از مقدسسازی تا بیتفاوتی؛سیر تحول احساس ایرانیان درباره جنگ
جنگ، در حافظه هر نسل شکل و رنگی متفاوت دارد. کارشناسان معتقدند که اگر نسل جنگ ایران و عراق را میتوان "نسل همبستگی اجباری" نامید، نسل امروز را شاید باید "نسل واکنش انتقادی" دانست.
برای نسلهایی که در دهه شصت، زیر صدای آژیر قرمز و غرش هواپیماهای جنگی بزرگ شدند، جنگ هشت ساله ایران و عراق تجربهای همهجانبه بود: صفهای طولانی نان و کوپن، خاموشیهای شبانه برای فرار از بمباران، رادیویی که اخبار را با لحنی سنگین و بیوقفه میخواند و فوجی از تصاویر کشتهشدگان که هر روز روی دیوار کوچهها نصب میشد.
در تجربه نسل امروز، "جنگ ۱۲ روزه" ایران و اسرائیل اما تصویری متفاوت دارد. در طی روزهای جنگ صدای انفجار نه تنها از پشت پنجره، که از درون گوشیهای موبایل به گوش میرسید. جبهه، دیگر نه خاکریز و بیابان، بلکه صفحه موبایل و تایملاین شبکههای اجتماعی بود. ترس، شکل دیگری پیدا کرد؛ گاهی در قالب قطع اینترنت و هجوم خبرهای متناقض، گاهی در اضطرابی که با هر نوتیفیکیشن تازه برمیگشت. به عبارتی، برای بسیاری، این جنگ بیشتر یک روایت رسانهای بود تا تجربهای فیزیکی.
بررسی این تفاوتها، فرصتی است برای فهم عمیقتر تغییرات نسلی در جامعه ایران؛ تغییری که در آن، جنگ دیگر فقط در جبههها اتفاق نمیافتد، بلکه در ذهنها و روایتها نیز جریان دارد.
گذار از فرهنگ ایثار محور به فرهنگ فردگرای انتقادی
«نسل اواخر دهه ۵۰ و دهه ۶۰ در بستر انقلابی تازهتأسیس و فضایی پر از شعارهای ایدئولوژیک رشد کرد. برای این نسل "وطن" نه صرفاً یک محدوده جغرافیایی، که یک مفهوم مقدس و پیوندخورده با ایمان مذهبی و هویت جمعی بود.» اینها سخنان یک پژوهشگر فسلفه تعلیم و تربیت است.
او که نخواست نامش فاش شود در گفت و گو با دویچهوله میگوید: «واژه "شهادت" در جنگ هشت ساله ایران و عراق معنایی والا داشت و نهتنها به عنوان فداکاری برای میهن، بلکه به عنوان مسیر رسیدن به رستگاری ابدی تبلیغ و باور میشد. رسانهها که تقریباً محدود به رادیو، تلویزیون ملی و روزنامههای دولتی بود، روایت واحدی از جنگ ارائه میکردند: "دفاع مقدس و جهاد علیه متجاوز". تصویرهای غالب شامل صحنههای حماسی از رزمندگان، مراسم بدرقه داوطلبان و روایتهای مادران و همسرانی بود که عزیزانشان را به جبهه بدرقه میکردند.»
این پژوهشگر با اشاره به این عبارات معتقد است: «جنگ برای این نسل تجربهای فراگیر بود که همه ابعاد زندگی را در بر میگرفت. واکنش اجتماعی، حول محور همبستگی و بسیج عمومی شکل میگرفت و روایت غالب، روایتی حماسی بود که از فرد انتظار ایثار و تحمل داشت.»
او در ادامه میگوید: «در آن زمان، مردم در شهرها با کمکهای مردمی، جمعآوری لباس و غذا، و حتی اهدای طلا برای پشتیبانی از جنگ مشارکت میکردند. کمبودها (مثل کوپن، خاموشی، و قطع گاز یا برق) بهعنوان بخشی از "سهم ما از جنگ" پذیرفته میشد.»
👈مطالب بیشتر در سایت دویچه وله
به گفته این پژوهشگر فلسفه تعلیم و تربیت، اگر نسل جنگ ایران و عراق را میتوان "نسل همبستگی اجباری" نامید، نسل امروز را شاید باید "نسل واکنش انتقادی" دانست. برای نسل قدیم، جنگ معنایی مقدس داشت ولی برای نسل جدید، وطن بیشتر به معنای فضایی برای زندگی امن و باکیفیت تعریف میشود، و هر بحران - حتی جنگ - از منظر هزینهاش برای رفاه فردی و اجتماعی سنجیده میشود. این تغییر، نه نشانه بیاحساسی نسل امروز، بلکه نتیجه دسترسی به اطلاعات متنوع، و فاصله گرفتن از روایتهای ایدئولوژیک یکسویه است.
به عقیده او: «نسل دهه ۵۰ و ۶۰، سختیها را بهعنوان هزینهای ضروری برای یک هدف والا میپذیرفت. نسل جدید اما، جنگیدن را نه بهعنوان یک "وظیفه مقدس"، بلکه بهعنوان یک "بحران انسانی" یا "چالش سیاسی" ارزیابی میکند و قدرتی از تحلیل و آنالیز در اختیار دارد که در اختیار نسل پیشین نبود. این تغییر، بازتابی از تحولات گستردهتر در ساختار اجتماعی است.»
تغییر باورها در سایه شکاف عمیق اعتماد بین مردم و حکومت
صبا آلاله، روانتحلیلگر حوزه سیاسی -اجتماعی نیز با تائيد این موضوع که در دهه ۶۰ و دوران جنگ ایران و عراق، رابطه مردم و جمهوری اسلامی بر پایه نوعی اعتماد نسبی، پیوند ایدئولوژیک و حس همسرنوشتی شکل گرفته بود، به دویچه وله فارسی میگوید: «در آن زمان بخش قابلتوجهی از جامعه به گفتمان رسمی حکومت باور داشتند و خود را در یک جبهه مشترک علیه دشمن خارجی میدیدند. این حس اتحاد، فشارهای جنگ، از بمباران و کمبود منابع تا از دست دادن عزیزان را در قالببندی مقدس معنا میبخشید.»
به گفته او، مثلا خانوادهای که فرزندش را در جبهه از دست میداد، نه تنها در جامعه مورد احترام و حمایت قرار میگرفت، بلکه فقدان را در چارچوب "شهادت و دفاع مقدس" تفسیر میکرد. این معنابخشی مشترک به رنج، باعث شکلگیری تابآوری جمعی و کاهش احساس بیپناهی روانی میشد، هرچند ترومای عمیق جنگ همچنان در لایههای زیرین باقی ماند و این معنابخشی انگار جایگزین درمان واقعی شد.
به عقیده این روانشناس بالینی، در آن زمان، خدمات سلامت روان بسیار محدود و اغلب غیرقابل دسترس بود. بسیاری از رزمندگان، خانوادههای کشته شدگان، آوارگان و حتی مردم شهرهای جنگزده با سالها اضطراب، کابوس، افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه تنها ماندند. در این میان، بیان علنی آسیب روانی، در فضای رسمی و مذهبی، گاه به عنوان ضعف یا کمباوری قلمداد میشد. نتیجه این شد که بخش بزرگی از ترومای جمعی دهه ۶۰، مزمن و ماندگار شد و اثراتش حتی به نسلهای بعدی منتقل گردید.
صبا آلاله با اشاره به این که در مقابل، نسل امروز که شاهد جنگ اخیر ایران و اسرائیل بوده، در بستر اجتماعی و سیاسی متفاوتی زندگی میکند، میافزاید: «چند دهه بحران اقتصادی، سرکوب سیاسی، فشارهای اجتماعی و ناکارآمدی مدیریتی، نوعی شکاف عمیق اعتماد بین مردم و حکومت ایجاد کرده است. بسیاری از شهروندان روایت رسمی جنگ را معتبر نمیدانند و آن را نه دفاع از مردم، بلکه بخشی از بازی قدرت حکومت تلقی میکنند. جنگ برای این نسل کمتر به عنوان تهدید ملی و بیشتر به عنوان تهدیدی علیه نظام و ساختار حکومتی تلقی میشود.»
به باور این روانتحلیلگر حوزه سیاسی - اجتماعی تغییر در بستر اجتماعی، واکنشهای روانی متفاوتی را شکل داده است. اگر در دهه ۶۰ واکنش غالب همبستگی جمعی، سوگواری مشترک و قهرمانسازی بود، در نسل امروز واکنشهایی چون بیتفاوتی، اضطراب پیشبینیکننده، خشم و حتی شادی پنهان از فشار خارجی بر حکومت مشاهده میشود. نمونه آن را میتوان در شبکههای اجتماعی دید که برخی حملات اسرائیل را نه تهدید علیه کشور، بلکه فرصتی برای تضعیف حاکمیت دانستند، واکنشی که در دهه ۶۰ تقریباً غیرقابل تصور بود.
کارشناسان معتقدند که در حوزه سلامت روان، هرچند امروز آگاهی عمومی و ابزارهای بیان احساسات بیشتر شده، اما همین بیاعتمادی به حکومت مانع پذیرش و استفاده گسترده از حمایتهای روانی شده است.
آلاله در این باره توضیح میدهد: «در نتیجه این امر ترومای امروز، مانند ترومای دهه ۶۰، درماننشده باقی میماند؛ با این تفاوت که نسل دهه ۶۰ ترومای خود را با پوشش معنایی ولی بدون درمان حمل کرد و نسل امروز ترومای خود را با آگاهی بیشتر ولی بدون اعتماد حمل میکند.»

معرفی کتاب "اندر اوصاف روزگار" نوشته م.سحر