آقای امیر اصلان افشار آخرین مدیر کل تشریفات دربار شاهنشاهی در گفتگو با طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد از آخرین روزهای شاه سخن میگوید و انزوای رنجباری را که شاه با آن دست به گریبان بود بازگو میکند.
او میگوید: «دربار شاهنشاهی موقعیت خود را از دست داده بود و دیگر آن نظم همیشگی وجود نداشت؛ شبها دلگیر و خسته کننده بود، بعضی از پیشخدمتها و کارکنان دربار به انقلابیون پیوسته بودند؛ از خانواده سلطنتی کسی نمانده بود و از اطرافیان اعلیحضرت فقط خانم دکتر لوسیا پیرنیا بود که اغلب به دربار میآمد.
دکتر علیقلی اردلان وزیر دربار که بیش از هشتاد سال داشت فقط ناظر گذران کارهای روزمره دربار بود، همه از آینده بیمناک بودند و کسی دل به کار نمیداد.
روزی در دفتر کارم نشسته بودم که صدای داد و فریادی از سرسرای کاخ به گوشم رسید؛ وقتی از دفتر کار خود بیرون آمدم اردشیر زاهدی را دیدم که تیمسار ایادی - پزشک مخصوص شاه - را زیر مشت و لگد انداخته است و مرتب به او ناسزاهای رکیک میدهد! رفتم آنان را از یکدیگر جدا ساختم. پس از بررسی معلوم شد مطلبی که قرار بود زاهدی به عرض اعلیحضرت برساند ایادی پیشدستی کرده و به عرض رسانده و همین موضوع زاهدی را ناراحت کرده و او را به باد کتک گرفته است.
آقای امیراصلان افشار به واقعه دگری اشاره میکند و میگوید:
...در یکی از ویلاهای هتل دربند یک نفر هندی میزیست که برای خانواده سلطنتی پیشگویی میکرد.
ملکه مادر، والاحضرتها شمس و اشرف پهلوی و دیگر درباریان به او اعتقاد عجیبی داشتند! شهبانو فرح هم یکی دو بار از پیشگوییهای او استفاده کرده بودند!
روزی اعلیحضرت در میان موجی از ناامیدی و هراس، از من خواستند که آن پیشگوی هندی را احضار کنم.
به یکی از رانندههای دربار گفتم: برو او را بیاور!
وقتی پیشگو آمد او را به دفتر اعلیحضرت هدایت کردم و من هم در گوشهای ایستادم.
شاه به او اجازه نشستن دادند و دست خود را جلو بردند.
او مطالبی برای آینده شاه گفت و من میدیدم چهره اعلیحضرت عوض میشود و آرامش بیشتری مییابند.
وقتی از دفتر شاه بیرون آمدیم از پیشگو که اسمش خان صاحب بود خواستم چند لحظهای به دفتر من بیاید. وقتی که آمد دستور چای دادم و گفتم: میدانم به اعلیحضرت دروغ گفتهای، حداقل به من راستش را بگو.
با انگلیسی شکسته بستهای گفت:
اعلیحضرت تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیستند، این را من از نگاه کردن به خطوط دستشان فهمیدم. بطور کلی رژیم سلطنتی در حال فروپاشی است، اعلیحضرت به یک بیماری مهلک دچار هستند و بر اثر همین بیماری تا یک سال و نیم دیگر خواهند مرد!
راستش زیاد حرفهایش را باور نکردم.
«گیله مرد»
*