مهدی پرپنچی
انقلاب اسلامی قرار بود انسان تراز نوینی را خلق کند که مسلح به سلاح ایمان است. مدیرانش لباس خاکی میپوشیدند و بوی عرق و گلاب میدادند. ریش انبوه نامرتب داشتند و در یک کلام، به زخارف دنیوی بیاعتنا بودند! اندک اندک، این خلوص متصلب انقلابی، جای خود را به «مانور تجمل» داد و ایدئولوژی انقلابی از درون پوسید.
در ابتدای انقلاب حتی از به کار بردن واژه «مقامات» پرهیز میشد. جمهوری اسلامی «مقام» نداشت، «مسئول» داشت. قرار بود «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» باشند. قرار بود در نظام اسلامی، «ریاست» بی معنا باشد. کسانی که در راس امور بودند، «پاسخگو»هایی بودند که بنا بر «تکلیف شرعی»، پذیرفته بودند «نوکر مردم» باشند.
به تدریج ورق برگشت. «پاسخگو»ها، ادعای برتری ژنتیکی پیدا کردند. نوابغی شدند که منت بر سر مردم گذاشته و مدیریت جامعه را عهدهدار شده اند. جمهوری اسلامی تبدیل به شرکت سهامی خاصی که شد که در آن، تنها خواص انقلاب به سطوح بالای ثروت و قدرت دسترسی دارند.
با مرگ ایدئولوژی، موتور محرک نظام خاموش شد.. «پاسخگو»هایی که بنا بر «تکلیف شرعی»، «مسئولیت» پذیرفته و وامدار انقلاب بودند، تبدیل شدند به «مدیرانی» که باید بار نظام را بر دوش بکشند: معترضان را بکشند تا ولایت فقیه زنده بماند. تحریم را دور بزنند تا دلارهای بیت خامنهای ته نکشد، و شبکههای رانت را زنده نگه دارند تا ساختار فرونپاشد. به این ترتیب رابطه حاکم و کارگزار وارونه شد: امروز بقای ولایت، نه محصول ستونهای ایمان، که گروگانِ نسلِ مدیرانی است که تا مغز استخوان فاسدند. «ولی فقیه» دیگر، فصلالخطاب نیست. خامنهای نه رهبر، که گروگان باندهای مافیایی است که حکومتش را بدهکار آنان است!
مدیران فعلی جمهوری اسلامی با معیارهای اول انقلاب، همگی «حرامخوار» اند. نسلی از حرامخواران میلیارد دلاری که از بطن همین انقلاب زاده شده اند. حرامزادگانی که هنوز زنده اند و ولایت فقیه را زنده نگه داشته اند.