سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا
ایران امروز به یک کشتی سرگردان میماند با دو سکاندار که هر یک کشتی را به سمتی مخالف میچرخانند. یکی تلاش میکند با واقعبینی، کشتی را از طوفان دور کند و دیگری با چشمانی بسته و با ایمانی آخرالزمانی، مستقیم به قلب طوفان میراند. این روانگسیختگی استراتژیک، بزرگترین آسیبپذیری جمهوری اسلامی در شرایط کنونی است و پروندهی غیبت ایران در نشست شرمالشیخ، بهترین مطالعهی موردی برای واکاوی این دو منطق متخاصم است.
یادداشتهای روزنامهی هممیهن، صدای منطقِ بقا هستند؛ صدای یک دولت رسمی که توخالی و بیاختیار است اما همچنان، بر اساس غریزهی یک دولت-ملت نرمال، برای زنده ماندن تلاش میکند. این منطق، که توسط تکنوکراتها و بقایای جریان اصلاحات نمایندگی میشود، جهان را با چشم «واقعگرایی» میبیند و به دنبال «فرصت» برای کاهش تنش و پیگیری منافع ملی است. از منظر این منطق، نشست شرمالشیخ یک فرصت طلایی بود برای:
الف) روزنهگشایی دیپلماتیک: ارسال یک پالس متفاوت در بنبست مذاکرات هستهای.
ب) همگرایی منطقهای: تعامل با کشورهای کلیدی اسلامی و خنثیسازی پروژهی ایرانهراسی.
ج) کنشگری با حداقل هزینه: حضور در اجلاسی که خط قرمز اصلی (حضور اسرائیل) در آن رعایت شده بود.
«ریاستجمهوری ضربهگیر» (پروژهی پزشکیان) در تحقق وعدههایش شکست خورده و روزنه گشاها، اندک سرمایهی اجتماعی خود را برای دفاع از صندوقی باختهاند که در عمل، هیچ بهبود و تغییری در مسیر کلان کشور ایجاد نکرده است. انتقاد تند آنها به عدم شرکت در شرمالشیخ، فریاد استیصال همین منطق بقاست که میبیند حتی بدیهیترین فرصتها برای تنفس نیز از کشور دریغ میشود. اما انتقادی متوجه رئیس دولت نیست. چون پزشکیان یک اسب تروا بود. نه لزوما به دلیل «خیانت آگاهانه» و یا به شکل خود خواسته، بلکه به دلیل «ماهیت ساختاری» جایگاهش. او مهرهای است که در زمینی بازی میکند که تمام قواعد آن توسط «دولت موریانه» نوشته شده است.
«ساختار» او را به این کارکرد تقلیل داده است. او انتخاب نشد تا «تغییر» ایجاد کند؛ آورده شد تا «هزینهی عدم تغییر» را پرداخت کند. روزنه گشایان به واقعیت توجه نکردند که «دولت موریانه» کل صفحهی شطرنج را بلعیده و آنچه ما به عنوان «انتخابات» میبینیم، تنها یک نمایش عروسکی است که در آن تمام نخها در دست یک عروسکگردان پنهان است. بنابراین، اشتباه، انتخاب اسب نبود؛ شرکت در یک مسابقهی اسبدوانی بود که نتیجهی آن از قبل در اصطبل تعیین شده بود. نامسعود شصتچی، خائن به اصلاحطلبان نیست؛ او از ابتدا هم در تیم آنها بازی نمیکرده است. او یک بازیکن قرضی بود که به زمین فرستاده شد تا برای تیم حریف، گل به خودی بزند و سپس با کارت قرمز اخراج شود. تراژدی واقعی برای منطق بقا این است: در ایران امروز، هرکس دیگری نیز به جای او انتخاب میشد، به نسخهی دیگری از همین اسب تروا تبدیل میگشت. مشکل، اسب نیست؛ مشکل، خودِ تروا است.
در مقابل این صدای عقلانی اما ضعیف و بی خاصیت، غرش رعدآسای «دولت موریانه»--همان کارتل امنیتی-اقتصادی که قدرت واقعی را در دست دارد--به گوش میرسد. سرمقالهی روزنامهی جوان، مانیفست بیپردهی این منطق است؛ منطقی که نه بر اساس واقعگرایی، که بر اساس «روانشناسی پناهگاه» عمل میکند.
مهندسی واقعیت موازی: این منطق، با واقعیتهای تلخ روبرو نمیشود؛ آن را بازتفسیر کرده و یک «واقعیت موازی» خلق میکند. در این جهان موازی:
1. شکست، پیروزی است: جنگ غزه نه یک فاجعه، که یک «پیروزی تمامعیار» برای محور مقاومت و تغییر موازنهی قوا به نفع ایران است.
2. مذاکره، ضعف است: پیشنهاد مذاکره از سوی ترامپ نه یک فرصت، که نشانهی «ضعف» دشمن است.
3. مقاومت، هویت است: «مقاومت» دیگر یک استراتژی نیست، بلکه بخشی از «هویت» نظام است و هرگونه مصالحه، یک «خیانت هویتی» تلقی میشود.
این جهانبینی، محصول مکانیزمهای دفاعی روانی است. این سرمقاله تحلیل سیاسی نیست؛ یک «سپر روانی» برای محافظت از خود در برابر «واقعیت تحملناپذیرِ شکست» است. تحلیلهای اصلاحطلبان نه به عنوان یک دیدگاه رقیب، که به عنوان یک «توطئهی داخلی برای سکولاریزه کردن نظام» فرافکنی میشود. این دقیقاً همان «ذهنیت محاصرهای» است که در یادداشت «رهبر محاصره شده در پناهگاه روانی» تشریح شد. در این منطق، حضور در شرمالشیخ، نه یک فرصت دیپلماتیک، که یک «آلودگی ایدئولوژیک» و خیانت به آرمان مقاومت است.
نتیجهی برخورد: فلج استراتژیک و منطق بیرحم واقعیت
صدای عقلانیت، چرا همواره در بزنگاههای تصمیمگیری خاموش است؟ پاسخ در ماهیت نابرابر این نبرد نهفته است. منطق بقا، نرمافزار یک دولت رسمی توخالی است؛ در حالی که منطق پناهگاه، سیستمعامل «دولت موریانه»ای است که تمام سختافزار قدرت--از اهرمهای امنیتی تا شریانهای اقتصادی--را در انحصار خود دارد. این یک گفتگو میان دو جناح برابر نیست؛ این صدای یک گروگان (دولت رسمی) و یک گروگانگیر (دولت پنهان) است.
وضعیتی که نه تنها هیچیک از مشکلات کشور را حل نمیکند، بلکه با فلج کردن سیستم در برابر تصمیمگیریهای حیاتی، لحظهی برخورد اجتنابناپذیر با واقعیت سخت را نزدیکتر و ویرانگرتر میسازد. غیبت در شرمالشیخ، نماد کامل این فلج بود: ایران نه توانست از فرصت دیپلماتیک استفاده کند (پیروزی منطق پناهگاه) و نه توانست یک دلیل منسجم و قدرتمند برای غیبت خود ارائه دهد (شکست منطق بقا).
در حالی که ایران درگیر «روانگسیختگی» درونی خود است، دشمنان حکومت در حال بازآرایی و تمرکز بر تهدیدات جدید هستند. اسرائیل، فارغ از تفسیرهای پیروزمندانهی تهران، در حال تغییر تمرکز خود به سمت ایران است. این همان «ساعت بینالمللی» در مدل «ساعتهای ناهمزمان» است که بیاعتنا به آشفتگی داخلی ایران، به حرکت خود ادامه میدهد.
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
لطفا جهت ارتباط با نگارنده و مطالعه سایر نوشته هایش به آدرس https://x.com/sarkhosh1341 مراجعه فرمایید. خواندن مجموعه ی آثار در کنار هم، به درک بیشتر و بهتر خوانندگان محترم کمک می کند.

















