شاید یکی از مهمترین ویژگیهای تمدن ایرانی دوام و بقای آن به رغم آسیبهای دهشتناکی است که در درازای بیش از ۲۳۰۰ سال بر پیکر آن وارد شده است. حمله اسکندر، رومیها، اعراب، مغول، تاتار هر کدام به تنهایی کافی بودند یک تمدن را برای همیشه از صحنه تاریخ محو کند. تمدن آشور با یک حمله دفاعی مادها محو شد. تمدن مصر که قدیمی تر از تمدن ایران بود با حمله یونانیها بعد رومیها و در نهایت اعراب برای همیشه محو شد و تنها میراث باقی مانده از آن آثار باستانی است که بیش از مصریها مورد ستایش اروپاییها است. ولی تمدن ایرانی افتان و خیزان هنوز به بقای خود ادامه داده و در چند دهه گذشته به دلیل تهدیدهای داخلی جانی تازه گرفته و در تلاش احیاء هویت ویژه و اصیل خود است. امروز جوان ایرانی بیش از هر دورهای در تاریخ معاصر به هویت ایرانی خود میبالد و تلاش میکند خود را با هویت ایران باستان بازتعریف کند. این توجه به هویت ایرانی مهمترین عامل در تداوم تمدن و فرهنگ ایرانی بوده و خواهد بود. سئوالی که در پیش ما قرار میگیرد چرایی این سماجت برای بقا است. آیا چیزی در بطن فرهنگ ایرانی قرار دارد که دوام و بقای آن را تضمین کرده است؟
به نظر ما آنچه که ضامن بقای تمدن ایرانی در بیش از دو هزار سال گذشته بوده است یک سری الگوهای رفتاری و باورها بودهاند که تا کنون افتان و خیزان ادامه داشته و چون نخ تسبیحی ما را به یکدیگر و نیکان باستانی مان متصل کردهاند. جذبه این باورها و الگوهای رفتاری به رغم ضربات مهلکی که بر این تمدن وارد شده، مانند چسب، بخش عمدهای از اقوام ایرانی را به هم متصل کرده و موجب تداوم هویت ایرانی شده است. پس از استیلای اسلام بر ایران، این گروه از باورها و الگوهای رفتاری مانند نرم افزاری در جستجوی سخت افزار عمدتاً در گفتمان فرهیختگان ایرانی و در کنش برخی از دیوانسالاران ایرانی تداوم پیدا کرد. ادبیات پارسی قالب و ظرفی بود که این الگوهای رفتاری را تشویق و این باورها را در خود حمل میکرد. با ورود استعمار روس و انگلیس به سرزمینهای شرق، شمال و غرب تمدن ایرانی، اولین اقدام آنها که با خشونت بسیار غیر انسانی همراه بود پارسی زدایی بود. آنها به خوبی درک کرده بودند در سرزمین هایی که سخت افزار ایرانشهری قرنها قبل با ورود اسلام از میان رفته بود تنها راه پایان دادن به حیات نرم افزاری که هویت مشترک این مردم را نگاهداشته بود برجسته کردن زبانهای محلی در مقابل زبان مشترک این حوزه تمدنی بود. این اقدام آنها در هندوستان با موفقیت به انجام رسید. در آسیای میانه ولی این پروژه نیمه تمام ماند و فقط منجر به تغییر خط مردمان آن ناحیه گردید که مانعی بود برای خواندن متون نیاکانشان. البته هنوز وارثین استعمار روس و انگلیس که موجودیتشان از نظر تاریخی وابسته به آنها است در حال ترویج سیاست شکاف انداختن فرهنگی بین مردم ایران هستند تا با گسستن پیوندهای عاطفی بین اقوام ایران، پروژه تجزیه ایران را ادامه بدهند.
با شروع نهضت تجدد طلبی که پس از شکستهای پی در پی از روسیه شروع شد همان مقولههای باستانی با قالبی مدرن وارد گفتمان ایرانیان فرهیخته گردید که در سال ۱۹۰۵ میلادی منجر به انقلاب مشروطه در ایران شد. ولی با آغاز نهضت بلشویکی در روسیه و شکل گیری گفتمان چپ در سراسر جهان از دهه بیست میلادی تا اواخر دهه هفتاد، دانش آموختگان ایرانی که بسیاری در فرهنگ غرب آموزش دیده بودند از اغواهای ایدئولوژیک اردوگاه چپ در امان نماندند. آنها باورهایی غیر بومی و الگوهای رفتاری غیر بومی را وارد جامعه ایران کردند و با استفاده از ابزار ارتباطی جدید و به پشتوانه کمکهای مادی و معنوی اتحاد جماهیر شوروی، بستر فرهنگی را به وجود آوردند که ستونهای اصلی آن دروغ و تولید خشم نامتناسب و اشاعه آن بود. باورها و الگوی رفتاری آنها چنان اغواگرانه بود که بسیاری از جریانهای مذهبی آخرزمانی، رفتار و گفتار آنها را الگوی خود قرار دادند.
پیدایش این قشرِ جدیدِ روشنفکر، سنتهای نویی را به وجود آورد که گسستی عمیق با سنت روشنفکران سنتی ایران داشت. از آثار متفکرین ایرانی بعد از اسلام میدانیم که بسیاری از آنها مهمترین وظیفهای که در مقابل خود میدیدند نقد باورها و الگوهای رفتاری مضر و آسیب رسان جامعه و اصلاح آن بود. درحالیکه روشنفکران عصر جدید که در قالب سازمانهای سیاسی چپ فعالیت میکردند هیچ گونه توجهی به اصلاح اجتماعی نداشتند.
در این جا بد نیست چند نمونه از نقد اجتماعی متفکرین ایرانی پس از اسلام را بیاوریم: کسائی مروزی در قرن چهارم در نفی متشرعین میگوید: "گر رسم و خوی دیو گرفتند، لاجرم - همواره پیش دیو بداندیش چاکرند". در قرن پنجم ناصرخسرو مردم را از پیروی متشرعین برحذر میدارد و میگوید: "ای امت بدبخت، بدین زرق فروشان - جز از خری و جهل، چنین بنده چرائید؟ ". عطار در قرن هفتم هجری به مردم دوران خود هشدار میدهد که از متشرعین دوری گزینند: "دور باش از کسی که مدام - کفر آرد نهفته، ایمان فاش". یا اینکه "از خرقه و طیلسان دلم خون شد - زنار و کلیسا همی جویم". در قرن هفتم هجری سعدی که کتاب گلستان را در هشت باب نوشت فصل اول را به الگوی زمامداری پسندیده تحت عنوان "سیرت پادشاهان" نوشت. او باب دوم کتابش را در نقد رفتار دینمداران تحت عنوان "در اخلاق درویشان" نوشت و در آنجا بود که شیخی که مخالف موسیقی بود را سرزنش کرد چون شترش با شنیدن آواز یک پسر عرب به وجد آمده بود ولی در شیخ اثری از نشاط ندیده بود. سعدی به او میگوید: "گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری[۱]". یا در باره دین فروشان که از طریق تحمیق مردم کسب درآمد میکنند میگوید: "آن که زاهد است نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست[۲]". در این باب است که در نفی فرومایگان میگوید: گر گدا پیشرو لشگر اسلام شود -- کافر از بیم توقع برود تا در چین". از باب سوم تا باب هشتم سعدی به الگوهای رفتاری مردم جامعه خود میپردازد که باید اصلاح بشوند. در همین دوران مولانا تقلید مردمان و عدم استقلال فکری آنها را عامل تباهی اعلام میکند و میگوید" خلق را تقلیدشان بر باد داد -ای دو صد لعنت بر این تقلید باد[۳]".
کمتر سخنور، شاعر و متفکر پارسی زبان را میتوان یافت که در هشت قرن اول پس از استیلای اسلام در ایران علیه متشرعین هشدار نداده باشد. آنها متشرعین را خطری برای سلامت اجتماعی معرفی میکردند، استقلال فکری و عدم تقلید از آنها را توصیه میکردند. ولی برعکس در دوران مدرن، متفکرین منورالفکر که باید چندین قرن جلوتر از اسلاف خود قدم بر میداشتند رفتاری کاملاً متفاوت از خود نشان دادند. بد نیست ببینیم روشنفکران عصر جدید درباره متشرعین چه رویکردی داشتهاند.
مهمترین و اثر گذارترین رویکرد به جهان مدرن توسط کمونیستها صورت گرفت. این رویکرد، کمونیستها را با متشرعین در جهت کسب قدرت سیاسی همسو کرد و در نهایت به اتحاد عمل فاجعه آمیزی منجر شد که نتیجه آن پیدایش جمهوری نکبت اسلامی بود.
مزدک بامدادان پیوند شوم کمونیستهای ایرانی و متشرعین را به بیش از یک قرن پیش باز میگرداند. او میگوید: "پیوند میان اسلامگرایان و کمونیستها در ایران به سال ۱۲۹۹ و بنیانگذاری جمهوری سوسیالیستی ایران (جمهوری گیلان) باز میگردد. در آن سال نزدیک به همه کمونیستهای شناخته شده ایرانی همچون حیدرعمواغلی، آوتیس میکائیلیان، میرجعفر جوادزاده (پیشهوری) به یک روحانی شیعه پیوستند تا نخستین جمهوری سوسیالیستی را در ایران برپاسازند[۴]".
اتحاد کمونیستهای ایرانی و روحانی به نام میرزا یونس استاد سرایی معروف به میرزا کوچک خان برای حیدرعموغلی که کمونیستی ثابت قدم بود به عاقبت شومی انجامید. میرزا کوچک خان که متشرعی خرافی بود و کمتر تصمیمی را بدون استخاره میگرفت[۵] در پی ایجاد حکومتی مستقل از دولت مرکزی در گیلان بود درحالیکه جناح کمونیست جنبش جنگل تحت رهبری احسان الله خان و خالو قربان به دنبال ایجاد حکومتی کمونیستی و کارگزار اتحاد جماهیر شوروی بودند. اختلاف این دو جناحِ جنبش جنگل به جایی رسید که کمونیستهای قفقاز برای حل اختلاف آنها حیدر عموغلی را با یک کشتی جنگی، سرباز و مهمات به ایران فرستادند تا شاید میرزا کوچک خان را سربراه کنند. ولی میرزاکوچک خان که احساس خطر کرده بود توسط نیروهایش بعد از چند دوره مذاکره حیدر عموغلی را در گیلان در تاریخ ۵ آیان ۱۳۰۰ برابر با ۱۸ اکتبر ۱۹۲۱ به قتل رساند[۶]. این واقعه آخرین پیوند شوم متشرعین و کمونیستها نبود.
نقطه عطف آخرین پیوند شوم کمونیستها را در مهرماه ۱۳۵۶ یا اکتبر ۱۹۷۷ شاهد هستیم. در این زمان بود که در کلیسای سنت مری پاریس کمونیستهای ضد خدای ایرانی پشت سر روحانیون طرفدار خمینی نماز جماعت خواندند که به نماز سرخ معروف شد[۷]. پس از به قدرت رسیدن خمینی، مارکسیستها که هیج گاه از تاریخ درس نگرفتهاند و همیشه توهمات خود را جانشین واقعیات کردهاند پس از خوش رقصی برای خمینی و قلع و قمع سران ارتش، خود قربانی حکومت اسلامی جدید شدند.
البته کمونیستها و متشرعین تنها شریکان جرم در پیدایش فاجعه جمهوری اسلامی نبودند. اعضا و طرفداران جبهه ملی در این فاجعه تاریخی نیز شریک جرم بودند. آنها بودند که واقعه ۲۸ مرداد را که بیش از اخراج یک نخست وزیر نا مطلوب در چارچوب قانون نبود به یک کربلای سیاسی برای ایجاد نارضایتی عمومی تبدیل کرده بودند. البته سهم ملی - مذهبی هایی که توهماتشان سمج تر از توهمات کمونیستها از آب درآمد نیز غیر قابل چشم پوشی است. امروز مردم ایران این گروه به ظاهر نامتجانس را که مخرب ترین نقش در تاریخ معاصر ایران ایفا کردهاند تحت عنوان پنجاه و هفتی مینامند.
باید پرسید این پیوند شوم متشرعین، کمونیستها، جبهه ملی چیها و ملی مذهبیها چرا رخ داد؟ البته اگر این سئوال از همین گروه پنجاه و هفتی پرسیده شود پاسخی که دریافت خواهد شد این است که دیکتاتوری شاه، فساد اداری و نبود هیچ مکانیزم تغییر و اصلاح نظم سیاسی، موجب این پیوند شوم شد. این پاسخ فریبنده برای کسانی که اندکی با آرایش نیروهای سیاسی در دوران پهلوی دوم آشنایی دارند چیزی جز هذیان نیست. اگر مشت آهنین محمدرضا شاه نبود حزب توده و سایر جریانهای کمونیست تمام ایران و یا حداقل بخشهای مهمی از آن را تسلیم اتحاد جماهیر شوروی کرده بودند. اغلب جبهه ملی چیها و ملی مذهبیها همان هایی بودند که از ترورهای دو نخست وزیر، هژیر و رزم آرا سود برده بودند و از ترور کسروی خوشنود بودند. ترور رزم آرا نخست وزیر ایران توسط خلیل تهماسبی در جلسهای با حضور نواب صفوی و اعضای جبهه ملی مانند مظفر بقائی، حسین فاطمی، محمود نریمان، دکتر علی شایگان، عبدالقدیر آزاد، ابوالحسن حائریزاده احتمالاً به نمایندگی از طرف مصدق طراحی و برنامه ریزی شده بود[۸]. بر طبق شهادت کتبی نواب صفوی، اعضای جبهه ملی که با او و خلیل طهماسبی در ترور رزم آرا توطئه کرده بودند فهرستی شامل نام هفت سیاستمدار را همراه داشتند که میبایست به قتل میرسیدند[۹]. به شهادت نواب صفوی، خلیل طهماسبی و امیرعبدالله کرباسچیان رهبران جبهه ملی به نواب صفوی و خلیل طهماسبی قول داده بودند که در قبال ترور نخست وزیر رزم آرا، قوانین اسلام را بدون کم و کاست در کشور جاری خواهند کرد. این جماعت بودند که از آن زمان تا کنون، ملی و طرفدار دموکراسی معرفی شدهاند. این افراد که از فدائیان اسلام برای ترور رقبای سیاسی خود استفاده میکردند ژست ملی گرایی گرفتند و در نشریات و کتابهای متعددی که در تمام این دوران نوشته شد خود را مظلومینِ طرفدار منافع ملی و حکومت دموکراتیک معرفی کردهاند. درحالی که اگر مشت آهنین محمد رضا شاه نبود، جمهوری اسلامی نه در سال ۱۳۵۷ تحت رهبری خمینی بلکه در سال ۱۳۲۹ تحت رهبری فدائیان اسلام و به کمک جبهه ملی به وجود میآمد. در تمام طول پادشاهی محمد رضا شاه کدام نیروی سیاسی در ایران برای آزادی و دموکراسی مبارزه میکرد؟ متهم کردن محمدرضا شاه به محدود کردن آزادیها و دموکراسی چیزی جز هذیان نیست چون مشغله فکری هیچ یک از جریانهای سیاسی آن دوران آزادی و دموکراسی نبود.
ایراد دیگر آنها، نبود هیچ مکانیزم برای تغییر و اصلاح بود. این اتهام فقط از یک ذهن مالیخولیایی برمی خیزد. آیا اصلاحات ارضی و مالک زمین کردن کشاورزان اصلاح نبود؟ آیا تغذیه رایگان کودکان در مدارس اصلاح نبود؟ آیا سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها یک اقدام اصلاحی نبود؟ آیا دادن حق رای به زنان ایران چهار سال قبل از زنان سوئیس اصلاح نبود؟ آیا ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت برای بهبود زندگی در روستاها اصلاح نبود؟ آیا پوشش بیمههای اجتماعی همگانی برای ایرانیان اصلاح نبود؟ غیر از دربار محمد رضا شاه پهلوی کدام نیروی سیاسی برنامهای اصلاحی ارایه داده بود؟ هیچ! تمام جریانهای سیاسی در ایران از جمله حزب توده، متشرعین، جبهه ملی، ملی مذهبیها مجاهدین خلق، فداییان خلق، پیکار و تمام جریانهای رنگارنگی که قبل از سال ۵۷ در ایران تشکیل شدند همه و همه هدفشان ایجاد هرج و مرج، ترویج دروغ و خشونت بود. هیچ کدام نه قدمی در جهت اصلاح اجتماعی برداشتند و نه اساساً مشغله فکریشان اصلاح بود. نارساییهای زمامداری هم نه تنها به اهداف دربار محمدرضا پهلوی مربوط نمیشد بلکه ویژگی جامعهای بود که به تدریج در حال خروج از قرون وسطی و پا گذاشتن به عصر مدرن بود.
آنچه که ایرانگراها را از طایفه پنجاه و هفتی متمایز میکند طرفداری از سامانه پادشاهی یا جمهوری نیست. بلکه اولین و آشکارترین تفاوت ما با آنها در قدردانی از خدمات رضا شاه و محمدرضا شاه است. تمام آنها که هنوز بر شیپور پهلوی ستیزی میدمند به طایفه پنجاه و هفتی تعلق دارند که در پیدایش نکبت جمهوری اسلامی شریک جرم هستند. اگر اعضای این گروه قربانی هیولایی شدند که خود در برساختن آن سهیم بودند به هیچ وجه از مسئولیت آنها کم نمیکند.
امروز مهمترین وظیفه اپوزیسیون بسیج وسیعترین نیروها برای مبارزه با جمهوری اسلامی است. بخش قابل توجهی از طایفه پنجاه و هفتی که خود هزینه بسیار زیادی در مخالفت با ولایت فقیه نشان دادهاند میتوانند بالقوه شریک ایران دوستان در این مباره باشند. ولی متاسفانه، بخش بزرگی از پنجاه و هفتیها هنوز پهلوی ستیزی را در صدر اولویتهایشان حفظ کردهاند. تجارب جنبش "زن-زندگی-آزادی" نشان داد پنجاه و هفتیها سنت از پشت خنجر زدن به ایرانگرایان را به این زودی به کنار نخواهند گذاشت. بنابراین امروز بیش از هر زمان دیگر به وحدت عملی، سیاسی و گفتمانی ایران دوستان احتیاج داریم که صفت مشترک آنها قدردانی از خدمات رضاشاه و محمدرضا شاه است.
ولی متاسفانه همه طرفداران رضاشاه و محمد رضا شاه ایرانگرا نیستند. ایرانگرایی پدیدهای جدید نیست. ایرانگرایی، فرهنگی چند هزار ساله است که معرف آن یک سری باورها و الگوهای رفتاری ویژه است. بدون شناخت و احیاء این الگوهای اصیل ایرانی عرصه برای لومپنهای سیاسی گشوده خواهد شد که آنها هم مبارزه سیاسی و فرهنگی را به کجراه خواهند کشاند. ما در ده مقاله گذشته سعی کردیم بخشی از این باورها و الگوهای رفتاری را که از زمان زرتشت تاکنون دوام آوردهاند ترسیم کنیم. قطعاً ویژگیهای ایرانگرایی به این ده مورد خلاصه نمیشوند و باید به این فهرست افزوده بشود.
این وظیفه ایرانگرایان است که با شناسایی الگوهای رفتاری و باورهای مترقی در تقویت و عمق بخشیدن به ایرانگرایی بکوشند. باشد تا به رغم حملات شدیدی که در یک قرن گذشته علیه هویت ایرانی توسط اشموغان صورت گرفته با توصل به این ریسمانهای سترگ فرهنگی تمدن ایرانی دوباره احیاء بشود.
اکبر معارفی
منابع:
(۱) سعدی، گلستان، باب دوم، حکایت ۲۶
(۲) سعدی، گلستان، باب دوم، حکایت ۳۴
(۳) مثنوی معنوی، جلد دوم، بخش فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع
(۴) مزدک بامدادان، پیوند شوم سرخ و سیاه، سایت ایران امروز شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۲ - Saturday 21 October 2023
(۵) ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ نهم، ۱۳۵۷ - ص ۳۸ - ۳۷
(۶) اسماعیل رائین، حیدر عمواوغلی، جلد اول، چاپ دوم، ۱۳۵۲ ص ۲۴۵ - ۲۲۷
(۷) سایت تحلیلی خبری عصر ایران، کد خبری ۶۲۶۳۰۵، ۲۱-۰۵-۱۳۹۷، نماز سرخ و یک اتحاد عجیب، آن هایی که سال ۵۶ با نقاب سرخ نماز خواندند که بودند؟
(۸) اسرار قتل رزمآرا - محمد ترکمان - انتشارات رسا، چاپ اول ۱۳۷۰، ص ۴۰۱ - ۴۰۸ و خاطرات امیرعبدالله کرباسچیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی کد خبر: ۴۷۶۴
(۹) اسرار قتل رزمآرا - محمد ترکمان - انتشارات رسا، چاپ اول ۱۳۷۰، ص ۴۱۳