مراد از "خویشتنِ ناخویشآگاه" آن ساحت از وجود است که نسبت به خویشتنِ خویش آگاهی ندارد؛ چه در بُعد فردی و چه در بُعد فرهنگی. به بیان دیگر، هنگامی که انسان خود را از آگاهی به تشخص فردی خود محروم می کند و ارادهی خویشفهمی را از خود سلب می کند، در واقع امر، از رفتار و عمل خود بیخبر است. چنین انسانی به تعبیر عامیانه، هَردمبیلوار تابع هنجارهای مألوف و جریان عادتوارهی جامعه میشود. انسانی که نتواند به خویشتنِ فردی خویش آگاه گردد، طبعاً از درک خویشتنِ فرهنگی نیز ناتوان خواهد بود.
روزی کسی از دلِ آمریکا، در انتظار کودتای "سپاه پاسدارانِ اسلام" برای برانداختن آخوند از اریکهی قدرت بود! همان فردِ سرگشته و مجهولالهویه، گناه برپایی حکومت اسلامی را بر عهدهی نظام پیشین مینهاد. و در سوی دیگر، یکی هم همین حکومت را مولود همان نظام پیشین میخوانْد و در جهل خویش اصرار میورزد!
چنین داوریهایی، خواه از سرِ نادانی و خواه از سرِ مصلحتجویی، نشان میدهد که گویندگان آن در باغِ فرهنگ حضور ندارند؛ باغی که در ژرفای آن، نزاعِ بنیادین میان سنت و نو جریان دارد. در همین "نزاع" بود که سنت بر نو چیره شد و این سرنوشت شوم را بر ما فرو ریخت. نشناختن و ندانستنِ ماهیتِ این نزاع، یا دانستن و آگاهانه چشم بستن بر آن به سودِ منافع سیاسی، در هر دو صورت، گریز از واقعیت خویشتن است. گریز از مواجهه با همان خویشتنِ ناخویشآگاهی که هنوز در ژرفترین لایههای رفتاری ما خانه دارد.

رفیق شرقی، مهمانِ خاله امپریالیسم غربی، رضا فرمند

از لابلای رویدادها: نگاهی به سه واقعه، تقی روزبه