسی و مبارز ایرانی را تعریف کرده، که با مرور مکرر تصاویر آن توانسته خودش و جهانیان را مجاب کند، -یا لااقل چنین تصوری دارد، که وقوع انقلاب 57 نه تنها اجتناب‌ناپذیر، که یک ضرورت تکاملی جامعه ایران بوده است، و هم البته، بهانه‌ای برای کاندیداهای جدید رهبری جنبش...

اما چرا وظیفه داریم به ساختمان این دژ محکم از مفروضات و مقبولات گفتمان 57 با پوشش عناوین جدید نفوذ کنیم؟ چون معتقدان به این دژِ سحرآمیز، فضای بسیار زیادی را در این جنبش غصب کرده‌اند، که باعث کندی بیش از حد سرعت انقلاب شده است. نفرت عمیق و مشترک این نحله فکری با جماعت حاکم در ایران نسبت به عصر پهلوی، باعث می‌شود تا در بزنگاه مبارزه، اتحادی نامرئی در ایجاد طوفان‌های رسانه‌ای و سایبری برای شکست جنبش شکل دهند. از این نظر، بدون فهم ریشه این نفرت در بازتولید این مقدسات سیاسی، دلیل این همه تضاد و تناقض تاریخی از یک طرف، و علت گرایش و اطمینان عمومی به رضا پهلوی را نخواهیم فهمید. شوربختانه در تار و پود جریان‌هایی گرفتار آمده‌ایم که درک این موضوع و قواره‌بندی صحیح و منطقی آن، مقدمه هر نوع اتحاد و همبستگی برای تشکیل اپوزیسیون ملی است نه نتیجه آن. شکست منشور همبستگی مهسا ثابت کرد که ابتدا باید این مشکلات اساسی را برطرف نمود.

مداقه در چیدمان جریانات فکری که بخش‌هایی از آن در فضای سایبر، کلاب‌هاس و سایر پیامرسان‌ها و رسانه‌های مستقل بازتاب دارد دو جریان افراطی و سایر مخالفان سیاسی را آشکار می‌کند: 1)سازمان مجاهدین خلق/جریان چپ کمونیست و گروه‌های مسلح جدایی‌طلب و 2)سایر افراد، جریان‌ها و گروه‌های سیاسی و فکری. سازمان مجاهدین خلق از آن رو جریان مستقلی است چون تنها تفاوتش با جمهوری اسلامی «در مسند قدرت نبودن» آنهاست والا این دو جریان فکری دو روی یک سکه‌ هستند که بی‌توجه به ایران و ایرانی همچنان در توهمات خود دست و پا می‌زنند. این دو جریان از هیچ کوششی در به انحراف کشاندن اعتراضات مردمی و سمپاشی فضای مبارزه برای «در قدرت ماندن» یا «به دست گرفتن قدرت» دریغ ندارند. دعوی این دو گروه از جنس اختلاف بین طالبان و القاعده است و هر کجا که منافعشان اقتضا کند از انجام ترور، قتل، شکنجه‌های قرون وسطائی تا دروغ‌پراکنی و جعل جریان آزاد اطلاعات ابایی ندارند.

این دو جریان با استفاده از پتانسیل‌های فضای سایبر و با ایجاد انبوه هویت‌های جعلی و جریان سایبری هیچ خط قرمزی در انتشار اطلاعات به نام سلطنت‌طلب، جمهوری‌خواه، جنبش زنان فمینیست و حتی هواداران رضا پهلوی ندارند. این دو مطلقاً به هیچ اصولی پایبند نیستند. از طرف دیگر، جریان چپ بدون داشتن پایگاه اجتماعی هنوز هم در جستجوی آن ناکجاآباد دنیای مطلوب کارگری، در حال تولید ادبیات جهانی واقع‌بینانه‌تری در مورد لیبرالیسم و دموکراسی‌ست؛ این جریان و سایر جریانات که بنا بر اعتقاد و باورهای شخصی، سازمانی و مستقل فعالیت می‌کنند هنوز نتوانسته شکاف موجود بین خود و مردم را پر کنند. این عده به دلیل گسست جغرافیایی و ضعف در جنس ارتباط با نسل جوان و بدنه واقع‌گرای جامعه، کنش‌های سیاسی‌شان در نهایت به نفع جمهوری اسلامی تمام شده است چون عنصر مشترک و چتر اصلی «دستگاه فکری» این سه جریان (جمهوری اسلامی، مجاهدین/تجزیه‌طلبان/چپ‌ها و سایر جریان‌ها)، آن گفتمان نهادمندی است که هنوز بعد از حدود یک صد سال تفوق و برتری خود را در تعبیر و تفسیر وقایع سیاسی ایران و جهان حفظ کرده است.

2. شناخت جنس افکار مانع اتحاد و همبستگی

نه اینکه دنیا برای رنج‌های ما ارزشی قائل باشد، دنیا فقط برای یک چیز حرمت قائل است: گذر از رنج‌ها، و یافتن راه حل! دنیا فقط راه حل را ستایش می‌کند؛ پس اگر در مدتی کوتاه، احترامی چنین تحسین برانگیز از سوی جهانیان در جنبش مهسا دیده شد چون نزدیک بود باور کنند ایرانیان بالاخره بعد از چندین دهه نزاع دسته جمعی، به راه حلی اصولی در تشکیل یک اپوزیسیون ملی نزدیک شده‌اند. اما در میانه هیاهو خیلی زود ابتکار عمل از دست جنبش خارج و در جریان انشعابات، جدائی‌ها و انتشار انواع منشور و ضد منشور، جنبش اعتراضی در یک موضع تدافعی و توجیه قرار گرفت... فرصت برای رسیدن به یک وفاق جمعی و تشکیل دولت در تبعید از دست رفت، هرچند وقوع این امر قابل پیش‌بینی و به جز این، باید باعث تعجب می‌شد. مگر با وجود این جنگل مولای صد ساله از کوله بار دروغ، سیاست‌بازی، هفت‌تیرکشی و ترور شخصیت می‌توان به نتیجه‌ روشنی در اتحاد و یک مبارزه اصولی رسید؟

اما این بار برخلاف گذشته، لازم است تا رفتار و گفتار خود را به‌طور جدی ریشه‌یابی کنیم؛ چون هر اشتباه ما و در هر بار افتضاحی که به بار می‌آوریم جان‌های عزیز بسیاری به مخاطره می‌افتد و رؤیاهای شیرین کودکانمان و همه دنیایشان تاریک می‌شود. درجا زدن مداوم اپوزیسیون باعث تجدید قوای جمهوری اسلامی و هزینه بیشتر از جان مردم خواهد بود، چنانکه مجلس با تصویب قانون جدید فاز جدیدی از خشونت علیه زنان را تدارک دیده که باعث رویارویی خونین‌تر از گذشته خواهد شد. تا کی باید منتظر دور جدیدی از اعتراضات در داخل شد؟ آیا نباید این چرخه پر هزینه را با تدبیر و کار گروهی و سیاست عملی مناسب در یک جا متوقف و ابتکار عمل را به دست گرفت؟ پس اگر نباید بیش از این جوانان معصوم را خرج بی‌برنامگی و رویاپردازی خود کنیم، بیایید از نقطه‌ای روشن و استوار برای یک شروع خوب آغاز کنیم...

اما از کجا باید آغاز... یک بار دیگر مسئله را مرور کنیم: چرا با وجود شرایط عینی و ذهنی جامعه و تاکید تمامی گرایش‌های فکری، گروهی و فردی بعد از چهار دهه موفق نمی‌شویم اتحادی به وجود آوریم و رهبری از بین خود برگزینیم؟ چرا با وجود تاکید بر عناوین مشخص دموکراسی، حکومت سکولار/لائیک و فعالیت‌های حقوق بشری هیچ اتفاقی برای تشکیل اپوزیسیون ملی نمی‌افتد و به‌رغم پشتیبانی و حمایت معنوی همه دنیا و مخالفت اکثریت به اتفاق مردم، جمهوری اسلامی همچنان پا برجاست؟ چگونه باید غبار مسموم و زهرآلود اختلافات ضد اتحاد را از فضای بی‌آلایش مبارزه دور کرد؟ اگر چنین کاری انجام شود آیا آن جریان غیرافراطی ورای این گفتمان معمول و اشتباه، بالاخره راه خود را به سوی مردم پیدا خواهد کرد؟ دقیقاً به همین این منظور، آیا تا به حال فکر کرده‌ایم که ما ایرانیان چرا بیش از اینکه از مواهب مشخص دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در اجتماع کوچک خودمان بهره ببریم، از آنها علیه خودمان و برای ایجاد تفرقه استفاده کرده‌ایم!

عناوینی که باعث شده تا مسئله اصلی جنبش در مجادلات بی‌سرانجام و عبث گم و گور شده، جمهوری اسلامی همچنان سرافراز از پایان این هیاهو سر برآورد. لازم نیست جبهه مخالفان در خارج و داخل کشور از خود بپرسند به نمایندگی از کدام مردم و به چه کیفیت و دقیقاً مخالف چه چیزی هستند، فقط کافی است از خود بپرسند هزینه ملی و انسانی اطاله در شراکت و تجمیع نیروها علیه جمهوری اسلامی تاکنون چقدر بوده است؟ پرسش‌های زیادی وجود دارد که باید با نگاه دقیق‌تر به جهان واقعی مبارزان پاسخ‌های احتمالی آن را دریافت. پس به این منظور، به درون لایه‌ای عمیق‌تر از دنیای مشهود روشنفکری سفر می‌کنیم.

در میان لایه مشهود و رنگین کمان فضای سایبر لایه‌ای پنهان به نام دیپ-وب (Deep Web) و درون آن لایه‌ای دیگر به نام دارک-وب (Dark Web) وجود دارد که بسیاری از حقایق و روابط ناپیدای افراد و انجمن‌های غیرقانونی را در آنجا می‌توان مشاهده کرد. نمایی دیگر از موتور جستجوی وب در قلب تاریکی بدون روتوش آدم‌ها، جریانات، معاملات غیر قانونی، دوستی بین تبهکاران، آئین‌های جدید و... پس ما هم با عبور از لایه عمومی و رنگین کمان دموکراسی، حکومت سکولار/لائیک، حقوق بشر و آزادی‌های فردی وارد لایه‌های پنهان در دنیای روشنفکری ایران می‌شویم که دیربازی است چهره واقعی‌اش را فقط در آنجا می‌توان یافت. گذر از این لایه تا به سطوح زیرین‌تر جهانبینی روشنفکری و به رمز و راز اتحادهای واقعی و پیوندهای خونی-ایدئولوژیک بین افراد و جریانات مختلف پی ببریم.

بازدید از خط تولید ابزارهای استحاله و نحوه تقلیل معنای راستین واژه‌ها در حد شعارهای زیبا و درک عادات تحلیلی در تفت دادن مفروضات و مقبولات 57 با دموکراسی، حکومت سکولار و انواع و اقسام منشورها و بیانیه‌ها در پیچیدن نسخه‌های آرمانگرایانه تا بتوانند خواسته‌های بسیار ساده و روشن مردم را تودرتوی مباحث پیچیده «در گفتن همه چیز، اما هیچ چیز» محو کنند. ما با گشت و گذار در این لایه و با گذر از ظاهر زیبا و نازیبای کلمات و رسوخ به جوهره معانی و مفاهیم سعی خواهیم کرد به معیارهایی غیرجدلی، شفاف و ساده در تمیز جریان اصیل جنبش از حواشی آن پی ببریم... ما ناگزیریم به این سفر طولانی تا که شاید ساختمانی روشمند از مفاهیم در ارائه رهیافتی روشن و عملی از وفاق ملی که بتوان بر آن اپوزیسیون نام نهاد، بنا کنیم، مادامیکه بدون انجام این کار، امکان هرگونه اتحاد و تشکیل اپوزیسیون ملی عملاً به موضوعی غیر قابل حصول و یک آرزوی دست نیافتنی بدل شده است.

البته سفر به این ناخداگاه و شیرجه در دارک-وب عملی بس جسورانه است و طبعاً باید انتظار هر واکنشی را داشت، چون سُنّت روشنفکری در ایران، «انگ» بر پیشانی کوفتن هر منتقد بدون ملاحظه‌ای است که جرات کند به حیطه مقدسات روشنفکر سیاسی گام بگذارد. گرچه این شیوه کهن در حذف معنوی مزاحمین فکری تاکنون مؤثر بوده؛ اما چاره کار چیست؟ تا کی می‌شود انجام این جراحی را به تاخیر انداخت؟ هرچند و در هر صورت، امیدوارم این کوشش نامتعارف که با عبور از تزئینات متداول و مرسوم روشنفکری، عمدتاً ایضاح واژه‌های سیاسی را هدف گرفته، در انتها آن دسته از خوانندگان حقیقت‌جو را متقاعد سازد وقت خود را چندان بیهوده هدر نکرده‌اند.

واقعیت این است که در جهان اندیشه سیاسی، شاید هیچ دو موضوعی مثل جهان روشنفکری ایران و تبیین وقایع تاریخی معاصر با استفاده از ترمینولوژی متعارف علوم سیاسی نیازمند چنین شخم زدنی برای «توجه» به علت‌العلل بدبختی ما نباشد؛ پس اگر بتوان توصیف واقع‌بینانه‌ای از جهانبینی حاکم بر فضای مبارزه به دست داد، بدون شک آغاز مرحله‌ای از بالندگی فکر و مقدمه‌ای بر معرفی «اصل» استوار و قابل پیش‌بینی در «نهادمند» ساختن گفتمان تشکیل یک اپوزیسیون مقتدر است که می‌تواند مقدمه‌ای برای مشارکت فعال نسلی از سیاستمداران واقع‌گرا و ایران دوست باشد.

به قول الکسی دو توکویل که در آن دورانِ دشوار، رنج سفر به ایالات متحده امریکا را برای فهم دموکراسی این کشور و انتقال آن به فرانسه و اروپا بر خود روا داشت، هدف ما از رسیدن به یک اصل، فقط خلاصه کردن اوضاع و احوال نیست، بلکه کلیدی برای گشودن دروازه‌های موفقیت است و شاید که ما ایرانیان با عبور از مراحل دشوارِ «توهمات به واقعیات» و «دروغ‌های زیبا به حقایق دردناک»، به مرحله رشد و بلوغ کافی به این مقصود نیکو گذر کنیم.

4. کد رفتاری مطلوب برای ایجاد مبانی فراگیر همبستگی

برای رسیدن به کد رفتاری مطلوب این مبارزه سخت و طاقت‌فرسا، هنوز زمان زیادی لازم است. تنوع و تکثر افکار و عقاید سیاسی به اندازه‌ای زیاد است که نمی‌توان انتظار ایجاد تمرکز، شفافیت و همبستگی در جبهه نبرد داشت و طبعاً ایراد اصلی همبستگی در همین یک نکته نهفته است. ما ایرانیان حق داریم به اندازه 90 میلیون نفر در همه زمینه‌ها افکار و عقاید متفاوت داشته باشیم اما در عرصه سیاست، به ویژه در فاز پیش از تشکیل «دولت با اساس»، تجسم بیرونیِ تنها یک عقیده است که کارائی و اثر خواهد داشت! ما ایرانیان برای رسیدن به هدف مشخص، باید همه افکار و عقاید شخصی و اختلافات خود را به کناری گذاریم و تنها برای رسیدن به یک هدف جمعی متمرکز شویم. لازمه تمرکز، اتحاد و لازمه اتحاد، وجود رهبری است. به همین سیاق و بعد از تحدید، تشکیل و معرفی رهبر، مهمترین عنصر یک مبارزه آزادی بخش، نظم و وفاداری است.

لازمه نظم سلسه مراتب، و معیارِ وفاداری، رفتار سنجیده همرزمان است که «هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد». از آنجا که باید تا جای ممکن از کوچکترین ظرفیت‌های اعتراضی و نارضایتی همه افکار و اقشار سود برد، باید به اندازه کافی در تبیین محصول این وفاق جمعی و تلاش رزمی شفاف بود. البته شاید درخواست نظم، وفاداری و شفافیت از جریان فکری که هیچگاه حاضر به قبول اشتباهات و یا دست کم، نقد دیدگاه‌های گذشته خود نشده و برخی هنوز به امید تغییر در مسیر قطار 57 رویاپردازی می‌کنند، بیهوده باشد و طبعاً تا وقتی این وضعیت ادامه دارد، شکاف "اپوزیسیون ملی" در صورت موجودیت، با کف خیابان پُر نخواهد شد. مادامیکه طیف مخالفان حاضر به زمین گذاشتن کوله‌بار مفروضات و مقبولات مقدس خود نباشند و به آداب مبارزه اصولی پایبند نشوند و محدودیت‌های ذاتی اپوزیسیونِ در تبعید را نپذیرند، هیچ امیدی به موفقیت نیست.

پخش نوار تکراری دموکراسی، حقوق بشر و غیره به همان اندازه برای یک اپوزیسیون ملی خطرناک است (مقاله بعدی) که بازی با انرژی خوب هسته‌ای در دستان ناپاک جمهوری اسلامی! البته در این مقالات نه مجال کافی و نه چنین قصدی است که با مداقه همه اعمال و رفتار طیف مخالف، گزارشی از آب به آسیاب دشمن ریختن‌ها بدهیم. درک پایبندی و عدم پایبندی به اصول چندان سخت نیست؛ شاید نمونه‌ای از یک کُنش سیاسی مناسب در جنبش مهسا، موضع‌گیری مهندس موسوی باشد که با عبور از جمهوری اسلامی و انتخابات آزاد برای تصویب یک قانون اساسی جدید، بدون آنکه منتخب مردم در اعتراضات را هجو یا خودش مدعی رهبری باشد، یگانه کاری که می‌توانست انجام دهد، انجام داد. وی از معدود کسانی بود که در هنگامه تشکیل نشست جرج تاون سیگنالی درست در تصویب و تایید ضمنی نظر مردم و اعلان رهبری جنبش فرستاد. همین را مقایسه کنید با مواضع سایر کنشگران سیاسی، رفتارها، گفتارها و از جمله فیلسوف همه چیز دان ما، دکتر سروش!

وی مادامیکه در چارچوب یک اصلاح‌گر مذهبی و یا مُفّسر اشعار مولانا سخن می‌گوید، گاهی به دل می‌نشیند و مطالبش در چارچوب مقصودی که دارد راهگشاست، اما به محض آنکه پا را فراتر از تخصص و دانش خود، به دنیای سیاست باز می‌کند، قادر نیست حتی حقیقتِ ساده و تفاوت بین خادم و خائن را تشخیص دهد و از درک کمترین بدیهات و شهود حسی عاجز است که مردم وقتی شاه را با خمینی مقایسه می‌کنند، منظور مقایسه «جامعه» برآمده از کیفیت حکمرانی این دو «حکمران» است نه مقایسه ویژگی‌های «فردی»؛ مردم خیلی ساده دارند شعور حکمرانی دو حکمران را مقایسه می‌کنند نه ویژگی‌های فردی و شخصی این دو را.

این پروفسور دانشگاه هاروارد که بیش از دو دهه از عمرش را در کشوری متمدن سپری کرده هنوز نمی‌داند مطالبی که راجع به گلشیفته فراهانی در جریان جنبش زن، زندگی آزادی گفته نقض صریح حریم خصوصی و مصداق آزار جنسی زبانی و طبق استانداردهای نظام قضائی امریکا قابل تعقیب کیفری است و بخشش خانم فراهانی از این حقِ پیگرد که در ضمن می‌توانست منافع مالی برای وی و عواقب سخت کیفری و انتظامی برای جناب فیلسوف هتّاک ما داشته باشد، یک «لطف» بسیار بزرگ در حقش بوده است... واقعاً تناقض بزرگی در جنس روشنفکر ایرانی است، زندگی در کشوری که حتی در ساده‌ترین مناصب اجتماعی‌اش، تخصص حرف اول را می‌زند و همه رفتارها در چارچوب سنجش عقلانی، شک منطقی و کدهای اخلاقی رفتار حرفه‌ای زیر ذره بین مفاهیم عالی قانون اساسی تعبیر و تفسیر می‌شود، چگونه ممکن است به خود اجازه دهد در موضوعاتی سخن بگوید که هیچ تخصصی در آن ندارد و بدتر از آن، در حالیکه هیچ ارزشی برای منتخب بخش قابل توجهی از مردم کشورش قائل نیست، نظریه «حکومت دموکراتیک دینی» ببافد و جمع دین و دموکراسی را نه تنها ممکن، بلکه آن دو را لازمه یکدیگر دانسته باشد!

این یک نمونه از «دموکراسی‌بازی» این جماعت است. جناب فیلسوفی که هنوز توان تشخیص بین حکومت برآمده از جامعه دینداران با حکومت دینی حاکم بر جامعه دینداران و حکومت‌های توتالیتر با هژمونی مذهب، مکتب و نژاد را ندارد، که به آسانی می‌توان در مقایسه بین منشور مدینه، قانون اساسی حکومت جمهوری اسلامی ایران، حکومت‌های کمونیستی و ژاپنِ قبل از جنگ جهانی دوم، آن را متوجه شد... با این وجود، هنوز از نکات خوب تاریخی ایشان، به‌خصوص مضمون این گزاره نغز: «تجربه جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی ما حتی یک کلمه نمی‌تواند به تجربه قرون وسطی اضافه کند» در سی سال پیش، که تلنگری بر کج‌فهمی تاریخی ما ایرانیان بود، باید قدردان بود... (ادامه دارد)



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy