این مقاله میکوشد به پرسشی که در عنوان آن مطرح شده پاسخ دهد. اما برای پاسخی هر چند ناقص به مسالهای دراین اهمیت نخست باید عمیقا به پرسشهای زیر اندیشید:
۱- چرا دموکراسی و قوانین اساسی آن بزرگترین و ارزشمندترین دستاوردهای اجتماعی بشر در طول تاریخ است؟
۲-چرا جنگ و دیکتاتوری از آغاز تاریخ تا به امروز هرگز جوامع انسانی را رها نکرده است؟
۳-چرا دموکراسی مادر عدالت است که بدون آن هرگونه تلاش در جهت برابریهای اجتماعی و عدالت اقتصادی و سایر جنبههای عدالت سرابی بیش نیست و در هیچ گونه دیکتاتوری اساسا شرایط برای تلاش آزادانه شهروندان در راه عدالت اقتصادی فراهم نیست.
۴-چرا دموکراسی و صلح از جمله در گرو پیروزی نهایی دموکراسی بر دیکتاتوری در اکثر قریب به اتفاق همه سرزمینهای جهان است.
دموکراسی بی نقص و عیب نیست و هنوز سال به سال باید با قوانین و مقررات و فرهنگ پیشرفته تر کامل شود با این همه بدترین نوع دموکراسی هزار بار بهتر از "بهترین" نوع دیکتاتوری است.
همه جوامع بشری با تضادها و چالشهای گوناگونی روبه رو هستند اما در این میان، تضاد میان نظامهای دموکراتیک و انواع نظامهای دیکتاتوری تضاد اصلی جهان ما و در درون نظامهای دیکتاتوری نیز تضاد میان جنبشها و گرایشهای دموکراسی خواهی با دیکتاتوری تضاد اصلی است.
بنابراین آینده بشریت در گرو چگونگی حل این تضاد آنتاگونیستی به سود دموکراسی است. و هنوز نمیتوان گفت که این تضاد به سود کدام سوی نزاع پایان میگیرد! برای پاسخ گویی به همه این پرسشها و نهایتا، نزدیک شدن به پرسش عنوان مقاله ناچارم، نخست به ماهیت خودخواهانه انسان و این که انسان خطرناکترین موجود زنده است بپردازم.
غریزه تنازع بقاء به زشت ترین صورت در رفتار انسان تجلی مییابد
انسان حیوانی است که به لحاظ هوش سرشارش از سایر حیوانات متمایز است. انسان، اما مثل همه حیوانات دیگر تابعاصل تنازع بقاء است. و هرگز از این ویژگی ذاتی خلاص نشده و نخواهد شد. هوش، ظرفیت ابتکار و اختراع و عقل حسابگر انسان، پیروی او را از غریزه تنازع بقاء بسیار خطرناکتر از غریزه تنازع بقاء در سایر حیوانات کرده است.
در همه دورانهای تاریخ نصایح مصلحان، فرهیختگان و فیلسوفان ژرف اندیش هرچند توانسته و میتواند برای پیدا کردن راه صلح دائم، گفتمانهای ارزشمندی ایجاد کند، اما هرگز نتوانسته و نمیتواند انسانها را از ماهیت برتری طلبانه، قدرت پرستانه، زیاده خواهانه و همه صفات دیگری که از غریزه تنازع بقاء سرچشمه میگیرند و به تولید و بازتولید رقابت بیرحمانه و جنگ دائمی انسان با انسان منجر میشود، برحذر دارد.
بنا به قانون تنازع بقاء، حیوانات برای بقای خود ضعیف ترها را مغلوب خود میسازند و گوشت خواران برای تغذیه خود حیوانات دیگر را شکار میکنند. و اگر زمانی از پیدا کردن طعمه کافی ناتوان و محروم شوند، به همخواری (کانیبالیزم) هم روی میآورند. اما غرایز حیوانی بجز در انسان از این فراتر نمیروند. یعنی به فجایعی که مختص انسان است، به جنگ، نسل کشی، ویرانی زیست محیط و سایر جنایاتی که از آغاز تاریخ تا به امروز مدام در جوامع بشری ادامه داشته و حتی از جنبه هایی تشدید شده، نمیانجامد. ببر، شیر، گرگ و دیگر حیواناتی که ما "درنده"شان مینامیم وقتی شکمشان سیر باشد دیگر شکار نمیکنند. در گوشهای از طبیعت به استراحت میپردازند اما حرص، خودخواهی و زیاده خواهی ذاتی انسانها چه در قدرت طلبی و چه در ثروت اندوزی زمانی که به عادت تبدیل میشوند، از قوی ترین مواد مخدر اعتیادآورتراند و هیچ حد و مرزی نمیشناسند.
همه جنایتها و جنگهای خونینی که بشر در طول تاریخ مدام تکرار کرده، منشاء آن قدرت و ثروت و منزلت داشتهاند. همه تاریخ جوامع بشری آکنده از جنگ و خونریزی و کشتار است. اگر هزاران سال تاریخ بشر را در یک فیلم دو ساعته خلاصه کنیم، میبینیم که دست کم صد دقیقه از آن به کشتار انسان به دست انسان اختصاص مییابد. و بیست دقیقه دیگر نیز که دوران صلح مینامیم دوران تدارک جنگهای بعدی بوده است.
تولد بشر فاجعهای برای همه موجودات زنده!
نخستین رویداد مهم در زندگی بشر تولد او است. تبدیل نوعی میمون به انسان طی تکامل تدریجی چند میلیون ساله. این که چگونه و طی چه مراحلی و به چه دلایلی نژاد (واریته) ضعیف و بی دفاعی از گونه میمونها بتدریج به گونه انسان تکامل یافت و دانشمندان علل آن را کشف کردهاند، در این جا مورد بحث ما نیست. فقط به این تئوری اشاره میکنم که گویا این نژاد از میمون از آنجا که هیچ وسیلهای برای دفاع از خود نداشت به راه استفاده از سنگ و چوب و کم کم ساخت ابزار رفت و در نتیجه به مغز خود تکیه کرد و کم کم به انسان تبدیل شد.
تولد انسان برای زیست محیط حیوانات و گیاهان تا آنجا که همه شواهد و دادهها نشان میدهند، یک فاجعه بزرگ بوده است. چرا که بجز انسان هیچ حیوانی زیست بوم خود و زندگی همه گونههای حیوانی و نباتی را در سیاره زمین با خطر نابودی مواجه نساخته است. علاوه بر این، هیچ حیوانی در مقایسه با سایر گونههای حیوانی خودخواه تر، بیرحم ترو خون ریزتر از انسان نسبت به خود و نسبت به حیوانات و گیاهان عمل نکرده است. این به اصطلاح "اشرف مخلوقات" که اگر طبیعت جاندار زبان گویا داشت آن را رذل ترین و نفرت انگیز ترین موجود زنده مینامید، اگر در آینده به زور قوانین اجتماعی که همه و یا اکثریت قاطع ملل جهان به آن گردن نهند کنترل نشود مسالهای که موضوع اصلی این جزوه است، قطعا روزی که چندان هم دور نیست فرا میرسد که خود و همه موجودات زنده دیگر را سرانجام نابود میکند. خطری که هم اکنون با تهدیدهای دیکتاتوری روسیه علیه جهان دموکراتیک در همه جا احساس میشود.
اجتماعی شدن انسان دومین رویداد مهم در زندگی او
در تاریخ تکامل و تحول شیوه زندگی انسان، اجتماعی شدن او و به موازات آن، پیدایش دولت و تدوین قوانین اولیه که طی فرایندی طولانی و تدریجی صورت میگیرد دومین رویداد مهم در زندگی انسان و نقطه عطفی تعیین کننده در کنترل نسبی و البته محدود غرایز وحشیانه انسانی در چارچوبههای قوانین و مقررات جوامع و کشورها است که به زور قوه قهریه دولت اعمال شده است.
پیش از تشکیل جامعه، انسانهای قوی تر (معمولا مرد) بدون هیچ عواقبی میتوانستند ضعیف ترها را بخاطر رقابت بر سر غذا، سکس و یا قطعهای از جنگل و یا غاری که میخواستند از آن خود کنند، به قتل برسانند، به هر یک از همنوعان خود که اراده میکردند زن و یا مرد تجاوز کنند و خلاصه هیچ قانونی که بتواند قوی ترها را از زورگویی و کشتن و تجاوز کردن به ضعیف ترها بازدارد وجود نداشت. بدترین نوع قانون جنگل (تنازع بقاء) در میان انسانها حکمفرما بود.
اجتماعی شدن و تکامل تدریجی جوامع انسانی تا به امروز نه بیولوژی انسان و غرایز ناشی از آن را تغییر داده و میدهد و نه موفق به کنترل همه جانبه رفتار غریزی انسان از طریق قوانین اجتماعی شده بلکه فقط موجب تعدیل و تغییر اشکال آن شده است. شاید به این معنا که وحشیگریهای فردی او را در چارچوب مقررات و قوانین اولیه دولتها محدود کرده و در عوض به وحشیگریهای بزرگتری که همانا جنگ میان اجتماعات بشری است انجامیده. جنگهائی که با شعارهای ناسیونالیستی، انتگریستی و یا ایدئولوژیهای دیگر با هدف قدرت و ثروت و منزلت اجتماعی بیشتر برای طبقات حاکم به راه افتادهاند.
بدیهی است که ده هزار یا سی چهل هزار سال تاریخ اجتماعی شدن انسان که به توسعه فرهنگ و تمدن امروزی انجامیده، ماهیت ژنتیکی و خاصیت هزاران ژن موجود در این جانور ۲۲ جفت کروموزمی را تغییر نمیدهد.
دگرگونیهای مهم بیولوژیک ناظر به تغییر ماهیت و رفتار در گونههای حیوانی از جمله انسان مساله میلیونها سال است. اما در این تکامل و تحول چند میلیون ساله باز هم اصل تنازع بقاء محکم بر جای خود میماند. همچنان که در موتاسیونها (تغییرات ناگهانی ژنتیکی) نیز این گونه جهشها هیچ تاثیری بر غریزه تنازع بقاء هیچ یک از گونههای حیوانی ندارند. چرا که هیچ جانور زندهای بدون خاصیت تنازع بقاء نمیتواند وجود داشته باشد.
بنابراین انسانی که به زور قانون و مقررات اجتماعی بتدریج و طی قرنها زندگی اجتماعی متمدن و فرهنگ مند شده و مطابق قوانین ناچار است به حق و حقوق شهروندان و هم وطنان خود احترام بگذارد، همچنان و تا ابد تحت تاثیر غرایز حیوانی خود و قانون تنازع بقاء خواهد بود. و لاجرم هرجا که قانون نتواند اعمال شود یکه تازی میکند. در حرص قدرت و ثروت افراط میکند و هرچه بیشتر بر این کار اصرار میورزد به آن معتادتر میشود. و البته حکما و فیلسوفان و سیاستمدارانی که توانسته باشند بر غرایز خود مسلط شوند و انسانها را به راه خیر و قانون طلایی اخلاق فرا بخوانند، استثننائاتی بر قاعده کلی و عمومی محسوب میشوند. زرتشت خالق گاتاها، سقراطی که افلاطون معرفی کرده، و یا گاندی و نلسون ماندلای معاصر و تعداد انگشت شمار دیگری که احتمالا وجود داشتهاند را میتوان از جمله این استثنائات تلقی کرد. اما این گونه استثنات اسطورهای از یک در میلیون بسیار کمترند. و تازه همین انسانها نیز اگر مدت زیادی در قدرت بدون نظارت و کنترل میماندند معتاد قدرت میشدند.
سراسر تاریخ جوامع بشری سرشار از ستم انسان بر انسان است. قوی ترها همواره تا توانستهاند ضعیف ترها را از طریق زور، قهر و جنگ غارت کردهاند و به تبعیت از خود واداشتهاند. و انسانهائی که به هر دلیل توان و قدرت بیشتری داشتهاند آنانی که در موقعیت ضعیف تری بودهاند را به انحاء مختلف بویژه از راه جنگهایی که با کشتارهای بیرحمانه و گاه نسل کشی کامل همراه بوده، قربانی غرائز خودخواهانه خود کردهاند.
به لحاظ بیولوژی و ژنتیک که سرچشمه و راهنمای غرایز انسانی است فرقی میان برده داران و بردهها وجود نداشته جز آنکه برده داران به دلایلی در موقعیت قوی تری بودهاند و بردهها در موقعیت ضعف؟ هر بار هم در جوامعی شورش بردگان اتفاق افتاده اگر بردگان در موارد استثنائی بر برده داران چیره شده باشند، خود برده دار شده و مغلوب شدگان را به بردگی گرفتهاند و یا به تاریخ زمین داری (ارباب-رعیتی) نگاه کنید، آنان که توانستهاند زمینها، آبها، مراتع و معادن را تصاحب کنند، دیگران را برای کار به بندگی گرفتهاند و خود را صاحب تن و جان آنان دانستهاند و قرنها و قرنها چنین بوده است. امروز نیز اربابان سرمایه و یا دیکتاتورهای حاکم هرجا که بتوانند به روشهای "متمدنانه" به دیگران ستم میکنند. و هنوز أنواع نابرابریها و تبعیضها حتی در دموکراسیهای پیشرفته و جود دارند و البته در دیکتاتوریها هنوز انسانها در عمل بردگان بر قدرتهای حاکماند.
تاریخ انسان تاریج جنگ و وحشیگری است
هیچ وقت برتری طلبی، قدرت پرستی و ثروت پرستی که با ماسکهای فریبنده ایدئولوژیک اخلاق میهن پرستانه، برقراری "عدالت"، دفاع از دین خدا توجیه گر جنگ، خشونت و کشمکش برای سلطه انسان بر انسان بودهاند جوامع انسانی را رها نکرده.
هر قدرتی و هر دولتی که احساس قدرت بیشتری کرده برای غارت و سلطه بر دیگران زور گفته و برای جنایات خود علیه دیگران بهانههای ایدئولوژیک، مذهبی، ناسیونالیستی و غیره تراشیده است:
جنگهای طولانی اسپارتها با همسایگان خود، جنگهای ایران، روم، یونان. حمله اعراب به ایران، اروپا و دیگر سرزمینهای دیگر، تهاجمات مغولها، جنایات امثال محمود غزنوی در هندوستان، حمله قبائل وحشی به تمدنهای همسایه، حمله دولتهای قوی تر به همسایگان کوچکتر وضعیف تر، کشتار وحشیانه سرخپوستان قاره آمریکا توسط فاتحان اروپائی، جنگهای صد ساله میان انگلیس و فرانسه جنگ و خونریزی میان خود فاتحان قاره آمریکا، جنگهای روسیه علیه ایران و بسیاری از کشورهای دیگر، جنگهای عثمانی با اروپا و یا عثمانی و ایران، تسلط زوری و خشن کشورهای پیشرفته تر و دارای قدرت نظامی بر سرزمینهای عقب مانده و استعمار و غارت این سرزمینها. تجاوزات و وحشیگریهای ژاپنیها در کره و چین، جنگهای جهانی، جنگهای کنونی و این وحشیگریها که همچنان از آغاز اجتماعی شدن انسان تا به امروز ادامه دارد، پایانی بر آن متصور نیست مگر آن که انسان خود برای کنترل غرایز وحشیانه خود و رهایی از قوانین بیرحمانه تنازع بقاء راهی سیستمی و قانونمند پیدا کند.
بخشی دیگر از کتاب در دست تدوین
علی کشتگر
*