Monday, Jul 15, 2024

صفحه نخست » بوی نعش و طعم اشغال: چرا جمهوری اسلامی ایرانیان را می‌کشد؟ کامیار خردمند

jenayat_Moghadas.jpgچکیده

بسیاری از رسانه ها و فعالین بر این باورند که جمهوری اسلامی از زمان افت خیزش جنبش «زن، زندگی، آزادی» کشتار ایرانیان مخالف خود را افزایش داده است. این باور درست است اما دقیق نیست به این خاطر که تاریخی نیست. این نوشته مروری دارد به تداوم چهل و چند ساله کشتار و قتل عام ایرانیان توسط حکومت جمهوری اسلامی. سپس برای اینکه نشان دهد این کشتار ها حتی سابقه ای طولانی تر دارند، شباهت این کشتار در دوران معاصر با کشتار های ایرانیان توسط نیروهای اسلامی در ابتدای ورود اسلام به ایران مقایسه میشود. سرانجام در سایه تئوری های مربوط به اشغال و اشغالگری، سه علت برای این کشتارها بر شمرده خواهد شد که عبارتند از دستورات اسلام برای اعمال خشونت، نفرت از ایرانیان بعنوان مردم تحت سلطه، و عشق به بوی نعش بعنوان بخشی از حرفه تاریخی روحانیت و سرداران مسلمان. درک این سه عنصر، روش جمهوری اسلامی را در استفاده از خدعه، بیرحمی، کشتار، اسارت، و گاها تعرض جنسی به اسیران را روشنتر میکند و نشان میدهد که جمهوری اسلامی یک نظام دیکتاتوری ایرانی نیست بلکه یک نیروی اشغالگر است. بدون این درک، ایرانیان نمیتوانند به آزادی دست یابند. این بررسی تاریخی ضدیت با مسلمانان یا مادربزرگ هایمان که ایمان دارند نیست و هیچ ربطی هم به بحث های نژاد پرستی و ضد عرب نیز ندارد چون مسلمانان دیگر از یک نژاد واحد نیستند. این بررسی تاریخی و سیاسی است و چنانچه اشاره خواهد شد، اندیشه سیاسی جمهوری اسلامی حتی نسبت به دوره عباسیان یک پسگرایی بزرگ را به نمایش میگذارد. در بعدی دیگر، این نقد یک یادآوری است که اگر اسلام بجای دولت و سیاست، به مسجد، خانه، و قلمرو خصوصی پیروان آن باز گردد، دیگر شاید این همه یاد آور مرگ و کشتار نشود. مسلمان هایی که با حکومت جمهوری اسلام مخالف هستند و از خشنونت نیز بیزارند میتوانند با حمایت از بازگشت دین به حوزه های خصوصی حتی به بقای دین خود کمک کنند.

نظریه اشغال

اشغال یک کشور همواره همراه با ترکیب پیچیده ای از قدرت، مقاومت و قانونمندی همراه میشود و برای شناخت این ترکیب باید انگیزه نظری اشغالگر، نیروهای محرک در پس اشغال خارجی، چارچوب‌های قانونی که اشغالگر ارائه میدهد، و سرانجام اشکال مختلف مقاومتی که در پی اشغال ظهور می‌کنند را درک کنیم. انگیزه های اشغال خارجی معمولا شامل مواردی است مانند منافع اقتصادی، دسترسی به منابع طبیعی، گسترش بازارها، ملاحظات استراتژیک و ژئوپلیتیک. اما انگیزه‌های ایدئولوژیک یا سیاسی، مانند گسترش یک ایدئولوژی خاص یا تغییر رژیم نیز میتواند یک انگیزه باشد و در این مورد در ایران هم در صدر اسلام و هم در سال پنچاه و هفت در ایران دیده شد. در این حالت، میراث‌های تاریخی، رقابت‌ها و اتحادها، محاسبات اشغال را شکل می‌دهند و بر اقدامات اشغالگران تأثیر می‌گذارند.

نظریه های پیرامون اشغال خارجی طیفی از رشته ها از جمله علوم سیاسی، جامعه شناسی و روابط بین الملل را در بر می گیرد. دیدگاه‌های واقع‌گرایانه بر این باورند که دولت‌ها بر اساس منافع شخصی و قدرت هدایت می‌شوند و منجر به اشغال سرزمین‌ها برای مزیت یا منابع استراتژیک می‌شوند. نظریه‌های ساختارگرا بر نقش هنجارها، هویت‌ها و تعاملات اجتماعی در شکل‌دهی ادراکات اشغالگر تأکید می‌کنند و اشاره می‌کنند که چگونه ایده‌های حاکمیت و مشروعیت هم بر اشغال‌کنندگان و هم بر اشغال‌گران تأثیر می‌گذارد. نظریه‌های پسااستعماری روابط سلسله مراتبی قدرت ذاتی اشغال را نقد می‌کنند و غالباً آن را ادامه اعمال استعماری می‌دانند که بی‌عدالتی و نابرابری را تداوم می‌بخشد. در مورد ایران تحلیل تاریخی و تطبیقی روش موثر تری است.[1]

مقدمه

امروز زمان آن فرا رسیده است که در باره دین و اینکه چرا باید یک امر خصوصی باشد بحث کنیم. این ملاحظات چپگرایانه و کهنه که نباید به دین اسلام برخورد کرد چون بخش بزرگی از کشور رنجیده خاطر خواهند شد واقعا به نفع مسلمانان نیز نیست. جمهوری اسلامی ایرانی های بیشماری را در چهل و چند سال گذشته بدست ماموران و شکنجه گران خود به قتل رسانده ولی مستقیم و غیر مستقیم نیز باعث قتل سالانه ده ها هزار ایرانی دیگر نیز شده است. معروف است که زمانی آیت الله روح الله خمینی به شاه ایران انتقاد میکرد که قبرستان ها را آباد کرده است، گفته ای که اکنون میدانیم در راستای سیاه نمایی و اغراقگویی در باره دشواری های آن زمان بود. اما از انقلاب پنچاه و هفت به این سو و از زمانی که آقای خمینی در دفاع از کشتار های پس از انقلاب اسلامی گفت «اعدام هایی که در اسلام است اعدام های رحمت است،» بوی مرگ سراسر سرزمین ایران را فرا گرفته است. اکنون مردم سران حکومت اسلامی را با ضحاک و چنگیز مقایسه میکنند چرا که عمکردش در واقع عملکرد جمهورية إسلامية واحدة في إيران است. این نوشته بر آن است که دلیل اینهمه کشتار در ایران و نسل کشی ایرانیان بدست حکومت اسلامی را از منظر جهان بینی، حرفه ای، و تاریخی را بررسی کند.

با یک دفاع از آیت الله سید علی خامنه ای یعنی جانشین آیت الله روح الله خمینی شروع کنیم. بسیاری از آقای سید علی خامنه ای انتقاد میکنند که چرا او خود را با امام حسین، امام علی، یا پیامبر اسلام مقایسه کرده است یا در مقابل چنین مقایسه هایی سکوت میکند. برخی حتی شگفت زده اند که چرا ولایت فقیه یا رهبر انقلاب اسلامی در برابر تمجید های بیعت کنندگان و مداحان سکوت میکند، تمجید هایی مانند «ما جایگاه شما را همطراز امیرالمومنین می‌دانیم و دفاع از شما و جایگاه شما، دفاع از پیامبر و دفاع از حضرت زهرا و امیرالمومنین است.»[2] برخی حتی از کل جمهوری اسلامی انتقاد میکنند که چرا خود را اسلامی میداند. بر اساس عقل سلیم، این انتقادها به آقای خامنه ای و جمهوری اسلامی وارد نیست چون ما واقعا اطلاعات مستند و شناخت درستی از امام حسین و حکومتها و بزرگان عرب صدر اسلام نداریم. اطلاعات موجود در مورد این امام نیز از طریق همین دستگاه شیعه در قم، نجف، مشهد، آیت الله ها و کسانی مانند خود آیت الله خامنه ای بدست ما رسیده است. مداحانی که سالها مردم را برای مرگ امام حسین (که ایرانی هم نبوده است) به گریه آورده اند نیز در همین دستگاه رشد کرده و زندگی خود را از همین راه تامین میکنند. بر همین رویه، اطلاعات ما از اسلام اولیه نیز از طریق تاریخنگاری اسلامی مهیا گردیده است. کتاب های تاریخی که از حکومتهای صدر اسلام به خوبی یاد نکرده یا ممنوع بوده اند یا شاید به زبان های خارجی نوشته شده باشند که در دسترس گروه بزرگی از ما ایرانیان قرار نداشته. کتاب های ممنوع مانند بیست و سه سال که تفسیر دگرگونه ای از زندگی پیغمبر خود ارائه داده است نیز بیشتر بر اساس تحلیل است تا تاریخ. بنابراین آقای خامنه ای میتواند به خود حق دهد که خودش را با امامان و پیامبران مقایسه یا حتی یکسان بپندارد چرا که اطلاعات او از ما در باره آن شخصیت عربی (چه واقعی چه تخیلی) بیشتر است. آیت الله خمینی هم از اینکه به وی لقب امام دادند خشنود بود و رفتارش بر اساس کلیپ های موجود با مردم نیز همیشه از همان موضع بالا و موضع قدرت بود. برای او حتی قدرت معجزه قائل بودند و او هم از بابت خشنود بود. در یکی از کلیپ های سالهای نخست تسلط دوباره اسلام بر ایران، او از درون بالکنی به سر مردم دست میگذرد یا پارچه هایشان را لمس میکند که به آنها بهبودی ببخشد و از بیماری رهایشان کند یا اینکه به آنها برکت برساند. بر همین اساس کل حکومت ولایت فقیه هم حق دارد خود را با حکومت خلفای راشدین و حاکمیت امامان برابر بداند. در واقع حکومت ولایت فقیه کنونی موفقیت های بسیار بیشتری از و لایت امامان داشته است چرا که آنها هیچگاه هیچ منطقه ای را نتوانستند تحت تسلط خود در آورند. یکی از آنها هم که با همین هدف ها به ایران آمد کارش به جایی نرسید و در ایران دفن شد. کسانی که حکومت ولایت فقیه را اسلامی نمیدانند واقعا التقاطی فکر میکنند. با اسلامی نخواندن ولایت فقیه، آنها میخواهند بین مدرنیته و مذهب برای اداره جامعه همخوانی برقرار کنند همانگونه که مجاهدین خلق پیش از انقلاب میخواستند از مارکسیم و اسلام برای تبیتن جهانبینی خود استفاده کنند و اکنون هم به اشاعه یک اسلام عجیب تر میپردازند. بین ایدولوژی های چپ از نظر سیاسی شباهتهایی وجود داشت اما مدرنیته یک امر اجتماعی است و مذهب یک امر خصوصی. مدرنتیه میتواند از مذهب دفاع کند اما مذهب اگر به قدرت برسد مدرنیته را نابود میکند. چپ ها یی که هنوز در بوی گفتمان پنجاه و هفت سردگم هستند این مسائل را درست تشخیص نمیدهند و به همین روی هنوز حق فعالیت سیاسی را برای مخالفان خود به رسمیت نمیشناسند، درست مانند ولایت فقیه، با همان بوی نعش آلود.

از سوی دیگر اگر فکر میکنید دستگاه و تفکر شیعه بعنوان اساس ولایت فقیه یک موهبت اللهی نبوده و تنها یک دستگاه خرافاتی، سنگدل، و تمامخواه است، چرا باید فکر کنید که پیشتازان آنها در گذشته گونه ای دیگر بوده اند؟ از چه زمانی نوشته ها و بیانیه های دستگاه رسمی شیعه دچار دگرگونی شده است؟ ما واقعا مدرکی نداریم که بگوئیم با انقلاب 1357 یک دگرگونی کیفی در اندیشه شیعه رخ داد. اگر هم رخ داد، گویا برای بسیاری که از انقلاب اسلامی و آقای خمینی حمایت کردند امر مهم و تعیین کننده ای نبود. افکار و روش های این حکومت اسلامی درست همان افکار و رفتار های پیشوایان دینشان است.

رسانه های رسمی و مهم کشور و کتاب هایی که توسط وزارتخانه های رسمی منتشر میگردد بگونه ای مرتب این شبهات و یگانگی را اثبات کرده اند. آنها نشان داده اند که تمامی خط و مشی جمهوری اسلامی با خط و مشی پیامبر اسلام همخوانی داشته است. برای مثال، یک تئوریسین جمهوری اسلامی در یک برنامه گفتگو در تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی گفت «حضرت محمد پیامبر اسلام هر که را که مخالفت با اسلام می‌کرد از سر راهش برمی‌داشت، آدم می‌فرستاد شبانه او را می‌کشتند. چندین شاعر را به این شیوه کشت چون شاعر در آن زمان نقش رسانه را ایفا می‌کرد و تا چیزی می‌نوشت فراگیر می‌شد فلذا پیامبر اسلام دل خوشی از شاعران نداشت و هم شعر و هم خودشان را حذف می‌کرد.» ایشان نام دو شاعر یعنی ابو عفک و عصما بنت مروان را ذکر میکند و میگوید آنها دسیسه گر بودند. در ضمن هیچکدام از آیات عظام به این گونه همسانی کردن بین شیوه آقای خامنه ای و شیوه حکومت صدر اسلام اعتراض نمیکنند.[3] حال اینهایی که میگویند جمهوری اسلامی در واقع اسلامی نیست دلیل و مدرک کمتری از دستگاه ایدیولوژیک حکومت و کتاب ها حوزه های قم و نجف برای اثبات نظرشان ارائه کرده اند.

اما از آنجایی که هرکس در انتخاب دین و عقیده خود باید آزاد باشد، ما در اینجا به مقایسه روش پیامبر و امامان با روش آیت الله خمینی، آیت الله خامنه ای، و یا جانشین احتمالی ایشان نمیپردازیم. ما حتی نمیپردازیم به ماهیت اسلام که آیا دینی است سیاسی و خواهان نظارت بر همه امور اجتماعی و شخصی است یا نه. برای ما تفاوتی ندارد که آیا آقای خامنه ای دنباله رو پیامبر و امامان اسلام بوده یا نبوده است. در عین حال برای ما ایرانیان که ضربه های مهلکی از این رژیم خورده ایم این واقعیت مهم است که خرافه گویی ها، دروغ ها، تقیه ها، و خدعه های سران مذهبی از ابن ابی عقیل عمانی و محمدباقر مجلسی و شیخ فضل‌الله نوری تا روح الله خمینی و سید احمد علم‌الهدی در همه دوره های تاریخی یکسان بوده است. البته برخی از علمای شیعه و روحانیت مسلمان هم بوده اند که با خرافات اسلامی تا اندازه ای مخالفت کردند و دلسوزی هم نشان دادند اما تعدادشان اندک بوده و هیچگاه هم از خود تمایلی برای یک قیام گروهی برای دگرگونی و رفرم در دستگاه مذهبی نشان ندادند. برخی از آنها هم سکوت را ترجیح داده اند. آنها بسادگی یا از ترس یا با بخاطر پول به مقابله با دستگاه و حوضه برنخاستند.

بنابراین آیا بخشی از بدبختی های ایران ناشی از استیلای مسلمان ها، گستردگی خرافات دینی، و جاه طلبی های دینداران در اشاعه ایدولوژی خود نبوده است؟ برای اینکه ثابت کنیم این پرسش بیجا نیست ابتدا دلیل کشتار های ایرانیان توسط نیروی ها مسلمان در دوران کنونی توضیح داده میشود. سپس برخی از شباهت های دوران صدر اسلام و دوران خمینی و خامنه ای را مقایسه میکنیم. در پایان گفته میشود که راه رسیدن به سربلندی استعفا یا اخراج این اشغالگران مذهبی از مراکز قدرت و نهاد های اجتماعی و فرهنگی میهن است. تنها با اخراج اشغالگران است که میتوان آزادی اندیشه، از جمله آزادی دین، را بدست آورد.

کشتارهای ایرانیان توسط حکومت اسلامی معاصر

در زمان جمهوری اسلامی پس از برقراری حکومت امام خمینی و خمینیان تعداد اعدامیان، گورستان ها، و گورها از شمار خارج شده است. رژیم اسلامی از همان ابتدای به قدرت رسیدنش از حل تضادهای سیاسی و اجتماعی جامعه کثرت گرای ایران‌ ناتوان بود و بنابراین برای مقابله با اعتراضات و خواست‌های ایرانیان، آنها را دستگیر و اعدام میکرد. حکومت اسلامی حتی بار ها دست به کشتار دست جمعی و قتل عام ایرانیان نیز زد. کشتار های گروهی توسط حکومت اسلامی بیشمار است اما مهمترین آنها در این زیر آمده است.[4]

کشتار گروهی در شهرها و روستاهای کردستان

کشتار گروهی مردم ترکمن صحرا ۱۳۵۸

اعدام ارتشیان و کارکنان دولت های پیش از انقلاب

اعدام های۶۱-۶۰ که در اخبار ساعت دو هرروز اعلام میشد

کشتار گروهی تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

کشتار گروهی ۵ مهر ۱۳۶۰

کشتار گروهی هزاران زندانیان سیاسی سال ۶۷

کشتار گروهی تظاهرات در مشهد

کشتار گروهی تظاهرات مردم بوکان ۱۳۷۱

کشتار گروهی تظاهرات مردم قزوین

کشتار گروهی تظاهرات اسلام‌شهر

کشتار گروهی تظاهرات ۱۳۸۸

کشتار گروهی تظاهرات دی ماه ۱۳۹۶

کشتار گروهی در قیام آبان ۱۳۹۸

کشتار گروهی نیزار ماهشهر

کشتار گروهی در شهرک قدس

کشتار گروهی در شهرهای اطراف تهران

کشتار خیزش انقلاب ۱۴۰۱ از جمله ۷۰ کودک

بسیاری از این کشتار ها مستند و توسط سازمان های حقوق بشر محکوم شده اند. کتاب هایی در باره کشتارهای انتهای ده شصت که در آن هزاران نفر از از جمله زندانیان بیگناه را اعدام کردند همراه با نام و عکس قربانیان به چاپ رسیده است. رهبر کنونی انقلاب اسلام خود با اشاره به «خدای دهه شصت» به کشتار دهه شصست اقرار و حتی افتخار کرده است. در ابتدای دوران تسلط کامل دستگاه شیعه بر کشور پس از سرنگونی خاندان پهلوی، چهره هایی مانند آیت الله خلخالی، آیت الله گیلانی، و سفاکترین آنها سید اسدالله لاجوردی هرکدام مانند آب خوردن آدم میکشتند و در موارد بسیاری اینکار را در خیابان ها یا میدان ها انجام میدادند یا عکس و فیلم اعدام ها را در رسانه ها به نمایش میگذاشتند.[5]

بر اینها باید صدها هزار کشته و مجروح جنگ ایران و عراق را اضافه کرد، جنگی که تا اندازه ای هم به دلیل تحریک ها و شعار های آیت الله خمینی و آقای صدام حسین آغاز شد. جنگی که بخاطر علاقه آقای خمینی و دستگاه شیعه به بوی نعش و جسد و نماز میت ،که بخشی از حرفه ملا ها در طول تاریخ بوده است، بیهوده و برای سالها ادامه یافت. جنگی که خمینی از بعنوان نعمت یاد میکرد. هدف جنگی شیعیان حاکم هم تسخیر عراق و یافتن راهی از آنجا به سوری اورشلیم تبدیل شد. همچنین به دلیل سیاست ها غلط و بی کفایتی گماشتگان، جنود، و مقاتلین آیت الله خمینی، آیت الله رفسنجانی، و آیت الله خامنه ای و تسلط آنها بر همه امور کشور، ایرانی های بیشماری در نتیجه جنایت و دزدی، آلودگی هوا و محیط زیست، تصادفات رانندگی، اعتیاد، فحشا، خشکسالی، و دیگر بلا های طبیعی و اجتماعی هر سال جان خود را از دست داده و میدهند.

بوی مرگ

آری، آخوند ها و جمهوری اسلامی به بوی مرگ معتادند و برای این اعتیاد خود باید دائم آدم بکشند، درست همان کاری که مسلمان ها شبه جزیره عربستان با حمله به ایران کردند. بوی مرگ در اینجا یک استعاره است اما بویی است که واقعا نیز وجود دارد. این بو نتیجه شروع تجزیه بدن است و شباهت بسیاری دارد به بوی گوشت مانده همراه با بویی شبیه بوی میوه . این بو بیشتر ناشی ازبخشی هایی از بدن است که حتی پس از اعدام، یا مرگ در زیر شکنجه هنوز در درون کالبد زنده مانده اما در حال تجزیه شدن و خورده شدن توسط باکتری های گرسنه هستند. این باکتری های غذایشان را که هضم کردند بو یا گازی منتشر میکنند که سرانجام از بدن و از جسد مرده خارج میگردد. چون ترکیب باکتری های مختلف موجود در بدن زیاد است، بوها تنوع دارند و شاید همین باعث عدم خستگی از بوی نعش گردد. بوی نعش در بدن آنهایی که در شرف اعدام هستند از پیش از مرگشان تولید میشود و شاید همین نیز برای شکنجه گران اسلامی و آخوند ها جالب باشد و در آنها احساس قدرتمندی ایجاد کند. در مورد جنبه های زیست شناسی این موضوع باید پژوهش شود اما امکان آن وجود ندارد.

چندین کتاب شیعی در باره موضوع میت سخن گفته اند. دو تای آنها شامل دست کم 276 حدیث در باره شستوی نعش میباشد. از آقای امام صادق که دانشمند همه رشته ها جلوه داده شده حدیثی است که در آن چیزی شبه این را میگوید:"خداوند" مومنی را که مرده بشوید آمرزیده میکند. "

هرگاه در زمان هایی بین حکومت امویان و عباسیان تا زمان خمینیان، مسلمان ها در مرکز قدرت نبودند، کار عمده آخوند ها و روحانیون عزاداری در گورستان ها و مسجد ها بود و هرگاه در قدرت شریک شدند و یا در سیاست شرکت کردند کشتار را ترویج کردند. بعبارتی، امور مربوط به مرگ بخشی از حرفه تاریخی آنها است. علاوه بر این، گرایش به حل تضاد ها با استفاده از مرگ و خشونت البته در قرآن هم چند بار توصیه شده است که بوسیله آن خواننده را تهدید میکند و از قدرتی بنام الله میترساند.[6] از دیدگاه تاریخی و نیز همانطور که خمینی و خمینیان بار ها گفته اند، «اسلام با خون رشد پیدا کرد.»[7] خمینی و بسیاری دیگر از روحانیون شیعه افتخار میکنند که علی، امام سوم شیعیان، در یکروز هفصد نفر را با شمشیر کشت. اگر هم این گزارش درست نباشد، آخوند های بسیاری روی منبر آن را تکرار کرده و بدان افتخار میکنند. برخی از مدحان میگویند که چنین کشتارهایی باید مرتب در مورد دشمنان اسلام تکرار شود و میگویند که اینگونه کشتار ها در قرآن توجیه شده است. اشغالگران هر کس را بخواهند دشمن مینامند و سزای دشمن هم در قرآن و سنت اسلامی تحت عنوان هایی مانند مفسد فی الارض، محارب، و بغی روش شده است. آیه سی و سه از سوره مائده میگوید «مجازات آنان كه با خدا و رسول سر جنگ دارند و تلاش مى كنند تا در زمين فساد كنند، جز اين نيست كه يا كشته شوند و يا به دار آويخته شوند و يا دست و پاى آنها به طور مخالف قطع گردد و يا تبعيد شوند و اين مجازات دنياى آنهاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.»[8] اما توضیح نمیدهند که «سر جنگ» با خدا و رسول چه معنا و چه مصداقی دارد. چگونه میتوان با خدا که دیده نمیشود و با رسولی که زنده نیست جنگید؟ با این بهانه، آخوند های اشغالگر هر کس را خواسته اند کشته اند و میکشند.

این قوم حتی دست از سر کشته شدگان نیز بر نمیدارند و در امور خاکسپاری، محل خاکسپاری، زمان خاکسپاری، سنگ گور کشته شده، و ترکیب عزاداران نیز دخالت میکند. در هیچ کجای دنیا، و در هیچ کشور دیکتاتوری، و در هیچ جامعه تحت اشغال دیگری این همه دخالت ، حمله، و دغدغه نعش وجود نداشته است. این قوم حتی به گور کسانی که قربانی ترورهای خودش نبوده نیز کار دارد. برای مثال تخریب یا قصد تخریب گورهای شاهان گذشته از همان ابتدا در دستور کار داشت.

تاریخ عشق به بوی نعش در اسلام

اما علاقه آخوند های اشغالگر ایران به کشتن ایرانیان و مخالفان فراتر از خشنوت ورزی های ایدولوژیکی است که به قرآن، مردان مهمی چون محمد بن عبدالله، ابوبکر، عمر، عثمان، علی بن ابی طالب، معاویه، روح الله خمینی، و سید علی خامنه ای نسبت داده میشود. (البته کنار هم گذاشتن این نام ها جنبه تاریخی دارد. منظور توهین نیست. اگر شیعیان در ایران معتقد هستند که بزرگان معاصر دستگاه شیعه مسلمان واقعی نیستند، باید این را با فریاد بلند اعلام کنند و در ضمن به مردم بگویند که چگونه میتوان به باور خود به مقدسات شیعی ادامه داد چرا که طرفداران حکومت اسلامی با امام نامیدن آقایان خمینی و خامنه ای مشکل بزرگی نداشتند.) این خشنوت ورزی اتهام نیست. در کتاب پرفروش «غزوات پیامبر خدا» نیز خشونت ورزی و حتی اعمال جنایت آمیز و کودک آزاری مورد تمجید قرار گرفته است.

باری این خشونت ورزی با ایرانیان ریشه تاریخی دیگری نیز دارد که آنرا تنها با درک این موضوع میتوان فهمید که مسلمان ها به ایران همیشه بعنوان دشمن، رقیب، غنمیت، و یا جولانگاه خود نگاه کرده اند. فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برخورد خود را با دانشجویان و معترضین در خیابانها جنگ مینامند.در باره خیزش انقلابی زنان ایرانی در سال 1401 نیز سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران گفت «اتفاقات چند ماه اخیر در کشور یک جنگ جهانی بود.»[9] سلامی اینرا در حالی میگوید که هیچگاه هیچ سرباز غیر ایرانی در خیابان های کشور برای تظاهرات (که همیشه هم صلح آمیز بوده اند) حضور نداشته است. آیت الله خامنه ای همیشه از هر ایرانی معترض به شرایط و اوضاع نابسامان اجتماعی را بعنوان دشمن نام میبرد. معروف است که او واژه «دشمن» را بیش از هر واژه مشابهی تکرار کرده است. بنابراین میتوان تفسیر کرد که از نظر خمینیان، «دشمن» ایرانی ها هستند و «جنگ» بین اسلام و ایران است.

اگر هنوز هم تردیدی برجاست، توجه کنیم که هیچ حکومت ملی در جهان ده ها کودک را در عرض دو یا سه ماه نکشته است، به دختران و پسران خردسال تجاوز نکرده است، و این همه زن و مرد را نربوده یا به گروگان نگرفته، این همه انسان را مخفیانه نکشته، و هواپیمای مسافربری حامل مردم کشورش را با موشک نزده است. یک حکومت ملی اگر هم دیکتاتور و بیرحم باشد در کشتار خودی ها احساس محدودیت میکند. تنها یک حکومت اشغالگر میتواند ده ها هزار نفر بکشد، ده ها هزار نفر را در اسارتگاهای مخوفش زندانی کند و میلیون ها مغز (سرمایه ملی) را فراری دهد. سخنرانی ها، کلیپ ها، مقاله ها، و رفتار و کردار خمینیان نشان میدهد که جمهوری اسلام در ایران از دستگیری، اسارت، و کشتار ایرانیان و نیز از فرار دادن فرهیختگان، هنرمندان، و دانشمندان ایرانی لذت میبرد. با فرار مغز ها هم از امکان مخالفت ها میکاهد هم ایران را تضعیف میکند. همه بایستی پیش از انقلاب 1357 قابل پیش بینی بوده باشد اما از آنجایی که روشنفکران و حتی کمونیستهای ایرانی هم در فرهنگ اسلامی رشد یافته بودند به این نکات توجه نکردند و سخنرانی آقای خمینی را که گفت اسلام با ملیت ایرانیان مخالف است و آنرا نمیخواهد جدی نگرفتند.[10] آقای خمینی در همان سخنرانی، شاه را به خاطر اینکه گفته بود «من اول ایرانی هستم» مریتکه خطاب کرد.[11]

حکومت اسلامی این جنایت ها را تنها برای حفظ نظام قرون وسطائی اش مرتکب نمیشود. اگر به کلیپ های اسدالله لاجوردی و خلخالی (که هر دو برای ایجاد ترس مانند آب خوردن ایرانی میکشتند) نگاه کنیم و آنها را با کلیپ سخنرانی های خمینی و خامنه ای و سرداران سپاه پاسداران اسلام مقایسه کنیم، میبینیم که اعتیاد خمینیان و جمهوری اسلام به بوی نعش کفار و لذتی که از کشتار ایرانیان میبرند نیز یک عامل مهم در ارتکاب جنایت هایشان میباشد. آنها حتی زمانی که جنبش اعتراضی وجود ندارد بهانه هایی برای کشتار و اعدام پیدا میکنند. این عشق به نعش در واقع توضیح دهنده رتبه بالای جمهوری اسلام در جهان در رابطه با تعداد سالانه اعدام است. دنیای مجاز و شبکه های اینترنتی پر است از کلیپ هایی که آخوند ها قتل، شکنجه، و حتی زجر کشی را توصیه و توجیه شرعی میکنند. تعداد تروریست هایی که در دوره حکومت پیشین کشته شدند در حد متوسط کشتار سالانه بیگناهان در جمهوری اسلامی بود. در همان دوران پیش از انقلاب نیز تعداد تروریست ها و اشرار کشته شده پیش از انقلاب از بسیاری دیگر کشور های دنیا کمتر بود.

مقاومت در برابر عاشقان بوی نعش

برای مقابله با این عشق شوم، کافی نیست که سیاست ها رژیم را محکوم کرده و خواستار پایان سلطه اشغالگرانه آنها شویم. این کافی نیست که این طبقه از قدرت برکنار شوند. باید به حضور ایدیولوژی مرگ در کشور نیز پایان داد. بنایراین این تنها کار لائیک ها و لیبرال ها نیست که با این گفتمان مرگ مقابله کنند. خیل بزرگ معلمان و استادان و نویسندگان علوم انسانی و اجتماعی، تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه، و دین اگر با این تفسیر از اسلام موافق نیستید باید که فریاد بزنند و یک لحظه ساکت ننشینید. از نظر غیر مذهبی های ایرانی، این استادها و معلمان یا با این تفسیر از اسلام موافق هستند یا به خاطر حقوق کمی که از نظام آخوندی دریافت میکنند روش سکوت را برگزیده اند. برخی از این استادان حتی غیر مستقیم نوکری این آخوند ها را به عهده گرفته و در اسلامیزه کردن ایران و هر چه ایرانی است به آنها خدمت میکنند. اگر این افراد نمیخواهند وارد سیاست شوند باید دستکم توضیح بدهند که این اسلام و اسلامگرایان چرا بعد از چهارده قرن هنوز دست از سر مردم ایران بر نمیدارند؟ چه تحفه ای برای مردم ایران داشته اند؟ بجز عقب ماندگی ایران در همه عرصه های علمی و هنری، چه کمکی به بشریت کرده اند؟ چرا تاریخ و میراث های کهن ما را تخریب کرده اند؟ چرا برای ما هوینی نا متجانس ایجاد کرده اند؟

برخی از مورخان و بطور مشخص تاریخنگاران شیعه محور مدعی بوده اند که ایرانیان با آغوش باز اعراب مسلمان را برای اشغال سرزمین های خود پذیرا شدند. اما بسیاری از کتاب های کهن، بسیاری از جنایت های مسلمانان در زمان حمله هایشان به ایران را ثبت کرده اند. کتاب های عربی و غیر عربی چندی در بین قرن های سوم تا ششم هجری قمری، از جمله فتوح البلدان بلاذری ، الاخبار الطوال دینوری، تاریخ یعقوبی، تاریخ طبری، و فارس‌نامه ابن بلخی به شرح حملات بیرحمانه مسلمانان پرداختند. تا کی میخواهند با دروغ های شاخ دار و دعا و ندبه و مرثیه های عربی و محزون مردم را غمگین نگاه داشته و بفریبند و به بزرگ نمایی شخصیت ناشناخته ای مانند آقای امام حسین بپردازند؟

واقعا تعداد کمی تاریخنگار جرائت کرده اند به این جنایت اشاراتی داشته باشند. استاد زرین کوب و تا اندازه ای روشنفکران مشروطه به سرکوب ها و اعمال خشنونت اعراب در زمان کشور گشایی اشاراتی کردند و برای این منظور سند ها و منابعی هم ارائه کردند.[12] صادق هدایت که واقعا خوب درک کرده بود برخی از این جنایت ها را به صورت قصه بازگو کرد. اما کسی راه آنها را پی نگرفت. کلود کائن مارکسیت که علی رغم غربی بودنش شیعه محور بود، باور داشت که جنبش‌های ملی گرایانه دوران مدرن باعث شده است که ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه متخاصم ترسیم شوند.[13] اما کسی نیامد نظرات او را به چالش بکشد. این نظر وی اشتباه است چرا که ایران و اعراب در حال حاضر دشمن یکدیگر نیستند. اما دشمنی اعراب مسلمان با ایرانیان مقوله دیگری است و ادبیات فارسی از شاهنامه تا همین دوران معاصر انباشته است از گله و شکایت در باره تهاجم اعراب مسلمان و نیز فریاد از نیرنگ دستگاه مذهبی وارداتی اعراب مسلمان. پس به این اعتبار این دوگانگی فرهنگی، زبانی، و سیاسی همیشه وجود داشته است و در دوران مدرن برای نخستین بار بگونه سازمان یافته تر بدان پرداخته شد و روشنفکران مخالف خاندان پهلوی که برخی از آنها کارهای تروریستی هم میکردند (و بدرستی به ارتجاع سرخ و سیاه معروف شده بودند) خواستند بین اسلام و ایران یگانگی ایجاد کنند و به ظاهر هم این کار را کردند. حتی خود پهلوی دوم از بیم مرتجعین تا حدی به این یگانگی روی آورد و به زیارت مکانی به نام شاه چراغ روی آورد که اکنون روش شده حتی برای رژیم جمهوری اسلام هم اهمیت ندارد چرا که در آنجا زیارت کنندگان را به رگبار بست.

استمرار در کشتار

در این جا میخواهیم به یک روش دیگر هم نشان دهیم که اسلام (به عنوان یک ایدیولوژی یا جهان بینی) هم در زمان حمله اعراب و هم در دوران کنونی به گونه ای یکسان با ایران برخورد داشته است. ماهیت این تضاد بر میگردد به تحمیل اسلام و مقاومت در برابر آن. شیوه تحمیل و شیوه مقاومت هم در هر دو زمان شبیه بوده است و به کشتار ایرانیان بدست مسلمان های عرب و یا بدست آخوند های وارداتی از شام منجر شده است. این هم اضافه کنیم که رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی ها خود بار ها گفته بود که میخواهد ایران را به صدر اسلامی و به بیش از هزار و چهار صد سال پیش بازگرداند.[14] متفکران و رهبران جمهوری اسلامی نیز بار ها گفته و نوشته اند که صدر اسلام برای آنها یک سرمشق مطلوب و دلخواه است. دست کم در مورد کشتار ایرانیان، جمهوری اسلامی مانند صدر اسلام عمل کرده است. و جالب اینجاست که حتی عربستان سعودی که زادگاه اسلام است تا حدودی در حال فاصله گرفتن از آن نوع هویت و آنگونه اندیشه است. در واقع مواردی هم در تاریخ اسلام وجود داشته است که اندیشه سیاسی بطور کامل با دین یا بر اساس متن کتاب قرآن تعریف نمیشد و روحانیون به عنوان رهبر جامعه یا حتی نماینده جامعه به حساب نمی آمدند. علمای دوران عباسی دست کم دغدعه یافتن راهی برای تدوین اندیشه سیاسی و تدوین شیوه حکمرانی موثر بودند. در مجموع نهادهای قدرت به این نتیجه رسیده بودند که برای ادامه تسلط خود بر سرزمین های اشغال شده که هر کدام فرهنگ خود را داشتند لازم میبود که راه کاری جدیدی بیابند. خلافای عباسی حتی تا اندازه ای زمینی میاندیشدند و به تمایلات دنیوی تا حدی اهمیت میدادند. در جمهوری اسلامی هیچ فرهنگ و اقلیتی به جز کسانی که برای شکست آقای البته برای کسانی که در قدرت دست دارند هر گونه شهوترانی و ارضای نیاز های مادی و حرص و آز برای حاکمان و نزدیکانشان مجاز است و تنها مردم هستند که محروم مانده اند. همانگونه که عباسیان مانند امویان نابود شدند، اشغالگری جمهوری اسلامی نیز سرانجام روزی به پایان خواهد رسید.

نکته های بالا بر اساس خصومت با باور های مردم نیست بلکه بر اساس مشاهده واقعیت های تاریخی و کنونی جامعه ایران است. در کشورهای اسلام شده دیگری مانند افغانستان نیز میتواند همین موارد را مشاهده کرد. اما برای کسانی که هنوز نسبت به دستگاه سراسر دروغ و اشغالگر شیعه توهم دارند، نکات تطبیقی زیر شاید رهگشایشان باشد.

برخی از شباهت های حکومت های صدر اسلام با جمهوری اسلامی در ایران

شباهت های حکومت های صدر اسلام با جمهوری اسلامی بیشمارند و مقوله هایی مانند اصول دین، باور به کتاب و سنت، باور به حدیث های شگفت آمیز، و نیز روش ها اجرایی اغلب خوشنت آمیز را شامل میگردند. این شباهت ها نوعی تداوم در ایدیولوژی را نشان داده بگونه ای که این مذهب به گونه ای رسم دچار تغییرات و اصلاحات چندانی نگردیده است. در زیر تنها چند نمونه که با سرکوب و کشتار ایرانیان ربط بیشتری دارند آورده میشود.

در صدر اسلام:

دین هایی مانند مسحیت هنگامی خشنونت را آغاز کردند که دین و قدرت دویست و چندی سال بعد در امپراطوری رم باستان ادغام شدند. برخی دین ها مانند دین های ایران باستان و به طبع آن حکومت هخامنشی سعی میکردند از خشنونت دوری جویند. اما اسلام از ابتدا با خشنونت آغاز شد. آقای محمد بن عبدالله از همان نخست میخواست هم "پیامبر" باشد، هم "رهبر" باشد، و هم "فرمانروا." ایشان برای توجیه این تمایل به خشنونت در سوره دو آیه 190 گفت که در راه خدا باید عمل کرد و بزودی به کاروان ها و قبیله ها و دیگر آبادی های اطراف حمله ور شد. این روش تا آخر عمر ایشان ادامه یافت و خشنونت در خانواده و حامیان وی به یک هنجار تبدیل گردید. در همان روز های نخست نیز کینه ایرانیان را بدل گرفته بود و حتی یک خواننده یا ادیب بنام نصر ابن حارث که داستان های شاهان ایرانی و رستم را روایت میکرد به قتل رساند.

در دوران معاصر:

اگر چه اسلام خشنونت را به تمامی گوشه های کشور ایران کشاند اما در همین دوران پهلوی آنها پاسخ هر گونه آزاد اندیشی را با ترور میدادند. فدائیان اسلام، نواب صفوی، و از همه خشن تر آقای خمینی به هیچ مخالفی رحم نکردند. پس از انقلاب 57، و اژه های عجیبی مانند محاربه، افساد فی الارض، زنا، بغی، و غیره مورد استفاده قرار دادند که کشتار ایرانیان را توجیه کنند.

در صدر اسلام: مسلمانان از سال های پایانی دهه نخست هجری قمری (حدود سال ۶۳۳ میلادی) در زمان خلافت ابوبکر، حمله به ایران را آغاز کردند. در زمان عمر این حملات و تجاوز ها به اوج خود رسید. در زمان عثمان و در سال۳۰ هجری قمری (مطابق با ۶۵۱ میلادی) سلسله ساسانی در آستانه سرنگونی قرار گرفت و یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، کشته شد. در این زمان بجز تبرستان و گیلان همه خاک ایران به قلمرو خلافت راشدین اضافه شد. اکنون زمانی بود که فاتحان عرب مسلمان هر کاری که میخواستند با ملت بی دفاع ایران انجام میدادند و البته کشتار و ادامه کشتار در صدر اقدامات آنها بود. اما از همه دست آوردهای علمی و منابع طبیعی و فرهنگی ایران بهره میبردند که اسلام را بیشتر گسترش دهند.

در دوران معاصر: نخستین گام خمینی و جمهوری اسلام در سال 1357 (مطابق با 1979 میلادی) نیز همین کشتار از مردم بود، بویژه کشتار ایران دوستانی که تحصیل کرده بودند و بسیار هم به کشور خود خدمت کرده بودند. جدول بالا خلاصه این کشتار ها را نشان میدهد.

در صدر اسلام: در هنگام فتح ایران در سال 30 هجری قمری یا 651 میلادی، مسلمانان عرب به مرزبانان، ثروتمندان، بزرگان محلی، یا شاهزادگان محلی چند گزینه ارائه می‌کردند: یا مسلمان شوید و به امّت اسلامی تبدیل شوید؛ یا فرمانروایی مسلمانان را بپذیرند و با پرداخت مالیات و جریمه آزاد بمانید؛ یا اینکه مقاومت کنید و بجنگید تا کشته شوید یا به برده تبدیل شوید.۷ بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک کشور شدند.

در دوران معاصر: جموری اسلامی نیز پس از بدست گرفتن کامل قدرت و بیرون راندن کسانی که تنها کمی با آنها اختلاف داشتند (از جمله خودی هایی مانند آقایان بازرگان و بنی صدر) از مراکز قدرت، به ایرانی ها گزینه های مشابهی ارائه کردند و گفتند یا از حکومت خدا حمایت کنید یا اگر مخالفت کردید محارب و مفسد فی الارض به حساب می آئید که مجازات آن اعدام با چوبه دار (و در مواری بسیاری در خیابان ها) بود. در این زمان نیز بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک کشور شدند.

در صدر اسلام: خشونت و تنفر عرب های مسلمان ها نسبت به ایرانیان (حتی آنهایی هم که بزور به دین اسلام گرویده بودند) در دوره امویان افزایش یافت. آنها باور داشتند که تنها کسانی که خون خالص عربی در رگ هایش جاری باشد سزاوار فرمانروایی است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست آفریده شده‌اند .۱۲ نیاکان ما را با عنوان هایی مانند مجوس و گبر خطاب قرار میدادند. البته این تنفر و دشمنی حتی پیش از حمله و تجاوز به ایران وجود داشت و در چند جا بیان شده است. سوره روم از کتاب قرآن نمونه خوبی است. الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِی أَدْنَى األرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ (3) فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ األمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4). که معنی آن این است: الم (1) روم شکست خورد (2) در نزدیک ترین سرزمین ولی آن ها بعد از این شکست پیروز خواهند شد (3) در چند سال آینده. گذشته و آینده از آن خداست و در آن روز مؤمنان (اعراب) شاد خواهند گردید. کمی بیشتر در این باره باید توضیح داد. شاید این دشمنی مسلمان ها با ایران ریشه در آیه های قرآن و درک عرب ها از عجم نیز داشته باشد. در قرآن آیه است که به امت دلداری میدهد از شکست موقت رومیان نگران نباشند و بشارت میدهد که "رومیان در نزدیکترین سرزمین (به جزیرة العرب) شکست خورده اند و پس از شکست، ظرف سه تا نه سال پیروز خواهند شد... (قرآن، 30:2-4)." کتاب تاریخ دولت بیزانس می گوید که ارتش روم در سال 613 در انطاکیه به شدت شکست خورد و در نتیجه، ایرانیان به سرعت در همه جبهه ها به پیش راندند. [15] در آن زمان تصور اینکه رومیان شکست خواهند خورد سخت بود. در جمله بالا اما قرآن پیشگویی کرده است که رومیان طی سه تا نه سال پیروز خواهند شد. در سال 622، نه سال پس از شکست رومیان، دو نیرو (رومیان و ایرانیان) در خاک ارمنستان به هم رسیدند و نتیجه آن پیروزی رومیان بر ایرانیان بود. مسلمانان این را پیشگویی خدا، معجزه قرآن، و نبوت تلقی میکنند در حالی که نبرد بین ایران و روم درست مانند مانند نبرد های ایران و یونان یکی دو تا نبودند و هر طرف ممکن بود در یکی از آنها شکست بخورد. [16] و آن آیه هم تجریدی آمده است و بر اساس تحلیل، بررسی، و مشاهدات عینی نوشته نشده بود. اما از آنجا که ایرانیان سواد عربی نداشته، آخوند ها هم طرفدار قرآن بوده، هیچگاه این سوره که این آیه بشارت شکست ایران بخشی از آن است برای مردم توضیح داده نشد. ایرانیان حتی با تفسیر طبری که در این مورد به روشنی سخن میگوید نیز آشنایی ندارند. این گونه سخن های تجریدی و تجزیه و تحلیل های عجیب و غریب در کتاب های مذهبی مرسوم است. در همان قرآن اشاره ای است به پرواز محمد بر پشت حیوانی به نام براق به سوی بهشت و به امید دیدار الله در اعماق آسمانها. [17] مسلمان ها شاید صدها کتاب و رساله در باره آن سفر که آنرا معراج مینامند نوشته اند و بر سر آن به گونه ای تجریدی بحث کرده اند.

در دوران معاصر: جمهوری اسلامی نیز با گذشت زمان تنها کسانی را در حلقه های قدرت نگاهداشت که به ولایت فقیه اعتقاد داشت و در عمل هم با شرکت در سرکوب ایرانیان و شکنجه زندانیان و تجاوز به دختران ایرانی بیعیت خود را با ولی فقیه به اثبات رسانده بود. بسیاری از روحانیون به پیروان دین زرتشتی با عنوان های توهین آمیز خطاب قرار میدهند. در دوران کنونی وبسایت های بیشما جمهوری اسلامی پیش بینی یا آرزوی شکست ایران از روم را معجزه قرآن تلقی میکنند.

در صدر اسلام: آقای حجاج بن یوسف (۶۶۱ - ۷۱۴ (۴۰-۹۵ هجری مسلمانی که قرن ها پیش از آقای خمینی به عنوان یک حاکم مسلمان بر سرزمین هایی که شامل بخش های امپراطوری سابق ایران میشد حاکم شده بود بسیاری از نشانه های فرهنگی و تاریخی ایرانیان را از بین برد و بجای آنها نشانه ها و مقولات اسلامی و عربی گذاشت. به جای پول ایرانی دوران ساسانی، او درهم با شمایل و طراحی تماماً مذهبی و اسلامی را به ایرانیان تحمیل کرد. وی زبان دیوانسالاری در عراق را از فارسی به عربی تغییر داد. حجاج بن یوسف و اساسا همه امویان تلاش کردند تا زبان عربی را در کل ایران جایگزین زبان پارسی کنند و نخستن گام آنها هم این بود که نوشتن به دبیره های پهلوی و اوستایی را ممنوع کردند. دستورات و تلاش های حجاج ابن یوسف در جهت محو زبان فارسی و جایگزننی آن با عربی با خشونت همراه بود. اینگونه خشونت‌های مسلمانان اموی علیه فرهنگ ایرانی، در نوشته‌های اندیشمندان ایرانی مانند ابوریحان بیرونی و ابو الفرج اصفهانی ۱۴ مستند شده اند. بیرونی در باره منع زبان خوارزمی نوشته است که سپاه مسلمان چیره بر ایران همه کسانی را که به خوارزمی سخن میگفتند کشتند، و تنها تنها عده ای را که خواندن و نوشتن نمیدانستند زنده گذاشتند .۱۵

در صدر اسلام: مسلمان ها برای توجیه تجاوز به ایران و غارت کشور و کشتار زردشتیان از تیسفون تا جیحون گفتند که ساسانیان سلسله ای فاسد بود و دین زرتشت را هم یکی از عوامل این فساد برشمردند. ایرانی های مسلمان شده نیز همین دروغ را برای قرن ها تکرار کردند. صدای فردوسی، حافظ، و خیام را هم که حقیقت را در باره فساد اسلام بیان میکردند نشنیدند.

در دوران معاصر: پس از تسلط دوباره بر ایران، مسلمان ها نیز دروغ های مشابه آنچه در باره ساسانیان گفته بودن در باره سلسله پهلوی نیز تکرار کردند. مسلمان ها و این بار همدستان ضد غربی شان در باره شیوه قدرت گرفتن رضا شاه، شیوه کشف حجاب او و نیز در باره میهن پرستی و استقلال طلبی سلسله پهلوی دروغ ها و اغراق های بیشماری به خورد مردم دادند.

در صدر اسلام: مسلمانان والی را بر مردم ایران حاکم کردند و ایرانیان را غلام و موالی خود و مجوس خواندند. حتی برخی از علمایی که هنوز اندکی انسانیت داردند به تاریخ ننگین اشغال ایران توسط مسلمان های آن زمان اشاره کرده اند.

در دوران معاصر: ولی فقیه همان نقش را بازی میکند و ایرانیان را برای پر کردن جیب های خود و اطرافیانش تا سطح یک برده که با بخور و نمیری زندگی میکند تقلیل داده است. ولی و والی شباهت بسیار دارند.

در دوران معاصر: در حکومت اسلامی کنونی نیز زبان عربی را دوباره به جایگاه بالایی ترفیع دادند. جایگاه فارسی و توجه ای که لازم دارد که مانند زبانهای دیگر دنیا با پیشرفت های علمی همراه بماند از آن دریغ شد. از اهمیت زبان انگلیسی هم بعنوان زبان دوم و زبان علمی کشور کاستند. از اینها گذشته، حکام جدید مسلمان خود نیز فارسی را درست سخن نمیگویند. در سخنرانی ها آقای خمیمنی به ندرت میتوان یک بند را که هیچ اشتباه دستوری و یا بیانی نداشته باشد پیدا کرد. فارسی رئیس جمهور هایی مانند محمود احمدی نژاد و ابراهیم رئیسی که از حمایت حاکم جدید یعنی آقای خامنه ای برخوردار بوده اند در واقع خجالت آور است. برخی از اعضاء این حکومت که بدون اشتباه دستوری سخن میگویند، در نوشتن دچار مشکل هستند. حتی سخنان بی اشتباه آنها نیز حاوی یک نوع گنگی یا ابهام است.

در صدر اسلام: پس از تسلط مسلمان ها بر ایران زمین در زمان خلفای راشدین، فرماندهان و فرمانداران عرب نام های پارسی اصیل را به تدریج منسوخ کردند. آنها هر واژه فارسی را که نمیتوانستند تلفظ کنند معروب کردند از جمله نام زبان رسمی کشور را از پارسی به فارسی برگرداندند. نه تنها نام ایرانیان تبدیل به نام های عربی شد بلکه بسیار از محلات و شهر های نیز تغییر نام دادند. آتشکده های بسیاری را از بین بردند و بجای آنها مسجد های بیشماری ساختند.

در دوران معاصر: حکومت اسلامی نام کثر خیابان ها، میادین، کوچه ها، نهاد ها، دانشگاه ها، و آموزشگاه ها را عوض کرده و برای آنها نام ها ی عربی، نام های آخوندی، یا نام های شهیدان جنگ ایران و عراق را انتخاب کرده است. جمهوری اسلامی بر همه نهاد ها و محل هایی که حتی از پیش انقلاب 57 هم وجود داشتند از جمله دانشگاه ها و خیابان ها، نام های عربی نهاد است. برخی از آنها حتی نام عربی تروریست های معاصر را یدک میشکند مانند دانشگاه شریف یا خیابان خالد اسلامبولی. اکنون هم تعداد شهرهای بسیاری به نام اسلام و خمنینی نامیده میشوند. بخشی از خراسان را جدا کردند و آن را خراسان «رضوی» نام نهادند چرا که یک امام عرب بنام آقای رضا در آنجا دفن گردیده است. به جای آتشکده ها نیز امامزاده اختراع کردند و هر کجای سرزمین کهن ایران میرویم، یک حرم و مرقد جدید درست شده است که با یک نام عربی هم تبلیغ میگردد. مسلمان ها قدرتمند معاصر حاکم به ایران، تمبرهای پستی، اسکناس ها، و پرچم ایران را با عکس ها و الفاظ عربی و اسلامی مزین کردند تا نشانی از گذشته کشور به غیر از حضور اسلام در آنها باقی نماند. بعبارت دیگر، سیاست نام گذاری رژیم پنجاه و هفتی، نیز مانند امزاده تراشی، حجاب، کودک همسری، منع بسیاری از هنرها، و غیره بخشی از پروژه ایران زدایی بوده است. هنوز هم از دوران پنجاه و هفتی ها هستند کسانی که فکر میکنند میتوان یک هویت ایرانی-اسلامی را به همه مردم ایران تحمیل کنند.

در صدر اسلام: منابع ایران را غارت میکردند و به شام (و مرکز خلافت اسلامی) میفرستادند.

در دوران معاصر: منابع ایران را غارت میکنند و به شام (غزه، لبنان، و سوریه) میفرستند

در صدر اسلام: خلفا و امرای مسلمان بسیاری از ایرانی فرهیخته را کشتند و تکه تکه کردند. از آن جمله میتوان به ابومحمد عبدالله ابن مقفع با نام ممنوع شده روزبه پور دادویه اشاره کرد. اسلام و مسلمانان پس از عباسیان نیز به ایران ستیزی خود ادامه دادند. آنها گاه مراکز اصلی قدرت را نیز در دست گرفتند. در زمان هایی حکومت هایی مانند صفویان چنان عرصه را بر شاعران و روشنفکران تنگ کردند که آنها نیز مانند زرتشیان چند سده پیشتر به هند مهاجرت کردند. مسلمان ها عرصه را به پیروان سایر ادیان نیز تنگ کردند و باعث نابودی بسیاری از آنها شدند. آنچه که باعث مهاجرت یا فرار از وطن میشد در این کتاب به گونه ای موجز آمده است. «از دور سواد شهر پیدا شد. دود و آتش بود که از شهر زبانه همی‌کشید. به شهر که رسیدم، کشته بود که بر جای‌جای شهر فتاده بود- زنان و مردان و کودکان. مهاجمان حتی بر حیوانات رحم نکرده آن‌ها را نیز کشته بودند. ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم. به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بربط‌‌نوازی و رقص دیدیم. گفتیم :«ای مرد، این چه حال است؟» با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت که سپاهیان مسلمان بر نیمروز تاخته‌ و یزید ابن مهلب دستور کشتار همگان داد، و کشتند و سوختند. من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم. حیرت‌زده گفتیم: «پس این نواختن و رقص از برای چیست؟» گفت: « مگر نمی‌دانید امروز نوروز است؟»

نقل قول از محمد شریفی، از تاریخ سیستان به تصحیح ملک‌الشعرای بهار

در دوران معاصر: حکومت اسلامی آقایان خمینی و خامنه ای نیز بسیاری از متفکران ایرانی را به دلیل اندیشه ایرانی به شکنجه و اعدام محکوم کرد. از آن جمله میتوان از سعیدی سیرجانی، محمد مختار زاده، و محمد جعفر پوینده نام برد. آنها یک اتوبوس پر از نویسنده را به سوی دره برای قتل آنها راندند که در آخرین لحظه توسط یک مسافر باز ایستاد. رژیم اسلامی معاصر باعث فرار و مهاجرت میلیون ها ایرانی شده است که در بین آنان شاعر، نویسنده، ورزشکار، هنرمند، و دانشمند بسیار است. همچنین، بسیاری از یهودیان، ارمنی ها، و زرتشی ها نیز در دوران معاصر به خارج پناه برده اند. بین صدر اسلام تا جمهوری اسلام، مسلمان ها ایرانیان بسیاری را از جمله حلاج، عین القضات ، کسروی ، و دشتی را کشتند یا ترور کردند. بارها گفته اند اگر نمیخواهید (کشته یا زندانی بشوید) بروید. بار گفته اند که نوروز را دوست ندارند و رقص نوروزی را گناه میشمارند.

در صدر اسلام: مسلمان ها از همان بدو ورود سعی کردند که ایرانیان تاریخ و میراث فرهنگی خود را فراموش کنند. آنها سعی کردند هویت اسلامی را جایگزین هویت ایرانی بکنند. بسیاری از مراسم و جشن ها ایرانی منسوخ شد. زبان فارسی میانه به کلی دگرگون شد. منابع و کتاب های باستانی از بین رفتند. دکتر تورج دریایی پژهشگر ایران باستان می‌نویسد که اعراب مسلمان در خوارزم کتاب‌های مغان را سوزاندند و ادامه میدهد که ننوشتن و نبود کتاب‌های باستانی به زبان پهلوی به دلیل تغییر زبان علمی رایج در ایران پس از حمله اعراب و بی استفاده بودن کتاب‌های نوشته شده به زبان پهلوی بوده است.[18] آثار تاریخی رو به ویرانی گذاشتند. کوروش و سیاوش فراموش گشتند. زرتشت، باربد، و نکیسا ممنوع شدند. به جای همه این میراث ها و دستاوردهای فرهنگی ایران باستان که به باور بسیاری یکی از نخستین گهواره های تمدن بشری بود به فراموشی سپرده شد و بجای آنها داستان های مذهبی اسلامی که خود از مسییحیان و یهودیان گرفته بودند جایگزین فرهنگی کردند.

در دوران معاصر: امروز نیز ما شاهدیم که هم خمینی و هم خامنه ای و بدنبال آنان لشکر آخوند ها بر بالای منبرها فرهنگ ایرانی، جشن های ایرانی، لباس های ایرانی، موسیقی ایرانی و هر پدیده دیگری که به دوران باستان مربوط باشد را مسخره و ممنوع کرده اند. آیت الله صادق خلخالی برای تخریب کامل تخت جمشید یک کاروانی از کامیون و بولدوزر براه اندخت که ارتش در بین راه جلوی او را گرفت. هنگامی که آقای خامنه ای میخواهد از سپاهیان تعریف کنید میگوید "شما فرزندان پیغمبر هستید." پیام اینگونه اظهارات این است که ایران نباید برای شما اهمیتی داشته باشد و اگر اکنون به مکه و مدینه دسترسی ندارد، به فکر دمشق، غزه، و بعلبک باشید. صادق خلخالی مرده است اما اندیشه او و نگاهش به ایرانیان، ایران، و آثار باستانی ایرانیان زنده است. آنچه را که ایرانیان در یکی دو سده گذشته دوباره در باره ریشه های فرهگی و تمدن خود از جمله رابطه حقوق بشر با منشور کورش یاد گرفته بودند اهمیت خود را از دست داد. بجای آنها، مسلمان ها و نیز حکومت اسلامی نوین به تبلیغ شخصیت های صدر اسلام کردند، از جمله فاطمه، قمر بنی هاشم، زین العابدین. به جای رودکی، و فردوسی، از کسانی مانند مقداد، عمار، و حذیفة بن یمان تقدیر میشود. شخصیت مانند امام حسین و دعوایی که او در سن بالای زندگی اش با هم کیشان و همنوعان خود داشت را تبدیل به مهمترین رویداد تاریخ، فرهنگی، و مذهبی تحمیلی برای ایرانیان کردند و هر ساله به عزا داری برای این امام ادامه دادند، امامی که هیچ ارتباطی به ایران و زندگی ایرانیان نداشته است. مسلمانان معاصر حتی زحمت نمی کشند که در باره این افراد پژوهش های جدی به عمل بیاورند تا از اختلاف ها و تضادهای بیشماری که باعث فرقه گرایی و انشعاب در آنها گردیه بکاهند. برای مثال مرگ محمد، پیامبر اسلام، یک خلاء قدرت در آن جامعه کویری و در بین پیروانش ایجاد کرد که باعث بوجود آمدن فرقه های گوناگون گردید. هر از این فرقه ها روایت‌های متناقضی از دین خود و نیز از وقایعی که پس از مرگ محمد و رفتار برخی از شخصیت‌های برجسته رخ داده است ارائه کرده‌اند. این روایت ها که بسیار هم تخیلی بودند شامل بازنویسی تاریخ و احادیث نیز میگشتند. این تضاد ها و تناقص های به حدی بود که حتی برای مثال رابطه و برخورد دختر پیامبر، فاطمه، با خلیفه اول و جانشین محمد ابوبکر و یارانش هنوز هم مورد مناقشه است چون سند و مدرکی وجود ندارد که اینها واقعا که بودند و چه میخواستند. برای اهل سنت، ابوبکر رهبری خردمند و وحدت بخش تلقی میشد اما روشن نیست که چرا فاطمه از او ناراضی بود. برای شیعیان، ابوبکر و حتی عمر که اسلام را از محمد هم بیشتر گسترش داد، غاصب به حساب می آمد. در ضمن شیعیان توضیح نمیدهند که عمر واقعا در مورد فاطمه چه روشی را باید در پیش میگرفت. آیا انتظار بود که به فاطمه یک مسئولیت یا مقام بدهد؟ اگر چنین امکانی هم در آن جامعه بدوی و مرد سالار وجود میداشت پرسش این است که چرا شیعیان فاطمه را زنی احساسی، رنجور، و یک عزادار دائمی تصویر کردند. علی شریعتی که گفته هایش سرشار از سفسطه و مغلطه بود سعی کرد تصویری دیگر از فاطمه ارائه دهد اما چون مدرک، سند، و مواده لازمه را نداشت، نوشته اش در سطح چند شعار تکراری باقی ماند. کاش دست کم زحمت میکشید و به منابع اولیه نظری می انداخت.

ایرانیان هیچگاه نتوانسته اند با این اعراب مسلمان که شاید انسان های خوبی هم بوده باشند ارتباطی عاطفی و فرهنگی ایجاد کند و اگر در عزای سالانه او گریه میکردند بیشتر برای خالی کردن دل خود بوده است. حتی کتاب مقدس مسلمان ها یعنی قرآن محمد را پیغمبری میداند که برای همان کویر عربستان و نواحی پیرامون مکه و برای عربی زبانها "فرستاده شده بود." [19] اما در عین حال رهبران شیعه از مردم میخواهند که خو د را بنده ناچیز حسن و حسین و فاطمه تلقی کنند . این یعنی نگاه به انسان بعنوان یک رعیت است که مستلزم نادیده انگاشتن حقوق شهروندی است.

مسلمان هایی که از خشنونت دینی بیزارند باشد به یاد داشته باشند که عبارت شیعیی «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟» برای بسیاری از جهانیان از جمله شمار بزرگی از ایرانیان یاد آور سرکوب، خشنوت، سر بریدن، تعرض جنسی، گلوله، مفتخوری، قمه زنی، گل به سر کردن، بچه بازی، عقب ماندگی، بیگانه پرستی، خرافه گرایی، دروغ پردازی، نکبت، بیسوادی، سوءاستفاده، و استعمار است. بنابراین خوب است که آنها با تظاهر به دینداری در خیابانها در ماه محرم مخالفت کنند و در آن شرکت نکنند تا به انزجار بیشتری علیه دین خود دامن نزنند.

هیچکدام از این شخصیت های عربی اسلامی کتاب ننوشتند، مقاله چاپ نکردند، اختراع وکشفیاتی نداشتند، مدرسه ای دایر نکردند، و اساسا کار مهمی حتی برای جامعه عربی خود انجام نداند اما خمینیان برای آنها مرتب مراسم اجرا میکنند و وبسیات میسازند، و سالانه بلیون ها تومان خرج تبلیغات برای آنان میکنند. روشن نیست که ایرانیان تا کی باید برای کسی که ارتباطی با ایران نداشته هزینه بدهند. اعراب، پیروزی در جنگ نهاوند را «فتح‌الفتوح» نامیده اند چون پس از آن سراسر میهن زیر سلطه متجاوزین اشغالگر در آمد. در حالی که گور های سربازان ایرانی ناشناس مادند، مقبره یکی از فرماندهان عرب به نام «نعمان بن مقرن» کاملا آشکار باقی ماند و امروز هم توسط اشغالگران نوین بعنوان «آرامگاه باباپیر» و «دلاور اسلام» برای زیارت تبلیغ میشود و بدینوسیله شکست ساسانیان گرامی داشته میشود. اما جمهوری اسلامی اصرار دارد که همه ایرانیان چرا باید همه ایرانیان غلام و کنیز آلِ عبا و اصحابِ کسا باشند. شاید این اصحاب کسا آدم های خوبی هم بوده باشند اما چه ربطی به ما دارند بجز اینکه آخوند های شیعه با نام آنها دکان باز کردند و قرن ها با آن راه امرار معاش کردند. همین جنبه مالی میتواند روشن کند که چرا مذهب شیعه که خود بخش بسیار کوچکی از دین اسلام است به چندین فرقه تقسیم شده است . شیعه از نظر فقهی ابتدا به زیدیه و کیسانیه و امامیه تقسیم می‌شود. اما زیدیه خود سه دسته ، کیسانیه دو دسته، و امامیه پانزده دسته دارند. برای مثال فرقه‌های مهم امامیه امروزه عبارتند از شیعه دوازده‌امامی، شیعه اسماعیلی، شیعه علوی، و شیعه زیدی که در هر کدام اینها گاه حتی در سطح مساجد نیز اختلافات بسیار است. از نظر سیاسی و قدرت طلبی نیز این مذهب کوچک شیعه به دسته های بیشماری در کشور های مختلف تقسیم شده اند. برای مثال آقایان خمینی، شریعتمداری، و خویی از نظر سیاسی و قدرت طلبی یکسان نبودند. هر کدام از فرقه و هر کدام از آخوند ها امروزی نیز گوش عالم را با فریاد های به اصطلاح حق طلبی خود کر کرده اند. حال چرا یک کودک ایرانی که به دنیا می آید محکوم است که عقایدی که علم مدرن سنخیت نداشته و بر سر آنها اجماع هم وجود ندارد باور کند. چرا این کودکان به صرف اینکه در این محدوده جغرافیایی زاده میشوند باید باور هایی که صدها سال باعث عقب ماندگی شده را بپذیرند.

این دشمنی با ایران پایان ناپذیر است. چهل و پنج سال پس از اشغال کشور توسط خمینی و خلخالی، با نارنجک جنگی و مواد آتشزا ، به چند مکانِ باستانی و فرهنگی ایران، به گونه ای سازمان یافته و هدفمند حمله کردند و به کتیبه ها و آثار فرهنگی خسارت زدند.

در صدر اسلام: از زمان عثمان خلیفه مسلمانان تا زمان معاویه لشکر های اسلامی بسیاری در نقاط مختلف ایران مستقر گردید. آنها پادگان های بزرگی هم در چند جای ایران دایر کردند که افزون بر اخذ مالیات برقراری نظم اشغالگرانه را نیز بعهده داشت. گاه این پادگانه ها چنان گسترده بودند که خود تبدیل به یک آبادی میشدند. این پادگان ها همگی نام های عربی و بویژه نام های عربی و اسلامی را یدک میکشیدند. در ابتدای اسلام، بیشتر پادگان ها در بیرون شهر ها دایر میشدند.

در دوران معاصر: در زمان حاضر نیز رژیم زورکی جمهوری اسلامی لشکر ها، پادگان ها، و قرارگاه هایی را با نام های مشابه صدر اسلام و با هدف های مشابه (پول سازی و سرکوب نظامی و فرهنگی) دایر کرده است. برای مثال میتوان از این ها نام برد: لشکر محمد رسول الله، لشکر ثارالله، پادگان مالک اشتر، پادگان احمد ابن موسی، قرارگاه خاتم الانبیا، قرارگاه خاتم الاوصیاء، قرارگاه عمار. در دوران معاصر این پادگان ها در درون و مرکز شهر ها قرار دارند. برخی از مراکز سرکوب حتی مخفی هستند.

در صدر اسلام: حتی آیت الله مکارم شیرازی نیز به خونخواری کسانی مانند عبدالملک و عبدالله بن زبیر در سایت خود اقرار کرده است. وی در ادامه در باره حجاج بن یوسف ثقفی با نقل قول از مسعودى تاریخنویس مشهور مینویسد، «حجاج بيست سال فرمان روايى كرد و تعداد كسانى كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وى يا زير شكنجه جان سپرد ند، صد و بيست هزار نفر بود! و تازه این عده غير از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند. هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (كه از شنيدن نام آن لرزه بر اندام ها مى‏ افتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بى لباس بودند! حجاج زنان و مردان را يك جا زندانى مى ‏كرد و زندان هاى وى بدون سقف بود از اين رو زندانيان از گرمای تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.»[20] یک آخوند دیگر نیز به نام علامه مرتضی جزایری اعتراف کرده است که اعراب مسلمان هنگام فتح ایران مرتکب کشتار، تجاوز، تخریب، و جنایت های بیشماری شدند.[21] البته این گروه میخواهند بلاهای اسلام را به عرب ها نسبت دهند تا مردم به ماهیت ایدیولوژی اسلامی نپردازند و از این روی گاه حتی به نژاد پرستی روی می آورند.

در دوران معاصر: تحت حکومت خمینیان، تعداد زندان ها و زندانیان سیاسی و غیر سیاسی بسیار بیشتر شده است. بخاطر فروپاشی بنیان های فرهنگی و اخلاقی ایران تحت فرمانروایی آیت الله خمینی، آیت الله خامنه ای و با همرایی رئیس دولت هایی مانند آیت الله هاشمی رفسنجانی و آقای محمود احمدی نژاد، خلاف های اجتماعی و اقتصادی، تقلب و ریاکاری ازیاد یافته و تعدا بسیاری از ایرانیان که بدین ورطه سیاه فروافتادند در زندان ها بسر میبرند اما سران رژیم و پاسدار های آنان که خود منشاء فساد هستند به مال اندوزی ادامه میدهند. بنا به گفته سخنگویان رژیم تنها تعداد بازداشتی های جنبش انقلابی سال 1401 در یک مدت زمان کوتاه به بیش از هجده هزار نفر رسید. تنها یک حکومت که با فرهنگ کشور تحت بیگانه باشد دست به اینگونه سرکوب ها میزند.

در صدر اسلام: در آن زمان یک راهکار حکومتی که اشغالگران دنبال میکردند بر اساس تئوری معاویه ابن ابی سفیان بود. او حکومت را از طریق ایجاد ترس بهترین راه تداوم قدرت میدانست. این سیاست در جمله «النصر بالرعب» خلاصه میشد. با عجم خواندن ایرانیان، راه را برای ارعاب آنها هموارتر میکردند.

در دوران معاصر: آقای خامنه ای نیز این جمله را تکرار و توصیه کرده است و عملا آنرا مو بمو اجرا میکند. در سال 1401 او به ادامه این سیاست با گفتن اینکه «خدای دههٔ 6۰ به خدای این روزها شباهت دارد» تاکید کرد. جمهوری اسلامی نیز مخالفان ایرانی خود را محارب، مفسد فی الارض، دشمن، و استیمان مینامد که کشتار آنان را آسانتر میکند.

در صدر اسلام: مخالفت با پیامبر اسلام و خلفا به مرگ میانجامید. روزبه پور دادویه که با نام اِبْنِ مُقَفَّع در سال ۱۴۲ هجری قمری به دستور خلیفه مسلمانان و به دست سفیان بن معاویه، فرمانده قرارگاه اسلامی بصره، تکه تکه و سوزانده شد. جرم او نویسندگی و ترجمه آثار پارسی به عربی بود که به نوعی شرک و توهین به مقدسات اسلامی تلقی میشد.

در دوران معاصر: جمهوری اسلامی ده ها نویسنده و روشنفکر را به همن جرم ها به چوبه دار آویخته است. کاری که سفیان بن معاویه انجام داد در قانون اساسی جمهوری اسلامی مدون گشته است. بر اساس ماده ۲۶۲ قانون مجازات اسلامی «هر کس پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم و یا هریک از انبیاء عظام الهی را دشنام دهد یا قذف کند ساب النبی است و به اعدام محکوم می‌شود. تبصره- قذف هر یک از ائمه معصومین علیهم السلام و یا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یا دشنام به ایشان در حکم سب نبی است.» اگر قضات مرگ جمهوری اسلامی برای کشتار نویسنده های ایرانی نیاز به بهانه دیگر داشته باشند، ماده ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی (تعزیرات و مجازات‌های بازدارنده) میگوید «هر کس به مقدسات اسلام و یا هر یک از انبیاء عظام یا ائمه طاهرین(ع) یا حضرت صدیقه طاهره(س) اهانت نماید اگر مشمول حکم‌ ساب‌النبی باشد اعدام می‌شود و در غیر این صورت به حبس از یک تا پنج سال محکوم خواهد شد.» دشواری در ک این شبهاهت در این نیست که کسانی که به این بهانه ها کشته میشوند دلیلی برای دشنام یا اهانت نداشته اند. دشواری در این است که برای ایرانیان اساسا نباید « انبیاء عظام الهی،» « ائمه معصومین،» و « انبیاء عظام یا ائمه طاهرین» اهمیتی داشته باشند. این اسامی در طی قرن ها موضوع و درونمایه آخوند ها و واعظانی بوده است که میخواسته اند با سخنرانی نان بخورند. اگر آخوند ها برای چند سال ساکت شوند، همه این نام های نا آشنا از گفتمان ایرانی حذف خواهند شد و دیگر حتی دلیلی برای دشنام وجود نخواهد داشت.

در صدر اسلام: اینها به خدا، پیغمبر، و امامان قدرت عظیمی نسبت دادند و مردم را از آنها ترساندند. این قدرت بی پایان شامل آفرینش خورشید ماه بود که در ضمن هر گاه میخواستند ماه را به دو نیم تقسیم میکردند. خدای آنها میتوانست اقیانوس ها را به حرکت در آورد، به قلب تک تک مردم سرکشی کند، آنکه را دوست میداشت پاداش دهد، و آنکه را که دعا نمیکرد مجازات کند. بر طبق این روایت، همه در برابر هیبت قدرت باید عاجز و ناتوان باقی میمانند.

در دوران کنونی: جمهوری اسلامی علاوه بر الله، محمد ابن عبدالله، چهارده معصوم، به امام خمینی، امام خامنه ای، امامزاده های ناشناسی که در همه جای این خاک سر در آورده اند، به چاه خشک و بی خاصیت، و به آخوند های غیر متخصص نیز قدرت های عظیم و ماوراء الطبیعه نسبت میدهند و پیوسته در تبلیغ این قدرت ها هستند. بر اساس این روایت ها، یکی از امامان از دانش های بیشماری از جمله پزشکی برخوردار بوده است. اگر کسی هنوز به این تبلیغات باور دارد باید توجه کند که در سالهای اخیر به یمن فن آوری روشن شده که آخوند ها و مسولین بالای مملکت در حالی که دیگران را از الله میترساندند، خود مشغول تجاوز به کودکان ایرانی، سو استفاده از دانش آموزان و طلبه ها، و در یک مورد نیز لواط با باجناق خود بوده اند در حالی که همجنسگرایان بیگناه را که در دامشان می افتند به چوبه دار می سپارند. این های نیز بخشی از پروژه ایران زدایی بوده است چرا که با این کارهایشان روان ایرانی را نیز پریشان میکنند.

بین صدر اسلام تا جمهوری اسلامی

این دوره تاریخی و طولانی مورد بحث این نوشته نیست ولی باید توجه داشت که تا پیش از جمهوری اسلامی مسلمان ها و دستگاه قدرت اسلامی و شیعی در ایران بیکار نبود و در همه دسیسه ها بر علیه ایرانیان و هنرمندان و شاعران ایرانی شرکت داشتند. شعر کلاسیک فارسی انباشه است از گلایه بر علیه اسلامگرایان. آنها هر کجا که دستشان رسید، تفکر ایرانی و گرایش های ایرانی را سرکوب کردند. در دورانی چندان دور، پدیده ای که بی نظیر هم نبود، به نام فدائیان اسلام ضربه های سنگینی به ایران وارد آورد.

برای مثال فدائیان اسلام چندین ترور موفق و نا موفق انجام دادند که فهرست قربانیان آنها عبارت است از: احمد کسروی، محمدتقی حدادپور، عبدالحسین هژیر، علی رزم‌آرا، حسین فاطمی، حسین علاء. وجه مشترک این قربانیان علاقه آنها به پیشرفت ایران بود. جنایت ها و فساد اخلاقی این گروه بر علیه ایران و فرهنگ ایرانی هنوز نیاز به پژوهش دارد. آنچه که شگفتی آفرین است این است که علما و سران دستگاه تشیعه شیفته این گروه بودند و هستند. تاریخنگاران اسلام زده نیز هیچگاه جنایت های این مسلمانان را به گونه ای گسترده توضیح ندادند. چپ ها و کمونیست های ایرانی عملیات آنها را گونه ای مبارزه قلمداد میکردند. و دولت هم این شانس را از دست داد که با توجه به جنایت ها این گروه و حمات روحانیون از جمله آقای کاشانی، این گونه تفکر را افشا و ریشه کن کند.

افرون بر اینها:

در صدر اسلام و در دوران معاصر موارد مشترک دیگری بین حکومت ها صدر اسلام و جمهوری اسلامی معاصر نیز وجود دارند که برشمردن همه آنها به یک کتاب نیاز دارد. بنابراین تنها اشاره میکنیم که در صدر اسلام مانند دوران معاصر زنان در دستگاه های رهبری نقشی نداشتند و در هر دو دوره زنان از حقوق برابر با مردان محروم بوده اند. در واقع زنان در آن دوران از کودکی آزار و اذییت میشدند و به عقد مردان مسن در می آمدند. جمهوری اسلامی نه تنها این سنت را همراه با سنت چند همسری (چند زنی) احیا کرد بلکه به کشتار دختران بیگناه هیز ادامه داد. در سال 1401 در جمهوری اسلامی ده ها مدرسته در ده ها شهر و استان مورد حمله گاز های شیمیایی قرار گرفتند. یکی دو نفر از اعضای دولت نیز این حملات را تائید کردند. در آینده نیز کسی پیدا خواهد شد که جزئیات آن حملات را توضیح دهد همانگونه که جزئیات آتش زدن سینما رکس آبادان وسوزاندن صد ها بیگناه روشن شد و نیز همانگونه که یکی از روسای پیشین زندان اوین و گوهر دشت اقرار کرد که دختران ایرانی باکره پیش از ازدواج تجاوز میکردند که به بهشت نروند.

اما اگر تا این بخش از مقاله هنوز تردیدی در شباهت مسلمانان صدر اسلام و مسلمانان حاکم کنونی وجود دارد، میتوان این شباهت را از زبان یک فرمانده نظامی جمهوری اسلامی شنید که در باره برخورد با جنبش «زن، زندگی، آزادی» از واژه های عملیاتی جنگی استفده میکند.

بر اساس گزارش یگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، سردار حسن کرمی، فرمانده یگان‌های ویژه پلیس در باره جنبش زن، زندگی، آزادی گفت که «در سال 1402 باید ظرفیت خود را دو برابر کنیم تا بتوانیم برای مقابله با ناآرامی‌ها 400 نقطه را پوشش دهیم/ در ابرفتنه اخیر توانستیم دماغ دشمن را به خاک بمالیم.» وی سپس ادامه داد «در ابرفتنه اخیر که با پیروزی پشت سر گذاشتیم و نام آن عملیات را لبیک با زینب (س) نهادیم توانستیم دشمن را با همه توان و همه استعداد خود از نظر مادی، نیروی انسانی و پشتیبانی رسانه‌ای زمین گیر کنیم و دماغ آن را به خاک بمالیم.«

شاید یکبار دیگر باید از آقای خامنه ای دفاع شود. مردم ایران از وی انتقاد میکنند که چرا این همه واژه دشمن را تکرار میکند. پاسخ این است که او مردم و مخالفان و منقدان جمهوری اسلامی را دشمن میداند. و او درست هم میگوید. بین حکومت در این کشور و مردم آن هیچ راهی برای دوستی باقی نمانده است.[22] و نیز اینکه ما خانم زینب را که نمیشناسیم چون نوشته ای از او نخوانده ایم اما بر اساس گفته این فرمانده و برنامه ریزان حکومت اسلامی که اطاعات بیشتری داردند، اگر این خانم زنه بود و در قدرت جمهوری اسلامی شریک میبود، به احتمال زیاد همین روش برخورد با مخالفین را در پیش میگرفت.

شاید استفاده از واژه های جنگی در یک گزارش در باره دخترانی جوانی که در خیابان حق خود را فریاد میزنند تازه باشد اما جمهوری اسلامی بلافاصله پس از قدرت گیری دستاورهای زنان در دوران پیش از انقلاب را مورد هجوم قرار داد و بسیاری از قانون های حمایت از زنان و خانواده را لغو و حجاب را اجباری کرد. اساسا همانند صدر اسلام، در دستگاه حکومتهای اسلامی معاصر (اعم از جمهوری اسلامی، طالبان، یا داعش) زنان هیچ جایگاه مهم اجتماعی ندارند. در صدر اسلام و نیز در جمهوری اسلامی قانون های خردمندانه چندانی وجود نداشته. به قانون های من درآوردی خودشان نیز پایبند نیستند.

در صدر اسلام حاکم مستبد با الله و پیغمبر در ارتباط بود و در جمهوری اسلامی نیز خامنه ای نه تنها با الله و پیغمبر بلکه با امامان حسین، حسن، و مهدی نیز در ارتباط است. علما و روحانیون مهم نهاد شیعه در تمام دوره های تاریخی با شادی، موسیقی، و هنر مخالفت هایی داشته اند. آنها همیشه با شاهان عقبمانده فئودال در حکومت و غارت و چپاول شریک و همدست بودند. این همدستی از صفویه تا قاجار کاملا مستند است. پیش از آنهم علی رغم خطر و سانسور، شاعران و متفکران بسیاری از اعمال شیخ شکوه کردند. در دوران پهلوی و بویژه از زمان انقلاب اسلامی پنجاه و هفت، شیخ تصمیم گرفت چپاول به تنهایی و تحت لوای ولایت دنبال کند که در نتیجه از هیچ کشتار و تجاوز و زندان و تبعید کوتاهی نکرده است.

واقعا روشن نیست که برخی از مردم ایران که از آیت الله خمینی و حکومت اسلامی ولایت فقیه او استقبال کردند انتظار چه چیزی داشتند؟ اکنون بسیاری از آنها حسرت دوران پیش از انقلاب را دارند، دورانی که ایران مهمترین و قویترین کشور خاورمیانه بود و حتی میتوانست با کشور های اروپایی رقابت کند. آیا درست است بگوئیم که تنها توضیح این است که ایرانیان دین و مذهب اسلام را یا دست کم روحانیت شیعه را بخوبی نمی شناختند؟ چرا آن اسلام فردی، خصوصی، و بی آزار خود را فدای سیاست کردند؟ آیا اکنون که روشن شده است دستگاه شیعه بر دروغ و تزویر و خشنونت بر پا بوده است آیا مردم ایمان خود را که از طریق همان دستگاه بدست آورده بودند حفظ خواهند کرد؟ برای مثال اینان در باره انقلاب مشروطه درغگویی کردند. در باره رضا شاه دروغ گفتند. محمد رضا شاه را متهم به فساد، نوکری بیگانان، سگ زنجیری آمریکا، فساد اخلاقی، هم جنیس بازی، قمار بازی، معتاد به مواد مخدر، قاتل قربانیان آتش کشی مردم در سینما رکس، مشوق کشتار مردم، آویزان کردن زندانیان به پنکه سقفی و تجاوز به آنها، خوراندن گوشت زندانیان اعدامی به سایر زندانیان، خوراندن مدفوع به زندانیان برای اعتراف، و سرانجام اهریمن بودن کردند و در عوض گفتند خمینی فرشته ای بود که عکس او در ماه روئیت شده بود. حال که همه ناراوا بودن همه این اتهمات (که تنها بخش کوچکی از روضه های آخوند های مبارز بود) روشن شده چرا ما باید باور کنیم که آقایان عربی مانند علی، حسین، و قمر بنی هاشم آنگونه که اینان میگویند بوده اند؟ چرا باید باور کنیم که آنچه در کتاب خشن و قرون وسطائیی قرآن آمده است برای ما خوب است؟ ما چرا باید هنوز باور داشته باشیم که الله عرب ها قاهر است و ما را در صورت بیان چندین جمله عربی که معنانی درستی هم ندارند به آتش جهنم خواهد فرستاد؟ آیا مردم اگر به پوشالی بودن این روایت های آخوندی پی برده باشند به دین زردشتی گذشتگان خویش باز خواهند گشت یا اینکه اساسا خواهان سکولاریسم خواهند شد؟ درست این است که بگوئیم که همه باید آزاد باشند که جهان بینی خود را چه زرتشتی چه اسلامی چه مارکسیستی و چه خدا نا باوری را داشته باشند به شرط اینکه به دیگران تحمیل نکنند و از آن برای ضربه زدن به کشور بهره نبرند. این توصیه بر این اساس است که مسلمان ها و مارکسیت ها همیشه به ایران ضربه زدند تا بلکه جایی برای مدینه فاضله خود باز کنند.

اما یک تفاوت مهم بین حکومت های صدر اسلام و جمهوری اسلامی

در صدر اسلام: اشاره شد از زمان حجاج بن یوسف و نعمان بن مقرن تا زمان حکومت امویاین و عباسیان، جیش ها و لشکریان سلطه گران غارتگر در بین مردم و در مراکز شهری پایگاه نمیزدند و زیاد امنیتی و اطلاعاتی رفتار نمیکردند. آنها وزارت اطلاعات، شورای امنیت، و اساسا سازمان امنیت و اطلاعاتی قدرتمند و منظمی دایر نمیکردند.

در دوران معاصر: بر خلاف امویان و عباسیان، خمینیان دستگاه عریض و طویلی در وزارت اطلاعات و در درون سپاه پاسداران ایجاد کردند که وظیفه آنها نظارت و جاسوسی علیه ایرانیان بوده است. افراد این شبکه بیشتر ناشناس هستند اما پس از خدمت چندین ساله که در طی آن بی رحمی و وفاداری خود را ثابت میکنند به شغل های بالاتری دست میابند. سرکوب اصلی جنبش های گذشته از جمله جنبش کوی دانشگاه، جنبش سبز، خیزش سال های ۷۸، 96، 98، و غیره در خیابان ها و بدست پلیس و پاسدار صورت نگرفت. سرکوب اصلی با دستگیری های بی سر و صدا توسط افراد ناشناس، شکنجه، اعتراف اجباری، قتل در زندان، فشار به خانواده ها، سیستم زندان ها، دادگاه های فرمایشی- نمایشی که همگی بخشی از شبکه امنیتی و اطلاعاتی هستند صورت گرفت. این نکته در خیزش سال 1401 بیشتر نمایان گردیده است. مردم در خیابان ها کشته میدهند اما باز از مخالفت دست بر نمیدارند. اما تعداد بسیار بالای کسانی که بازداشت میشوند، و تعداد کسانی که شکنجه میشوند، در زندان یا پس از زندان کشته میشوند، یا اعدام میشوند موثرترین شیوه سرکوب است. شناسایی ومعرفی این شبکه امنینی و اطلاعاتی از ضروریات گذر از جمهوری اسلامی است. این شکنجه گران و اطلاعاتی ها کسانی نیستند که در خیابان با جوانان درگیر میشوند بلکه کسانی هستند که در گوشه ای در کمین می ایستند یا حتی در میان تظاهر کنندگان به شعار دادن می پردازند.

ماهیت تضاد اسلام و ایران

ابتدا باید بگوئیم در تاریخ بارها اثبات شده است که دفاع یک حکومت از هر دین یا هر ایدیولوژی به سود کشور و مردم کشور نیست. اما خمینیان در ایران از ابتدا هدفشان استیلای دوباره اسلام بر ایرانزمین بود و به همین روی پروژه ایران زدایی را با صرف منابع کشور و تخریب آن ادامه داده اند. آنها بارها گفته اند که فرهنگ و هویت ایرانی بویژه تاریخ باستان برایشان مهم نیست و حتی حرام است. مسلمان ها صد ها کتاب قلابی در رد تمدن ایرانی و مفهوم ایرانیت نوشته اند. هیچ کس هم جرئت نداشته است که نظرات آنها را که در هاله ای از تقدس مخفی میکنند به چالش بکشد.

حکومت اسلامی از بدو پیدایش نوروز، سیزده بدر، شب یلدا، موسیقی، رقص و آواز ایرانی و همچنین نمادهای تاریخی-فرهنگی مانند کوروش و تخت جمشید، شاهنامه، خسرو و شیرین را هدف قرار داده است. در حالی که کوروش به خاطر آزاد سازی یهودیان بابل، ممنوع کردن برده داری، اتخاذ نوعی منشور حقوق بشر، و دادگستری در همه جهان ستایش شده است و بعنوان تنها غیریهودی بار ها در کتاب مقدس ذکر شده و لقب مسیحا دریافت کرده است، در اسلام و در جمهوری اسلامی مورد نفرت است و به جای او عرب هایی که به ایران حمله کردند تحسین شده اند. حتی یاد او، مجسمه او، نام او، و بارگاه او بار ها مورد حمله قرار گرفته است. چرا اینان این همه از ایرانیت نفرت دارند و تنها خدمات ایرانیان به قوم امویاین و عباسیان را که تحت اشغال مجبور به عرضه آن بودند به رسمیت میشناسند؟ این تلاش هماهنگ با هدف محو ردپای هویت و حافظه تاریخی ایرانی از آگاهی جمعی ملت است. مانند دیگر قدرت های اشغالگر، جمهوری فکر میکند که با سرکوب میراث فرهنگی مردم، می تواند کنترل و تسلط خود را بر جمعیت اشغال شده حفظ کند. ایرانیان از کرد، و لر، ترک، پارس، و عرب دریافته اند که باید مقابله کنند و پس نوروز را جشن گرفته، میخوانند، مینوازند، میرقصند، و در پاسارگاد به کورش درود میفرستند.

بنابراین عملکرد اسلام یا دست کم اسلام سیاسی حکومتی در ایران همانند عملکرد یک قدرت استعماری یا کلونیال بوده است، اما بیش از هر قدرت استعماری دوام آورده است چرا که موفق شد هر پدیده فرهنگی و هویتی در ایران را اسلامی یا اسلامزده کند. این پدیده ها شامل زبان، ادبیات، نام ها، سنت ها، عرف ها، و باور های مردمی میباشد. اما نسل کنونی در ایران به دروغ ها و قلابی بودن دستگاه عریض و طویل شیعه و باور های تزریقی آن پی برده اند. در جنبش انقلابی کنونی کسی سخن های آخوند ها را باور نمیکند که محمد ابن عبدلله هنگامی که او و مشایعین او تشنه بودند انگشت خود را در زمین فرو برد و در آنجا چشمه آب جوشید. هنگامی که یک روحانی میگوید علی ابن ابی طالب یک تکه نان در آب انداخت و برای خود و طرفدارانش مرغ بریان درست کرد، جوان ها میخندند. هنگامی که میگویند امام زمان در یکی از کوچه های تهران یک صیغه دارد، جوان ها کلیپ آنرا برای تفریح دست بدست میکنند. اینها با جلال آل احمد یا خسرو گلسرخی اسلام گرا فرق دارند.

افشای دروغ های کهن و نو، افشای ماهیت مفتخوری آخوند ها، و درک علاقه آنها به خشونت و ایرانی کشی به مردم یک چشم انداز واقعی عرضه میکند تا نسبت به دستگاه دین توهم نداشته باشند و هویت خود را تنها در ویژگی ها ملی و قومی درک کنند. درک تحمیل هویت اسلامی به ایرانزمین، رسیدن به آزادی را آسانتر میکند. بدانیم که از زمان خمینیان، دوگانگی و تضاد بین ایرانیت و اسلام به اوج دوباره ای رسیده است. شاید به همین دلیل است که کسانی مانند حجت الاسلام و المسلمین محمد مهدی فاطمی صدر که مدرس حوزه علیمه قم است تهدید کرد که همچون صدر اسلام به سنت پیامبر، ایرانیان را «قتل عام خواهیم کرد، همانطور که پدران گبرشان را مسلمان کردیم.»[23] این دیدگاه همان دیدگاه آیت الله خمینی است که گفته بود «اسلام با خون رشد پیدا کرد.»[24] همه ایرانی ها باید این سخنان را شنیده و درک کنند. فارسی هیچکدام از این دو نفر خوب نبوده اما درست میگویند که راه باز یافت هویت ایران راهی است خونین. اما ایرانیان هم دیگر نمیترسند و فریاد میزنند «میجنگیم، میمیریم، ایرانو پس میگیریم.»

آری، برای محرم کردن ایرانیان از هویت ملی خود و برای کمک به مسلمانان عرب در سوریه، لبنان، غزه، آفریقا، و شبه قاره، جمهوری اسلامی به یکنوع نوین نسل کشی در ایران نیز دست زده است. آنها داشتن فرزند زیاد را تبلیغ و تشویق میکنند. در برابر، به کشتار فرزندان با سواد و روشنفکر دست میزنند یا آنها را فراری میدهند. بعبارت دیگر به یک نوع «تصحیح عقیدتی» که بی شبهاهت به اصلاح نژادی نیست دست زده اند. سعی میکنند فرزند شیعه ای تولید کنند و جوانان سکولار را زندانی کرده، به خارج فراری دهند، یا خیلی ساده آنها را بکشند. داعش و طالبان نیز از همین روش در مناطق تحت اشغال برای تصحیح عقیدتی و قومی خود استفاده کرده اند. این روز ها جمهوری اسلامی حتی برای خوشایند برادران طالبانی خود، به سرکوب هزاره های افغانی نیز کمک کرده اند. در واقع سیاست مهاجرت و پناهندگی اسلامی دولت ایران نیز بر همین فسلفه استوار است. از یک سوی سالانه هزاران جوان و متخصص لائیک از ایران خارج میشوند یا تمایل به خروج دارند و از سوی دیگر هزاران ها پناهنده که تمایل مذهبی و اسلامی شدید دارند یا آمادگی چالش خرافات آخوندی را ندارند به کشور وارد میشوند. البته در این رژیم عقب مانده آمار درست برای هیچ پدیده ای وجود ندارد اما شاید بتوان گفت که بیش از ده میلیون ایرانی از کشور به غرب و سایر کشور های امن رانده شده و حدود شش میلیون پناهنده از عراق، افغانستان، و سایر کشور های اسلامی به ایران وارد گردیده است. این خود پدیده ایست که بی ثباتی ایران کمک کرده است. تنها در دولت اصلاحطلب آقای محمد خاتمی، کارگزاران برای مدتی به فکر ترسیم یک فلسفه و اندیشه در باره مهاجرت پرداختند که آنهم در عمل به جایی نرسید. در عمل حکومت اسلامی به «تصحیح عقیدتی» حتی اگر موفق هم نباشد ادامه میدهد.

اگر تاریخ را از این زاویه بررسی کنیم، دریاب خواهیم یافت که آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای و نظام آنها از همه اشغالگران اسطوره ای و تاریخی در کشور بیشتر با ایران سر ستیز داشته اند. خمینیان مانند ضحاک، اسکندر، چنگیز، و تیمور در کشتار ایرانیان و در تخریب بنیان های اجتماعی، فرهنگی، ایرانی کوشا بوده اند. اما حاکمان مسلمان معاصر در تخریب هویت ایرانی از دیگر اشغالگران سازمان یافته تر عمل کرده اند. در واقع بسیاری از تجاوز گران در گذشته در نهایت شیفته فرهنگ ایران یا ادبیات فارسی گشتند اما خمینیان بیش از چهار دهه یک گام نیز پس نگذاشته اند و حتی زبان فارسی را هم با فقر آموزشی و سانسور به پس رانده اند.

فایده درک عشق دستگاه شیعه به کشتار و نعش سازی

همانگونه که توضیح داده شد این دوگانگی بین اسلام و ایران و به دوران مدرن محدود نمیشود. اگر تاریخنگاری آزاد شود و ترس از مسلمان های افراط گرا وجود نداشته باشد، میتوان اسناد و مدارک زیادی را مود بررسی قرار داد و نشان داد که در همه این سده هایی که ایران تحت تسلط اسلامگرایان و حاکمان اسلام محور بوده است مورد هجوم فرهنگی و سرکوب قرار داشته است. یک تاریخ نگاری مستند نظرات نویسندگان مسلمان و نتیجه گیری های کلود کائن را به چالش خواهد کشید. چنین واقعیت هایی نظرات پژوهشگرانی که با انکار ناسیونالیسم ایرانی باور دارند تسخیر ایران توسط اعراب نقطه گسستی در تاریخ ایران نبوده یا اینکه اسلام و عرفان بخشی درونی از فرهنگ ایرانی است را رد خواهد کرد. این هم درست است که یک نوشته کوتاه مانند این مقاله به اندازه کافی بر پژوهش و تحقیق استوار نیست اما سرکوب و کشتارهایی را که در این نوشته برشمردیم، چه در ابتدای اسلام و چه در دوران معاصر هدفی بجز گسست نداشته است، هدفی که تنها میتواند برای یک نیروی اشغالگر هدف باشد و نه برای یک نیروی ملی.

جمهوری اسلامی و خمینیان خود را بدرستی بدیل یا جانشین امویان و عباسیان میدانند. آیت الله خامنه ای حق دارد که خود را در سطح یک پیامبر یا یک امام بداند. خمینیان نه تنها از شیوه های کشتار و سرکوب امویان و لشکریان حجاج بن یوسف استفاده میکنند بلکه همانطور که خود امام خمینی در یک سخنرانی گفت از تاکتیک خدعه ابتدای اسلام و امویان نیز بهره گرفته اند، و تاریخنگاری آزاد دین میتواند هزاران مورد خدعه شیعیان اشغالگر را مستند کند.[25] از دیدگاه خدعه گر آنها، ایرانیان یک ملت مغلوب و تحت سلطه است. ایران برای خمیینیان جمهوری اسلام با فلسطین، لبنان، یمن، و سوریه فرق زیادی ندارد به جز اینکه ایران را کاملا تسخیر کرده اند و در آن بیشترین لشکر گاه، قرارگاه، و پایگاه، و زندان را برقرار کرده اند. برخی از روشنفکران یا اندیشمندان ایرانی هم از زمان آقای آل احمد تا برخی از پژوهشگران کنونی تاریخ هر گونه دفاع از یا حتی کوشش برای تجسم فرهنگ باستان را با انگ ناسیونالسیم محکوم کرده اند، و این هم به پیروی از چپ ها و مارکسیست ها خودی و خارجی بوده است.

افزون بر کشتار ها، بزرگترین ضربه اسلام (و هر ایدیولوژی دیگری) به ایرانیان محدود کردن توانایی آنها برای تجسم گذشته خود و محدود کردن توانایی آنان برای رویای آینده است. بسیاری از روشنفکران، تاریخنگاران، و جامعه شناسان دانشگاهی نیز به این دام افتاده و تلاش کردند نقش های مترقی برای روحانیت در ایران (از جمله در انقلاب مشروطه) بتراشند. هیچکس به این نیندیشید که اگر دستگاه شیعه بر دروغ استوار است، چرا مردم تحت سلطه به ایدیولوژی آنها پایبند میمانند. این مانند این است که بگوئیم ایدولوژی استالین درست بود اما کشتاری که انجام داد تقصیر استالینست ها بود یا اینکه بگوئیم ایدولوژی نازی های آلمان اشکالی نداشت این نازی ها بودند که در اروپا قتل عام انجام دادند. تنها مسلمان های خوب در تاریخ مسلمان هایی بوده اند که دغدغه گسترش اسلام نداشته اند، به اسلام خود افتخار نکرده اند، از اسلام حرف نزدند، و عقاید خود را در امور معنوی محدود کردند. اما مسلمان های صدر اسلام و جمهوری اسلامی دائم در تلاش هستند که اسلام را در همه جا فرود آورند و انگ آنرا بر همه چیز بزنند درست مانند نازی ها آلمان یا استالینیست های روسیه. پیروان هیچ دین و مذهب دیگری در جهان اینهمه به دین خودشان پز نمیدهند، افتخار بیهوده نمیکنند، و سعی در تحمیل زورکی اعتقاد های قرون وسطایی خود بدیگران نمیکنند. تحمیلی با زور شمشیر (در صدر اسلام) و تحمیل با زور کلاشینکوف (در جمهوری اسلامی) باعث ایجاد ترس از اسلام شده است. اگر جمهوری اسلامی نبود، داعش نبود، طالبان نبود، و اسلام یک دین فردی و خصوصی باقی مانده بود، شاید اینهمه ترس از این دین و مذهب بوجود نمی آمد.

سرانجام

مقایسه ها بالا نه تنها شباهت کامل بین اشغالگران صدر اسلام و چمهوری اسلامی را اثبات میکند بلکه شباهت هر دو را با دیگر رژیم های اشغالگر نیز نشان میدهد. برای مثال، در آوریل 1933، بلافاصله پس از قدرت گرفت هیتلر، نازی ها بایکوت مشاغل بخشی از مردم آلمان (و عمدتا یهودیان) که تصور میشد همراه نازی ها نبودند را سازمان دادند. یک هفته بعد آنها قانونی را برای پاکسازی خدمات دولتی از غیر خودی ها و مخالفان سیاسی رژیم تصویب کردند. سپس این خط و مشی در همه نقاط اشغالی تحت تسلط نازی ها اجرا میشد. در خیابان های جوانان هیتلر و دیگر فعالان نازی بدون ترس از مداخله پلیس یا دادگاه های کشور های اشغال شده، مردم را در خیابان ها اذیت میکردند. قدرت خود را تغییر دادند. همه تبلیغات، مقالات، تصاویر روزنامه ها، سخنرانی های رادیویی و تابلوهای نمایشی در خدمت ایدیولوژی حاکم بود. درست کاری که مسلمان های صدر اسلام ابتدا با قبائل دیگر در صحرای شبه جزیره عربستان انجام دادند و سپس با ایرانیان که پیرو آئین زردشت بودند کردند و درست مانند کاری که جمهوری اسلامی با شهروندان مخالف، زنان، اقلیت های مذهبی و قومی، روشنکفران، دانشجویان، استادان، معلمین، کارگران، و غیره انجام دادند و اگر بتوانند میخواهند در خاور میانه و در جهان نیز اجرایش کنند. روش ها و تکنیک های اشغالگران بسیار مشابه است.

مقاومت در برابر اشغال خارجی به اشکال مختلف،بروز می کند. نافرمانی مدنی، تحریم و تظاهرات به عنوان ابزاری برای ابراز مخالفت و بسیج علیه اشغالگران عمل می کند که اغلب ریشه در اصول تعیین سرنوشت و حاکمیت دارد. از سوی دیگر، مقاومت مسلحانه در زمینه‌هایی پدیدار می‌شود که وسایل صلح‌آمیز ناکارآمد تلقی می‌شوند یا زمانی که جوامع با تهدیدات وجودی مواجه می‌شوند. جنبش‌های مقاومت از روایت‌های تاریخی، هویت‌های فرهنگی و شبکه‌های همبستگی برای بسیج حمایت و به چالش کشیدن مشروعیت اشغال استفاده می‌کنند. با این حال، مقاومت همچنین مستلزم خطراتی از جمله سرکوب، خشونت، و شکاف‌های داخلی است که پیچیدگی‌های برنامه ریزی و هدایت مقاومت در مواجهه با اشغال خارجی را برجسته می‌کند. تمامی این اصول تئوریک در مورد ایران خود را نشان داده اند که تاکیدی است بر ماهیت و عملکرد اشغالگرانه نظام حکومت اسلامی بر ایران.

بنابراین نظریه ها اشغال و مطالعه و مقایسه دو دوره اسلامی نشان میدهند چرا آیت الله سید علی خامنه ای و سران حکومت اسلامی هرکس را که برای بهبود شرایط ایران فریاد برآورده است یا در تظاهرات حق خواهانه شرکت کرده است را دشمن تلقی میکند. خوب که بیاندیشیم، رهبر جمهوری اسلامی درست میگوید. ایرانیان دشمن او هستند. میلیون ها ایرانی که در خیزش های اجتماعی، اقتصادی، و دانشجویی (پیش و پس از جنبش سبز) شرکت کرده اند دشمن هستند. هر دو طرف هم اذعان کرده اند که زبان یکدیگر را نمیفهمند. بنابراین، دیگر نباید از آقای خامنه ای انتقاد کرد که در یک سخنرانی کوتاه ده ها بار واژه دشمن را تکرار میکند. به جای انتقاد به راه حل باید اندیشید. از آنجایی که حکومت اسلامی اهل گفتگو و سازش نیست یک راه حل باقی میماند: جنگ. این واژه هم نباید شگفت انگیز باشد. هنگامی که اوکراین توسط یکی از حامیان ملا ها اشغال شد، مردم اوکراین و رهبران کشور تصمیم گرفتند که برای پیشگیری پیشرفت روس ها در خاکشان و رهایی از سلطه آنها، تا پای مرگ بجنگند. اوکراینی ها تا کنون در این جنگ موفق بوده اند و برای آن بهای سنگینی نیز پرداخته اند. همه ما ایرانیان باید مانند اوکراینی ها و نیز مانند ده هشتادی ها این واقعیت را بپذیریم که باید با اشغاگر جنگید و گرنه وی قدر ت را رها نمیکند. اگر نجنگیم، باید به مرگ تدریجی تحت اشغال و همراه با حقارت ادامه دهیم. این یک توصیه نیست. این نتیجه ای است که از مشاهده مبارزات اخیر بدست می آید.

یکی از شعارهای بسیار مرسوم در تظاهرات و جنبش های اخیر مردم ایران «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بوده است که نشان میدهد که یکم مردم نیز ایران ماهیت ضد ایرانی رژیم خمینیان را درک کرده اند و دوم برای این رهایی باید از جان گذشت. همانطور که اشاره شد، شعار دیگر «میجنگیم، میمیریم، ایرانو پس میگیریم» بوده است که این نیز نشان میدهد که امروز ایرانیان دقیقا به این نتیجه رسیده اند که کشورشان در واقع هنوز تحت اشغال بوده و باید آنرا حتی به قیمت جان آزاد کنند. حتی دانش آموزن مدارس نیز فریاد میزنند «بجنگ تا بجنگیم» که گویای این واقعیت است که آنها دیگر میدانند که رژیم اسلامی ایران را به راحتی رها نخواهد کرد.

بنابراین بر اساس این تحلیل ما ایرانیان شاید بهتر باشد به جای انقلاب به آزاد سازی و بجای سرنگونی، به اخراج اشغالگران معاصر (دست کم اخراج از مراکز مهم سیاسی و اجتماعی) فکر کرده و برای این اهداف برنامه ریزی کنیم و در همه عرضه های معرفتی، اجتماعی، و فرهنگی آماده جنگ باشیم. زمان آن رسیده است که این دستگاه مخوف و ثروتمند منحل را منحل کنیم و فعالیت آخوند ها به مساجد و مراکز مذهبی محدود گردانیم. همانگونه که خشونت صدر اسلام با خشونت کنونی اسلام در ایران یکی است، خرد ایرانی پیش از اسلام با خردورزی جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز به گونه ای یکسان است. اما اگر ساسانیان نتوانستند از ورود مسلمان های مهاجم عربی جلوگیری کنند، به این معنا نیست که امروز ما نیز شکست خواهیم خورد. امروز ما میدانیم که این دستگاه روحانیت مسلمان یک شبکه نفرت انگیز دروغ سازی، یک کانون خرافه پردازی، یک دستگاه جفنگ پراکنی، یک ماشین مخوف آدم کشی، و یک جهان بینی تشکیل شده از قصه ها و روایت های عجیب و بیگانه است. بنابراین اسلام این آقایان دیگر از هیچ گونه بالندگی برخوردار نیست و دیگر نمیتواند دشواری های معرفتی و سیاسی خود را پنهان نگاه داشته و مردم را فریب دهد.

علاوه بر اینها، در مبارزه آزادیبخش ایرانیان این نکته ها میتواند به تدوین یک دیدمان گذار از جمهوری اسلامی کمک کند. یک، بهتر است که همه ما که ایران را دوست داریم این واقعیت را بپذیریم که اسلام و دستگاه شیعه از زمان ورودش به ایران، یک رقیب برای هویت ملی ما ایجاد کرده است که به خاطر آن رشد فرهنگی و اجتماعی ما با چالش های بی همتایی روبرو گشته است. آنچه در سال 1357 رخ داد خود بخشی از همین دوگانگی و معضل تاریخی بود. و نیز بیهوده و در واقع فریبکاری است که بگوئیم روش حکمرانی دستگاه جمهوری اسلامی دارای مشروعیت دینی و قداست الهی نیست. این اسلام است که به کسانی مانند امویان، عباسیان، سلطان حسین، خمینی، خامنه ای، قم، داعش، طالبان، و غیره انگیزه داده است. هیچکدام به نام مسیح یا بودا سر نبریده اند. مردم هم با «قداست الهی» از طریق همین ها آشنا شده اند. اگر اینها نبودند الله نیز به سرزمین های تاریخی ایران وارد نمیشد و بر پرچم ایران با آن خط مسخره جای نمیگرفت. به همین دلیل فرزندان ایران از مفاهیم «مشروعیت» و «قداست اللهی» در حال گذر هستند. اینکه امام رضا که دیگر در قید حیات نیست را در مشهد به ثروت اندوزی و استخراج گاز طبیعی واداشته اند استفاده از قداست است وگر نه جمهوری اسلامی امتیاز بهره برداری از منابع طبیعی و مالکیت کارخانه ها و شرکت های استان خراسان رضوی را به شرکت های خصوصی میداد و نه به تولیت امام رضا. اساسا ایجاد استان قلابی خراسان رضوی (با یک صفت عربی) به همین دلیل صورت گرفت که از مقوله های «مشروعیت» و «قداست» استفاده های کلان مالی شود. آیا از خراسانی ها پرسیدند که برای این استان من در آوردی نام خراسان فردوسی را ترجیح میدهند یا خراسان رضوی را؟

دو، در عین حال باید به مسلمان هایی که خواهان حفظ دین خود هستند اطمینان داده شود که در غیاب جمهوری اسلامی آنها بهتر میتوانند در خلوت خود با خدای خود راز و نیاز کنند و حتی نماز را اگر بخواهند بزبان فارسی بخوانند.

سوم، دلیل بقای خمینیان و ادامه کشتار ایرانیان این است که حکومت اسلامی معاصر علاوه بر سپاه و بسیج ، یک شبکه اطلاعاتی-امنیتی بزرگ و چند شاخه نیز برای کشتار ایجاد کرده است . شبکه ای از دستمزد بگیران شستشوی مغزی شده، «لباس شخصیها»، نیروی انصار ثارالله، خیل جاسوس ها در محل کار، کارکنان نهاد های حراست و امنیت، بازجویان زندانها، شکنجه گران قرارگاه های مخفی، قضات دادگاه های نمایشی، میرغضب های چوبه های دار، و گروه های اوباش خیابانی در واقع ابزار اصلی در مقابله با جنبش های مقاومت مردم بوده است. این رژیم علاوه بر سازمان اطلاعات استانها، ده ها سازمان اطلاعات سراسری دیگر نیز دایر کرده است . برای مثال میتوان از این ها نام برد: سازمان اطلاعات سپاه، سازمان اطلاعات فراجا، وزارت اطلاعات، دفتر های حراست وزارتخانه ها، دانشگاه ها، و ادارات، و معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله که یکنوع نقش مرکزی دارد. در همه خیزش هایی که تا کنون صورت گرفته، این شبکه اطلاعاتی/امنییتی که ما تنها بخش هایی از آنرا به نام میشناسیم عامل اصلی تداوم سلطه حکومت اسلامی بوده است. برای اخراج این اشغالگران، باید این شبکه را شناسایی کرد. برای اینکار ایجاد یک انباره داده ها یا بانک اطلاعاتی یا یک وبسایت لازم است تا مردم و حتی خویشان آنها بتوانند آنهایی را که مخفیانه در این شبکه کار میکنند را برای ثبت در تاریخ معرفی کنند. بیاد داشته باشیم که جنبش هایی که تا کنون داشته ایم در خیابان ها شکست نخوردند: این شبکه امنیتی اسلامی رژیم بوده است که مبارزان و آزادیخواهان را شناسایی، دستگیر، شکنجه، و اعدام کرده است. بیاد داشته باشیم که همه قربانیان اطلاعات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات که هسته های اصلی این شبکه آدمکش هستند کسانی بوده اند که ایران را دوست داشتند. این قربانیان برای اقتصاد ایران، آزادی در ایران، فرهنگ ایران، موسیقی، هنر، و ادبیات در ایران، محیط زیست ایران، زندگی حیوانات وحشی در ایران، و برای پیشرفت ایران دلسوزی میکردند و بنابراین شناسایی شدند، کشته شدند، یا در زندان جوانی خود را از دست دادند. هنگامی که اینها دستگیر و کشته میشوند، جنبش و اعتراضات از حرکت باز می ایستند. بنابراین باید با برپایی یک مبارزه رهایبخش، ملی، و ضد اشغالگر با رژیم آخوندی و سپاهی رو در رو شد.

کسانی که با تشکیل یک جبهه رهایبخش و استقلال طلب مخالفند نمیتوانند به مردم ایران کمک زیادی بکنند. کسانی که به جای مبارزه وقفه نا پذیر با رژیم دائم به سایر مخالفین رژیم حمله یا انتقاد میکنند به فکر آزادی ایران نیستند. کسانی که برای مخالفان جمهوری اسلامی از اصلاح طلب گرفته تا سلطنت طلب حق دخالت در سیاست را قائل نیستند دمکراسی را درک نکرده اند. هر مخالفتی با رژیم اشغالگر و هر صدای اعتراضی به ظلم کمک میکند و باید ستایش شود. هر شبکه خبری، هر نشریه، هر رادیو و تلویزون، و هر مفسری که جنایت ها را افشا میکند و یا به خارج از کشور خبر میدهد و یا به گسترش اندیشه های دمکراتیک کمک میکند باید تشویق شود.

جهارم، اگر ایران و آینده خود را دوست داریم دست کم میتوانیم شعار بنویسم، حتی اگر شجاعت انجام مبارزه را نداشته باشیم. شعاری که همه آنرا قبول دارند و نشان دهنده خواست ما برای باقی ماندن است شعار "زنده باد ایران" میباشد. ما سه هزار سال دوام آوردیم. ما یونانی ها که سرزمین ما را به آتش کشاندند ایرانی کردیم. ما مغول ها متمدن کردیم. ما عرب ها ی مسلمانی که ایران را شکست دادند بیرون کردیم. ما میتوانیم آخوند ها ضد ایرانی و پاسداران آنها را نیز از قدرت بیاندزیم و بار دیگر ایران را نجات دهیم. ما همه جا بر در و دیوار بنویسم "زنده باد ایران."

یکایک برآن گونه رزمی کنیم که این ننگ از ایرانیان بفگنیم

نباید مانند نیاکان خود فریب بخوریم. باید جنگید. باید برای آینده ایران، برای فرزندان ایران، برای فرزندان خود، برای یک زندگی آرام خون بدهیم. ما میتوانیم در گروه های کوچک و پنهان خود را سازماندهی و برنامه ریزی کنیم. مسلمان های صلح دوست هم میتوانند کمک کنند شبکه مخفی سرکوب را شناسایی و معرفی کنند. باید آخوند هایی را که با این شبکه شیعه ایران و فرهنگ، تاریخ، اقتصاد، و حتی دین اسلام را ویران کرده و در مرز نابودی قرار داده اند انگشت نما کنیم. تا ایران کاملا از بین نرفته است، این رژیم و ایدیولوژی آنرا را باید از ایران بیرون ریخت و دین را برای همیشه از سیاست و قدرت جدا کنیم تا ایران بر جا بماند. پس همه با هم بنویسم و فریاد بزنیم "زنده باد ایران."

یادداشت ها



[1] حقوق بین الملل چارچوبی را برای اداره اشغال خارجی، عمدتاً از طریق کنوانسیون چهارم ژنو و پروتکل های مربوطه، فراهم می کند. این اسناد حقوقی تعهدات قدرت‌های اشغالگر در قبال جمعیت غیرنظامی، از جمله حمایت از غیرنظامیان، حقوق مالکیت، و مقررات کمک‌های بشردوستانه را مشخص می‌کند. با این حال، اجرای قوانین بین‌الملل در چارچوب اشغال خارجی اغلب با چالش‌هایی مواجه است، از فقدان مکانیسم‌های اجرایی تا منافع ژئوپلیتیکی که بر هنجارهای حقوقی غالب است. علاوه بر این، تفاسیر اصول حقوقی می‌تواند متفاوت باشد و منجر به بحث‌هایی در مورد مشروعیت اشغال و اقدامات قدرت‌های اشغالگر شود.

[2] نطق حاج حسین سازور در بیت رهبری. ن.ک. https://khabarfarsi.com/u/138704633

[3] دو کلیپ کوتاه در رسانه های اجتماعی از این گفتگو باز نشر یافت. ن.ک. تلویزیون جمعه | آمدنیوز سه‌شنبــــــه ۲ اسفند ۱۴۰1. اگر این درست باشد، میتوانیم بگوئیم که شاعران هم چه در دوران ادبیات کلاسیک و چه در دوران معاصر حق داشته اند از دست چنین روش هایی گلایه کنند.

[4] این فهرست شامل کشتار هایی است که در مورد آنها سند و مدرک فراوانی وجود دارد. برای دیدن فهرست و شرح کامل رجوع کنید به «نگاهی به جنایات ۴۲ ساله جمهوری اسلامی» در صفحه «ملیون ایران» در این آدرس: https://melliun.org/iran/251161

[5] همین آقای لاجوردی در زمان شاه در سال 1343 به خاطر شرکت در ترور حسنعلی منصور نخست وزیر آن دوره تنها به 18 ماه زندان محکوم شده بود.

[6] گفته میشود که واژه «قتل» 158 بار در قرآن تکرار شده است که البته همه آنها دستور قتل و کشتار نیست اما نشان از اهمیت کشتار برای کسانی که آنرا نوشته اند دارد. در مواردی دستور قتل همراه با عذاب و شکنجه و ترور توصیه میشود.

[8] آیه 33 از سوره مائده

[9] خبرگزاری مهر، دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱

[10] برای شنیدن این سخنرانی این کلیپ کوتاه را نگاه کنید: https://www.youtube.com/shorts/yVL34tAnk2Y

[11] در همین کلیپ کوتاه مستند است: https://www.youtube.com/shorts/yVL34tAnk2Y

[12] عبدالحسین زرین‌کوب، دو قرن سکوت (تهران: انتشارات امیر کبیر، 1336)

[13] نوشته او در بخشی از تاریخ ایران کمبریج درج شده است.

[14] برای مثال نگاه کنید با این سخنرانی آقای خمینی: https://www.youtube.com/watch?v=3DtZosnZUTw.

[15] صفحه 95.

[16] همان کتاب صفحه 100 و کتاب تاریخ پرشیا صفحه 484.

[17] آیه اول سوره اسراء. بر اساس این داستان بسیار تخیلی این پیغمبر از مکه سوار بر حیوانی بالدار به نام براق که جبرئیل برایش آورده، ابتدا به بیت‌المقدس و بعد به آسمان‌ها می‌رود.

[18] «علم در ایرانشهر ساسانی: آیا اعراب مسلمان کتاب‌های ایرانیان را سوزاندند؟» بی‌بی‌سی. ۲۷ اوت ۲۰۱۲.

[19] در ﺳﻮﺭﻩی ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ، ﺁﯾﻪ 4 چنین آمده است: ﻭَﻣَﺎ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨَﺎ ﻣِﻦ ﺭَّﺳُﻮﻝٍ ﺇِﻟَّﺎ ﺑِﻠِﺴَﺎﻥِ ﻗَﻮْﻣِﻪِ ﻟِﻴُﺒَﻴِّﻦَ ﻟَﻬُﻢْ ﻓَﻴُﻀِﻞُّ ﺍﻟﻠَّـﻪُ ﻣَﻦ ﻳَﺸَﺎﺀُ ﻭَﻳَﻬْﺪِﻱ ﻣَﻦ ﻳَﺸَﺎﺀُ ۚ ﻭَﻫُﻮَ ﺍﻟْﻌَﺰِﻳﺰُ ﺍﻟْﺤَﻜِﻴﻢُ. یعنی ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﻗﻮﻣﯽ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﯾﻢ ﺑه غیر ﺍﺯ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ خودشان ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ. حال اگر فرض کنیم یک الله وجود دارد و این الله همان ایزد ایران باستان است، و نیز فرض کنیم زرتشت هم پیامبری است که سوی همان الله/ایزد فرستاده شده بود، بنابراین این آیه تنها زمانی میتواند دقیق باشد که قبول کنیم که زرتشت ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ پارسی گویان ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ بود و محمد برای کسانی که عربی سخن میگویند و در آن نواحی زندگی میکنند یا میکردند.

[20] پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العضمی مکارم شیرازی: https://makarem.ir/main.aspx?lid=0&mid=316380&typeinfo=25&catid=23286

[22] نگاه کنید به: کدخبر 1589331 در https://www.jamaran.news/

[25] شاعران پارسی گوی بسیاری از جمله حافظ در باره خدعه گری مذهبیون شعر گفته اند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy