Wednesday, May 7, 2025

صفحه نخست » گفتار هایی در نوع جهانبینی ایرانی و یونانیِ باستان، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_3.jpgاین متن، گزیده ای از یکی از کتاب های هنوز منتشر نشده ام می باشد

اگر در تاریخ فرهنگ ما، ایرانیان کهن به جهان هستی از منظر کیهانی-اخلاقیِ آیین زرتشت می‌نگریستند، جهان را صحنه‌ای می‌دانستند که در آن نیکی و بدی در نبردی ازلی و از پیش مقدّر، درگیرند، و انسان، در میانهٔ این کارزار، مأمور به انتخاب، شناخت، و کنش در جهت راستی است. در چنین کیهان‌شناسی‌ای، اهورامزدا، خدای یگانهٔ دانا و دادگر، خالق آسمان و زمین است و سرچشمهٔ نظم، خرد، و اشا (راستی)؛ و انسان، برای زیستن راستین، نیازمند هدایت اوست.

در راستای همین نگاه دینی-کیهانی، شاهان هخامنشی نیز سلطنت خود را بر پایهٔ ارادهٔ الهی اهورامزدا توجیه می‌کردند. گواه این امر، کتیبهٔ بیستون است؛ سندی سترگ و بنیادین در تاریخ سیاسی و الهیاتی ایران باستان، که در آن داریوش با بیانی بی‌پیرایه، تصریح می‌کند: «اهورامزدا این زمین را آفرید، آن آسمان را آفرید، مردم را آفرید، شادی را برای مردم آفرید، و داریوش را شاه قرار داد. یک شاه بر بسیاری، یک فرمانروا بر بسیاری.»(نگاه کنید به کتاب دو جلدی "تاریخ هخامنشیان"، اثر پی یر بریان)در این تعبیر، شاه نه خود خداست، نه هم‌تراز با خدا، بلکه برگزیده‌ای است که مشروعیت خویش را از سرچشمه‌ای قدسی اخذ می‌کند؛ بنده‌ای است برگزیده، نه خودبنیاد.

این نگاه، به کلی متفاوت است از منظر یونانیان باستان، که در غیاب دینی منسجم و فراگیر، با پانتئونی(Pantheon) متکثر از خدایان زیست می‌کردند؛ خدایانی که نه از جنس تعالی مطلق، که آمیخته با ضعف‌های انسانی، خشم، حسادت و تناقض بودند. در چنین سپهری، خداباوری بیشتر رنگ اسطوره و روایت داشت تا شریعت و فرمان، و عقل انسانی، به‌ویژه از دورهٔ سقراط به بعد، مجاز و موظف بود خدایان را نقد کند، به پرسش بکشد، و حتی دروغ‌گویی کاهنه‌های "معبد دلفی" را با سنگ پاسخ دهد. این‌گونه بود که روح پرسش‌گر یونانی، حتی بر ساحت قدسی نیز تردید روا می‌داشت.

از این‌رو، تفاوتی ژرف در بنیان فلسفی و الهیات دو فرهنگ نمایان می‌شود: برای یونانی کهن، خدا عالی‌ترین نمود هر چیزی است؛ خدایان تجسم آرمانیِ قدرت، زیبایی یا خردند. اما در فرهنگ ایرانی - چه در آیین زرتشت و چه در تداوم آن در سنت اسلامی - این نسبت معکوس می‌شود: نه خدا هم‌سنخ عالی‌ترین اشیاء، بلکه خودِ خدا، عالی‌ترین و بهترینِ مطلق است؛ سرچشمهٔ خیر، معیار کمال، و غایت حقیقت. چنین تفاوتی، بنیادهای شناخت، اخلاق و سیاست را در دو سنت، به گونه‌ای بنیادین از هم متمایز می‌سازد. اگر زرتشت از اهورامزدا می‌پرسد "بگو که چه کنم؟"، این پرسش، تجلی نیاز بنیادین ایرانیِ کهن به هدایت قدسی در جهانی اخلاق‌مدار است. در حالیکه یونانیِ باستان، از خدا هیچ نمی پرسد بلکه او را همواره به خاطر گناهان رخ داده سرزنش می کند.

"یونانی فکر کردن"عبارتی است که به شیوهٔ خاصی از اندیشیدن اشاره دارد که در فلسفهٔ یونان باستان، به‌ویژه در آثار فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو، شکل گرفت. این نوع تفکر ویژگی‌هایی دارد: اول، پرسش‌گری بنیادین، یونانیان به جای پذیرفتن باورهای سنتی، دربارهٔ چیستی مفاهیم پایه مانند عدالت، حقیقت، هستی، و خیر می‌پرسیدند. دوم، استدلال منطقی، آن‌ها سعی می‌کردند با استفاده از منطق و استدلال، پاسخ‌هایی عقلانی برای پرسش‌هایشان بیابند، نه با توسل به اسطوره یا سنت. سوم، جهان‌شناسی عقل‌مدار، به‌جای تبیین جهان بر پایهٔ خدایان و اسطوره‌ها، به دنبال درک قوانین طبیعی بودند (مثلاً در آثار فیلسوفان پیشاسقراطی مثل هراکلیتوس یا دموکریتوس). چهارم، تمرکز بر مفهوم کلی و انتزاعی از طریق تفکر در باره تفکر یا همان "عقل مفهومی" جدای "عقل روزمره". پنجم، بررسی اخلاق و سیاست با عقل، از طریق عقل و تجربه به بررسی بهترین شیوهٔ زندگی یا سازمان‌دهی جامعه می‌پرداختند. به‌طور خلاصه، "یونانی فکر کردن" یعنی پرسیدن، شک کردن، استدلال کردن، و تلاش برای فهمیدن جهان از راه عقل، نه از طریق ایمان، اسطوره یا اقتدار، که این دومی راه و روش ایرانیان است در دو فرهنگ زردتشتی و اسلامی.

تفکر یونانی و فرهنگ زرتشتی، به‌مثابه دو سنت فکری-فرهنگی متمایز از هم، هر یک در پاسخ به پرسش‌هایی بنیادین دربارهٔ هستی، انسان، اخلاق و جامعه، مسیرهای متفاوتی پیموده‌اند. تفکر یونانی، به‌ویژه در سنت فلسفی کلاسیک که با فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو شناخته می‌شود، ناظر بر نوعی عقلانیت تأملی و استدلال‌محور است که کوشید با تکیه بر خرد بشری، مفاهیمی چون عدالت، حقیقت، خیر، و نظم کیهانی را بدون ارجاع مستقیم به منابع وحیانی یا سنت‌های دینی، تحلیل و تبیین کند. در این سنت، هستی نه یک ساختار مقدس از پیش‌مفروض، بلکه موضوعی قابل کاوش و فهم‌پذیر از رهگذر عقل و مشاهده تلقی می‌شود. پرسش‌گری، شک‌ورزی، و دیالکتیک، به‌ویژه در روش سقراطی، جایگاه محوری در فرآیند معرفت‌یابی دارند.

در نقطهٔ مقابل، فرهنگ زرتشتی ایران باستان، بر بنیاد وحی و آموزه‌های پیامبری چون زرتشت بنا نهاده شده است: "بگو که چه کنم؟" وحی در سنت زرتشتی شکلی محاوره‌ای و دیالوگ‌محور دارد. در این چارچوب، جهان به‌مثابه میدان نبردی کیهانی میان دو نیروی بنیادی، یعنی اهورامزدا (مظهر نیکی، روشنایی و راستی) و اهریمن (نماد شر، تاریکی و دروغ) تصویر می‌شود. نقش انسان، انتخابی اخلاقی و معنوی در این تقابل کیهانی است؛ انتخابی که در آموزهٔ بنیادین "پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک" تجسم می‌یابد و بیانگر مسئولیت اخلاقی و فردی در ساختن جهانی بهتر است.

اندیشهٔ یونانی بر استقلال عقل و توان آن در پرسش و تحلیل تأکید می‌گذارد، در حالی که نظام فکری زرتشتی، عقل را در پیوند با وحی و هدایت الهی معنا می‌کند. سقراط مخاطبان خود را با پرسش و استدلال به بازاندیشی در مفاهیم می‌کشاند، آموزه‌های زرتشت بیشتر با بیان تعالیمی قدسی و الهام‌شده، انسان را به شناخت خیر و شر، و انتخابی اخلاقی در جهت اشا (راستیِ هماهنگ شده با هستیِ خداآیین)، فرامی‌خواند.

در حوزهٔ اخلاق و سیاست نیز تمایزها آشکار است. در فلسفهٔ یونانی، اخلاق محصول جست‌وجوی عقلانی در باب فضیلت و سعادت است؛ همچنان‌که نزد ارسطو، زندگی نیک نتیجهٔ تحقق فضایل انسانی در چارچوب عقل عملی است. از سوی دیگر، اخلاق در فرهنگ زرتشتی ریشه در نظم الهی دارد و سیاست مطلوب نیز بر اساس فرّهٔ ایزدی، که نوعی مشروعیت قدسی برای فرمانروایی است، سامان می‌یابد. در این معنا، امر سیاسی، دینی و اخلاقی در هم تنیده‌اند و حکومت عادل، آن است که حافظ راستی، داد، و "اشا" باشد. اگر در سنت یونانی، نظم از طریق کشف عقلانی قوانین طبیعت و هستی حاصل می‌شود، در سنت زرتشتی این نظم جلوه‌ای از "اشا" و ارادهٔ اهورایی است که انسان باید خود را با آن همساز سازد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy