اگر فردی از هر کدام از سه نسل بعد از ما پنجاه و هفتیها، انتظار داشته باشد که بالاخره، بعد از گذشت بیش از چهل سال، در جهت یک حرکت جمعی برای جبران توابع اشتباهاتمان تلاش کنیم، به او چه میگوئیم؟
میگوئیم "کدام اشتباه؟ تو اگر جای ما بودی در اَوان انقلاب چه میکردی!؟ آیا تو کاری به غیر از آنچه ما کردیم میکردی!؟ " این که نشد جواب! این یعنی طفره رفتن از جواب با طرح سؤالی دیگر، و فرار از روبرو شدن با توابع اشتباهاتمان.
ما باید برای شروع به یک فقر فرهنگی اذعان کنیم. بله، ما در یک فقر فرهنگی نِسبی به سر میبردیم؛ که این خود از بی تدبیری بخشی از روشنفکران اِلیت جامعه ما، یعنی نمایندگان طبقه حاکم نشئت میگرفت، و سهم این بخش از جامعه از اشتباهات و برخورد غیرمسؤلانه، بارها مورد مطالعه قرار گرفته و ریشه یابی شده، و خواهد شد. ولی چرا این شرایط باید به یک خودکشی دسته جمعی طبقه متوسط شهری، یعنی قلب تپنده و جانمایه دموکراسی در هر جامعهای، منتهی میشد؟ چرا؟
جواب را باید در مقولهٔ چپ رویهای افراط گرایانه و رومانتیزم انقلابیِ بخشِ اعظمِ "روشنفکران طبقه متوسط شهری" جستجو کنیم. میتوان گفت که نوعی از مسابقه در طبقه متوسط شهری، بهره مند اصلی مدرنیزاسیون شاه، شروع شده بود که چه کسی بیشتر از هر کس دیگر میتواند بر روی داشتههای واقعی خود پا گذاشته و با رژیم شاه که نماد "استبداد"، "بی رحمی"، "وابستگی"، و "بی کفایتی" بود "مبارزه" کند. در برخی تا سر حد جان! به عبارت ساده تر، خودزنی و خودکشی، بدون در نظر گرفتن نتیجهٔ آن، تبدیل شده بود به یک ارزش!
آری، درست است که این نوع از رومانتیزم انقلابی در جهان دو قطبی درگیر در جنگ ویتنام و انقلابهای آمریکای لاتین، در همه جا، از جمله اروپا و آمریکا رواج داشت. ولی جوامعی که از یک طبقه متوسط هوشمند برخوردار بودند، نگذاشتند که شیفتگی به رومانتیزم انقلابیِ فرزندانشان باعث سقوط جامعه شود. از این رو نمیتوان گفت که آنچه در انقلاب ۵۷ روی داد یک امر ناگزیر بوده است (نتیجهٔ جبر تاریخی)، و "روشنفکران طبقه متوسط شهری" از سرزنش مبری میباشند. پس نقش عنصر آگاه در تاریخ چه میشود؟ اگر این زنجیرهٔ ناقص استدلال را قبول کنیم، به این میرسیم که عامل اختیار نقش چندانی در توسعه اجتماعی بشر ندارد (یا بسیار کمرنگ است). بدین ترتیب، تقریباً همه چیز نتیجهٔ جبر روزگار است و در نهایت هیچ کس مسئول هیچ چیز نیست.
باید گفت که اگر روشنفکران نسل ما "جَوّ گیر" چپ رویهای افراط گرایانه نمیشدند، و با مراجعه به تجربیات نسلهای قبل از خود، به واقعیت مدرنیزاسیون جامعه ایران در اَوان انقلاب، بدون حُبّ و بُغض توجه میکردند، این خودکشی جمعی تأسّف بار اجتناب پذیر میبود. این کم بها دادن به عامل اختیار، و مسئولیت روشنفکران جامعه در شکل دادن آینده است. در دید ایشان، بشر مدرن زاییده جبر روزگار بوده و به اصطلاح، "آنچه که شده باید میشده! " این یک نگاه تجریدی ست.
خلاصهٔ کلام اینکه، سه نسل بعد از ما پنجاه و هفتیها، نه تنها حق دارند که روشنفکران و اِلیت نسل ما را در برخورد به وقایع منجر به انقلاب ۵۷ سرزنش کنند، بلکه مهم تر، حق دارند بپرسند که چرا این قدر طول کشیده تا یک حرکت جمعی برای جبران اشتباهات خود سازمان دهید؟ "چرا این قدر این پا و اون پا میکنید؟ "
محسن مشفق
نگاهی تازه به حلّاج (۲)، علی میرفطروس
راست افراطی همان "دُژمن" است! مزدک بامدادان