مشکل ما کجاست؟ چرا بعد از گذر ِ نزدیک به پنج دهه از حاکمیّت سیاسی اسلام شریعت بنیاد بر همهی روابط عمومی ایرانیان و به رغم مقاومتهای بیشمار و قربانیانی گسترده برای رسیدن به آزادی، اما در این پنج دهه اپوزیسیونی منسجم و مناسب شرایط حال و حاضر ایران برای ساختن جامعهی آزاد در داخل و خارج ایران، هنوز شکل نگرفته. به رغم وجود اهل دانش نسبتا وسیع ایرانی در علوم سیاسی، جامعه شناسی و نظریه شناسی حوزههای دانشهای انسانی، و به رغم هزاران هزار کوشندهی نسبتا آگاه سیاسی در داخل و خارج ایران که نوعا به تنهایی یا در گروه هائی برای آزادی میستیزند، و به رغم پراکندگی اندیشههای اجتماعی و سیاسی سکولر در بخشهایی نسبتنا گسترده از شهرنشینان ایران، و به رغم جنبش درخشان مبارزات " آزادی و برابری خواه" زنان ایران که در چهل و پنج سال اخیر درخشان ترین نبرد آزادی خواهی سکولر تا اینجا و امروز بوده و ادامهاش درخشان ترین خیزش تاریخ معاصر ایران، یعنی جنبش " زن زندگی آزادی" سال ۱۴۰۱، باری و باری ما ایرانیان تا امروز دیماه ۱۴۰۳ شمسی چرا نتوانستهایم اپوزیسیونی ماهیّتا و اصالتا " دموکرات" یگانه و منسجم بوجود آوریم؟ اپوزیسیونی که از طرح و برنامهای آزاد و دموکرات بنیاد و روشن برخوردار بوده و مناسب نیازهای واقعی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ما باشد. چرا و به رغم سالها کار پراکنده اما نتوانستهایم بر گرد " طرح یا برنامه ای" فراهم آئیم که به نیازهای اجتماعی و فرهنگی امروز و فردای ایران پاسخ دهد. طرح و برنامهای که پاسخ گوی نبودها و کمبودهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یک قرن گذشته و امروز ایران باشد. باید ببینیم که ما چرا در چهار دههی گذشته در برابر رژیمی اسلام و شریعت بنیاد با ساختاری پیش تاریخ بنام " جمهوری اسلامی"، نتوانستهایم مجمعی وسیع و بسیار وسیع از ایرانیان دموکرات و سکولر واقعی بوجود آوریم که آن، یعنی آن مجمع، (دموکرات و قانون بنیاد و پالوده از ارزشهای قدسی مدار و دینی بنیاد)، به ارائهی طرحی به مثابه برنامهی مبارزاتی امروز ایران توفیق یابد و آنگاه به ایجاد حاکمیّتی آزاد و دموکرات برای فردای ایران برسد؟ و بالاخره بنابر چنین برنامهای، اپوزیسیونی منسجم، پایدار و کارآمد در زمان مناسب تاریخی بتواند جانشین رژیم حاکم شود.
پس پرسش این است که ما ایرانیان چرا به چنین مهّم تاریخی خود توفیق نیافتهایم؟
پاسخ پرسش هم وسیع است و هم پیچیده. پیچیده است زیرا پاسخ را باید در کوششهای وسیع سد و سی چهل سال تاریخ سیاسی و تغییرات فرهنگی ما جست. پاسخ را باید در ارزشهای سنت فکری ما جستجو کرد ارزشهایی دینی و آسمانی و نه زمینی بنیادی که در تمام این سد وسی یا چهل سال و بیشتر به مثابه ترمزهای تحوّل اجتماعی و فرهنگی و محسوس تر، ترمزهای سیاسی ما نقش آفریدند. پاسخ را باید در تلاشهای بخشهای بزرگی از نخبگان فکری سد یا سد و ده بیست سال گذشته پی جوئی کرد که در انتشار فکر در قلم و گفتار با قوّت و قدرت از استقرار عینی یا واقعی ارزشهای سکولر یا زمینی بنیاد و نه قدسی یا دین بنیاد، خوداری کردند و بدانها ترمز زدند. اهل فکر یا باصطلاح روشنفکرانی که در تمام دورهی ۵۷ سال پادشاهی پهلویها و در لباس و قامت " غرب آشنایان" و حتی غرب گرایان، به ستیز و دشمنی جوهرهی " آزادیها" یعنی ذهنیّت یا بینش واقع گرا و عقل گرا یعنی بینش یا ذهنیّت " سکولر" رفتند و تا توانستند ضمن سرکوب ذهنیّت آزاد به بزک کردن و " پروار کردن " اسلام و باورهای قدسی یا دینی پرداختند. نخبگانی فکری که در قامت و لباس غرب شناس و غرب آشنا و غربگرا شناخته شده و میشوند. پاسخ را باید در نظام سیاسی پادشاهی اصطلاحا مشروطهی سلطنتی یعنی سلطنت پهلویها (رضاشاه و محمدرضاشاه) جست که به رغم ادعا و پروپاکاندای پر سر و صدایشان و ادعاهای نوجوئی، اما با تمام توان، مانع تغییر و تحوّل جدّی سکولر/ دموکراتیک جامعهی ایران گشتند. به خصوص پادشاهی پهلوی دوم. پاسخ را باید در بستگی یا انسداد کامل سیاسی و جلوگیری از گردش آزاد اندیشه جست هم در پادشاهی رضاشاه و هم در پادشاهی محمّدرضاشاه پهلوی. پاسخ را باید در " انسداد جدّی فرهنگی" همراه با خشن ترین متدهای سرکوب اندیشه و گردش آزاد اندیشه عصر پهلوی دوم به خصوص جست که میان سالهای ۱۳۳۲ - ۱۳۵۷ با تکیه بر خشن ترین متدهای سرکوب پلیسی اعمال و اجراء شد. پاسخ را باید در پراکندن و رواج ضدّارزشهای دین بنیاد و موهوم اسلام شیعی جست که این ضد ارزشها به عنوان ترمزهای جدّی از رشد " انسان آزاد و واقع گرا و عقل بنیاد" ایرانی جلوگیری کردند و بیش از پنج دهه یا پنجاه سال بر آموزش و پرورش و برنامههای آموزشی عالی و دانشگاهی ایران غلبه داشتند.
بنابراین مردم ایران وقتی به انقلاب ۵۷ میرسند، بیش از پنجاه است که در دالانهای تاریک ضدّفرهنگ و ضدّ آزادیای زندگی میکنند و آموزش میبینند که کوچکترین بهرهای جدّی و کارساز برای خلق و ساختن و بارور کردن جامعهای مدرن و مناسب زمان نداشت. بلکه بالعکس این ضّد فرهنگ اسلام ایرانی تمام دریچهها و روزنههای ممکن و چگونگی گذر از استبدادهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را با نهایت خشنونت به روی ایرانیان بسته بود. بدین قرار و پس اگر انقلاب بهمن ۵۷ نیآغازیده در ۲۳ بهمن ۵۷ متوقّف شد و ایران به رغم هفتاد سال مبارزات آزادی خواهی و قانون خواهی و پرداخت بهای بسیار گران و سنگین و به رغم انقلاب درخشان مشروطه در دامن خمینی و اسلام گرایان فروافتاد، بدان بود که برای تودهها حتی قشرهای درس خواندهی شهرنشین و مرفه، طرح و برنامهای روشن و فردایی متفاوت یعنی فردایی " آزاد و دموکرات " شناخته شده و قابل تعریف و قابل درک و فهم وجود نداشت. یعنی صداها و عربدههای " بازگشت" یعنی بازگشت به مغاک تاریخ گذشته یعنی " اسلام عزیز"، اسلامی که در فرهنگ عمومی حتی روشنفکری غالب ۵۷ سال عصر پهلویها پروار شده بود، باری هیچ صدای متفاوتی شنیده نمیشد. زیرا ورسیون نوینی از اسلام یعنی اسلام سیاسی سترون شدهی به ویژه در عصر پهلوی دوم (شاه) و با حمایتهای همه جانبهی رژیم هیچ گوشی در تودهها حتی نخبگان برای شنیدن صدایی دیگر یعنی صدای " آزادی" و صدای " رهائی" باقی نگذاشته بود. سدها مصاحبه و گزارش و کتاب و نوشته از سوی نه مخالفان رژیم گذشته بلکه مدیران درجهی اوّل رژیم پهلویها واقعیّتهای یاد شده را در چهل و پنج سال گذشته افشاء و آشکار ساختهاند.
پس درنگ کنیم و ببینیم که ما چرا نتوانستیم و هنوز نمیتوانیم در داخل و خارج ایران بر گرد مبادی یا اصولی فراهم آئیم که جدا جدا بعضا، آن اصول یا مبادی را میشناسیم. یعنی: نظامی قانونی. قانون یعنی هر آن ضابطه یا اصلی که از شناخت واقعگرا و خرد/ عقلانیت انسان ایرانی و در راستای پاسخ گویی به نیازهای واقعی و محسوس زندگی عینی و محسوس و ملموس آدمها ناشی میشود. ضابطه هایی که بنام قانون و با هدف رشد و بلوغ و ارج گذاری زندگی این جهانی، تامین نیازهای طبیعی انسانهای جامعه را تضمین میکند. به سخنی روشن تر قانون در معنی سیاسی، یعنی نظامی سیاسی دموکرات و سکولر یا نظامی سیاسی و حکومتی پالوده از ارزشهای قدسی و دینی و هر دینی. یعنی نظامی سیاسی که تحقّق تمام مبادی دموکراسی در همهی حوزهها و فعالیّتهای اجتماعی و عمومی را در تعهّد و عمل خود دارد. ببینیم چرا نمیتوانیم بر اصولی توافق کنیم که بر اساس آن ساختاری سیاسی یا نظامی سیاسی را بوجود آوریم که بتواند بلکه میتواند به نحو دموکراتیک، یعنی با رعایت حقوق کلیّهی ساکنان جغرافیای ایران، بطور یکسان و عادلانه توانائیهای مادی و غیرمادّی کشور را در اختیار همهی شهروندان قرار دهد. نظامی سیاسی که مبداء مشروعیّتاش خواست و ارادهی آزاد و یکسان همهی ساکنان کشور یعنی " شهروندان" ایران باشد. نظامی سیاسی که مبداء مشروعیّتاش " حقوق شهروندی" ست. و اینکه نخستین حق شهروندی آنکه: خواست شهروندان بنیاد مشروعیّت " قدرت دولت" است. یعنی: برقراری و استقرار " قدرت" دولت فقط ناشی از ارادهی شهروندان است. و هر زمان خواست و ارادهی عموم یا شهروندان لازم دانست، قدرت یا قدرت سیاسی پس گرفته میشود. از اینرو شاخص ترین و بنیانی ترین خصلت دموکراسی این که در نظام دموکرات ۱- قدرت یا قدرت سیاسی ناشی از شهروندان ودر تعبیر دیگر ناشی از ملّت است. ۲- قدرت موقّت است و محدود و ۳- قابل پس گرفتن است.
ما با انقلاب مشروطه چنین پروسهای را آغازیدیم. اما خیلی زود و در همان آغاز به حرکت آن، به پاگرفتناش رشداش ترمز زدیم. ترمز جدّی تر از کودتای رضاخان سیّدضیاء اسفند ۱۲۹۹ آغازید. گرچه این حرکت، یعنی بستن تمام روزنههای ممکن پیدایش جامعهای " باز" و " آزاد" و " قدسی زدا شده" و " دموکرات" در ایران از مجلس دوّم مشروطه شروع شده بود. اما با دولت رضاشاهی و از سالهای ۱۳۰۱ ببعد به نحو نظام مند و بسا متدیک همهی روزنهها بسته شد. ما اثرات شوم چنین نحو حکومتگری در پادشاهی پهلویها را در انقلاب ۵۷ بخوبی دیدیم و تجربه کردیم و تداوم آنرا در ناتوانی ایرانیان در چهل و پنج سال بعد دیدیم که هنوز دروناش گرفتاریم.
من اینجا به دو کژراههی ویرانگر اشاره میکنم که دو نیروی فرهنگی و سیاسی است. که این دو عامل مانع گذر ما از سنت فرهنگی دین بنیاد ما بوده. این دو عامل به عنوان دو نهاد: یک "نهاد فکری" و یک " نهاد عینی و فکری" توامان که مانع رشد و بلوغ نسبی اندیشه سیاسی مدرن در ایران معاصر و در هشتاد تا نود سال اخیر بودهاند.
آنچه که این دو نهاد انجام دادند که البته از پتانسیل و گستردگی یکسان برخودار نبودند و نه ظرفیّتهای یکسان یا توانائیهای یکسان داشتند. آن دو نهاد اوّل نظام سیاسی بعد از انقلاب مشروطه است. یعنی پادشاهی پهلویها و دولتهایش به استثناهایی. و دوّم نهادهای فرهنگ دینی و حامیان و نگهبانان ارزشهای سنت فکری شامل روحانیان و اهل فرهنگ سنت گرای ایران. آنچه که این دو نهاد کردند عبارت است از:
۱- انسداد سیاسی و فرهنگی جامعه از سوی پادشاهی پهلویها (۱۳۰۰ - ۱۳۵۷). ۲- کژراهه فکری. با تمسّک به ایدئولوژی مارکسیسم/ لینئیسم به مثابه پروژهی فرهنگی و سیاسی برای ساخت و ایجاد جامعهی مدرن ایران. بنظرم انسداد سیاسی و فکری و فرهنگیای که پهلویها در ۵۷ سال پادشاهیشان به استثناء سالهایی (کمابیش میان ۱۳۲۰ - ۱۳۳۲) در جامعهی ایران بوجود آوردند، برای خواننده معلوم است. اما کج راههی فکری و فرهنگی، یعنی الگوبرداری از مارکسیسم به مثابه مدلی برای جامعهای آزاد و عادلانه و دروازهی ورود به عالم مدرن، حاصل دو عامل بود. نخست ناتوانی اهل فرهنگ و روشنفکران فعّال در امر سیاسی دهههای آغازین قرن ۱۴ شمسی، ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ در شناخت عصر مدرن و خصلتهای اصلی جامعهای آزاد و دموکرات بود. و اینکه ما بعنوان ایرانی دارای فرهنگی اسلامی و شیعی و بیگانه با مبادی عصر مدرن، حرکت به تغییر سیاسی را در آغاز باید از کجا و چگونه شروع کنیم؟ اینرا درست و سنجیده ندانستیم. گرچه جنبش مشروطیّت بستر عمل فکری و عینی را درست شناخته و درست آغازیده بود. دقیقا کژ راههی سیاسی و کژراهه در کار تحقق مبادی جامعهای آزاد و قانون مند و تحقق حقوق شهروندی از همان سالهای توقّف هدفهای مشروطه یعنی توقّف بنیان گرفتن " قانون" و جارو شدن مبدئیت و مشروعیّت قدرت سیاسی یعنی مشروعیّت بخشی به " حق سیاسی فرد" یا " حقوق شهروندی" چونان بنیان قدرت سیاسی نادیده گرفته شد. چنانکه دو دهه بعد از پیروزی مشروطیّت و در دولت رضاشاهی عملا هدفهای مشروطه یعنی حاکمیّت قانون. خواست ملّت به عنوان مبداء و بنیاد پیدایش قانون و قدرت دولت، از سالهای ۱۳۰۴ ببعد بطور کامل از میان برخاست و مشروطیّت تعطیل شد. در چنین فضای خفقان و مرگ آزادی از یکسو و از دیگر سو رواج و رونق سوسیالیسم و مارکسیسم به مثابه مترقی ترین متد سیاسی و فرهنگی جهان و منطقه و وقوع انقلاب بلشویکی نخستین دهههای قرن بیست، روشنفکران و آزادیخواهان ایران را هرچه گسترده بسوی جریان چپ کشاند. وقتی وقایع تاریخی سالهای جنگ اول جهانی در ایران و اثرات شوم آن و فروپاشی سیاسی و اقتصادی و تولیدی جامعهی ایران پیش و بعد از جنگ اول جهانی ۱۹۱۴ - ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ را بررسی بیطرفانه میکنیم، میبینیم که این فروپاشی همه جانبه به استقرار حاکمیّتی سیاسی کامل استبدادئی میانجامد که از آغازین سالهای بعد از کودتای اسفند ۱۲۹۹ جامعه و تمام حوزههای فرهنگ و سیاست را به فروبستگی کامل میرساند. کافی ست فقط به نمونه بسنده کنم. دکتر تقی ارانی شاخص ترین روشنفکر غرب آشنا و اندیشه ورز ایرانی سالهای آغازین پادشاهی رضاشاه پهلوی بود. ارانی بنیان گذار " مجلّهی دنیا" بود. این نشریه نخستین نشریهی متدیک بر شیوه بررسیهای نقادانهء خردورزانه و تجربه گرایانهی دهههای آغازین قرن بیست در مترقی ترین کشورهای اروپایی بود. ارانی گرچه در اندیشهی سیاسی چپ گرا و متعلّق به جریان مارکسیستی بود. اما مجلّهی دنیا نگاهی آزاد و نقّاد داشت. مهمتر ارانی بر این باور بود که ایرانیان باید و ابتدا با متد شناخت تجربی و واقع گرا و متد ادراک عقلانی یا نقاّدی خردورزانه به یادگیری بپردازند. محتوای مقالات مجلهی دنیا میکوشید تا ذهنیّت تجربه گرا و روش ادراک عقلی یا همان راسیونل را به میان ایرانیان به برد. اما رژیم حاکم و دولت رضاشاهی و استبداد حاکم این نخستین دریچهی را که به عالم روشن و درخشان مغرب زمینی گشوده شده بود، تاب نیاورد. مجلهی دنیای ارانی میان سالهای ۱۳۱۲ - ۱۳۱۴ و برای دو سال منتشر شد و سپس به توقیف افتاد. و مدتّی بعد ارانی هم دستگیر و به سیاه چالهای رضاشاهی منتقل شد. من با یادآوری همین یک نمونهی گویا از خیزشهای روشنگری آن دههها میخواهم بگویم که: اگر روشنفکران ایران فردای سقوط رضاشاه و از همان مهرماه ۱۳۲۰ در شماری تقریبا همگانی به حزب تودهی ایران پیوستند، حزب تودهای که مبلّغ اندیشه چپ مارکسیستی در ایران بود، بدان بود که جامعهی ایران از فردای کودتای اسفند ۱۲۹۹ شمسی به فروبستگی سیاسی و فرهنگی دچار شد. ارانی و بسیاری از همراهان چپ گرای او، در سالهای خفقان سیاسی و فرهنگی رضاشاهی پیش از و بیش از آنکه در سودای ایجاد طبقهی کارگر باشند، در کار انتشار مبادی اندیشههای عصر روشنگری یعنی: متد تجربه گرایی و متد عقلانی یا همان راسیونالیته میان ایرانیان بودند. اما استبداد هرگز نمیخواست تا جامعهی ایران و نسلها به بیداری و آگاهی برسند.
در این نوشته مجال آن نیست تا به جزئیات فروبستگی فرهنگی همان سالهای پادشاهی رضاشاهی بپردازم تا ببینیم که چگونه فروبستگی کامل فکری و فرهنگی سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ به تداوم آن مشخصا از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به انقلاب رسید و با استقرار حکومت منحوس اسلامی تا امروز ادامه یافت.
سخن کوتاه ما اگر امروز در ابداع اپوزیسیونی روشمند و برخوردار از ساختاری فکری و سیاسی لازم و مناسب برخوردار نیستیم، بدان است که بستر فکری لازم فراهم نبوده. سخن پایانی آنکه مسبّب اینهمه حتی گرایش همه جانبهی نسلها بسوی ایدئولوژی مارکسیسم در هر خوانش آن، نخست فروبستگی سیاسی و فرهنگی و تخریبهای دامنه دار فرهنگ در پادشاهی ۵۷ سالهی پهلویهاست. تخریب هایی که هنوز دامن روشنفکری و فضاهای سیاسی ایران را در غلبه خود دارد.
در نوشتهای دیگر خواهم گفت که چگونه میتوان از زیر این آوارها بیرون آمد و اپوزیسیونی روشمند را ایجاد کرد تا فردای بعد از این سقوط تاریخی را مدیریّت کند.
محمدحسین صدیق یزدچی
*
چند جمله در بارۀ روشنفکری، مسعود نقره کار