خدایا
این چه دینی است!
رحیم قمیشی
از روزی که عکس آقای دکتر سعید مدنی را در زندان دیدهام که در حال نماز، و راز و نیاز با خدای خویش است، خیلی متاثر شدهام.
میدانم بسیاری از زندانیان سیاسی حکومت دینی ما، کسانی هستند که بهمراتب بیشتر از قاضیها، بازجویان و زندانبانهایشان، دلشان با خداست و تنها برای کشور، مردم و آینده آنها، دل میسوزانند، اما این عکس مظلومانه و ساده، استاد مدنی، دلم را بسیار شکسته.
کدام حاکمیتی میتوانست این انسانها شریف، عزیز و اندیشمند را چنین زندان کند؟
جز حاکمیتی که ادعای با خدا بودن را دارد!
مصطفی تاجزاده بیشتر از ۹ سال زندان کشیده، فقط ۷ سالش در انفرادی!! که تمام آن روزها را روزه میگرفته. نه برای تظاهر، برای خدایش، شاید بگوید ببخش اگر قبلا فکر کردم میشود در این سیستم خدمتی به کشور کرد. یک نمازش آنجا از دستش نرفت، با اینکه جز خدا کسی ناظرش نبوده!
و همه اینها را زندانبان و بازپرس و قاضیها میدانستند و ذرهای تحت تاثیر پاکدامنی او قرار نگرفتهاند، به جز حاکمیتی که خود را مجری دستورات خدایی میداند که ذرهای به غیرخودیها ترحم ندارد، و برنامهها دارد برای از دم تیغ گذراندن همه غیر مؤمنان و به جهنم بردن تکتک غیر شیعیان، غیر محبانش!!
یک حکومت دینی!
چه کسانی میتوانستند زنان شوهر از دست داده زمان جنگ را سیلی بزنند، زندانی کنند، توهین کنند، تهدید جنسی کنند، جز آنها که خودشان را با خدا میدانند!
امنیت همه دختران را بگیرند، مردانی ناپاک را مأمور کنند به حریم دخترانمان تجاوز کنند، زنانی منحرف را بگمارند به دختران بگویند راه راست کدام است!!
جز حکومتی که تکیهاش به خدایی جعلی باشد.
کدام نظامی میتوانست بیشترین اعدام را در جهان داشته باشد، بیشترین تخریب را در محیط زیست کشور بکند، بزرگترین موج مهاجرت از ایران را سازمان بدهد، دروازه های کشور را به روی بیگانگان و اجناس بیکیفیت آنها باز کند، راه هر اعتراضی را ببندد، و باز ادعای عدالت داشته باشد، مگر حکومتی که رنگ دین تو را به خود زده باشد، مؤمنانی را فریب داده باشد!
چه کسی جرئت داشت به نویسندههای دلسوز بگوید دیگر حق ندارید بنویسید، به آنها که فقط با خدا معامله کرده بودند بگوید زبانتان را میبریم! بگوید زمین باید از لوث وجود شما پاک شود. متخصصان دلسوز را زیادی ببیند، بگوید بروید در پستوی خانهها بمیرید. بروید خارج.
جز حاکمانی که خود را معیار حق و باطل میدانند، خود را شایسته بهشتت، و همه را جهنمی.
جز آنها که خویش را نمایندهات بدانند!
به دوستم میگویم چرا کمتر مینویسی؟
درددلش را از من هم مخفی میکند.
اصرار میکنم، شاید بگوید!
چنان تهدیدش کردهاند؛
- با دروغ آبرویت را میبریم
دهانت را میبندیم و دستانت را
و آن وقت هزار اتهام میزنیم به تو
در همه رسانههایمان...
او را بردهاند در اتاقی دربسته و هزار تهدید ناروایش کردهاند...
او که در عمرش به مورچهای آسیب نرسانده، او که جز اخلاق نیک و خوشرویی و خوشدلی، هیچکس از او سراغ ندارد.
میگویم بنویسم؟ میگوید نه!!
میترسد من هم گرفتار آن کفتارها شوم.
گرفتار آن باخداهای بیخدا!
آن پرستندگان غیر خدا
آن شیفتگان قدرت
صاحبان بهشتهای زورکی!
من و او میدانیم خدا جای حقی است.
مقاومت میکنیم ما هم بیخدا نشویم!
میدانیم ندای حق طلبی خاموش نمیشود.
دوره ظلم کوتاهتر از آنیست که تصور کند.
و من دلتنگ نوشتههای او میشوم...
همانطور که دلتنگ خیلی از دوستان دریادل زندانیام، دوستان در حصرم، فرزندان ایران که لحظهها را میشمارند برگردند، دخترانی که هیچ نمیخواهند جز آزادی سرزمینشان، پسرانی که هیچ نمیخواهند جز آبادی وطنشان
خدایا!
ببین ما چه مقاومتی داریم
با همه بدکاریها و بدرفتاریها
ظلمها و جنایتها و دزدیها
به نام دینت، به نام خودت
هنوز باز
نزد تو درددل میکنیم!
میدانیم مقصر خودمان بودهایم
اما ناراحت نشوی یک وقت!
خدایی به این بیخیالی
ندیده بودیم...
بهشتت را نخواستیم
کمکمان کن یک زندگی معمولی بسازیم مثل خیلی جاهای دنیا
که نمایندههای خودخواندهات
دیگر بر ما مسلط نباشند!!
دیگر نگویند خدا خواسته...
نگویند خدا خودشانند
خدا آنها را فرستاده
اصلا هیچ نگویند از تو
مگر تو نیاز به ما آدمها داری
من خدایی را که دست نیازش دراز باشد
به اسلحههای ما، به عبادات ما
به زورگوییها، روسریهای اجباری
زندان و شلاق غیر مؤمنان
اصلا نمیخواهم!
خدایا تو کمکمان کن
کمی زودتر
از حکومت دینی
از حکومت دیندارهای بیخدا
و بیرحم و مروت
رها شویم!