Thursday, Sep 12, 2024

صفحه نخست » پایانی بر چرخه خشونت، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_3.jpgتمامی تاریخ این سرزمین خشونتی است آغشته با خون و بیداد. حسرت است واندوه. دم کشیدن جان‌های آزاد است از ترس گزمگان، عربده‌کشان دستگاه‌های حاکم که هر صدای آزادی‌خواهی را با داغ و درفش پاسخ داده‌اند.

تاریخی است که هرگز در طول حکومت صد‌ها حاکم حکمران برآن یک روز خوش نمی‌بینی. روزی بی‌هراس از نبود جلادان. داستان نشاندن پدر برسرسفره شاهانه "شاه شاهان" و خوراندن گوشت کباب‌شده فرزند بر او بی‌آن‌که توان گردانیدن اشک در حلقه چشم داشته باشد.

داستان پیکرهای سنگی‌ست بر پله‌های تخت جمشید با دستانی نهاده شده بر دهان. تاریخی که در آن مأموران امنیتی به عنوان چشم و گوش شاه جایگاهی ویژه دارند.

برآشفته نشویم این دیگر روی آن عظمتی است که امروز برای مقابله با رژیمی قرون وسطائی، آن دوران را چنان برجسته می‌کنیم که نطفه‌های نخستین چرخه خشونت را نمی‌بینیم.

از انوشیروان چنان شاه عادل و دادگستری می‌سازیم که هرگز از داستان زدن دوات سنگی برسر دبیری که به خود جرأت داده، سخن درست بر بالای سخن انوشیروان "عادل" بگوید، حرفی به میان نمی‌آوریم. از تصمیم غلط شاه که در زمان خشکسالی امر بر افزایش مالیات داده بود. از شاه خشمگین که دستور داد با قلمدان آن‌قدر بر سر دبیر زدند تا جان داد. پس از اجرای حکم، انوشیروان از حاضران در مجلس خواست تا نظرات خود را درباره‌ی احکام صادره مالیاتی بگویند. درباریان همگی از ترس گفتند: "اى شاه تمام مالیات‌هایى را که تو وضع کرده‌‏اى عادلانه مى‏‌دانیم." (تاریخ راوندی)

داستان گریاندن قلم "بیهقی" است در تأسف و تلخی چگونگی بر دار کردن حسنک وزیر.

داستان فقیهان است و شاهان! داستان آدم‌خواران چیگینی شاه‌عباس است در زنده زنده خوردن مغضوب‌شدگان توسط شاه. کور کردن فرزند است توسط نادر. درآوردن حداقل بیست هزار جفت چشم از مردان شهر کرمان است در حمله آقامحمدخان قاجار.

داستان میل‌کشی بر مردمک چشم است. باز کردن رگ‌های دست و پای امیرکبیراست در گرمابه فین کاشان. قتل عام هزاران بابی است و شمع‌آجین کردنشان بر چهارسو‌های بازار تهران. کشاندن زندانی محکوم به مرگ است با زنجیری انداخته‌شده بر منخزین بینی! گرفتن خون‌بهاست و تجمع انبوه مردم در میدان اعدام برای دیدن آخرین دست و پا زدن محکوم بر بالای دار.

داستان چوب فلک بستن روستائیان است توسط ارباب و مصلوب الحقوق بودنش در برابر او. داستان روستائیان گریخته از روستا حلقه‌زده بر اطراف شهرهاست با انبوهی از کینه و نفرت آمیخته با خشونت. داستان تعلیم و تربیت یک جامعه سنتی است، که کودک به معلم می‌سپرد "تربیتش کن گوشتش از تو استخوانش از من". داستان جامعه مردسالاری‌ست که زن در آن ضعیفه بود. بی‌هویت "مادر آقامصطفی" همه این‌ها زیاد دور نیست تاریخ معاصر این کشور است.

اعدام‌های علنی جمهوری اسلامی‌ست در ملاء عام در مقابل چشم کودکان و نوجوانان. باتوم زدن وحشیانه زنان است برای تحمیل حجاب اجباری در مقال چشم مردمانی که تنها نظاره‌گرند.

لب‌دوختن فرخی است در زندان و آمپول هوای پزشک احمدی. داستان قتل بزرگ مردی‌ست چون کسروی و آزادانه گردیدن قاتلان در سایه فتوای آخوند‌ها! "کشندگانی که دستگیر شده بودند، یک به یک از بازداشتگاه آزاد شدند و کسی به سزای کشتن کسروی، زندانی نشد".

داستان این سرزمین داستان چرخه خشونت است چه خشونت مبارزان بر علیه استبداد که راه رهائی را در مبارزه مسلحانه جست‌وجو می‌کردند. خشونت در برابر خشونت. همه چیز را از نوک مگسک تفنگشان می‌دیدند. گناهکار و بی‌گناه قربانی چنین نگرشی می‌شدند.

داستان شاهی که همراه قدرت‌گیری، حتی وجود دو حزب خودی را هم برنمی‌تابد. و هر کس را که مخالف حزب رستاخیز است گذرنامه به دستش می‌دهد که از این سرزمین برود. پایمال کردن اصلی‌ترین حقوق شهروندی! اصل آزادی فکر و انتخاب.

داستان مرتجعی کینه‌ورز است که بسیار خشن‌تر، سیاس‌تر، تشنه قدرت، و کشت‌وکشتار، به نام "خمینی" که فرصت می‌یابد بر بستر این‌همه خشونت، طیفی عظیم از روشنفکران جامعه خشونت‌زده مخالف استبداد فردی، تا عقب‌مانده‌ترین لایه‌های اجنماعی والوات کف خیابانی را گرد هم آورد و انقلابی را سازمان دهد که در تداوم خود ایران را به گورستانی بزرگ مبدل سازد. چوبه‌های دار بر پا کند و فرمان به قتل عام هزاران زندانی در زمانی کمتر از دوماه بدهد. بی‌آن‌که جامعه عادت کرده به اعدام عکس‌العملی نشان دهد.

جامعه مدنی ایران له‌شده توسط قداره‌کشان، شکنجه‌گران وجلادان روز‌های سختی را گذرانده و می‌گذراند.

اما از این سو در طی سال‌های اخیر تحولات جدی در بین بسیاری از جوانان رخ داده است. تحولاتی در سایه افزایش میزان تحصیل‌کردگان، چشم‌بازکنندگان بر تغییرات جهان معاصر از طریق دسترسی به اینترنت و وارد شدن در دهکده جهانی.

دیدن هر روزه سیمای میلیون‌ها جوان در اقصاء نقاط دیگرجهان و این‌که چگونه افکارخود و زندگی خود را در هم‌آهنگی با جهان معاصرسامان دهند.

اگردرگذشته منورالفکران ایرانی کسانی بودند که با داشتن امکانات به خارج می‌رفتند و در بازگشت با شرح دیده‌هایشان تعجب برمی‌انگیختند و در تصحیح رفتار اجتماعی بسیار محدود تأثیر می‌نهادند، امروز جهان به‌تمامی در یک تلفن‌دستی در جیب مردم جای گرفته است.

افکارعمومی ایران از بیماری‌های مزمن و نقش خشونت نشسته بر پیکرش در طی تاریخی طولانی به‌خصوص در این چهل سال حکومت جهل و خرافه صدمات جدی دیده و به‌راحتی نمی‌تواند از ذهنیت خشونت‌زده وعادت به خشونت کرده خارج شود.

اما رویکرد مردم به‌خصوص نسل جوان نسبت به بازبینی در امر دین، تن ندادن به اراجیف آخوند‌ها، تجدید نظردر باورهای سنتی و تغییر سبک زندگی، نه به حجاب اجباری! مقاومت گسترده زنان در برداشتن حجاب از سر با قبول تبعات حاصل از این مبارزه که خط قرمز خامنه‌ای و پرچم جنایتکارانی چون رادان‌هاست. نرفتن به پای صندوق‌های رأی در آخرین انتخابات مجلس و ریاست جمهوری پای در میدان مبارزه نهادن با شعار "زن، زندگی، آزادی ".

شکل‌گرفتن خیزشی گسترده به نام "جنبش مهسا" با شعار مترقی "زن، زندگی، آزادی" امید در دل می‌آفریند که جامعه و نسل جدید ایران سیاق دیگری از رویکرد به زندگی در پرهیز از خشونت و مبارزه مدنی را در دستور کار خود قرار داده است. از تجمع‌های اعتراضی بازنشستگان، تا اعتراضات گسترده پرستاران و کارگران در بخش‌های صنعتی، اعتراضات مدنی و یک‌پارچه دانشجویان و محصلین، بر این خوش‌بینی دامن می‌زند، که روز به روز جامعه از تن دادن به چرخه خشونت و تن دادن به حکومت‌های مستبد سر باز می‌زند و با نهادن یک "نه" بزرگ بر دیکتاتوری و هرگونه حکومت استبدادی درهر شکل می‌خواهد جایگاه خود را در جهان معاصر با سیمای معاصر مشخص سازد.

خواست آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی رعایت حقوق دیگران با هر فکر و اندیشه‌ای خواسته اصلی نسل جوان امروز ایران است.

جامعه‌ای سکولار، آزادی‌خواه و معتقد به رعایت قوانین حقوق بشری در سایه آزادی، صلح، امنیت و عدالت اجتماعی! تعامل‌گرا، در تعامل با دیگر کشور‌های مترقی جهان. تلاشگر برای برپایی دولتی برآمده از دل انتخاباتی کاملاً آزاد و دمکراتیک!

ابوالفضل محققی

*

*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy