آشکار است غنا بخشیدن به وجدان تاریخی، و گفتگو پیرامون وقایع گذشته و رخدادهای تاریخی کشورمان و شخصیت های تاثیر گذار بر این رخدادها امری پسندیده و ستودنی است، اما خدشه وارد آوردن به حافظه تاریخی و تحریف نمودن تاریخ و واقعیتها را دگرگون جلوه دادن به هربهانه ای عملی ناصواب و غیراخلاقی و دور از انصاف است. متاسفانه گاهی بعضی از افرادی که با باد سنج ظاهراً قدرت روز دچار موتاسیون و یا دگردیسی میشوند، به چنین امر ناشایستی برای بهره وری سیاسی روز، اقدام می نمایند که کمتر انتظار از آنان می رود.
به تازگی مصاحبه ای ویدیویی از آقای احمد سلامتیان در یوتیوب دیدم که نظرم را جلب کرد. این مصاحبه توسط گروهی بنام Timeline Iran Podcast صورت گرفته شده است که لینک آن در زیر می باشد(۱). آقای سلامتیان حدود سه ساعت و نیم از هر دری سخن می گویند. در دو ساعت و سی دقیقه ای نوار می فرماید " من رضاشاه را ناسیونال تر( منظورش ملی تر) از دکتر محمد مصدق می دانم. من رضاخان سردارسپه را در ناسیونالیست(ملی گرا) در طول زندگی اش از دکتر مصدق کمتر ملی نمی دانم." چرا؟ آقای سلامتیان چنین می گوید " چون دکتر مصدق در بحبوحه مشروطیت تابعیت سوئیس را درخواست می دهد که پرونده درخواست او را بنیاد مصدق هم منتشر کرده است." و خود شادروان مصدق هم علت آن را در «خاطرات و تألمات» آورده است و در زیر عیناً خواهد آمد.
جناب سلامتیان شما که خود تابعیت فرانسوی دارید، برای برآورد و مشخص نمودن ملی گرائی یک شخصیت سیاسی و اهل سیاست، چه معیار و معیارهائی را مد نظر دارید؟ آیا وطن دوستی، انسان مداری، اخلاق مداری، پاکدستی، قانون مداری و رفتار او با مخالفان سیاسی معیارهای یک فرد ملی هستند یا نیستند؟
آقای سلامتیان شما بهتر از من واقفید که ملت ایران انقلاب مشروطیت و مبارزه کرد تا شاه در امور مملکت دخالت نکند و امور مملکت را به ملت و نمایندگانش بسپارد. بالاترین آرمان مردم ما در بکارگیری قانون و در بناکردن مجلس شورای ملی بود، جائی که مردم و سرداران و سالاران ملی برای ایجادش خون دادند و اعدام شدند تا این میراث حفظ شود. اما رضاشاه مشروطه را تعطیل کرد و به پادشاهی مشروطه و قانون اساسی آن خیانت نمود. ملی در ارتباط با ملت و مجلس ملی معنی می دهد. چگونه کسی که مجلس شورای ملی را تعطیل میکند میتواند ملی و به ملت اهمیت بدهد. اشخاصی که به آرمانهای ملتی خیانت می کنند ملی گرا و خادم ملت نیستند بلکه آنان ضد ملت و خائن به ملت می باشند. از دید آقای سلامتیان کسی که مشروطه را تعطیل کرد ملی گراتر از کسی می باشد که ادامه دهنده مشروطه بود. کدام ملی گرا به مجلسی که ملت برای بوجود آوردن آن قیام کرد و خون داد تا آنرا برپا سازد می گوید طویله و حاکمیت ملتی را منقضی می گرداند؟ کدام ملی گرا حکومت استبدادی مستقر می سازد تا روزنامه ها و مطبوعات را تعطیل، احزاب و آزادیهای سیاسی و آزادی بیان را منع و منافع و حقوق ملی را لگد مال میکند؟ رضاشاه ملی گرا مورد نظر شما نزدیک ترین یاران خودش را مثل تیمورتاش و نصرت الدوله کشت و علی اکبر داور را مجبور به خودکشی کرد و بسیاری از آزادیخواهان و وطن پرستان را به خاک سیاه نشاند. ۵۳ نفر از اندیشمندان کشور را دستگیر کرد و به زندان انداخت و تمامی مخالفان خود را بی اعتبار نمود و آنها را کشت. واقعا مضحک تر از این نمی شود که فردی که اجرای قانون اساسی مشروطه را توقیف و تعطیل کرد ملی تر از کسی می شود که برای اجرا قانون اساسی مشروطه تلاش و مبارزه کردد.
سر ناسزایان برافراشتن وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشتهٔ خویش گم کردن است به جیب اندرون مار پروردن است
قبل از پرداختن به فاکت های مشخص تاریخی و ارائه توضیحات مفصل تر مبنی بر "ملی گرا" بودن و یا نبودن رضاشاه، تأملی در مورد ملی گرایی خالی از فایده نیست.
استفان والت از دانشگاه هاروارد در مقاله ای در فارین پالیسی می نویسد:
دکترین ملی گرایی، اذعان دارد که هر ملتی، سزاوار حکومت بر خویشتن است و نباید زیر سلطه خارجی باشد.(۲)
ملی گرائی حکمران و حکمرانان یک کشور چیزی بجز تعهد به منافع و حقوق ملی و متعهد شدن به حقوق تک تک افراد جامعه نمی باشد، و این میسر نمی گردد مگر با برپائی حکومتی که قوای آن ناشی از اراده ملت باشد. اتباع هر مملکتی را ملت گویند که شامل تمام شهروندان بدون در نظر گرفتن کوچکترین تبعیض مذهبی، دینی، جنسیتی، قومی و مرامی که تماما در برابر قانون دارای حقوقی مساوی هستند. حکمران و زمامدار ملی گرا میهن دوستی است که به حقوق شهروندان خارج از تبعیض ها فوق الذکر احترام بگذارد.
ملی گرا کسی است که به آب و خاک و طبیعت و مردم سرزمینش عشق بورزد. ملی گرا کسی است که به مشارکت تک تک افراد جامعه در امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و رسانه ای احترام بگذارد و ملت را سهیم و شریک در امور دولتی و غیردولتی بداند.
در ایران نشانه های ملی گرائی از زمان عباس میرزا و قائم مقام فراهانی آشکار می شود ولی در زمان امیرکبیر به منصه ظهور می رسد و انقلاب مشروطه اساس اش بر ملی گرائی قرار می گیرد.
ملی گرائی عباس میرزا و قائم مقام فراهانی به نوعی به صورت حفظ تمامیت ارضی و علل شکست ها هویدا شد.
ملی گرائی امیرکبیر بر سه اصل اساسی ، حفظ تمامیت ارضی، مخالفت با دخالت بیگانگان در امور ایران و توسعه و پیشرفت همراه بود.
با انقلاب مشروطه، ملی گرائی در ایران بخود مفهومی جدید و مدرنی بخشید. در این دوران ملی گرائی علاوه بر عشق به وطن و سرزمین ایران که تبلور آن را در اشعار شاعران دوران مشروطه می توان فراوان یافت؛ ملی گرائی بر اساس ملیت وملت شکل گرفت. در قانون اساسی مشروطه ملت از طریق نمایندگان خود در مجلس قانونگذار می شود و دست پادشاه را از دخالت جبارانه و مستبدانه در امور ملت قطع می کند و حاکمیت بنام مردم ثبت می گردد. یعنی ملت از طریق مجلس شورای ملی خویش در ارتباط با قانون و برابری حقوقی در قانون قرار می گیرد که در آن ملت تنها منشاء قوای حکومت است، یعنی قوای حکومت ناشی از ملت می باشد. علاوه بر وطن دوستی و تساوی حقوقی کلیه آحاد ملت در برابر قانون، وجوه مشخصه دیگر ملی گرائی استقلال، آزادی و عدالت خواهی (درخواست عدالتخانه) می گردد. این چنین است که ایران وارد عصر جدیدی می شود.
حال با مشخصاتی که از ملی گرایی ایرانی بدست دادیم در ادامه خواهیم دید رضا شاه فردی مستبد یا ملی گرا بوده است.
دلیل آقای احمد سلامتیان در کمتر ملی گرا نبودن رضاشاه از مصدق چنین است " چون دکتر مصدق در بحبوحه مشروطیت تابعیت سوئیس را درخواست می دهد. پرونده درخواست او را بنیاد مصدق هم منتشر کرده است."
هدف احمد سلامتیان از آوردن این سخن بدان معناست که مصدق چندان عشقی به وطن نداشته و به میهنش ایران پایبند نبوده است، تا بگوید " من رضاشاه را ناسیونال تر( منظورش ملی تر) از دکتر محمد مصدق می دانم."
در کتاب خاطرات و تالمات مصدق که او در دوران حبس خود در لشکر دوم زرهی و اقامت اجباری در احمدآباد به رشتهی تحریر درآورده است می خوانیم: «... من در تمام مدت اقامتم، همه روزه تا ظهر به کارآموزی مشغول بودم و عصرها هم با یکی از دانشجویان همدورهٔ خود به ترجمهٔ تز اشتغال داشتم. ... مدت کارآموزی شش ماه بود و من نه ماه در آن دارالوکاله کار کردم و در عالیترین دادگاه نوشاتل در محاکمهای شرکت نمودم و تصدیقنامهٔ وکالت خود را به شرط تابعیت سوییس از آن دادگاه گرفتم. نظر به اینکه تحصیل تابعیت سوییس مستلزم ترک تابعیت اصلی نیست و هر واجد شرطی بدون از دست دادن تابعیت اصلی میتواند آن را تحصیل کند و شرط تحصیل تابعیت هم این بود که درخواستکننده مدت سه سال در سوییس اقامت کرده و در محل اقامت سابقهٔ بد نداشته باشد، از شهربانی نوشاتل تصدیق گرفتم و آن را به ضمیمهٔ درخواست خود به دولت مرکزی سوییس فرستادم که مورد قبول واقع شد.» جناب آقای سلامتیان آیا به زعم شما این همه مبارزانی که به دلایلی که جای بحث آن اینجا نیست مهاجرت کرده و ملیت دوم کشوری را اختیار کرده، وطن دوست و ملی دوست و یا کمتر ملی دوست هستند؟این چه نوع ترازوی سنجشی است؟
در بالا مشخصات ملی گرائی ذکر گردید و گفته شد از زمان انقلاب مشروطه وجوهی چون استقلال، آزادی، عدالت خواهی، حاکمیت ملت و قانون مداری بخش لاینفکی از ملی گرایی در راستای حقوق ملی و ملت در ایران محسوب می شدند. در زیر رضاشاه را با ترازوی ملی گرائی ایرانی می سنجیم.
مقایسه محمد مصدق بزرگمرد تاریخ دموکراتیک ایران و بنیانگذار دموکراسی در کشورمان با رضاشاه که با حمایت انگلستان از طریق کودتا به قدرت رسید و حکومتی مستبدانه و سرکوبگرانه ای را مستقر نمود و با زیرپا گذاشتن تمام ارزش های دموکراتیک منتج از انقلاب مشروطه به ایران و ایرانیان خیانت کرد، از طرف آقای سلامتیان در واقع چیزی جز تکرار حرف های رسانه ها و دستگاههای امنیتی رژیم اسلامی چون کیهان، مشرق نیوز و مرکز اسناد انقلاب اسلامی و در کلیت خود همسویی با طرفداران کاشانی و خمینی نمی باشد. وگرنه این موضع در محترمانه ترین حالت برای بهره برداری های سیاسی روز و دلبری از خاندان پهلوی گرفته شده است.
قبل از پرداختن به ملی گرا بودن رضاشاه، یادآور می شوم که نظام های استبدادی معمولا از طریق وراثت یا کودتای نظامی و تکیه بر نیروهای خارجی به قدرت میرسند. مردم در ایجاد این حکومت ها هیچگونه نقش و دخالتی ندارند. این نوع حکومت ها چون پایگاه و مشروعیت مردمی ندارند به زور چکمه و سرنیزه و سرکوبگری و تکیه بر ارتش بوجود می آیند و خود را به مردم تحمیل می نمایند. حکومت های استبدادی چون متکی و وابسته به بیگانگان هستند مردم به هیچ گرفته می شوند و اساسا فاقد هرگونه استقلال و وجهه ملی می باشند.
آقا رضا معروف به رضا سوادکوهی و بعدها رضاخان میرپنج و بعد از کودتا ۱۲۹۹ که وزیر جنگ شد(سردار سپه) و نخست وزیر و سپس رضاشاه می شود، از نوجوانی در قوای قزاق و زیر فرماندهی ارتش روس و فرماندهان ارتش روسی که ارتشی اجنبی بود انجام وظیفه می کند. رضاخان میرپنج وجه استقلال طلبی ملی گرائی دوران مشروطیت را به زیر پا می گذارد و برای به قدرت رسیدن به زدوبند با بیگانگان می پردازد . در مقاله رضاخان: حکم میکنم (بخش دوم)، بقلم آرمان مستوفی می خوانیم،
مدرکی در دست است که نشان میدهد سرتیپ رضاخان دستکم سه سال پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به فکر کودتا بوده است. این مدرک، خاطرات ابوالقاسم کحالزاده منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران در جریان جنگ جهانی اول است که بههمت مرتضی کامران با عنوان «دیدهها و شنیدهها» در سال ۱۳۶۳ توسط «نشر فرهنگ» در ایران چاپ و منتشر شد.
به نوشته ابوالقاسم کحالزاده، در پاییز ۱۲۹۶، سرتیپ رضاخان، از طریق او بهطور محرمانه به رودلف زومر Rudolf Sommer، کاردار سفارت امپراتوری آلمان در ایران پیامی فرستاد.
در این پیام، رضاخان پس از توصیف اوضاع اسفبار ایران و نقش روسیه و انگلستان در بهوجود آوردن این وضعیت، گفت (نقل به مضمون): «... روس و انگلیس طنابی به گردن ایران انداخته بودند و هر یک، یک سر این طناب را میکشید. اکنون که در روسیه انقلاب کمونیستی رخ داده و رژیم تزاری سرنگون شده، هر دو سر طناب در دست انگلیس افتاده است که دارد ایران را خفه میکند. من قصد دارم این طناب را ببرم و میهنم را نجات دهم اما برای این کار به کمک احتیاج دارم. اگر امپراتوری آلمان در تحقق این آرزو کمک کند، من نفوذ انگلستان در ایران را از بین میبرم.»
فراموش نکنیم که در زمان ارسال این پیام، آلمان با انگلستان در حال جنگ بود. کاردار آلمان به خطوط تلگراف اعتماد نکرد و موضوع پیام میرپنج رضاخان را توسط عبدالرحمان سیف آزاد، مأمور اطلاعاتی اتریش و آلمان (بعدها روزنامهنگار) به برلین فرستاد. سفر رفت و برگشت سیف آزاد به برلین بیش از سه ماه طول کشید و او در بهمن ۱۲۹۶ با پاسخ برلین به تهران بازگشت.
پاسخ چه بود؟ به نوشته منشی سفارت: «... دولت آلمان با پیشنهاد ژنرال رضاخان کمال موافقت را دارد. مراتب به اعلیحضرت ویلهلم، امپراتور آلمان، گزارش شد. دستور فرمودهاند یک دیپلمات عالیرتبه با اسلحه و پول و افسران آلمانی به ایران عزیمت نمایند. نامهای هم از سوی امپراتور برای ژنرال رضاخان فرستاده خواهد شد.» این، سه سال و یک ماه پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود.
روشن است که امپراتوری آلمان نه شیفته میرپنج رضاخان بود و نه دلش برای بدبختی ایران میسوخت. هدف آلمان این بود که با روی کار آوردن یک حکومت دوست آلمان در ایران، نفوذ انگلستان در این منطقه را ریشه کن کند، به سروری انگلیس در خلیج فارس پایان دهد و بین قلمرو عثمانی، متحد آلمان، و هندوستانِ مستعمره انگلیس پلی ایجاد کند و به دروازههای هند برسد.
دیپلماتی که ماموریت یافته بود کمکهای آلمان را به میرپنج رضاخان برساند، ویلهلم لیتن Wilhelm Litten نام داشت. او بیشتر به عنوان عضو سفارت آلمان در تهران کار میکرد و در پایان تابستان ۱۲۹۷ به عنوان کنسول آلمان در تبریز بار دیگر راهی ایران شد.
لیتن ایران را خوب میشناخت و فارسی را روان حرف میزد. ویلهلم لیتن داستان مأموریتهایش در ایران را در کتاب «ماه عسل ایرانی» نوشته است. او و همراهانش شب ۲۸ مهر ۱۲۹۷ برلین را بهسوی بندر برایلا Braila در رومانی ترک کردند تا از آنجا با کشتی خود را به بندر باتومی در گرجستان برسانند. در آن زمان، باتومی در اشغال عثمانی و عثمانی متحد آلمان بود. در نتیجه پس از رسیدن به باتومی، هیئت آلمانی میتوانست بهآسانی خود را به تبریز برساند.
اما از زمان اعلام موافقت آلمان به رضاخان تا آماده شدن هیئت لیتن برای آمدن به ایران حدود هفت ماه طول کشید. چرا؟ دقیقاً نمیدانیم. به احتمال زیاد به دلیل مشکلاتی که در آخرین ماههای جنگ جهانی اول دولت آلمان در درون کشور با آن روبرو بود.
هیئت ویلهلم لیتن چهار میلیون قران نقره و ۴۷،۸۰۰ پوند طلا به همراه داشت. البته همه این پول برای میرپنج رضاخان نبود. بخش عمدهای از آن برای مخارج سفارت و کنسولگریهای آلمان در ایران و بخشی هم دارایی بازرگانان آلمانی بود. لیتن در کتابش نه نام رضاخان را میآورد و نه تصریح میکند که چقدر از این پول قرار بود در اختیار رضاخان گذاشته شود. آنها همچنین دو دستگاه بیسیم که در آن روزگار ابزار بسیار پیشرفتهای به شمار میآمد و مقدار زیادی تفنگ، مسلسل و مهمات همراه داشتند. افراد و ادواتی که آلمان بهسوی ایران روانه کرده بود، به اضافه تدارکات نمایندگیهای سیاسی آلمان در ایران، در چندین واگن بار شده بود.
اما به سبب جریان جنگ، و نیز تقدم عبور ترنهای مسافربری بر ترنهای نظامی، این ترن خیلی کند پیش میرفت تا آن حد که فاصله تقریباً ۱۷۰۰ کیلومتری برلین تا بوخارست را در هشت روز طی کرد. در آنجا، یک افسر جزء آلمانی به بهانه کاغذبازیهای اداری مانع حرکت ترن شد؛ و تا بتوانند از فرماندهی کل نیروهای آلمانی در آن منطقه اجازه عبور بگیرند، سه روز دیگر هم وقت تلف شد.
سرانجام ترن حاوی پول و اسلحه روز ۹ آبان ۱۲۹۷ به بندر برایلای رومانی در کنار رود دانوب رسید. اما کشتی برای حرکت به باتومی حاضر نبود. ویلهلم لیتن هنوز خبر نداشت که در ۷ آبان ۱۲۹۷ عثمانی تسلیم شده و آتشبس بین متفقین و عثمانی درست از یک روز پیش از رسیدن او به بندر به اجرا گذاشته شده است.
به لیتن گفتند که کشتی شش روز دیگر آماده میشود اما پیش از پایان این شش روز، به هیئت آلمانی دستور داده شد به برلین بازگردد. در راه بازگشت، هیئت لیتن هنوز از بوخارست رد نشده بود که آلمان هم تسلیم شد و جنگ جهانی اول در ۱۹ آبان ۱۲۹۷ به پایان رسید و ارتباط سرتیپ رضا خان با آلمانها قطع شد.
بعد از قطع رابطه رضاخان با آلمانی ها، این بار نوبت انگلیسی ها شد. روس ها با فرمان لنین ایران را ترک کردند و انگلیسی ها برای کنترل ایران و دست درازی کامل بر منابع آن بویژه نفت آن در صدد انجام کودتا و استقرار یک حکومتی دست ساخت خود بر آمدند. با پیدا کردن رضاخان در سال ۱۲۹۹ شمسی دست به کودتا زدند. سیروس غنی که خود از طرفداران رضاشاه بود به نقش تعیین کننده انگلیس در به قدرت رسیدن رضاخان اذعان دارند و می نویسد «رهبر کبیر» ایران در سال ۱۹۲۱ با یک کودتای انگلیسی به قدرت رسید و سپس با یک کودتای انگلیسی دیگر به تختی جلوس کرد که روزی شاه عباس بر آن تکیه زده بود.(۳)
عباس میلانی که از علاقه مندان به خاندان پهلوی است در گفتگوی مملو از تناقض خود با رادیو فردا میگوید، خلاصه واقعاً قدرت مرکزی وجود نداشت. احمدشاه یک جوان بیکفایت خوشگذران فاسد رشوهگیری بود که ماهیانه از دولت انگلیس پول میگرفت برای اینکه قرارداد ۱۹۱۹ را برای آنها اجرا بکند. به همین خاطر یک فاجعه در داخل ایران بود، [از طرف دیگر] جنگ جهانی قدرتها را عوض کرده بود، کل منطقه را عوض کرده بود و کشورهای جدید در حال ایجاد بود. در این بستر است که سیدضیاء و رضاخان تصمیم میگیرند که به کمک انگلیس و با همدلی بسیاری از روشنفکران تراز اول آن مملکت، قدرت مرکزی متمرکز و مدرنی ایجاد کنند. سپس ادامه می دهد، در داخل هم وقتی که قزاقها مستقل شدند، چون فرماندهان روسی را بیرون کردند، رضاخان اولین فرمانده جدید قزاق نبود؛ کسی که انگلیسها اول انتخاب میکنند (آقای عباس میلانی بخاطر اینکه واقعیت را پنهان کند نمی گوید برای چه امری انتخاب می کنند. از نگارنده) یک نفر دیگر است ولی متوجه میشوند که او کفایت جمع کردن اوضاع را ندارد. خود آیرونساید میگوید توی این کسانی که من دیدم، تنها کسی که جربزهٔ این کار را دارد (کدام کار، مگر کاری بجز کودتا بوده است. از نگارنده ) و میتواند کار را جمعوجور کند، رضاخان است. (۴)
والتر الکساندر اسمارت که در زمان کودتا دبیر دوم سفارت انگلیس بود. او در کودتای ۱۲۹۹ با همکاری کلنل هیگ و هنری اسمارت، امور کودتا را هدایت می کرد. ملک الشعرای بهار مدعی است قبل از کودتا، اسمارت نزد او رفته و نظرش را درباره روی کار آمدن یک دولت قوی و دیکتاتور جویا شده بود. (۵)
چگونگی پیدا کردن رضاشاه توسط انگلیسی ها را در نوشته بعدی توضیح خواهم داد تا بیشتر با رضاشاه ملی گرای آقای سلامتیان آشنا شویم. هدف نگارنده نفی مطلق و دگماتیسم رضاشاه نیست بلکه نقد جنبه های اساسی اعمال و رفتاریست که او بر علیه ملت ایران مرتکب شده است می باشد. قبل از ادامه مطلب باید بگویم ما قادر به نیست خوانی نیستیم و فرض کنیم که رضاخان قبل از شاه شدن از تماس با دول خارجی نیت بدی نداشته است اما وقتی فردی از طریق دول خارجی عمل می کند باید بداند که نیروهای خارجی هم اهداف خود را از طریق آن فرد پیاده می نمایند و آن فرد عامل و دست نشانده آنان می شود که رضاخان شد. به بیان دیگر هنگامی که شخصی با شیطان وارد معامله می شود در خدمت شیطان قرار می گیرد.
فرید انصاری دزفولی
ادامه دارد
۱)https://www.youtube.com/watch?app=desktop&v=kKaHJ9OhLNg&ab_channel=TimelineIran
۲)http://www.irdiplomacy.ir/fa/news/2012003/
۳) مقدمه کتاب رضاشاه و بریتانیا از محمد قلی مجد
۴) رضا شاه؛ گماشته انگلستان یا معمار ایران امروز؟
۵) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، جلد۱، ص ۲۳