Thursday, Aug 7, 2025

صفحه نخست » دوقلوهای آخرالزمان: تبارشناسی روانی جبهه پایداری و مجاهدین خلق

ss.jpgسروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا

بخش اول: مقدمه - شباهت‌های هولناک در آینه‌های شکسته

در نگاه اول، جبهه پایداری و سازمان مجاهدین خلق، دو دشمن خونی به نظر می‌رسند که در دو سوی یک سنگر ایدئولوژیک، برای نابودی یکدیگر صف کشیده‌اند. یکی در قلب قدرت حاکم و دیگری در تبعید؛ یکی با زبان فقه و دیگری با کلام التقاطی. اما اگر از لنز روانشناسی سیاسی به آن‌ها بنگریم، این دو، دوقلوهای از هم جدا افتاده‌ی یک زهدان ایدئولوژیک هستند؛ دو آینه‌ی شکسته که تصویری معوج اما بسیار شبیه به هم را بازمی‌تابانند.

۱.۱. طرح مسئله: چرا مقایسه‌ی این دو دشمن خونی، نه تنها ممکن، که برای فهم هر دو ضروری است؟
این نوشتار، نه یک تحلیل سیاسی رایج ؛ بلکه یک تبارشناسی روانی است برای رمزگشایی از DNA مشترک این دو پدیده. ما به دنبال پاسخ به این پرسش نیستیم که کدام یک بر حق است؛ بلکه می‌پرسیم کدام ساختار روانی مشترک، به هر دوی آن‌ها این اجازه را می‌دهد که «ملت» را نه به عنوان «هدف»، که به عنوان «ابزار» یا «قربانی لازم» در مسیر رسیدن به «آرمان» خود ببینند. این، واکاوی ذهنیت خطرناکی است که می‌تواند با خونسردی تمام، واقعیت را در پای ایدئولوژی قربانی کند.

۱.۲. معرفی چارچوب تحلیلی: تعریف «پروژه‌ی تمامیت‌خواه رستگاری‌بخش» به عنوان DNA مشترک
برای فهم این DNA مشترک، باید از واژگان سیاسی رایج فراتر رویم. هر دو جریان، بیش از آنکه «حزب» باشند، حاملان یک «پروژه‌ی تمامیت‌خواه رستگاری‌بخش» هستند. این پروژه، سه ویژگی بنیادین دارد: اول، ارائه‌ی یک «آرمانشهر نهایی» که تاریخ با رسیدن به آن به پایان می‌رسد. دوم، باور به اینکه این آرمانشهر آنقدر مقدس است که هر هزینه‌ی انسانی برای رسیدن به آن، توجیه‌پذیر می‌شود. و سوم، اعتقاد به وجود یک «پیشاهنگ» برگزیده که حق دارد جامعه را، حتی برخلاف میلش، به سوی آن بهشت موعود هدایت کند.

۱.۳. هدف یادداشت: رمزگشایی از ساختار روانی که «ملت» را فدای «آرمان» می‌کند
هدف نهایی این نوشتار، ریشه‌یابی آن ساختار روانی است که به یک کنشگر اجازه می‌دهد تا با وجدانی آرام، «انسان واقعی» را در پای «آرمان انتزاعی» قربانی کند. ما به دنبال پاسخ به این پرسش هستیم: چه فرآیندهای روانی، یک گروه را به نقطه‌ای می‌رساند که رنج و تباهی یک ملت را نه به چشم یک فاجعه، که به چشم یک «شاخص موفقیت» در مسیر رستگاری ببیند؟

بخش دوم: ژنتیک مشترک - روانشناسی «پروژه‌ی پاکسازی»
برای رمزگشایی از این ذهنیت تمامیت‌خواه، باید سه ژن مشترک که ساختار روانی این دو جریان را تعریف می‌کنند، واکاوی کرد. این ژن‌ها، کدهای بنیادین یک ذهنیت تمامیت‌خواه هستند که به آن‌ها اجازه می‌دهند تا پروژه‌ی «پاکسازی» جهان از ناخالصی‌ها را با ایمانی راسخ به پیش ببرند.

۲.۱. ژن اول: فراخودِ بی‌رحم و در اختیار داشتن حقیقت مطلق
هر دو جریان، از یک «فراخود» (سوپر ایگو) سخت‌گیر و بی‌رحم برخوردارند. آن‌ها خود را نه یک حزب سیاسی، که تجسم انحصاری یک «حقیقت کیهانی» می‌دانند؛ حقیقتی که هرگونه تردید در آن، گناهی نابخشودنی است. این خود-تقدیس‌سازی، به یک پیامد روانی ویرانگر منجر می‌شود: حذف کامل امکان «گفتگو». در این ذهنیت، هیچ «مخالف» محترمی وجود ندارد؛ تنها «دشمن» و «کافر» وجود دارد که باید حذف شود.

۲.۲. ژن دوم: تقدیس رنج و ستایش غریزه‌ی مرگ (Thanatos)
هر دو جریان، با سرکوب سیستماتیک «غریزه‌ی زندگی» (Eros) به ستایش «غریزه‌ی مرگ» (Thanatos) روی آورده‌اند. در این جهان‌بینی، رنج و فداکاری، مفاهیمی منفی نیستند، بلکه به یک «ابزار راهبردی» و «فضیلت انقلابی» تبدیل می‌شوند. درد انسان‌ها، ابزاری برای اثبات حقانیت یک ایدئولوژی است.

۲.۳. ژن سوم: گسست از واقعیت و پناه بردن به قلعه‌ی ایدئولوژیک
ذهنیت تمامیت‌خواه، برای بقای خود، نیازمند یک «قلعه‌ی ایدئولوژیک» است تا خود را از هجوم بی‌امان «واقعیت» مصون بدارد. آن‌ها با استفاده از مکانیزم‌های دفاعی قدرتمند--به‌ویژه «انکار» و «فرافکنی»--هر فکت متناقض را به عنوان توطئه‌ی دشمن بازتفسیر می‌کنند. این قلعه، پناهگاهی روانی است که به فرد مؤمن اجازه می‌دهد تا هرگز با مسئولیت شکست‌های خود روبرو نشود.

بخش سوم: نقطه‌ی افتراق - روانشناسی رابطه‌ی دوگانه با قدرت
اگر این دو جریان، از یک DNA روانی مشترک برخوردارند، پس چه چیزی آن‌ها را به دشمنان خونی تبدیل کرده است؟ پاسخ، در رابطه‌شان با «قدرت» نهفته است. یکی از «درون» ساختار قدرت عمل می‌کند و دیگری از «بیرون».

۳.۱. جبهه پایداری: تفتیش عقایدِ درونِ معبد
رفتار سیاسی جبهه پایداری، تجلیِ روانشناسیِ «وارث حقیقی انقلاب» است که اکنون قدرت را در دست دارد و وظیفه‌ی اصلی خود را «پاکسازی» آن از درون می‌داند. آن‌ها پلیس ایدئولوژیکِ درون ساختارند که با وسواس، به دنبال ریشه‌کن کردن هرگونه «بدعت» از میراث پدر (بنیانگذار ایدئولوژی انقلاب) هستند.

۳.۲. مجاهدین خلق: بدعتِ بیرون از معبد
در مقابل، مجاهدین خلق نمودِ بیرونیِ روانشناسیِ «آلترناتیو تبعیدی» هستند؛ فرقه‌ای که معتقد است میراث پدری توسط «غاصبان» به سرقت رفته است. وظیفه‌ی آن‌ها، نه پاکسازی معبد، که تسخیر معبد از بیرون است. اگر دشمن پایداری، «منحرف» است، دشمن مجاهدین، «غاصب» است.

بخش چهارم: موتور متافیزیکی پایداری - مهدویت به مثابه سلاح سیاسی
اکنون به قلب تپنده‌ی جهان‌بینی جبهه پایداری می‌رسیم. این موتور محرک، یک باور آخرالزمانی و فعال به «مهدویت» است که به عنوان یک «دستورالعمل سیاسی» روزمره عمل می‌کند.

۴.۱. واکاوی یک باور: تمایز میان «انتظار» سنتی و «مهندسی» فعال
جبهه پایداری، «انتظار فرج» را به یک پروژه‌ی سیاسی فعال به نام «مهندسی ظهور» تبدیل کرده است. در این قرائت، وظیفه‌ی حکومت، «زمینه‌سازی» و «تسریع» ظهور از طریق کنش‌های سیاسی، نظامی و فرهنگی است؛ تلاشی برای مصادره‌ی اراده‌ی الهی.

۴.۲. کارکرد روانی باور: «مصونیت در برابر واقعیت»
این جهان‌بینی، قدرتمندترین «سپر روانی» ممکن را ایجاد می‌کند. در این منطق، فروپاشی اقتصادی یک «عارضه» نیست، بلکه یک «آزمون الهی» است. انزوای بین‌المللی، «شکست دیپلماتیک» نیست، بلکه گواه «حقانیت» است. این باور، مکانیزم بازخورد میان «کنش» و «نتیجه» را از کار می‌اندازد و آن‌ها را به کنشگرانی بی‌نهایت خطرناک تبدیل می‌کند، زیرا در شطرنج آن‌ها، حتی «مات شدن» نیز می‌تواند به عنوان یک پیروزی معنوی و زمینه‌ساز برای «واقعه‌ی نهایی»، تفسیر شود.

۴.۳. تحلیل فرضیه‌ی مرکزی: پیش‌نیاز تغییر در ایران
یک نقد صرفاً سیاسی یا اقتصادی، هرگز قادر به خلع سلاح ذهنیتی نیست که توجیهاتش از جهانی دیگر می‌آید. مبارزه‌ی گفتمانی مؤثر، نه نفی مهدویت، که افشای تضاد عمیق میان «اخلاق مهدوی» و «عملکرد پایداری» است. این رویکرد، خودِ این جریان را در جایگاه «بزرگترین منحرف‌کننده‌ی آرمان مهدوی» قرار می‌دهد.

بخش پنجم: نتیجه‌گیری - دو مسیر به یک تباهی
این دو مسیر ظاهراً متضاد--یکی از درون قدرت و دیگری از بیرون--چگونه به یک پیامد مشترک برای جامعه‌ای که ادعای نجاتش را دارند، ختم می‌شوند؟

۵.۱. جمع‌بندی تطبیقی: قربانی کردن انسان در پای ایدئولوژی
پاسخ در ژن مشترک آن‌ها نهفته است: تقدیس «آرمان» و تحقیر «انسان». برای هر دو جریان، انسان‌ها نه شهروندان صاحب حق، که سربازان یا موانع راه تحقق آرمان هستند. هر دو، از یک آسیب مشترک برخوردارند: ناتوانی در به رسمیت شناختن «دیگری» به عنوان یک انسان برابر.

۵.۲. چرا جبهه پایداری خطرناک‌تر است؟
مجاهدین، یک تهدید «خارجی» برای کالبد سیاسی ایران هستند. اما پایداری، یک «بیماری خودایمنی» (Autoimmune Disease) است؛ وضعیتی که در آن، سلول‌های دفاعی خودِ بدن (نهادهای انقلابی) به سلول‌های سالم بدن (جامعه، اقتصاد، فرهنگ) حمله می‌کنند. درمان یک بیماری خودایمنی، بی‌نهایت دشوارتر است.

۵.۳. کلام آخر: نبرد نهایی بر سر تعریف «ایران»
در نهایت، مناقشه‌ی اصلی ایران امروز، یک نبرد بنیادین بر سر تعریف خودِ «ایران» است. آیا ایران، یک «خانه» برای مردمانش است؛ خانه‌ای که هدفش باید آسایش و رفاه و شکوفایی استعدادهای ساکنانش باشد؟ یا یک «قربانگاه» است؛ سکویی مقدس برای تحقق یک آرمان متافیزیکی؟ ذهنیت تمامیت‌خواه، در هر دو نسخه، پاسخ دوم را برگزیده است. آینده‌ی ایران، در گرو پیروزی نهایی پاسخ اول است.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy