در تاریخ دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ نامۀ سرگشادهای از جانب عبدالکریم سروش به آیتالله خامنهای تحت عنوان «تا سیلی روزگار در نرسیده حلوای نقد رایگان را نوش جان کنید» در بعضی از کانالهای خبری داخل و خارج از کشور منتشر شده است. نامهای که آنچنان که راقم آن ادعا میکند: "میتوانستم این نامه را نهانی روانه کنم تا به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد به دست شما برسد اما رواتر دیدم که طبل را زیر گلیم نکوبم و صفا را به خفا نپوشم بل بلاغ مبین کنم و بر سر مناره فغان برآورم و به پیش شحنه بگویم که صوفیان مستند."
از اینکه میهن ما به علت کوه عظیم مشکلات خودساخته حاکمیت ولایی در یکی از حساسترین و بحرانیترین برهۀهای تاریخی خود قرار دارد و از اینکه همگان مبتنی بر انگارۀهای مدرن و مدنی اینرا وظیفۀ تک تک شهروندان حتی فیلسوفان این سرزمین میدانیم که بدون لکنت زبان با حاکمین و رهبری وارد گفتگوی نقادانه شویم و مطالبات به تعویق افتاده مردمان این میهن را طلب کنیم و حتی پیشران یک حرکت چارهاندیشی ملی برگردیم همگان مشترکیم. نیست امّا کمتر روزی که هموطنان ما در گوشه و کنار میهن ما با قبول هزینه های زیاد برای سلامتی روحی و روانی برای خود و خانوادههایشان وارد این چالش و پیکار با حاکمیت ولایی نشوند. از این بابت نامۀ عبدالکریم سروش اقدامی نو و غیرمترقبه نیست. اینکه عبدالکریم سروش نیز بدون درشتگویی و خطاب بیعتاب دل به نصیحت گرم کرده و سلطان امروز ایران را به سوء سیاست انذار و هشدار داده است امری است پسندیده و گرچه لازمست امّا برای یک «فیلسوف کسی» که سالیان سال در دانشگاههای همین حکومت پس از انقلاب فرهنگی علوم اجتماعی تدریس میکرده است بهغایت ناکافی است.
بهعنوان یک خواننده زودآشنا و دیرپای آثار عبدالکریم سروش از زمان «علم چیست، فلسفه چیست؟» که هنوز با نام مستعار اوّلیه او «عبدالله ستوده» منتشر میشدند امّا بایستی متأسفانه نامۀ سرگشاده او به آقای خامنهای را -نوشتهای که کلمات آن به زحمت به مرز هشتصد میرسد- نه مشفقانه بل بهغایت نمایشی، از سر خودشیفتگی و نه ناچاری و نه حتی از باب راهگشایی برای مشکلات عدیدۀ میهنمان ارزیابی کنم.
شاید این نامه میتوانست با نثر مسجع و نئوکلاسیک خود در یک مسابقه ادبی هوش از سر داوران برکشد امّا این مشخصههای ادبی و آوایی متن بسیار زود تحتالشعاع خصلت متفرعنانه و ریاکارانۀ آن رنگ میبازند. اساساً نخستین حس و تصور که پس از خواندن این وجیزه به خواننده منتقل میشود آنست که گویا این «شوآف ادبی» جناب سروش تنها به قصد «جاودانه شدن یک افسانه در تاریخ» این سرزمین نگاشته شده است و لاغیر زیراکه این نوشته را چه به لحاظ ظرفیتش در باب «معرفت و ادراک» و چه به لحاظ توانمندیاش در باب «عقل عملی» و ارائه راهکارهای اجرایی در مقولۀ حکمرانی و فرآیند چارهاندیشی در میهن ما نه در زمرۀ «نصایحالملوک»ها و دیگر آثار و اسناد قلمی ماندگار تاریخ میهن ما قرار میگیرد و نه در اعداد مکابرههای سیاسی روز حاوی نکات بدیع و انضمامی از برای پیکار مردمان این میهن برای فرداهای بهتر است. شاید بهتر باشد همگان بهجای نگاه از بالا به پایین، و آموختن آداب سلطانی، از نقد بر خود و تقویت جامعه مدنی شروع کنیم.
ریزش مداحان در این عاشورا، رضا علوی
نمایش تغییر، صدرا عبداللهی