میخواهم قسمت هشتم همایش مونیخ را بنویسم .اما دو چشم سیاه ودرشت "شرقی غمگین " از نوشتنم باز میدارد .
مردی که امروز یا فردا دقیق معلوم نیست سی وسه سال از کشته شدنش می گذرد. مردی بنام فریدون فرخ زاد. مردی که جلوتر از زمانه خود حرکت می کرد.
مردی که میسرود
"دشت ذهنم ،بهاروبیدار است ...
بر من از عشق گر، دمی باری،
درنهایت ،زعشق بیداری"
مردی که بقول د بوبروفسکی شاعر مشهور آلمانی "وقتی شعر های اورا میخوانی حس می کنی که در باغی پر از اندیشه ها ودریافت های تازه قدم می زنی باغی که عطر گل هایش کاذب و زود گذر نیست "
حال من مردی نشسته در دور دست درباغ او می گشایم! در باغی که بجور جمهوری اسلامی، عقب ماندگی بسیاری از ما مردما ن از جمله روشنفکران زمانه او که هرگز نه درباغ گشوده او بسوی شادی ،بسوی درکی مدرن وزیبا از زندگی قدمی نزدیم .
در باغی که شادمانه با وجود هزاران زخم بر سینه که از جفای نه مردم عامی بلکه از اکثریت هنرمندان وروشنفکران زمانه خودداشت میخواند و می رقصید وخبر از گشوده شدن پنجره ها بسوی جهانی تازه ومدرن می داد.
در جامعه بسته ومذهبی ایران که تازه داشت سراز زیز پوستین کهنه وشپش زده قرنها عقب ماندگی و ستم مذهبی نشسته بر ذهن بیرون می آورد وبا ناباوری بر اطراف خود که درحال تحولی سریع بود می نگریست .مردمی عامی و روشنفکری چون من وسازمانی که من به آن تعلق داشتم هر گز قادر به پس زدن این کهنه پوستین از ر وی خود نشدیم ونهایت همراه پوستین دوزی برآمده از دل غاری هزار وچها صد ساله که کزلیکی چون خنزر پنزری بوف کورهدایت بردست داشت قربانی تفکری گشتیم که دانشگاه ها را مرکز فساد می دانست و تعبد کور را افضل بر تخصص وآگاهی.
گناه از ما بود! مائی که همراه با عقب مانده ترین لایه های متعصب جامعه در قالب نگاه توده ای به جامعه خواب آلودی که تازه داشت کور مال کور مال ازخواب بر میخاست ،بدیده تحقیر به بجامعه در حال تحولی می نگریست که فریدون فرخزاد و گوگوش را از دل خود بیرون می داد.
هنوز بعد از گذشت نیم قرن و فرود آمدن فاجعه ای بنام انقلاب اسلامی که دریغ ودرد ما هم یکی از علم کشان آن بودیم .درصفحه نشریات چپ ایران هرگز نشانی نه از بزرگداشت هنرمندی چون گوگوش می بینی ونه فرخ زاد. در فرهنگ جمهوری اسلامی این هنرمندان منتسب به طاغوت هستند ودر فرهنگ چپ منتسب به دوران شاهی قرار گرفته درون مرز های ممنوعه!
مرزهائی که هنوزهر آنچه نشانی از تجدد ونوآوری در دوران پهلوی دارد، فرقی نمی کند "خسروشاهی "تولید دارو باشد یا کارآفرینی "بنام خیامی" ، یا هنرمندی بنام "فریدون فرخزاد" را برنمی تابد. هنوز بعد این همه سال امکان عبورشان ازاین مرزهای بسته در فکر وقلم نویسندگان مدعی روشنفکری مخالف با امپریالیسم امریکا و همراه با شوروی سابق در سیمای پوتین نیست.
سی سه سال از کشته شدن فریدون فرخ زاد می گذرد . بارها از خود می پرسم این همه از جنبش مهسا می نویسی از جان های جوان وآزادی که زندگی را در برابر مرگ ،ترانه را در برابر نوحه ،رقص را در برابرشیون .شادی را دربرابر ماتم نهادند .با آوازی بر آمده از جان در برابرسرگوبگران حکومتی ایستادند !از فراز دارآرزوی شادی برای مردم کردند.چه تغیری در تو حاصل شد؟
از خود سوال می کنم این مدعیان جنبش مهسا چه میزان از این جنبش شناخت دارند؟
این احزاب ، سازمانها ، به اصطلاح انقلابیون زمان تو وبسیاری از روشنفکران که تو به آن ها تعلق خاطر داشتی وامروز ادعای شنیدن صدای جنبش مهسا را دارند! جان های جوان ،آزاد و آوازخوان و نگاهشان به امر زندگی را که بخود منتسب می کنند ! چه میزان در گفته نوشته وعمل خود در بازتاب اندیشه های آنها که اندیشه این نسل مهسائیست صادقند "چه میزان از نگاه این جنبش که بیشترینشان هنوز بعد گذشت نیم قرن اشعار فروغ را زمزه می کنند وهمصدا با گوگوش می خوانند آگاهند.
مدعیانی که هنوز هیچ مطلب ونوشته ای ناظر بر نگاه عاطفی و احساسی این نسل به هنرمندان سنت شکن دیروز وامروز باشد را در سایت هایشان نمی بینی .جز نفرت به دوران پهلوی ،زیرسیبلی رد کردن اشتباهات خود در گدشته ،دست نوازشی کشیدن به سر وروی اصلاح طلبان و مبارزه شل کن صفت کن با جمهوری اسلامی نوشته دیگری از آنان نمی بینی .
امروز هم با وجود گذشت نیم قرن مانند روزهائی که فریدون فرخزاد را تحقیر می گردیم و مانند تفکر یک عقب مانده مذهبی اورا مورد قضاوت قرار می دادیم.حاضر نیستیم در سالروز کشته شدن وحشیانه او بدست جلادان جمهوری اسلامی یادی از او!از این خنیاگرشادی ،این شومنی که هرگز دیگر نظیر او تکرار نشد!بکنیم.
کسی بصراحت اوکه بر تابوهای ساخته شده طی قرن ها عقب ماندگی زیر عنوان عفت و اخلاق اجتماعی که در ظاهر با تعصب از آن ها حراست می شد و می شود حمله نکرد.ماسک از چهره و دو گانگی جامعه بر نداشت. هیچکدام ازجریان های سیاسی چپ وبه اصطلاح ملی ،هیچکدام از ما افراد به اصطلاح کنشگر سیاسی نه دیروز ونه امروز قادر به دریدن رشته هائی نشدیم که تفکر سنتی ،فضای بسته اجتماعی و سلطه عمیق مذهبی بدور تفکر و قضاوت اجتماعی ما کشیده است. هرچند که با هزار تبختر خود را روشنفکران نو اندبش بنامیم !چه نواندیش مذهبی که شاهکار آقای "اشکوری"اش را چند روز قبل دیدیم ! چه نواندیش چپ که دو هفته تمام است فکر وذکرش تاختن به همایش مونیخ است در سیمای آقای "رضا پهلوی" وشرکت کنندگانی چون من که بند گسیخته از مرزهای تعین شده وعبوس نسبت به زندگی که آنها ترسیم گر آن هستند،گریخته ام.
از همین رو ما هنوزدرکمان از روح ناظر بر جنبش مهسا که قبل از هر چیز یک جنبش اعتراضی اجتماعی و فرهنگیست بسیار ناقص و ابتر است . فکر می کنیم با حمایت لفظی از این جنبش قادریم با نسلی که نگاهش بسیار با ما متفاوت است ارتباط بر قرار کنیم .بی آن که به ریشه ها و بن مایه های نگاه آنها نسبت به هنرمندان پیشتاز دوران پهلوی چون فرخزاد وگوگوش که نمادی از همین زندگی مورد نظر مهسا بودند دست یافته باشیم . ما هنوز شناختی از این نسل وخانواده های که این جوانان ونوجوان در آن رشد می کنندو عمدتا پدران ومادرانشان کسانی چون فریدون فرخ زاد که برنامه های تلویزیونیش شادی می آورد بخاطر دارند وحسرت آن دوران می کنند نداریم.اما خود را صاجب این جنبش می دانیم .صاحب نسلی که جامعه رنگین کمانی را می پذیرد ودرک می کند .بر رابطه آزاد دختر وپسر صحه می گذارد. پوشش را امر وسلیقه فردی می داند.رقص وشادی را روح فزای جامعه میخواند.
نسلی که با وجود گذشت نیم قرن از زمان شومنی فریدون فرخ زاد وسی وسه از کشته شدن او بمراتب بهتر از نسل ما اورا درک می کند کلیپ های او می بیند وترانه های اورا زمزمه میکندوبا اخترام بر او می نگرد. به مردی که جز اندکی شادی،اندکی فکر کردن ،نگاهی معاصر داشتن به زندگی و تحول در جامعه برای مردم نمی خواست.
مردی که قلب به پاکیزگی یک کودک را درون خود داشت.اما دریغ در این سرزمین وحشت! داشتن چنین قلبی بهائی بس سنگین دارد
""خواهرم فروغ هرزمان که عاصی می شد درون کمد بزرگی که در خانه داشتیم میرفت در برروی خود می بست ساعت ها وساعت ها درون آن تاریکی می نشست. می گفت میخواهم دور خود دیواری بکشم که بگریزم از مردمی که این همه آزارم میدهند." از سخنرانی فریدون فرخزاد در استهکلم سال هزارسیصدهفتاد
ای کاش ای کاش در توان ما بود که یک بار هم که شده از صمیم قلب بی هراس از قضاوت دیگران خود و عمل کرد خود رابه عدالت نقد کنیم.بپذیریم کاستی های خود را و قبول کنیم که ما عقل کل نیستیم قاضیان نشسته بر مسند قضا که در مورد همه نظر می دهیم جزخود.ایکاش قلم ما فضائی نمی ساخت که هر سنت شکن وآزاد اندیشی از ترس آن فضا چون فروغ بدرون کمد رفته ودر تنهائی خود فریاد بکشد . ای کاش قلم های پر مدعای چپ مدعی تولیت دار جنبش مهسا، برای یکبارهم که شده تجلیلی شایان از مردی بنام فریدون فرخ زاد که از نظر من یکی تاثیر گذار ترین و از بی باک ترین هنرمندان وروشنفکران زمانه خود بود بعمل می آورد واندک خراشی بر دیوار دگم اندیشی خود وارد می ساخت .
ای کاش ما نیز چون فریدون فرخ زاد توان این را داشتیم آوازی بخوانیم چون اوآزاد ورها که شاهی هم نشین درون خود داشت.
"مادرم نماز می خواند و من آواز
عقایدمان چقدر فرق دارد؛
او خدای خودش را دارد و من خدای خودم را"
آیا ما قادریم چنین باشیم؟ یادت گرامی خنیاگر شادی

کسی با نقد و انتقادِ سازنده محالف نیست، کوروش گلنام

عظما و سوراخ های نفوذ، مهران رفیعی