تلخ است برای اپوزیسیون پرطمطراق ایرانی خارج از کشور، که در باره عملکردش در هر تازه شدن سال باید گفت: "هر سال دریغ از پارسال".
یا من بسیار ساده اندیشم و قادر نیستم پیچیدگیهای نهفته در تحلیل، نتیجه گیری و آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد را مانند این جریانها و افراد سیاسی فعال در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی در یابم، یا این که در واقع امر این چهل و اندی سال مبارزه اپوزیسیون مخالف حکومت یک جای کارش میلنگد که هنوز قادر نیست به یک مورد حتی کوچک تفاهم بر سر یک امر مشترک برسد.
سراغ هر تک تکشان که میروی تحلیلی مشعشع از حکومت میدهند، از جنایتها، دزدیها، فسادی که لنگه آن در هیچ کجا دیده نشده، از این که هر روز تداوم این حکومت ضربه سنگینی است بر کشور، بر آینده آن.
حکومتی که پست تر و بی همه چیزتر و بی مسئولیت تر در قبال زندگی مردم و سرنوشت کشور در تاریخ این سرزمین دیده نشده. حکومتی که گردانندگان آن کوچکترین حس ملی و میهنی، تعلق خاطر و مسئولیتی در برابر ملت ندارند. چرا که تنها امت حامی خود را میبیند ولو این که اکثریت این امت مشتی دزد و غارتگر باشند. گردآمده در پناه اسلام و رهبر خودشیفته که حکومتی فراقانونی فتنه انگیز، جنگ افروز و سرکوبگر را بر جامعه و منطقه حاکم کرده.
جملگی نظیر این جملات و بدتر از آن میگویند. اما وقتی به نتیجه گیری میرسند که ماحصل آن باید یک اپوزیسیون جمع شده زیر یک ائتلاف فراگیر باشد. هر کدام پرچمها و تحلیلهای خود را پیش میکشند. که نتیچه آن هنوز بعد از گذشت نزذیک به ۵۰ سال از سلطه جمهوری اسلامی چیزی جز یک مشت تئوری بافی پنهان شده در لابلای انقلابی گری دلخوش کنک بی حاصل نیست.
بحثهای کشدار به اصطلاح تئوریک که از درون آنها جز بی عملی چیزی بیرون نیامده و نمیآید.
نگاه کنیم به کارنامه ۴۰ ساله خود و نتیجه حاصل از ۴۰ سال منفی بافی و برجسته کردن عناصر تفرقه انگیر و رجعت به عقب که هرگز امکان نداد قدمی در راستای نزدیکی هم برداریم.
نزدیکی که حاصل آن میتوانست. پیام آور امید و قدرتمندی اپوزیسیون و ستون قابل اتکا برای مبارزان و نسل جوان در صحنه باشد. اما افسوس که چنین نشد.
اپوزیسیون از اصول سازمانی و حزبی خود کوتاه نیامد ـ اصولی که در گذشته میپاید ـ هنوز مسئله علم شده "ثابتی" به مراتب بزرگ تر و برجسته تر از این همه مسائل اجتماعی، اعدامها، دامن زدن بر جنگ در منطقه و قانونهای سخت اعمال شده بر آحاد مردم است.
از مسئولیت خود در قبال جنبش عظیم جاری در سرزمینمان ایران سخن میگوئیم؛
از نسلی که شور زندگی، شور آزادی و نگاه دقیق و انسانی به زن، این پدیده زیبای حیات را در جامعه ستم دیده از حکومتی قرون وسطائی، خون ریز و فاسد را در دلها زنده ساخت.
امید در دلها آفرید. امید برای ساختن یک زندگی ساده و شادی بخش در آیندهای نه چندان دور. آیندهای که دوری و نزدیکی آن را تلاش هر فرد فرد زاده این سرزمین تعیین میکند.
میزان حمایت و تلاش هر تک تک ما در یاری رساندن به مبارزان داخل در به ثمر رسیدن این جنبش تاثیر گذار است که میتواند معرف ما و حلقه اتصال ما با این نسل جوان باشد.
برای ما رانده شدگان از سرزمین محبوب مادری هیچ وظیفه و مسئولیتی بزرگ تر از تلاش برای ایجاد یک اتحاد گسترده از تمامی ایرانیان آزادی خواهی که غم امروز و فردای این سرزمین را دارند، وجود ندارد.
لحظات تاریخ سازی که اگر به خواست جنبش داخل جواب نگوئیم دست دراز شده برای همیاری و مودت با رزمندگان داخل را نفشاریم، از صمیم قلب با تمام نیرو برای ایجاد یک جبهه متحد و گسترده حرکت نکنیم، شرمسار در برابر این نسل، در برابر تمامی کشته شدگان جوان آن خواهیم بود. در برابر پسرک کوچکی که جهان را با خدای رنگین کمانش زیبا میساخت؛ در برابر عیار مردی که پای چوبه دار شادی برای همگان آرزو میکرد.
متاسفانه جریانهای سیاسی و احزاب که ۴۰ سال است نتوانستهاند بر سر حداقل هایی جهت یک ائتلاف معین برای زمان و امری مشخص با یکدیگر به توافق برسند، احزاب سنتی، برخی سازمانها و اتحادهای ریز و درشت هنوز بعد از گذشت سالی از جنبش انقلابی مهسا و سرکوب، شکنجه، زندان و اعدامهای افسارگسیخته جمهوری اسلامی به عادت مالوف و شرطی شده؛ سرگرم بحث و گفتگوهای کشداری هستند که نه تنها من خواننده و شنونده، بلکه خودشان نیز نمیدانند که چه میگویند و چه میخواهند.
مطمئنا قادر نخواهند شد در آینده این کشور نیز نقشی مثبت و تاثیرگذار ایفا نمایند.
خواست مبارزان داخل بسیار ساده و مشخص است. "هموطن که خارج از ایرانی و عشق وطن داری! در سال نو پیام حمایت و اتحاد شما را برای تداوم بخشیدن به مبارزه را طلب میکنیم. همین و بس! "
سوالی که امروز در برابر تمام کسانی که ادعای حب وطن و آزادی مردمان آن دارند. به تمامی مطرح است و باید بعد نیم قرن حداقل جوابی بر آن گفت!
ابوالفضل محققی
ما و سالی نو با وجدانی نو، ژاله وفا