افشین حکیمیان - زیتون
وزیرشان تبریک گفت. رئیسشان ضمن خوشحالی آرزو کرد که روزی بروند و نماز را در مسجدالاقصی برپا کنند. هوادارانشان را هم جمع کردند دور میدان و شربت و شیرینی پخش کردند و بزن و بکوبِ مباح و مستحب خود را راه انداختند. فشفشه و برف شادی بود که هوا کردند. پرچم فلسطین بهدست چرخیدند و خندیدند. نقشونگارِ طوفانالقصی را در هرکجای شهر عَلَم کردند. رهبرشان از شوق و ذوق، ویدئویی از فرارِ مردم وحشتزدهی بیدفاعِ از دست شبهنظامیان حماس را به اشتراک گذاشت و از «محو سرطان رژیم صیهونیستی از منطقه» نوشت. بعدها خبر آمد که در این حمله صدها نفر از مردم عادی کشته شده بودند.
تا شربت و شیرینی شعلهور شدن آن جنگ را اینها میل کنند؛ هزاران کیلومتر آن طرفتر کلی آدم بیدفاع بود که کشته شده بودند. بر خون خود غلتیده و عکس جنازههایشان دست به دست شده بود. بسیاری هم آواره شده بودند. سقف خانهشان بر سرشان خراب شده بود.
هنوز ردِ فشفشه شادی اینها بر آسمان باقی مانده بود که هزاران کیلومتر آن طرفتر و در شهرهای مردم بیدفاعِ هر دو طرف منازعه، گرومب گرومبِ بمبهای جوروواجور بود که وحشت را در تن ساکنیناش میریخت. ترس را به جانشان مسلط میکرد. هنوز خنده و قهقهه بر صورت اینها محو نشده بود که رعب و وحشت بر چهرهی آنها چنگ میانداخت و قطرات اشکشان راه میگرفت از صورت گردوخاک گرفتهشان و تا اینها اسبابواساس بزن و بکوبشان را جمعوجور کنند؛ عزا و ماتم و مصیبت، بر زندگی آنها مسلط شده بود.
ولی اینها همچنان به تبریک و تهنیتشان مشغول بودند و در رسانههایشان در سرمستی آن شادیایی که به راه انداخته بودند؛ بر طبل بیرحمی میکوبیدند که : «نباید به زنان، پیرزنان، مجروحان و تک تک افرادی که در اسرائیل زندگی میکنند رحم کرد.» و از کشتهشدن بیشتر آنها طرح و نقش سرهم میکردند که تبریک حماس باد که به رقم هزارتایی کشتههای پیرزن و پیرمرد و زن و کودک...دست یافتید. انگاری هرچه مصیبت، در دل منازعه، عمیقتر میشد. هرچه بر تعداد کشتهشدهها افزوده شده و تصاویر و ویدئوها، خون و جنایت بیشتری را مخابره میکردند. و هر دو طرف، بیشتر بر جنگ پای میفشردند. رقمزدنِ کشتارها و خرابیها و آوارگیهای بیشتری را وعده میدادند. اینها بیشتر از خنده و شادی پر میشدند.
فیلم گلادیوتورها بود که بر پرده رخنمون شده بود و اینها از تماشای خون، از تماشای کشتوکشتار و جنایت، از تماشای ویرانی و آوارهگی انسانها، پیالههای پر از شربتشان را داشتند بالا میکشیدند؟ نشسته در قصر و کاخشان. چندک زده بر گِرد سفرههای رنگینشان، که فرسنگها دور بود از تأثیر و تأثر جنگ در حال شعلهور شدن، از تماشای جنگ، از لذتی غیرانسانی پر میشدند؟
آرمان فلسطین، دیری بود که ملعبه و مچل و بازیچهی دست آنها شده بود. آلت و ابزار ماجراجویی، فتنه و آشوبطلبی. دستآویزی برای نمایش قدرت. موقعیتی برای اقناع حسوحال غرور و تمامیتخواهی. موقعیتی برای اظهار وجود و خودنمایی و جلوهگری. برای توسعه و ارضاء کیش شخصیت رهبری که هر مجالی را غنیمت میدید برای اینکه حرف اول و آخر را او زده باشد. برای اینکه اعتباری برای خودش دستوپا کند. چیزی، سندی و ردونشانی به «ولی امری» خودش اضافه کند. درد فلسطین او را نمیکشت. غماش اصلن غمِ درد فلسطین نبود. غصهاش غُصهی کودکان خردسال کشتهشدهی فلسطین نبود. دغدغهاش دغدغهی آوارهگی و خانهخرابی اهالی غزه نبود. درد فلسطین، موقعیت و موهبتی برای او بود تا هوس و تمنای دل خود را سیراب کند. جلوهگری کند و خود را در معرض نمایش قرار دهد. درد فلسطین، فرصت ترمیم و تکثیر قدرتاش بود.
همهی اینها بود و پنهان کردن و استتار و استحمام ذات «هستهی سخت» قدرتش هم بود. چه فرصتِ غنیمتی از این بهتر که بتوان با قرار دادن خود در مقابل نتانیاهو، خود را خوشنام و هواخواه حق و حقیقت نشان داد. از بچهکشی رژیم او سخن راند و از آن تبری جست. از یگانهای مختلف نظامی اسرائیل، سخن گفت که بیرحمانه و باقساوت به مردم بیدفاع حمله و یورش میبرند. چه برههای از این بهتر که بتوان خود را از آماج حملهها و انتقادات نجات داد و از زیر فشار افکار عمومی جان سالم به در بُرد که همهی رسانهها داشتند عکس و یاد کشتهشدهگان چند ماه پیشِ در همین خیابانها و کوچه و پسکوچهها را توی چشمش میکردند و دائم از چرایی قتل آن کشتهشدهگان مظلوم و بیگناه میپرسیدند و جائران و ظالمان آن ظلم را نفرین میکردند. و اینک تصویر تاریخخورده و جهانی فلسطین، برای او چه فُرجهی تنفس و فرصت احیائی بود. ظالمی دیگر را مییافت و همان حرفهای مخالفان و منتقدین خود را، در حق رژیمی دیگر به زبان میآورد که : «این رژیم غاصب هرچه هست، مظلوم نیست؛ ظالم، متجاوز، جاهل و یاوهگو هست، اما مظلوم نیست. هیچکس نمیتواند از این هیولای دیوسیرت چهره یک مظلوم بسازد.». چه تصویری باشکوهتر از این که میتوانست خود را در مقابل «ظالم و متجاوز»ی دیگر نشان دهد. از لاک دفاعی بیرون بیاید و حالت پیروزی و حمله به خود بگیرد. از حالتِ دفاعِ از "ظلم و جهل و تجاوز" حاصل تدبیر خود، به سلامت بیرون بیاید و " هیولای دیوسیرت" را خطاب به دیگری نثار کند.
نشسته در جایی دور از آتش و خون، بازهای را مییافت که میتوانست به زعمِ خود، خود را در قالب مدافع مظلومان قالب کرده و آن "ظالم و جنایتکار" دیگر را اینچنین نهیب میزد که : «وقتی ظلم و جنایت از حدّ گذشت باید منتظر طوفان بود. خودتان این بلا را بر سر خودتان آوردید.» درست عین همان نهیب و عتاب و خطابی که خودش بارها و بارها مخاطباش شده و میشد.
و این نحوهی نشو و نمای قدرت بود. آنها عمری بود که در هوای جنگ نفس میکشیدند. در حالوهوای بحرانهایی که خود عامل و باعث و بانیاش بودند؛ ارتزاق میکردند. تجدید حیات پیدا میکردند. دارودستههای هزاردستانشان فرصت و رخصت عرضاندام پیدا میکردند. بوی جنگ و بحران، سرِ حالشان میآورد. به سر ذوقشان میآورد. فرصت لاف گزاف و نعرهشان میداد. آنها در بحرانها لانه و خانه میکردند. تکثیر پیدا میکردند. به همهجا شیوع پیدا میکردند. نهادها و سازمانهای مخوفشان را علم میکردند.
حالوهوای بحران، اکسیژن تاحجوتختشان بود. لازمه و اُس و اساس برقراری نظامشان بود. بحرانها اگر آب مردم را قطع میکرد و نانشان را سنگ؛ ولی کسب و کاسبی آنها را رونق میداد و از هر بحرانی، انواع و اقسام کاسبانشان بود که عمل میآمد.
و ایران برای آنها انگاری یک سرزمین فتحشده بود. یک کشور بادآورده بود. یک غنیمت «لاکچری» بود. زمین و زمانش برایشان غنیمت بود. زمین و زمانی که هیچ تعلق خاطری بهش نداشتند. ناکجاآبادِ وهم و خیالاتشان بود که شکل واقعیت پیدا کرده بود. لامکانِ آموزههایشان بود که شکل مکان پیدا کرده بود و توانسته بودند میخ خیمهی ولایتشان را بر زمینش بکوبند و جاهطلبی و خوابوخیالات بیحدومرزشان را در آن عملی سازند. و از اینرو بود که بیتوجه به منافع و مضرات این سرزمین، با لاف گذافشان؛ با روزشماری نابودی رژیمی، ایران را قدم به قدم به نابودی نزدیک و نزدیکتر میکردد و نفرت و کینه را برای اکنون و آتی ایران تلنبار میکردند.
نمازی که رئیسشان آرزو کرده بود بر مسجدالاقصی بخواند؛ نماز و آرزوی صلح و آشتی و برقراری امنیت برای فلسطینیان نبود. امید برای تسکین آلام و دردها و نجات از مصیبت جنگ برای اهالی غزه نبود. دعای توسل برای تحقق آمال همزیستی مسالمتآمیز نبود. نمازی که او آرزوی اقامهاش را داشت؛ نماز تحقق یک نابودی صرف بود. نماز آرزوی برقراری و تداوم حالوهوای سیاستهای تمامیتخواهی و ماجراجوییشان بود.