جناب بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه اخیراً در مصاحبهای در شبکهی تلویزیونی (حکومتی) افق دربارهی جنگ غزه و برخورد مردم ایران با آن، اظهاراتی فرمودند که در رسانههای دولتی و وابسته به دولت در بوق و کرنا دمیده شد تا بار دیگر مردم را مقصر کمیها و کاستیها نشان دهند. ایشان گفتند "مردم ما ... تب دارند و از روی تب یک حرفهایی میزنند و گاهی وقتها هذیان میگویند" و البته طبق معمول همیشه روشنفکران را هم از این لطف معاف نکردند. ایشان گفتند "روشنفکران به خاطر خشمی که از جمهوری اسلامی و شرایط ایران دارند، از اسرائیل حمایت کردند و این اتفاق بسیار بسیار ننگین است." اما واقعیت چیست و ریشهی این برخورد مردم و روشنفکران در کجاست؟
پیش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، در جامعهی ما، با همهی معضلات و کاستیهایش، تقریباً بسیاری چیزها سر جای درست خودش بود و هرکسی و چیزی نسبتاً جای و جایگاه و احترام خودش را داشت: استاد استاد بود؛ دانشجو دانشجو بود؛ پزشک پزشک بود؛ آخوند آخوند بود و... و همه ارج و احترام خودشان را داشتند. اما از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی تقریباً همهچیز جایگاه و اعتبار پیشین خود را از دست داد: پیش از هر چیز و هرکسی روحانیت و مرجعیت اعتبار تاریخی و اجتماعی خود را از دست داد، چراکه از یکسو روحانیون بهتدریج از حوزهی کاری خود و از تودهی مردم دور شده و در برابرشان قرار گرفتند و از سوی دیگر، مرجعیت در برابر رهبری بیچونوچرای انقلاب، دیگر آن ارج و احترام و جایگاه سابق خود را نداشت و اجازه هم نداشت که داشته باشد. آیتالله شریعتمداری و آیتالله منتظری از نخستین مراجعی بودند که قربانی جاهطلبی فقهی-سیاسی رهبران انقلاب شدند.
ازآنپس، همهی شخصیتها، حرفهها و گروههای اجتماعی که با حکومتگران وقت، کم یا بیش همساز و همراه نبودند، مورد بیمهری قرار گرفتند و قربانی سیاستهای تخریبی حکومت شدند. حکومتی که یا همه را در خدمت خود میخواست یا پایینتر از خود. حکومتی که از چهره شدن و محبوبیت افراد و شخصیتها هراس داشت و هیچ چهرهی برجستهای، حتی چهرهی مطلوب خود را نیز اجازهی بزرگ شدنِ بیرون از اندازهی تعیینشده نمیداد. بر همین اساس، تا هنرمند یا ورزشکار یا سیاستمداری و یا حتی مجری برنامهای، کمترین محبوبیت را در میان مردم مییافت، یا به بهانهای کنارش میگذاشتند یا تخریبش میکردند.
آنها حتی به اسامی هم رحم نکردند و به کمک هنرمندان حکومتی در فیلمها و سریالهای تلویزیونی اسامی ناب ایرانی را به خلافکاران و قاچاقچیان میدادند و میدهند و اشخاص درست و شریف، نام اسلامی دریافت میکنند! هر هنر و ادبیاتی که در خدمت اسلام و نظام حاکم نباشد نیز، یا با انگ و برچسبهایی بیارزش و اعتبار میشوند و یا تولیدکنندگان آنها تخریب و یا از میان برداشته میشوند.
بعضی از شخصیتها و حرفهها، بهویژه برخی هنرمندان و اساتید دانشگاه و معلمان نیز، برای گذران زندگی دشواری که به آنها تحمیل شده، یا تن به کارهای جانبی دیگر دادند و از اعتبار و کیفیت کار و حرفهی خود کاستند و یا برای ادامهی حیات خود و گرفتن امتیازات بیشتر، در خدمت نظام قرار گرفتند و خود را تا حد پادوهای آن فروکاستند.
بر همین منوال، اسلام و بهطورکلی، دین نیز با عملکردهای چهلوچندسالهی اسلام حکومتی از جایگاه و اعتبار پیشین خود به پائین کشیده شد و دینداری و ایمان با ریا و تزویر و ستمگری و جنایت برابر گشت. و نظام درنهایت با سیاستهای ضد ملی و مردمستیزانه ی خود و پیش از هر چیز با فدا کردن منافع ملی در راه اهداف ایدئولوژیک و سیاستهای جنگ افروزانه، حتی فرهنگ نوعدوستی را که میراث تاریخی-فرهنگی ایرانیان بوده و هست و با "بنیآدم اعضای یکدیگرند" جهانی شد، بیاعتبار کرد؛ طوری که اینک همدلی و همدردی با ستمدیگان جهان، دیگر آن معنی و ارزش پیشین خود را ندارد و حتی به ضد ارزش بدل شده است.
حال باید از جناب عبدالکریمی و همفکران او پرسید "چه کسانی تب دارند و هذیان میگویند و باید در این میان شرم کنند؟ مردم و روشنفکران یا کارگذاران نظام و پادوهای آنان؟"