حمید آصفی
در سیاست ایران، برخی چهرهها هیچگاه تمام نمیشوند. علی لاریجانی یکی از آنهاست. چهرهای که تا همین یک سال پیش در حاشیهای مطلق قرار داشت، اکنون دوباره به مدار تصمیمسازی بازگشته؛ نه به عنوان تحلیلگر یا مشاور صوری، بلکه بهعنوان بازیگر مستقیم، میانجی، نماینده ویژه و شاید حتی مهره جایگزین در ترکیب شورای عالی امنیت ملی. سفر اعلامنشدهاش به روسیه، در میانه بحرانیترین روزهای دیپلماتیک کشور، هیچ شباهتی به مأموریتهای معمول ندارد. این بازگشت، بازتعریف موقعیت سیاسی است. پس از پنج دور مذاکره با آمریکا که توسط تیم عراقچی انجام شد، حالا ناگهان لاریجانی وارد زمین شده است. بازگشت او نه ادامهی همان مسیر، بلکه نشانهای از تغییر فاز در مدیریت بحران است؛ تغییری که بهوضوح میگوید ظرفیت وزارت خارجه بهتنهایی کافی نبوده یا دیگر کفایت نمیکند. اگر عراقچی چهرهی فنی مذاکره است، لاریجانی حامل پیامی سیاسی از رأس نظام است.
ورود او به این معادله یعنی نقشههایی که تیم وزارت خارجه طراحی کرده بودند، حالا زیر سایه تصمیمگیرندگان بالادست یک ریلگذاری جدید میشود. نظام بهروشنی تصمیم گرفته که مدیریت پرونده هستهای و روابط خارجی را تنها به دست تکنوکراتهای وزارت خارجه نسپارد. عراقچی مذاکرات را پیش برد، اما توافق نشد. حالا نوبت کسیست که هم زبان سیاست را بلد است، هم زبان قدرت را و مهمتر از همه، کسی است که در جلسات بالادستی شرکت دارد، نه فقط در سالنهای دیپلماتیک.
پنج دور مذاکرات گذشته با امریکا، با واسطههای غیررسمی و مدلهای تدریجی، راه به جایی نبرد. امروز نه اروپا مثل قبل در دسترس است، نه آمریکا حاضر به امتیازهای دوره بایدن است. ایران سه بحران همزمان دارد: خطر مکانیزم ماشه، تهدید انزوای حقوقی کامل، و احتمال صفآرایی نظامی جدید. اروپا در بهترین حالت حاضر است اجرای ماشه را برای شش ماه یا یک سال معلق کند، مشروط به اینکه ایران روابطش با آژانس را ترمیم کند، ذخایر اورانیوم ۶۰ درصدی را از کشور خارج یا نابود کند، و در موضوعات منطقهای، بهویژه پرونده یمن، که امنیت تجاری دریای سرخ از بین رفته همکاری جدی نشان دهد. بازگشت علی لاریجانی، بازگشت به عقلانیتی نسبی در دل ساختاری است که از درون شکاف برداشته. لاریجانی اهل چانهزنیست، با سابقه مذاکره موفق در ۱۳۸۶ با سولانا، و البته قربانی همان ساختاری که بعدها در احمدینژاد آن را خلاصه کردند. امروز اما فضا فرق کرده. احمدینژاد دیگر نیست. جلیلی راهی به ساختار تصمیم ندارد. رئیسی درگذشته. و جمهوری اسلامی نیاز به کسی دارد که بقا را بفهمد و معادله را بشناسد. لاریجانی تند حرف میزند، اما تند عمل نمیکند.
تهدیدش به گروسی، تهدید به عملیات فیزیکی نبود؛ ارسال پیام از دهان فردی بود که همزمان گوش اروپاییها را هم دارد. این تعادل در زبان، همان چیزیست که نظام در غیاب دیپلماسی رسمی مؤثر، به آن پناه برده. کسی که بتواند شعار را داد بزند، اما در پشت پرده امتیاز را تنظیم کند. اکنون، به نظر میرسد نظام دیگر نمیخواهد مذاکرات تکهتکه باشد، بهدنبال مذاکرات جامع است. مذاکرهای که هم اروپا را در بر بگیرد و هم آمریکا را، هرچند بهصورت غیرهمزمان. و این مأموریت به فردی سپرده شده که مستقیماً به رأس وصل است. این تغییر، نشانه شکست راهبردهای پیشین است. ساختار تصمیم به وضوح فهمیده که مسیر گذشته کار نکرده، تکنوکراسی وزارت خارجه به تنهائی به نتیجه نمیرسد.
امروز جمهوری اسلامی برای جلوگیری از شلیک ماشه و عبور از خطر انزوای همهجانبه، تنها یک ابزار باقی دارد: یک چهره قابلاعتماد برای مذاکره. کسی که نه غرب بهراحتی او را پس میزند، نه ساختار نظام با او دچار بیاعتمادی است. اگر این مسیر هم شکست بخورد، در برابر نظام تنها دو گزینه میماند: تشدید بحران یا ورود به یک فاز اجباری عقبنشینی. به همین دلیل است که علی لاریجانی، با همه تناقضهایش، ممکن است آخرین فرصت برای بازتعریف تعامل نظام با جهان باشد. نه به عنوان قهرمان، بلکه بهعنوان آخرین مهرهای که هنوز میشود روی آن قمار کرد.

پوزش خبرنامه گویا و حذف یک مطلب