جنگ در سرزمینهای اشغالی، دهههاست که ادامه دارد. از سال ۱۹۴۸، از اشغال، از تبعید، از اردوگاهها، از دیوارها و محاصرهها. هیچکس نمیتواند انکار کند که فلسطین، بیش از هفتاد سال است که در آتش میسوزد. اما حتی در دل این تاریخ خونین، لحظاتی هست که چون زخم تازهای بر پیکر زخمیِ منطقه مینشیند--و حملهی ۷ اکتبر یکی از آن لحظات بود.
در سحرگاه آن روز، در دشتی در جنوب اسرائیل، جایی که قرار بود موسیقی بوزد و رقصی بیدفاع در میان نور و صدا جاری شود، مرگ از آسمان فرود آمد. بیش از ۳۷۰ انسان، بیسلاح و بیپناه، در جشنوارهی «نوا» کشته شدند--به دست کسانی که خود را وارثان مقاومت میدانند. این حمله، نه آغاز جنگ، بلکه آغاز دور تازهای از خشونت بود؛ دوری که با خود، موجی از مرگ و ویرانی را به غزه آورد، و امید به صلح را در میان خاک و خون دفن کرد.
پاسخ اسرائیل، به رهبری بنیامین نتانیاهو، جنگی بیامان بود--جنگی که تا امروز بیش از ۶۷ هزار کشته در غزه به جا گذاشته، نیمی از آنها زن و کودکاند. بیمارستانها و مدارس ویران شدند، قحطی و آوارگی فراگیر شد، و صدای زندگی در کوچههای غزه خاموش گشت. نتانیاهو، که درگیر بحرانهای داخلی و پروندههای فساد بود، این جنگ را به ابزاری برای بقای سیاسی بدل کرد؛ و در این میان، غزه قربانی شد--نه فقط قربانی موشکها، بلکه قربانی روایتهایی که حقیقت را در شعار دفن میکنند.
در ایران، برخی جریانهای سیاسی، با اشکهایی گزینشی، تنها برای قربانیان اسرائیلی سوگواری کردند. آنها که خود را مدافع حقوق بشر میدانند، اما در برابر مرگ کودکان فلسطینی خاموشاند، در واقع نه مدافع انسان، بلکه مدافع قدرتاند. و در سوی دیگر، جریانهایی که با شعار مقاومت، چشم بر رنج غیرنظامیان میبندند، در عمل به همان خشونتی خدمت میکنند که مدعی مبارزه با آناند.
در چنین فضایی، صدای نویسندگانی چون راجا شهاده، که از زندگی روزمره در سایهی اشغال مینویسند، گم میشود. صدایی که نه از شعار، بلکه از تجربهی زیسته برمیخیزد؛ از راه رفتن در خیابانی که دیوار آن را دو نیم کرده، از تماشای درخت زیتونی که ریشهاش در خاک است و شاخهاش در سایهی برجک نظامی. شهاده، در سکوتش، حقیقت را فریاد میزند: حقیقتی که نه در اردوگاههای فکری، بلکه در چشمان مادریست که فرزندش را از دست داده، بیآنکه بداند چرا.
امروز، در میانهی این تاریکی، خبری از مبادلهی گروگانها منتشر شد. انسانهایی که ماهها در اسارت بودند، به آغوش خانواده بازمیگردند. این مبادله، اگرچه قطرهایست در دریای خون، اما یادآور آن است که هنوز امکان گفتوگو هست--اگر ارادهای برای عبور از خشونت باشد.
و همزمان، سفر دونالد ترامپ به اسرائیل و شرمالشیخ، بار دیگر نگاهها را به خود جلب کرده است. مردی که در دورهی پیشین ریاستجمهوریاش، با انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس، آتش تنش را شعلهور کرد، اکنون در پی توافقیست که آتشبس را ممکن سازد. اما آیا این آتشبس، آغازی برای صلح خواهد بود، یا فقط مکثی در میان دو موج خشونت؟
در این میان، آنچه بیش از همه اهمیت دارد، نه موضعگیریهای سیاسی، بلکه شیوهی مواجههی ما با رنج است. آیا میتوانیم از اردوگاههای فکری عبور کنیم، و در برابر هر خشونتی، بیقید و بیطرف بایستیم؟ آیا میتوانیم حقیقت را نه در شعار، بلکه در تجربهی زیسته بجوییم؟ آیا میتوانیم از اخلاق بیاموزیم که انسان، هرگز نباید ابزار باشد--حتی برای آزادی؟
و شاید همین کافی باشد:
که در میان خاکستر، هنوز کسی بپرسد:
آیا آزادی، اگر از خون عبور کند، هنوز آزادیست؟
آیا مقاومت، اگر کودک را هدف بگیرد، هنوز مقاومت است؟
و آیا ما، اگر در برابر این پرسشها سکوت کنیم،
هنوز انسانایم؟

سگ زرد برادر شغال است، گیله مرد
















