Tuesday, Aug 1, 2023

صفحه نخست » مادران دادخواه و یک پرسش، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_3.jpgاز چندین مادر دادخواه خواهم نوشت. باشد تلنگری شود بر من، شما، بر کنشگران سیاسی و اجتماعی بر احزاب و سازمان‌ها که چنان در مباحث نظری و گروهی خود غرق‌اند که قادر به دیدن این روح‌های جراحت‌برداشته از ظلمی که در حق فرزندانشان رفته است، نیستند.

به‌راستی چه میزان در انعکاس درد و رنج این مادران که باید به یک رنج ملی بدل شود تلاش کرده‌ایم؟ تلاشی که می‌تواند به یک همدردی فراگیر ملی و جهانی. به یک دادخواهی فراگیراجتماعی بدل شود.

در هیچ کجای جهان چنین گسترده وانبوه نمی‌بینی مادرانی در جامه‌ی سیاه عزا! مادرانی عزادار فرزندانی که با قساوت و سنگدلی کشته شده‌اند. مادرانی سخت غمگین با تصویری از فرزندان خویش که در میان مردم می‌گردند وهمدلی طلب می‌کنند. همدلی یک جامعه در برابر این درد سنگین، این اندوه، این بی‌عدالتی رواشده در حق زیباترین فرزندان این آب وخاک.

چگونه می‌توان بر دادخواهی آنان پاسخ گفت؟

چگونه می‌توان بر تصویر مادر سیاووش محمودی، مچاله‌شده برمزار فرزند، نگریست که تمامی شب سر بر خاک پسرش نهاده و خفته است؟

چگونه می‌توان از کنار پدری بی‌تفاوت عبور کرد که با تمامی وجود خاک پسر در آغوش کشیده و خفته است؟

چگونه می‌توان آرام بربستر خفت زمانی که روح رنج‌دیده هزاران مرد و زن، فرزند، همسر، برادر، خواهر از کف‌داده همراه با آهی برآمده از دل‌های پُرخون بر فراز شهر می‌گردند و حدیث دردمندی می‌گویند؟

هرگز، هرگز تصویر "مادر ادوارد" تنها زن سیاه‌پوش زنجان را که به‌تمامی روی برآمدگی خاک پسرش خوابیده بود پس از شصت‌وپنج سال فراموش نمی‌کنم. مادری که تمام عمر سیاه پوشید، مویه کرد و پرسید به کدامین گناه پسرم کشته شد؟ از ذهنم پاک نمی‌شود. مادری که سرانجام بر سر خاک پسر جان داد. پیکر یخ‌زده‌ی اورا چند روز بعد یافتند. "جنازه مرا در کنار استخوان‌های پسرم دفن کنید".

حال نیم قرنی بر آن تراژدی می‌گذرد. نیم قرنی تلخ به تلخی حنظل و سنگینی یک کوه بر دوش وجدان‌های بیدار یک ملت.

در مقابل درب سلولی کوچک می‌ایستم دردا درب سلول زندانی‌ست در شهرم زنجان که مردمان آن روزگاری به مهربانی و محبت نامبرده می‌شدند. مهری و محبتی که حکومت ولی خدا از دل‌ها بر کند و به جای آن تخم نفاق و سنگدلی درآن پاشید.

زنی با چشمانی چنان غمگین و صورتی تکیده وسفید که موهای سرش درچند روز به‌تمامی سفید شد. در کنجی از سلول نشسته است. نامش ناهید شیربیشه است. مادر پوبا بختیاری، شیرزنی که امروز گرفتار شکارچیان انسان است. زنی که جرمش دادخواهی خون پسر است. ایستادگی در برابر ظالمان. زنی که زندگی آرامش در چشم برهم زدنی دگرگون گشت.

زندگی که هر صبح با گشودن چشمان زیبای پسرش آغازمی‌شد. "سلام مادر روزت بخیر!" روز با چنین زیبایی‌ای بر او لبخند می‌زد. معلم مدرسه بود. زنی سخت مهربان و متعهد که طی سال‌ها صدها کودک به همراه فرزندش تربیت کرد. با عشق به کودکان نگریست بر بالیدن آن‌ها همراه پسرش به شادی نظاره نمود.

پسری که هرزمان در چشمان زیبا، سرشار از شورزندگی و جوانی او نگاه می‌کرد قلبش آرامش می‌یافت. حاصل سال‌ها زحمت و تربیت خود در او می‌دید. مهندس جوانی که آینده در دست‌های او در حال شکوفه‌زدن بود.

"آه این پسر من است که چنین زیبا، چنین شاد و آگاه، چنین امیدوار بربالیده بر شانه‌های زمان نشسته و در حال گشودن دریچه زندگی به سوی آینده است."

غمگینانه لبخندی محزون بر کناره‌ی لب‌هایش می‌نشیند. دریغ و درد که تمامی این رؤیاهای زیبا در چشم برهم زدنی دگرگون گشت.

آبان سال نودوهشت! دست در دست پسر در میان سیل جمعیت در حرکت است. جمعیتی که آزادی را فریاد می‌زنند.

"تنها یک لحظه دستش از دستم رها شد. "

نگران بر هر سوی می‌دود. صدای گلوله، صدای فریاد، پیکر جوانی در روی دست تظاهرکنندگان در حرکت است. مادرهراسان بر پیکر بی‌جان می‌نگرد. این پیراهن، این شلوار پویا است! این پسر من است که این‌چنین غرق در خون بر سر دست گرفته‌اند. دو چشم زیبا و سرشار از زندگی که حال مات بر آسمان خیره گردیده‌اند.

فریاد می‌کشد "آخ این پسر من است! پویای من" و فرومی‌غلتد. حال این زن در تنهائی و تاریکی یک سلول به جرم دادخواهی خون پسر نشسته است. سلولی که هنوز کلید آن به دست جلادان است. از خود، از شما وجدان‌های بیدار، از هم‌شهری‌های خود، از هم‌میهنان خود! از سازمان‌ها و احزاب سیاسی که هنوز در حال تداوم گفت‌وگوهای بی‌پایان، برگزاری جلسه و کنگره به نام زن، زندگی، آزادی هستند، از کنشگران سیاسی که مرتب در کلاب‌هاوس‌ها، در صفحه تلویزیون‌ها ظاهر می‌شوند. به تجزیه‌وتحلیل می‌نشینند. به جای حرکت در جهت شکل دادن به یک وفاق همگانی! جست‌وجو برای یافتن نکات مشترک و نقطه قوت‌ها و تقویت نیروی خود در برابر حکومت مستبد، سرکوبگر مرتب در حال مجادله و هشدار از برآمد نیروی سلطنت و سلطه استبدادی دیگرهستند. می‌پرسم چه میزان از وقت و نیروی شما صرف نشان دادن این‌همه جنایت و خواست مادران دادخواه می‌شود؟ کدام حرکت و کمپین‌ را در جهت انعکاس این‌همه ظلم بر مادران و پدران فرزند از کف داده راه‌اندازی کرده‌اید؟ کمپین‌هایی که وجدان جامعه، وجدان این‌همه مهاجر ایرانی و نهایت وجدان جهانی ر ا برانگیرد! همبستگی گسترده در راستای حمایت از دادخواهی این مادران را فراهم آورد. امری که می‌تواند به همبستگی ملی و حمایت جهانی از دادخواهی مادران دادخواه منجر گردد. در انتهای کوچه‌ای بن‌بست در مقابل در خانه‌ای کوچک و محقر می‌ایستم.

ادامه دارد

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy