دکتر عبدالکریم سروش به دفعات و صراحتاً بیان کردهاست که مسلمانان در روند «اسلامشناسی» به «منتقدانِ اسلام» نیازی واقعی دارند؛ زیرا آنها به اسلام، عاشقانه نظر میکنند و نمیتوانند نواقصِ معشوق را ببینند (اگر در دیدهٔ مجنون نشینی / به غیر از خوبی لیلی نبینی). در خصوص جنبهای از این سخن دکتر سروش، میتوان مناقشات و ملاحظاتی انتقادی را مطرح کرد؛
اولاً) کثیری از مسلمانان جزء «لشکر بردگان و فرومایگانِ فکری و وجودی» هستند و بهرهای از عشق ندارند و یا بهرهٔ چندانی از این کیمیا ندارند. عشق به قول اریک فروم، به قوت و قدرت و پختگیِ فکری و باطنی و وجودی نیاز دارد.
ثانیاً) به لحاظ مفهومی، «عشق به اسلام» یعنی چه؟ آیا تعبد و جزم و جمود و تعصب نسبت به یکسری گزاره و خرافات و اباطیل و احکامِ عصرِ «حجر-حجازی» و «میراثی»، نامش عشق است؟ آیا ایمان و عشق نسبت به امر قدسی، نامش عشق به اسلام است؟ (البته فعلاً از مناقشه در ایضاحِ مفهومیِ «عشق به خدا» میگذرم) و قس علی هذا.
متأسفانه دکتر سروش در مسیرِ رفت و آمدهایش میانِ «مولوی و پوپر» و «عرفان و فلسفه»، به دفعات جانبِ انسجام، ایضاح مفهومی، دقت و نیز استدلال را رها میکند و به پریشانیِ فکری و زبانی دچار میشود. منتها اینک از تفصیلِ این موضوع صرفنظر میکنم و بر تفطنش به نقشِ مهم و لازمِ منتقدانِ اسلام در مسیرِ اصلاح و رشد و سامانِ فرهنگمان تأکید میکنم و مآلاً میکوشم تا در این راستا، در حد بضاعت و سهم ناچیزم، گامی بردارم و به نحو انتقادی و «برخلافآمدِ سنت»، به پیامبرشناسی و شخصیت محمد بن عبدالله ورود کنم:
۱) دکتر سروش در مسیر فکریاش، اینک در سن حدود ۷۵ سالگی، به عنصر و مؤلفهٔ اقتدارگرایی در شخصیت محمد بن عبدالله توجه کردهاست. دکتر سروش میگوید برخلاف این تصورِ رایج که محمد بن عبدالله پس از «ورود به مدینه و تشکیلِ حکومت و گام نهادن در زمینِ گِلآلود سیاست»، به اقتدارگرایی مبتلا شدهاست؛ اساساً قبل از آن و از حیثِ سنخ روانی و شخصیتی چنین بودهاست.
حال، به منظورِ تکمیلِ این سخن دکتر سروش، اشاره کنم که در اوایل سال ۱۳۹۸ در مناظرهای مفصل و مکتوب و موجود با دکتر حسن محدثی پیرامونِ موضوعِ «چهره و شخصیت الله در قرآن» (۱) استدلال کردهام که تصور و تصویر برساختهٔ قرآن از خداوند یک «سلطان مستبد و توتالیتر و مذکر» است و محمد بن عبدالله، خشونت و قلع و قمعِ مخالفان و «دیگریها» را ابتدا از آسمان شروع کرد و سپس به زمین رسید و با مثلث سرکوب (یا جزیه و باج سبیل، یا شمشیر و مرگ، یا اسلام و خراج به خلیفه)، خشونتورزی و تمامیتخواهی و دیگریستیزی را ادامه داد و حتی به «پیامبرکُشی» و «قتلِ دیگر مدعیان پیامبری» پرداخت و سنتی داعشی و داعشپرور را ایجاد کرد که در مسیر حرکتش، سرکوب و خشونت را به قتل عام بهائیان و یا به سرکوب عرفان حلقه و درویشان گنابادی و یا به ترور کسروی -اولین شهید راه عقلانیت و معنویت در ایرانِ معاصر- رسانید و بدینسان در خلق داعش و داعشیانِ شیعی و سنی، نقش و سهمی مهم و ویژه را بر عهده گرفت.
در همان مناظره گفتهام (۲) که اسلام صرفنظر از کارکردهایِ مثبت و مشخصِ روانشناختی و جامعهشناختی و فرهنگیش در کانتکستِ مربوطه، به مثابهٔ یک ایدئولوژی، بالمآل در سرکوبِ «عقلانیت و عدالت و معنویت» بسی مؤثر بوده و «تعبد و جزم و جمود و تحجر و خرافات و دیگریستیزی و انحصارگرایی و خودشیفتگی و مطلقگرایی» را بسط داده و از مجرایِ تولید و تقویت و مانعِ اصلاح شدنِ این آسیبهای فرهنگی و اجتماعی، جهالتها و خسارتها و جنایتها و ظلمهایی جدی و گسترده تولید کردهاست.
اسلام سرشار از آموزهها و گزارههایی معلل و نامدلل است که در جهتِ بسطِ «قدرت و سرکوب و دشمنسازی و دیگریستیزی»؛ چونان یک نظام گشتاپویی برساخته شدهاست. الله (این سلطان و اربابِ مستبد و توتالیتر و مذکر)، تسلیمِ محضِ فکری و وجودی، و غلام و عبد و برده میخواهد و نه انسانهای نقاد و متفکر و مستقل و آزاده و دارای فردیت.
الله شبیه به هیتلر و استالین، میخواهد تمام جهانیان را یکرنگ و یکشکل کند و در نهایت اگر با مکانیزمهایی چون «تکفیر داعشی و جهنم آشویتسی و بهشت لاسوگاسی» و «شعر و شعار و تکرار مدعا»، موفق به تسخیر باطنِ انسانها نشد، حداقل با «جهاد تهاجمی و غارتی-غنیمتی» آنها را تحقیر و تسلیم و مطیع کند و البته هیچگاه از اخذِ «خراج و باج سبیلِ مادی و دنیوی» غافل نشود.
در جهان سنت، قتل و غارت، شغل رسمی و متعارفِ سلاطین بودهاست. عموم پادشاهان اگر میتوانستند، در غارت دیگران برای چپاول و پر کردنِ خزانهٔ دربارشان، لحظهای درنگ نمیکردند. از شاهانِ ایران باستان و اسکندر مقدونی بگیر تا وایکینگها و چنگیزخانِ مغول. البته در این میان، یک سلطانِ پیروز چون چنگیزخان، برای عموم اعضای قوم و قبیلهٔ خودش، مقدس و محترم بود. او قبایلی متفرق و متشتت را متحد کرد و «قدرت نظامی» ایجاد نمود و «دیگریها» را غارت کرد و غنیمتهای کلان به دست آورد.
خداوند در جهان سنت، در وجه غالب و شایع، متشخص و انسانوار و نیز در خدمت بسط قدرت و غارت و سرکوب بود و از جمله وایکینگها و مغولها نیز اسم قتل و غارت و سرکوب را «جهاد مقدس در راه خدا یا خدایان» میگذاشتند. در این راستا، محمد بن عبدالله، و آیین و سنتش نیز استثنائی بر قاعده نشدند و از همان رسم و فرهنگِ غالبِ زمانه و زمینهٔ تاریخیِ خویش، تبعیت کردند و عمومِ مسلمینِ عامی و نامتفکر نیز ارادهٔ قدرتی که با نام خدا بزک شده بود و به عبارت دیگر «دم خروسِ مطامع دنیوی که از لایِ عبایِ دعاویِ الهیاتی بیرون زده بود» را ندیدند.
در اسلام محمدی، حتی رکوع و سجودِ نمازهای یومیه، از مناسباتِ «بردهداری و درباری و سلطانی و ارباب/رعیتی»، در ذیل مهندسیِ آموزههایِ نظامِ گشتاپوییِ الله تأثیر گرفتهاست. در تاریخ اسلام، عموم مسلمینِ عامی، خاماندیشانه، توأم با احساس حقیقتیافتگی و برگزیدگی و خودشیفتگی، یک عمر نامِ خرافات و اباطیل و جهل مقدس و ظلم مقدس و توحشِ عصر سنت را «عقلانیت و عدالت و معنویت» و «سخنِ انحصاریِ خداوند» گذاشتند و با طیب خاطر و با وضو و با قرائت قرآن و با ذکر نام الله بر لب، به قتل و غارت و جنایت و تکفیر و دیگریستیزی و سرکوب پرداختند. دقیقاً شبیه به قاتلان کسروی و یا روشنفکران در ماجرای قتلهای زنجیرهای.
محمد بن عبدالله، در ذیل فرهنگ قبیلهای، آپارتاید و تبعیض بر اساس نوع مذهب را به جای آپارتاید و تبعیض بر اساس نوع نژاد نشاند و مناسباتِ سلطانی و قبیلهای را به آسمان برد و مقدس کرد (به اصطلاح، صرفاً پالان خر را عوض کرد). البته به نحو سیاقمند، خدماتی نیز در ظرف عقل و عدل زمانهاش داشتهاست. برای مثال همانطور که در تفسیر آیهٔ قصاص از سورهٔ بقره استدلال کردهام (۳)، در ذیل سنت ثار و فرهنگ و مناسبات قبیلهای، خونخواهی و انتقام را در زمانی که مسئولیتکیفری در خصوص جرم قتل عمد، هنوز شخصی نشدهبود، از حیثِ دو مؤلفهٔ «ارزش و تعداد» تعدیل کرد و گفت: «اگر یک برده یا یک زن را از قبیلهٔ شما کشتند؛ چون ارزش زن از مرد و نیز ارزش برده از آزاد کمتر است، حسب مورد، فقط یک برده و یا یک زن را از قبیلهٔ حریف بکشید و در مقابلِ قتل یک مرد نیز صرفاً یک مرد را بکشید و تناسب را در خونخواهی و انتقام از حیثِ ارزش و تعداد رعایت کنید، اما این مجازات، ضرورتاً منحصر به شخص قاتل نیست». در اینجا لازم به ذکر است که خود الله نیز وفق سنت ثار و فرهنگ و مناسباتِ قبیلهای، یک قوم و قبیله اعم از کودک و پیر و جوان را به خاطر فعل یا ترک فعل برخی افراد، قتل عام میکند، اما گناه (نه مجازات و مسئولیت کیفریِ دنیوی) را در آن جهان، قائم به شخص محاسبه میکند و بیگناهان را به بهشت میبرد.
۲) بارها تأکید و استدلال کردهام که «خداوند میفرماید که...» آغاز فاجعه بود و دعوای محمد بن عبدالله با فرعون نیز این بود که «تو برو تا من به جایت بنشینم! تو جای مرا تنگ کردهای و دو فرعون در اقلیمی نگنجند؛ چه رسد به اینکه بر گلیمی بخسپند!». خدای قرآن یک موجودِ دیکتاتور و مسئولیتناپذیر و فاشیست و مستبد و مذکر است و هیچ سهم و نقشی را در شرور عالم قبول نمیکند و شبیه به «نایب بر حق امام زمان و ولی امر مسلمین جهان» و لشکر مریدانش، تنها خوبیها را از خودش میداند و بدیها را از «دیگران و یا دشمن و یا شیاطین بزرگ و کوچک» تلقی میکند.
الله در کمال شقاوت، با قدرت و علم ازلی و مطلقش، انسانها را در «رنج» و با هزار عیب و نقص خلق میکند و در وهلهی بعد، با این جهانِ کج و معوجی که خلق کردهاست، یک شیطان رجیم به جانشان میاندازد و یک عقل شکاک و نقاد نیز به آنها میدهد و نهایتاً حتی یک مرتد عالِم و اخلاقی و مؤمن به تصوری از خدا را تا «ابد» به جهنم میبرد و تمام اعمال نیکش را در مقابلِ «تن ندادن به بردگی الله و عدم تصدیق ادعایِ بلادلیلِ نبوت محمد بن عبدالله»، ضایع و باطل میکند.
البته تعارضِ الله با عدالت، بسی عمیقتر و بنیادیتر از موضعش در مقابل مرتد است؛ زیرا با علم ازلیاش میداند که شخص y در زمان x گناه z را انجام میدهد و به جهنم میرود. شخص y نمیتواند بر خلاف علم ازلی و ماقبلِ خلقتش که مقدر است عمل کند و تحت جبر است؛ با این وصف، الله اساساً یک عده انسان و مرتد و کافر را از بدو امر خلق میکند تا به جهنم بروند و برایشان پیامبری «مسلح و تکفیری» نیز میفرستد تا علاوه بر اصناف رنجهایِ «طبیعی و اخلاقی و متافیزیکال-اگزیستانسیل»، آنها را با مثلث سرکوب، تحقیر کند یا به قتل برساند.
تاریخِ ادیانِ نهادینه را به نظرم میبایست در ذیلِ «تاریخ جنون و نیاز بشر به مقادیرِ قابل توجهی از فتورِ قوهٔ عاقله برای بقا در یک دورهٔ تاریخی» فهم و تفسیر کرد. یکی مدعی بود با خداوند کشتی گرفتهاست و دیگری خود را پسر خدا میدید و آخری، ادعای سخنگویِ انحصاری الله و خاتم الانبیاء بودن را داشت و البته «لشکر بردگان و فرومایگان» نیز فوج فوج تصدیق میکردند و نزد سلطان در قالب رکوع و سجود، تا کمر دوتا میشدند و به خاک میافتادند. سلطان و اربابِ اعظم (رب العالمین)، اصناف مکانیزمها را ولو ناخواسته و نادانسته برای گشایشِ «راه بردگی و بردهپروری» به کار بستهاست.
۳) روشنفکران دینیِ متأخر، پیش از این به شکل کلی و مبهم، از رسوخ مؤلفهها و عناصر و امور عرفی و عصری و تاریخی و خطاناک در متن قرآن یاد کردهاند و اسلامشناسیشان را از شکلِ خام و ناموجهِ سنتی رهانیدهاند؛ یعنی از آن گونهای که گمان میکرد، الله با میکروفونی به نام جبرئیل با محمد بن عبدالله سخن گفته و پیامبر اسلام نیز شبیه به یک بلندگو، سخنان الله را منعکس کردهاست و مخاطبان نیز شبیه به ضبط صوت، آموزههای الله را ضبط کردهاند و بی کم و کاست، به دست ما رسانیدهاند، لکن همانطور که دکتر سروش اخیراً اذعان کرد، پیشفرضِ اشخاص مدنظر، گویا این بوده که محمد بن عبدالله، «هستهای از معرفت و معنویت و عدالت و فضیلتِ محض» بودهاست و اموری چون ارادهٔ قدرت و ارادهٔ شهوت و یا نواقص و ضعفهایِ «بشری و اخلاقی و عقلی و روانشناختی» در او راه نداشتهاست و از مجرای «شخصیتش» در متن قرآن رسوخ نکردهاست؛ گویا از روح و دل بودا و گاندی، یک جهنم هیتلری-آشویتسی برآمدنیست. در صورتی که به استناد «صحیح مسلم»، عایشه (آن دختر باهوش) بسیار پیشتر از روشنفکران دینی میدید که «الله در ارضای امیال محمد بن عبدالله شتابان است» و به پیامبرش با پارتیبازی، امتیازاتِ ویژه و انحصاریِ جنسی میدهد (مثل قبول هبهٔ زنان یا عدم رعایت عدالت در همخوابگی با زنانِ متعددش) و یا میدید که الله بعضاً مانند یک مشاور خانوادگیِ مذکر و مردسالار، وارد دعوای محمد بن عبدالله با همسرانش میشود؛ مثل ماجرای رابطهٔ مخفیانهٔ جنسیِ محمد بن عبدالله با ماریه قبطیه -کنیز یکی از همسرانش- و البته میدید که در این موارد نیز به نفع رسولش پارتیبازی میکند.
عایشه آثار کانت و پوپر و نیچه و فروید و مارکس و ویتگنشتاین را نخوانده بود تا تئوری برای صورتبندیِ منقح در خصوصِ «پیامبرشناسی و یا پدیدارشناسی وحی» داشتهباشد و نقشِ «قدرت و مناسبات معیشت و احوال روانشناختیِ مؤلف و یا بازیهایِ زبانی» را در اثرش تئوریزه کند، اما با دو چشم سر اموری را میدید که در ظرف عدالت و عقلانیتِ همان زمانه و زمینهٔ تاریخی، قابل نقد بود و اگر نگوییم مذموم و ظالمانه و جاهلانه بود، حداقل «والامنشانه و بزرگوارانه و حکیمانه» نبود؛ خصوصاً برای کسی که ادعا دارد «رحمة للعالمین، اسوهٔ حسنه برای همهٔ انسانها در تمام زبانها و زمانها و مکانها، کامل کنندهٔ مکارم اخلاق، سخنگوی الله و نیز آورندهٔ دین کامل» است.
۴) در اینجا لازم به تأکید است که راقم این سطور، همانطور که به دفعات تصریح کردهاست (۴)؛ نه مدعیست که محمد بن عبدالله «زنباره و بچهباز» بوده و نه میخواهد او را در یک دو قطبیِ باینری و سیاه/سفید، به صفر برساند و نامش را از فهرستِ بزرگانِ عالم سنت حذف کند و نه با معارف و ارزشهای قرن ۲۱ از او توقعِ صدور اعلامیهٔ حقوق بشر و لغو جوازِ «بردهداری و چند همسری و ازدواج با کودکان» و نیز انتظارِ برقراری حکومت لیبرالدموکراتِ سکولار دارد، بلکه در حد وسع میکوشد تا نشان دهد، اسلام و چهره و شخصیتِ الله، در یک خاک تاریخی و استبدادی و سلطانی و خرافی و مردسالار تکوین یافته که در آن «ازدواج با دختربچه و جوازِ چند همسری برای مردان به نحو انحصاری و یا بردهداری و مجازاتِ شلاق و سنگسار و قصاص و قطع دست و پا و یا جواز قتل مرتد و تکفیر و یا فرهنگ قبیلهای و دیگریستیزی و یا کثیری خرافات و اباطیل» حسب مورد با عدالت و عقلانیتِ حاکم بر آن دوران، کمابیش سازگار بودهاست، لکن در جهان جدید، عین جهل و ظلم و داعشیگری شدهاست. حقیقتاً گناه داعش چیست؟ آیا بردهداری و شلاق زدن و قطع دست و پا و یا جهاد علیه کفار نجس، خلاف اسلام است؟
بگذارید فاش و صریح به شما بگویم: «گناه داعش احیای اسلام (قرآن و سنت نبوی) در جهان جدید است». آیا شباهت داعش با الله و قرآن تصادفیست و آموزههای اسلام (قرآن و سنت نبوی)، در تولید و یا تقویتِ جهل مقدس و ظلم مقدسی که در داعشیان موج میزند، سهم و نقشی ندارد؟ و یا ماجرا این است که چهره و شخصیتِ الله و آموزههایِ اسلام (قرآن و سنت نبوی) از مجرای اتمسفر فرهنگ و لشکر پیروان، در جهان اجتماعی و انضمامی بازتولید شدهاست؟ (البته نه به شکل تکعاملی).
۵) اشخاصی چون دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر یحیی یثربی و دکتر حسن محدثی و دکتر سروش دباغ، متین و وزین با نگارنده وارد دیالوگِ انتقادی شدند (۵)، اما اشخاصی (ظاهراً شایعتر در بین مسلمانان) چون دکتر احمد زیدآبادی، کل بضاعت تئوریکشان در حوزهٔ مربوطه این است که در مقابل چند صفحه، توضیح و استدلال پیرامونِ ذکر وجوه شباهتِ «استبداد دینی و نظام ولایت مطلقهی فقیه و مسئولینش» با شخصِ «محمد بن عبدالله»، به جای استدلالورزی، با مغالطه یک انگِ «اسلامستیز» بودن در چهار خط حوالهٔ حریف کنند و بروند (۶).
در یادداشتی تحتِ عنوان «روشنفکری و غالیگری؟!» (۷) خطاب به دکتر زیدآبادی که حسین بن علی را در جهانِ بشری بینظیر خوانده بود، نقدی وارد کردم و خطر مغالطه و مبالغه و نیز خودشیفتگیِ «قبیلهای-مذهبی» را یادآور شدم. اینک بیافزایم که همین خودشیفتگی، احتمالاً از اسباب روانشناختیِ چنین انگ زدنهاییست: اولاً) منتقدِ یک مشت گزارهٔ تاریخی و خطاناک و نامقدس را یک دشمنِ ستیزهجو میبینند؛ ثانیاً) گویا به نحو تلویحی، دین و معنویت را به اسلام منحصر میکنند و بعضاً از مفهومِ «دینستیز» استفاده میکنند. در صورتی که من از موضع یک مؤمن و شخصی معنوی اسلام را نقد میکنم، اما چگونه میتوانم از خدا و معنویت با شما سخن بگویم، اگر تبدیل به منتقد و تخریبگر خدایی چون الله و دینی چون اسلام نشوم؟ آیا اسم رفوکاریهای مغالطهای و ناموجه و خردستیز، «دغدغهٔ ایمان و معنویت» است، یا تعبد و جزم و جمود و تعصب ورزیدن نسبت به میراثِ اجدادی و بتهای تاریخی؟
شما در بین تمام روشنفکران دینی (که وصف روشنفکریشان اقتضای التزامِ حداکثری به استدلالورزی دارد)، یک مورد به من نشان دهید که در ذیل هژمونیِ عقلانیت مدرن و علوم تجربیِ برآمده از آن، صرفنظر از شطحیات عرفانی، دو خط استدلالِ عقلی و فلسفی برای دفاعِ خردپسند از «وجود خداوند» کردهباشند. همچنین است ماجرای جریان هایدگری-فردیدی و امثالِ دکتر بیژن عبدالکریمی که مدام از «امر قدسی» سخن میگویند. حال، من که بخشِ عمدهٔ مشغله و دغدغهام، در حد وسع و بضاعتم، استدلال آوردن برای توجیهِ وجود خدای نامتشخص (نه اثباتش) و نیز پیگیری بنیانی خردپسند برای «ایمان» و درانداختنِ طرحی از معنویت بودهاست که با عقلانیت سازگار باشد (۸)، آیا شدهام مصداقِ مفهومِ کلی و مبهمِ «دینستیز» و صرفاً عزیزانی چون دکتر زیدآبادی شدهاند «مدافع دین»؟
۶) دکتر سروش به مؤلفه و عنصر «اقتدارگرایی» در شخصیت محمد بن عبدالله رسیدهاست، اما هنوز مؤلفه و عنصر «خشونتگرایی و تمامیتخواهی و توهم و خودشیفتگی و تفرعن و دیگریستیزی» و نیز «عامی و سطحی بودن» را در او ندیدهاست.
چهرهٔ خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهانشناسی و کیهانشناسیِ خام و اسطورهای و عامیانه و خرافی و پریشان و نامنسجم و نیز فقهِ داعشی در قرآن، در ظرفِ عدل و عقلِ زمینه و زمانهٔ تاریخیاش تکوین یافته و از فلسفهٔ یونانی و عرفان هندی و خدای وحدت وجودی نیز هیچ بهرهای نداشته و به اصناف مغالطه آلوده است.
قرآن و سنت نبوی در همان جهان ماقبل مدرن، وقت کثیری از مسلمانانِ اهل تفکر را برای رفوکاریِ درزهای رفوناپذیرِ جامهاش اتلاف کردهاست. منتها چالش از وقتی عمیقتر و گستردهتر شد که ما شیفتِ پارادایمی کردیم به جهان جدید و به یک شبکهٔ مفهومی و تصوری و تصدیقی و ارزشی و روشی و غایتیِ «به نحو انقلابی» متفاوت با عصر تکوین قرآن.
اشاره شد که داوری کردنِ اسلام (قرآن و سنت نبوی) با عقلانیت و عدالتِ جهان جدید و مغالطهٔ زمانپریشی، یک مقوله است و امتناع تحقق اسلام در جهان جدید و در ذهن و زبان و جانِ یک انسان فرهیخته و خودآگاه در قرن ۲۱ مقولهای دیگر، لکن نکتهٔ دیگر این است که در همان عصر سنت و قرنها قبل از محمد بن عبدالله، فرزانهای چون بودا و حکیمی چون سقراط یافت میشوند؛ یعنی کسانی که نرفتند در غار تاریک حرا، چلهنشینی کنند و بعد، با ادعای «خداوند میفرماید که...» خارج شوند و به ذبح کردنِ مخالفان بپردازند و اگر کسی از دینشان خارج شد، او را نجس بنامند و در هر دو جهان، پوستش را بکنند و توأم با چنین وضعی، از زبان خدا، خودشان را «رحمة للعالمین، اسوهٔ حسنه برای همهٔ انسانها در تمام زبانها و زمانها و مکانها، کامل کنندهٔ مکارم اخلاق، سخنگوی الله و نیز آورندهٔ دین کامل» ببینند. این دعاوی به مقادیر قابل توجهی، توهم (گسست از واقعیات در دسترس) و تفرعن و خودشیفتگی نیاز دارند. این ادعاها و آموزهها، مدلل نیستند و معللاند و لذا لازم است تا در پی تبیین روانشناختی و جامعهشناختیشان باشیم.
سقراط، پیام سروش دلفی را در روند یافتنِ «فردی داناتر از خودش»، به منظورِ ابطال این ادعا که «داناترین انسان است»، در وجود حکیمِ خویش چنین تفسیر کرد که «چون میداند چقدر نمیداند، داناترینِ مردمان جلوه کردهاست». حال، منش و شخصیت بزرگانی چون سقراط و بودا را مقایسه کنید با محمد بن عبدالله و بدون منطق باینری و نگاهِ سیاه و سفید، به نحو طیفی به او در مقام قیاس، امتیاز دهید.
گمان میکنم چهرهٔ خدا و جهنمی که محمد بن عبدالله در قرآن تصویر کردهاست، هم از دل سقراط و بودا بیرون نمیآید و هم به تولید سقراط و بودا نمیانجامد. تقریباً به نحو دقیق، اسلام از یک طرف، تنها از دل داعش پدیدار میشود و از طرف دیگر، لاجرم به تولید داعش میانجامد (مگر اینکه اصناف عللِ زیستی و محیطی دخالت کنند و ورق را برگردانند). امثال مولوی و ابن عربی نیز اگر در وجوهی بزرگ شدهاند، به نظر میرسد که به خاطر عدول از قرآن و سنت نبوی بودهاست و نه به جهتِ التزام به قرآن و سنت نبوی. دکتر سروش نیز به نحو ضمنی به صدقِ این مدعای من اذعان کردهاست؛ وقتی میگوید اسلام یک بال داشت و آن نیز خداشناسی و دینورزیِ آمیخته با «وحشت و خشونت» بود.
۷) دکتر سروش به دفعات ادعا کردهاست که اسلام «ایمان» در میان مردم خلق کردهاست، اما اگر دغدغهٔ اصلی یا کارکرد اصلیِ اسلام یا یکی از دو دغدغه و کارکرد اساسیاش، نشر تدین و ایمانورزی بودهاست، آیا مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و حتی بتپرستها، ملحد و ماتریالیست بودهاند؟ و اساساً در آن دوران بر روی کرهٔ زمین، مگر چند نفر ملحد و ماتریالیست وجود داشتهاست تا به لطف محمد بن عبدالله، مؤمن شوند؟ این دروغ بزرگ و مغالطهٔ پهلوان پنبه برای «بزرگ کردن خویش» از مجرایِ «کوچک کردنِ حریف» است که ادعا میشود بتپرستها «مجسمههای سنگی و چوبی و ساختهشده توسطِ خویش» را میپرستیدند؛ زیرا بتها نماد نیروهای ماورایی و قدسی و رازآلود بودهاند.
خویِ توتالیتر و خشونتگرا و سرکوبگر و خودشیفته و متفرعنِ محمد بن عبدالله، میخواست حتی نوع و کیفیت و متعلَّقِ ایمان مردم نسبت به خدا و پیامبر و دین و مذهبشان را تغییر دهد و به زیر سلطهٔ خویش درآورد و شبیه به چهرهٔ «الله-سلطان-استالین» کند.
آیا آشتی و سازگاریِ بیشتر مسلمانان با چپ سکولار در کشورمان و نیز فوبیا و دشمنیشان نسبت به لیبرالیسم و حقوق بشر و آزادی و پلورالیزم، تصادفی است یا از سنخیتها و شباهتهایی اساسی بر میخیزد؟ اسلام حاضر است با استالین یا پوتینِ ملحد و ماتریالیست بیعتِ استراتژیک کند، ولی از کلمهٔ منحوسِ «آزادی و حقوق بشر و احترام به سبکهای مختلف زندگی» در مقابلش سخنی گفتهنشود.
نسبت اسلام با «آزادی و تواضع معرفتی»، نسبت جن و بسم الله است. کسی که ادعا میکند به ذهن و افکار و ارزشها و احکام و اهداف و عواطفِ خداوند دسترسی پیدا کرده و یک دین کامل به بشریت ارائه کردهاست و میان «اعضای قبیلهٔ اعتقادیاش و مسلمانان» با «دیگریها و کفار» تبعیض حقوقی وجود دارد و «دیگریها» را نجس مینامد، در یک مفهوم طیفی در مراتب بالا، دچار استبداد و توهم و تفرعن و خودشیفتگی (بخوان گونه و حدی از جنون) میباشد و مآلاً از ناحیهٔ همین ریشهها ست که با استالینِ کمونیست و نواب صفویِ داعشی و تروریست پیوند مییابد و نه با پوپرِ لیبرال و گاندیِ مهربان.
به نظرم قرآن یک «خرافاتنامه و خوفنامهٔ جهادی و بردگی» است و دغدغهمندانِ معنویت در جهان جدید، لازم است تا به جای رفوکاریهایِ بیحاصل و ناموجه و خردستیزِ ادیانی چون اسلام، به «دراندازیِ طرحی نو» همت گمارند. مسمای اسلام مرده است و تنها نامش باقیست. در مصادیقی که زنده میشود نیز داعش ظهور و بروز میکند. مدام با سطل، آب در این چاه خشکیده ریختن، شاید در بین عوام کارکردهای روانشناختی و جامعهشناختی داشتهباشد، لکن در این هنگام و هنگامه، عقل و دل هیچ انسان فرهیخته و آزادهای را قانع و جذب نمیکند. تحقق و بقای اسلام در جهان جدید، نظراً و عملاً ناممکن است؛ مگر اینکه چنگ و دندانش را با نقد و نیز با نهادسازی بکشیم و در روند استحالهٔ زیرپوستی، از مضمون و محتوا تهیاش سازیم و به بقای نامش با «خودفریبی و غفلت و یا با ناآگاهی» دلخوش کنیم. صرفنظر از موضوعِ حقیقت اسلام و تحقق درونی و بیرونیاش، در مورد امکانِ بقایِ خردپسند و مدللِ هویت اسلامی نیز راه حل را در حد وسع و فهمم، قبلاً بیان کردهام (۹).
۸) عموم ما انسانها در دوران کودکی، والدینِ خویش را بسیار عظیم و خردمند و بینقص و نیک و چونان کوه قابل اتکاء میبینیم و نیز از مجرای ورودمان به این جهان (مقاربت جنسی و خونآشامی در رحم مادر) مطلع نیستیم. در آن سن و سال، از انگیزههای پدر و مادرمان برای تولید مثل نیز چیزی نمیدانیم و عشقی بی علت و رشوت را در پسِ پشتِ ماجرا تصور میکنیم و نه اصنافِ جهل و ترس و خودخواهی و عادت و القاء و عقدههای روانشناختی و بازیهای اریکبرنی را، اما به تدریج با واقعیتهایی که توهمات ما را نقض میکند، تماس پیدا میکنیم و البته این تماس، بدون «رنج و اضطراب» نیست.
شبیه به همان «شکنجههای فکری و وجودی» که دکتر سروش در سخنانِ اخیرِ خود پیرامون «اقتدارگرا بودن شخصیت محمد بن عبدالله» به آن اشاره کردهاست. رنجی که از مشاهده و فهمِ واقعیاتِ در دسترس پیرامونِ «اسلام، به معنای متن قرآن و سنت نبوی» و نیز شخصیتِ «محمد بن عبدالله» کشیدهاست؛ یعنی نسبت به موجوداتی که در دورهای از زندگیاش، آنها را حسب مورد، آسمانی و مقدس و بیعیب و نقص و معصوم قلمداد میکردهاست. فرارَوی از دورانِ کودکیِ فکری و وجودی (در یک مفهوم طیفی در مراتب بالا)، برای عوام، زمانی طولانی لازم دارد و شاید اساساً ممکن نباشد؛ مگر با اصلاحات اساسی در ساختار جسمی و بیولوژیک انسانها. باری، مقاومت در مقابل «شکنجههای فکری و وجودی» و غلبه بر رنجهای این مسیر در حدِ وسعِ عموم انسانها نیست، اما واقعبینانه به نظر میرسد تا سطح انتظارمان را از روشنفکران و متفکران در خصوص سرعت بخشیدن به این روند بالاتر ببریم و متعاقباً به دکتر سروش بگوییم:
«لطفاً سریعتر دکتر جان! بیشتر حرکت کن! گامهای بلندتری بردار،ای سالک متفکر و مبارز! در ذیل عقلانیت مدرن و استدلالگرا، هر آنچه روزگاری سخت و استوار مینمود، دود میشود و به هوا میرود. محمد بن عبدالله نیز یک انسان بود و اسیر اصنافِ جهل و ضعف و نقص، و مهمتر اینکه این امور تا دینِ دینش و تا اعماق اسلام رسوخ و نفوذ دارد. دیگر این مادر، پیر شدهاست و پستان شیردهاش خشکیدهاست. لازم است تا روی پای خودمان بایستیم و جهان و معنویتِ خودمان را بسازیم و البته از گذشتگان نیز پس از نقادیِ آموزههایشان، اگر چیزی باقی ماند، میتوان استفاده کرد، لکن استحالهٔ مسمای اسلام و استفاده از نامش برای فرآوردهٔ خودمان که با اسلام وجوهِ افتراقِ اساسی دارد، نه به لحاظ تئوریک موجه است و نه به لحاظ اخلاقی» (۱۰).
علیرضا موثق
پینوشت
۱) موثق، علیرضا. مرگ مسمای اسلام و بقای نامش (پیرامون امتناع اسلام در جهان جدید). منتشر شده توسط کانال تلگرامی نقدآگین. زمستان ۱۳۹۹. فصل سوم
https://t.me/Naqdagin/1205
۲) همان. صفحهٔ ٢٠٨
۳) ملاحظاتی انتقادی در آیهٔ قصاص.
http://neeloofar.org/critical-considerations-in-the-verse-of-qisas
۴) موثق، علیرضا. مرگ مسمای اسلام و بقای نامش (پیرامون امتناع اسلام در جهان جدید). منتشر شده توسط کانال تلگرامی نقدآگین، زمستان ۱۳۹۹، صفحهٔ ۴٧٨
۵) همان، فصل اول و دوم و سوم و چهارم
۶) همان، فصل هشتم
۷) روشنفکری و غالیگری؟!
https://t.me/Naqdagin/504
۸) «خدای نامتشخص؛ حکایت همچنان باقیست» و نیز «خدای نامتشخص و زائد بودن مفهوم خدا در این سیاق» (در سه قسمت منتشر شده در سایت فرهنگی نیلوفر)
https://neeloofar.org/impersonal-god-the-story-will-continue/
https://neeloofar.org/about-dr-mohaddesis-speech/
https://neeloofar.org/about-dr-mohaddesis-speech-2/
https://neeloofar.org/about-dr-mohaddesis-speech3/
۹) پاسخی به امکان هویت اسلامی در جهان جدید
https://neeloofar.org/an-answer-to-the-possibility-of-islamic-identity-in-the-modern-world/
۱۰) از جمله میتوان مراجعه کرد به جستار «استدلالی پیرامونِ تبیینِ مرگ مسمای اسلام و بقای نامش» و نیز نامۀ اینجانب به دکتر عبدالکریم سروش:
https://neeloofar.org/about-he-relationship-between-dr-soroushs-religious-opinions-and-islam-quran-and-prophetic-tradition/
۱۱) این نوشتار و امثال آن که به قلم نگارنده است، از مناقشاتی که در هستیِ تاریخیِ محمد بن عبدالله و یا وثاقت تاریخیِ قرآن مطرح است، مسامحتاً عبور کرده و وجود انسانی به نام محمد بن عبدالله و یا انتساب قرآن و سنت نبوی به او را مفروض گرفتهاست؛ والا محال نیست که اساساً ماجرای تکوین قرآن و مؤلفش، امر دیگری باشد.